ویژگی مشترک تروریست ها، عادی بودن آن هاست!
دکتر اسکات پلوس یکی از اساتید سرشناس روانشناسی اجتماعی و مدرس دانشگاه وسلین آمریکا است. آنچه در ادامه می خوانید متن پیاده شده فیلم آموزشی دکتر پلوس درباره مقابله با تروریسم می باشد که به عنوان یک جلسه از دوره آموزشی روانشناسی اجتماعی وی در وب سایت آموزشی کورسرا آمده است.
کد خبر :
۴۰۵۳۵
بازدید :
۲۱۶۴
به گزارش فصلنامه مطالعات تروریسم، دکتر اسکات پلوس یکی از اساتید سرشناس روانشناسی اجتماعی و مدرس دانشگاه وسلین آمریکا است. آنچه در ادامه می خوانید متن پیاده شده فیلم آموزشی دکتر پلوس درباره مقابله با تروریسم می باشد که به عنوان یک جلسه از دوره آموزشی روانشناسی اجتماعی وی در وب سایت آموزشی کورسرا آمده است.
وی در این جلسه به پرسش های بنیادین درباره روانشناسی تروریسم پاسخ می دهد و پس از بررسی محرک های برای مثال تروریسم جهانی علیه آمریکا، حضور نظامی و حمایت مالی و سیاسی از رژیم های نامحبوب را عامل اصلی می داند. پلوس در ادامه راهبرد مواجهه نظامی علیه جریان های تروریستی را محکوم به شکست و حتی عامل افزایش فعالیت های تروریستی می داند.
من شخصا به طور غیرمستقیم با فاجعه های تروریستی در ارتباط بودم؛ برای مثال همسر یکی از همکارانم چند رو پس از ازدواجشان در یک بمب گذاری تروریستی کشته شد و همینطور دانشجویی داشتم که پدرش را در حوادث 11 سپتامبر 2001 از دست داده بود.
جهان پس از حملات 11 سپتامبر از بسیاری جهات تغییر کرد و ابعاد این تغییرات نه تنها در جنگ های عراق و افغانستان و جنگ علیه تروریسم، بلکه در تحقیقات در زمینه روانشناسی تروریسم خود را نشان داد.
می خواهم به پرسش های زیر درباره روانشناسی تروریسم پاسخ دهم:
آیا چیزی به عنوان «شخصیت تروریستی» وجود دارد؟
خب برویم سراغ پرسش اول، تروریسم چیست و چگونه تعریف می شود؟
واژه «ترور» اولین بار در دهه 1790 در دوران انقلاب فرانسه برای ارجاع به خشونت سیاسی در دوره حکومت ترور انقلابیون مطرح شد. در دوران معاصر، تعریفی جهانی از ترور وجود ندارد؛ اما وزارت خارجه آمریکا تعریفی ارائه کرده که بیشتر از بقیه به آن ارجاع داده می شود:
خشونت با انگیزه عمدی سیاسی علیه اهداف غیرنظامی (مثل شهروندان، مدارس، بیمارستان ها و...) توسط گروه های محلی یا گروه های زیرزمینی که غالبا به دنبال تاثیرگذاری بر مخاطبی خاص هستند. از آنجایی که بیشتر تحقیقات از سال 2001 به بعد، تروریسم در خاورمیانه و القاعده را مطرح می کند، اجازه بدهید سه کلیدواژه دیگر را تعریف کنم: عرب، جهان عرب و مسلمان ها.
واژه عرب برچسبی نژادی است که به گروهی فرهنگی اطلاق می شود که در تاریخ و زبان عربی مشترک هستند. بیشتر عرب ها مسلمان هستند، ولی میلیون ها عرب مسیحی و هزاران عرب یهودی نیز وجود دارند.
وقتی مردم درباره جهان عرب حرف می زنند، منظور آن ها به طور معمول تقریبا 20 کشور در خاورمیانه و آفریقای شرقی است؛ کشورهایی مثل مصر، سودان، عربستان سعودی و عراق. ولی ایران که زبان اصلی آن فارسی است در این دسته قرار نمی گیرد.
تقریبا 300 میلیون عرب در جهان وجود دارد که جمعیت بسیار زیادی است؛ ولی این تعداد تنها یک ششم مسلمانان دنیا هستند. جمعیت تمام مسلمانان 1 میلیارد و 800 میلیون نفر تخمین زده می شود که این تقریبا یک چهارم جمعیت جهان است.
دانستن واژه های عرب، جهان عرب و مسلمان نه تنها برای درک روانشناسی تروریسم خاورمیانه، بلکه برای درک جنگ علیه ترور و جنگ های عراق و افغانستان ضروری است؛ به عنوان مثال، جورج بوش رییس جمهور پیشین آمریکا از صدام حسین به عنوان هم پیمان القاعده یاد می کرد؛ ولی تحقیقات کمیسیون 11 سپتامبر به این نتیجه رسید که بن لادن در حقیقت از اسلام گراهایی حمایت می کرد که در کردستان عراق علیه صدام مبارزه می کردند و به دنبال جذب آن ها به ارتش اسلامی خود بود.
گفته می شود که چند هفته پیش از شروع جنگ عراق، بن لادن به مسلمان ها هشدار داده بود که «مبارزه باید تنها در راه خدا و نه در راه ایدئولوژی های ملی یا در جست و جوی پیروزی برای دولت های نادانی باشد که در کشورهای عربی مثل عراق حکومت می کنند.».
بنابراین درک تفاوت بین واژه های مسلمان و عرب از اهمیت بسزایی برخوردار است؛ چرا که در همین ماجرای حمله القاعده به آمریکا در 11 سپتامبر، آمریکا در پاسخ به این حمله به جنگ با دشمن القاعده رفت، نه متحد آن! این جنگ به خودی خود پرسش بزرگ دیگری ایجاد کرد: آیا واکنش نظامی در مقیاس بزرگ اصلا راه موثری در مقابله با تروریسم است؟ موضوعی که چند دقیقه بعد به آن بر می گردیم.
اما نخست می خواهم درباره این موضوع سخن بگویم که چه کسی احتمال تروریست شدن را دارد؟
ما همه شنیده ایم که تروریست ها دیوانه، پارانویید یا روانی های ظالمی هستند که به رنج کشیدن دیگران اعتنا نمی کنند؛ مثلا یک سال پس از حملات 11 سپتامبر، شهردار نیویورک تروریست ها را «دیوانگان» خواند و عضوی از کمیته سرویس های نظامی مجلس سنا گفت که آن ها «عاقل» نیستند.
از نظر روانشناسی بالینی، هیچ مدرکی مبنی بر روانی یا مردم ستیز بودن تروریست ها وجود ندارد. به علاوه، یک تروریست از نظر روانی ناسالم، خود تهدیدی امنیتی برای سایر تروریست های گروه است؛ زیرا تروریست ها باید محرمانه کار کنند. بنابراین گروه های تروریستی عموما به دنبال اعضای قابل اطمینان هستند و از ورود افراد ناپایدار جلوگیری می کنند.
بعد از مرور مدارک و شواهد یک متخصص روانشناسی گفت:
«ویژگی برجسته مشترک تروریست ها، عادی بودن آن هاست.»
عادی بودن آن ها!؟
من واقعا وقتی این موضوع را خواندم متعجب شدم؛ اما محققان دیگری نیز به یافته های مشابهی رسیده اند. بنابراین اگر تروریست ها بیمار روانی نیستند، این «آدم های نرمال» چه کسانی هستند!؟
اکثر تروریست ها را پسران نوجوان یا بیست و چند ساله تشکیل می دهند، همان قشری که بیشترین احتمال اِعمال خشونت و جرم به طور کلی را دارند. به عنوان مثال، تمام تروریست های حادثه 11 سپتامبر مرد بودند. همگی غیر از یک نفر بین 20 تا 30 سال سن داشتند و اکثرا بین 20 تا 23 سال سن داشتند. مطمئنا موردهایی هم وجود دارد که تروریست سن کمتر یا بیشتری دارد یا زن است؛ اما آن ها استثناء هستند و قاعده کلی محسوب نمی شوند. درخصوص حملات انتحاری، تروریست ها معمولا مجرد هستند.
به طور کلی، تفاوت مربوط به آمار نفوس یا تفاوت های روانشناسانه بین تروریست ها و غیرتروریست ها وجود ندارد؛ بنابراین، بگذارید عمیق تر شویم و بر روی بمب گذاران انتحاری تمرکز کنیم.
من به شما لیستی از ویژگی ها را نشان می دهم و شما بگویید که کدام یک بیشتر با بمب گذاران انتحاری ارتباط دارد؟ یعنی کدام ویژگی در بمب گذاران انتحاری بیشتر از مردم هم سن همان حدود وجود دارد و پس از آن می گویم که تحقیقات چه چیزی نشان می دهد.
تصویری که اکثر مردم از بمب گذاران انتحاری دارند این است که آن ها متعصبان مذهبی هستند؛ اما تحقیقات نشان می دهد که این افراد پیش از آنکه جذب گروه شوند، مذهبی تر از بقیه مردم دور و اطرافشان نبوده اند. همچنین احتمال بیکار بودن، یتیم بودن یا بدون دوست بودن آن ها از بقیه کمتر است. تنها عامل روانشناسانه ای که به نظر می رسد تروریست ها در آن از بقیه متفاوت باشند این است که آن ها مستعد عصبانی شدن هستند.
یکی از انگیزه های مشترک پیوستن افراد به یک سازمان تروریستی، انگیزه انتقام و مجازات است تا علیه ناعدالتی بجنگند که مشاهده کرده اند و پاسخی به تحقیر شدنشان بدهند. برای مثال بسیاری از تروریست ها گفته اند که فعالیت های خشونت آمیز پلیس، سربازان و دیگران آن ها را مجاب کرده که به گروهی تروریستی بپیوندند.
بعد از 11 سپتامبر شورای تحقیقات ملی گزارشی تحت عنوان «تروریسم: دیدگاه هایی از علوم رفتاری و اجتماعی» منتشر کرد. این گزارش بیان می کند: «هیچ طرز تفکر خاص و واحدی از تروریست ها و آسیب شناسی ویژه وجود ندارد. هرچند، رواج خشم و عصبانیت مایه بسی مسرت و شادمانی تروریست هاست.»
بنابراین اگر «عصبانیت» توضیح بهتری از آسیب شناسی روانی است، چه چیزی تروریست ها را این قدر عصبانی کرده که حاضرند بقیه را بکشند؟ یعنی ریشه های اصلی تروریسم چیست؟
در پاسخ به این سوال نیز محققان فاکتورهای بالقوه ای از جمله سرکوبی سیاسی، فقر، پایین بودن سطح سواد و... را امتحان کرده اند. بعضی از این فاکتورها را در نظر بگیریم، باید تروریسم را علیه دیکتاتورها همچون استالین و نازی ها و... ببینیم؛ اما تعداد نسبتا کمی واقعه تروریستی در حکومت های دیکتاتوری اتفاق می افتد؛ زیرا این رژیم ها می توانند با استفاده از قدرت نامحدودشان تروریسم را به آسانی نابود کننند.
خب بنابراین اگر سرکوب سیاسی دلیل وقوع تروریسم نیست، آیا فقر دلیل آن است؟ باز هم شواهد این را ثابت نمی کند. کشورهایی که سازمان ملل به عنوان کم توسعه ترین کشورها معرفی کرده، تروریسم کمتری از سایر کشورها دارند و البته کشورهای توسعه یافته ای مثل آمریکا و کشورهای متعدد اروپایی چندین حمله تروریستی را تجربه کرده اند. حال اگر تروریسم به طور مستقیم به فقر وابسته نباشد، ممکن است تابعی از وضعیت اجتماعی اقتصادی باشد، یعنی می تواند ترکیبی از فقر و پایین بودن سطح سواد باشد.
بار دیگر شواهد نشان می دهد که این گونه نیست. مثلا مطالعات نشان داد که بمب گذاران انتحاری فلسطینی سطح سواد بیشتر و احتیاج مالی کمتری نسبت به بقیه فلسطینی های هم سن خود دارند و البته همه تروریست های حادثه 11 سپتامبر از طبقات متوسط و متوسط به بالا بوده اند؛ بنابراین تروریسم مربوط به هیچ طبقه اجتماعی اقتصادی نیست. در نتیجه به نظر می رسد که هیچ دلیل عمومی برای تروریسم وجود ندارد بلکه دلایل خاص بسیاری وجود دارند، همان طور که دلایل بسیاری برای کشتار وجود دارد.
یک محقق تروریسم می گوید: «تلاش برای یافتن یک تئوری کلی از تروریسم و یک توضیح کلی از ریشه های آن اقدامی بی ثمر و اشتباه است. انگیزه های انقلابیون روسیه در 1881 با تروریست های القاعده یا تروریسم در اوکلاهما با حزب کمونیست پرو معروف به راه درخشان یا انقلابی های کلمبیا و قاچاقچیان مواد مخدر همگی متفاوت هستند. البته، این به معنای نبود هیچ الگویی در کشورها یا مناطق خاص نیست.»
وقتی برای مثال به تروریسم جهانی علیه آمریکا می رسیم محققان گزارش کرده اند که حداقل یک علت در تعدادی از حمله ها موثر بوده و آن حضور نیروی نظامی و حمایت مالی و سیاسی آمریکا از رژیم های نامحبوب است. در بسیاری از ترورهای ضدآمریکایی تروریست ها می خواهند که آمریکا را از منطقه جغرافیایی مدنظرشان بیرون کنند یا پشتیبانی آن ها از یک رژیم را پایان دهند و در مقابل سیاست ها و اقدامات آمریکا دست به اقدام تلافی جویانه بزنند؛ فعالیت هایی نظیر اشغال و پشتیبانی نظامی و پلیس آن ها و از این طریق غرور، جایگاه یا کنترلشان را بازسازی کنند یا مجموعه ای ترکیبی از این اهداف.
در میان این همه محرک، سوال اصلی این است که چگونه تروریسم را کاهش دهیم؟
آمریکا و هم پیمانانش از سال 2001 واکنش نظامی بزرگی را راه انداختند: جنگ عراق و افغانستان، انجام هزاران حمله پهپادی در پاکستان، یمن و جاهای دیگر و نگهداری مظنونان تروریستی به عنوان زندانی در گوانتانامو و... .
آیا این راهبرد موفقیت آمیز بوده است؟
اگر هدف دستگیری یا کشتن رهبر تروریستی خاصی بوده است، این راهبرد نسبتا موفقیت آمیز بوده است.
مثلا رییس جمهور اوباما در دسامبر 2011 گزارش داد که 22 نفر از 30 رهبر اصلی القاعده کشته شده اند. یا مثالی دیگر اینکه از 21 مظنون تروریستی بمب گذاری سفارت خانه آمریکا در سال 1998، 17 نفر دستگیر یا کشته شده اند. از طرف دیگر، اگر هدف اصلی جنگ کاهش تروریسم باشد، بهترین شواهد موجود از کارشناسان حوزه تروریسم که به بررسی تاریخ حوادث تروریستی می پردازند، نشان می دهد که واکنش های نظامی یا هیچ تاثیری نداشته اند یا میزان فعالیت های تروریستی را به طور موقتی افزایش داده اند و این قضیه در طول 10، 12 سال اخیر تکرار شده است. مثلا قبل از جنگ عراق حتی یک عملیات تروریستی انتحاری در عراق ثبت نشده است، حتی یک مورد!
اما پژوهشی که در سال 2011 در نشریه پزشکی «لانست» منتشر شد، اعلام کرد که پس از شروع جنگ پیش از 1000 حمله انتحاری انجام شده که به مجروحیت بیش از 30 هزار شهروند عراقی و کشته شدن بیش از 12 هزار نفر دیگر از جمله بیش از 500 کودک انجامیده است.
در افغانستان هم به همین صورت، گزارشی از وقوع حملات انتحاری در این کشور تا پیش از شروع جنگ در سال 2001 دیده نمی شود؛ اما از سال 2009 به طور متوسط هر هفته 3 حمله انتحاری رخ می دهد. با نگاه به اطلاعات موجود در پایگاه داده تروریسم جهانی دانشگاه مریلند، افزایش حوادث تروریستی در عراق و افغانستان بین سال های 1970 تا 2010 را می بینید. اقدامات تروریستی در این دو کشور از سال 2001 افزایش چشمگیری داشته است.
براساس آمار موسسه شمارش اجساد عراق، که آمار اعلام شده توسط رسانه ها و دولت آمریکا را ثبت می کند و البته آمار آن از آمار واقعی کمتر است، بیش از 122 هزار غیرنظامی در عراق از سال 2003 تاکنون کشته شده اند. برای درک بهتر این تعداد به این آمار توجه کنید: تعداد افراد کشته شده در حملات 11 سپتامبر نزدیک به 3000 نفر بوده است.
بمب های هسته ای که آمریکا بر روی ناکازاکی و هیروشیما در ژاپن انداخت به ترتیب 40 هزار و 140 هزار کشته بر جای گذاشت؛ فاجعه های با وسعتی تصورناپذیر! من دارم راجع به افزایش تروریسم در عراق و افغانستان حرف می زنم؛ اما باید بگویم که از سال 2003 وقتی جنگ عراق شروع شد، تروریسم جهانی نیز افزایش یافت.
در سال 2004، وزارت خارجه آمریکا، گزارش داد که در سال 2003، 190 حادثه تروریستی در جهان رخ داده است؛ اما وزارت خارج در واکنش به انتقادها مبنی بر افزایش تروریسم، شیوه ارزیابی حملات تروریستی را تغییر داد و در سال 2005 گزارش داد که 651 حمله تروریستی در سال 2004 رخ داده است. وزارت خارجه بار دیگر این شیوه را تغییر داد و گزارش کرد که در سال 2005، بیش از 11 هزار حادثه تروریستی رخ داده است. این آمار بین 2005 تا 2011 چندان تغییری نکرده است.
پلیس فدرال آمریکا همچنین نموداری را منتشر کرد و در آن 27 توطئه تروریستی علیه آمریکا معرفی کرد و همان طور که در این نمودار می بینید، تعداد آن ها از زمان 11 سپتامبر 2011 افزایش یافته است نه کاهش. این گزارش بیان می کند: «متاسفانه، جاذبه تروریست های القاعده کاهش نیافته است و مسائلی همچون حضور آمریکا و ناتو در افغانستان و گوانتانامو آن ها را بیشتر برانگیخت و شاید حس همدردی مردم با ایدئولوژی القاعده را تشدید کرد.»
پیام اخلاقی این داستان این است که اگر تروریست ها جوان عصبانی هستند، پس واکنش های نظامی آن ها را متوقف نمی کند و حتی ممکن است باعث بدتر شدن اوضاع شود. بنابراین هرچه سریع تر به جای استفاده از کلیشه های نادرستی مثل «تروریست های دیوانه» مسائل روانشناسی برمبنای تحقیقات و مطالعات صورت گرفته درخصوص عوامل کاهش تروریسم را سرلوحه برنامه های خود قرار دهیم، امنیت بیشتری خواهیم داشت. چه درباره القاعده سخن بگوییم یا هر گروه تروریستی دیگری.
اگر جنگ واکنش مناسبی به این اقدامات نیست، پس واکنش مناسب چیست؟
تحصیلات و آموزش و اجتماعی شدن در بلندمدت امری حیاتی است تا نسل بعدی، سایر گروه ها را به عنوان دشمن و راه حل را در خشونت نبینند. اما راه حل هایی هم وجود دارند که در کوتاه مدت کمک می کنند.
وی در این جلسه به پرسش های بنیادین درباره روانشناسی تروریسم پاسخ می دهد و پس از بررسی محرک های برای مثال تروریسم جهانی علیه آمریکا، حضور نظامی و حمایت مالی و سیاسی از رژیم های نامحبوب را عامل اصلی می داند. پلوس در ادامه راهبرد مواجهه نظامی علیه جریان های تروریستی را محکوم به شکست و حتی عامل افزایش فعالیت های تروریستی می داند.
من شخصا به طور غیرمستقیم با فاجعه های تروریستی در ارتباط بودم؛ برای مثال همسر یکی از همکارانم چند رو پس از ازدواجشان در یک بمب گذاری تروریستی کشته شد و همینطور دانشجویی داشتم که پدرش را در حوادث 11 سپتامبر 2001 از دست داده بود.
جهان پس از حملات 11 سپتامبر از بسیاری جهات تغییر کرد و ابعاد این تغییرات نه تنها در جنگ های عراق و افغانستان و جنگ علیه تروریسم، بلکه در تحقیقات در زمینه روانشناسی تروریسم خود را نشان داد.
می خواهم به پرسش های زیر درباره روانشناسی تروریسم پاسخ دهم:
- 1. تروریسم چیست و چگونه تعریف می شود؟
- 2. چه افرادی تروریست می شوند؟
آیا چیزی به عنوان «شخصیت تروریستی» وجود دارد؟
- 3. چه چیزی باعث تروریسم می شود؟
- 4. و شاید مهم تر از همه این که تروریسم چگونه کاهش می یابد؟
خب برویم سراغ پرسش اول، تروریسم چیست و چگونه تعریف می شود؟
واژه «ترور» اولین بار در دهه 1790 در دوران انقلاب فرانسه برای ارجاع به خشونت سیاسی در دوره حکومت ترور انقلابیون مطرح شد. در دوران معاصر، تعریفی جهانی از ترور وجود ندارد؛ اما وزارت خارجه آمریکا تعریفی ارائه کرده که بیشتر از بقیه به آن ارجاع داده می شود:
خشونت با انگیزه عمدی سیاسی علیه اهداف غیرنظامی (مثل شهروندان، مدارس، بیمارستان ها و...) توسط گروه های محلی یا گروه های زیرزمینی که غالبا به دنبال تاثیرگذاری بر مخاطبی خاص هستند. از آنجایی که بیشتر تحقیقات از سال 2001 به بعد، تروریسم در خاورمیانه و القاعده را مطرح می کند، اجازه بدهید سه کلیدواژه دیگر را تعریف کنم: عرب، جهان عرب و مسلمان ها.
واژه عرب برچسبی نژادی است که به گروهی فرهنگی اطلاق می شود که در تاریخ و زبان عربی مشترک هستند. بیشتر عرب ها مسلمان هستند، ولی میلیون ها عرب مسیحی و هزاران عرب یهودی نیز وجود دارند.
وقتی مردم درباره جهان عرب حرف می زنند، منظور آن ها به طور معمول تقریبا 20 کشور در خاورمیانه و آفریقای شرقی است؛ کشورهایی مثل مصر، سودان، عربستان سعودی و عراق. ولی ایران که زبان اصلی آن فارسی است در این دسته قرار نمی گیرد.
تقریبا 300 میلیون عرب در جهان وجود دارد که جمعیت بسیار زیادی است؛ ولی این تعداد تنها یک ششم مسلمانان دنیا هستند. جمعیت تمام مسلمانان 1 میلیارد و 800 میلیون نفر تخمین زده می شود که این تقریبا یک چهارم جمعیت جهان است.
دانستن واژه های عرب، جهان عرب و مسلمان نه تنها برای درک روانشناسی تروریسم خاورمیانه، بلکه برای درک جنگ علیه ترور و جنگ های عراق و افغانستان ضروری است؛ به عنوان مثال، جورج بوش رییس جمهور پیشین آمریکا از صدام حسین به عنوان هم پیمان القاعده یاد می کرد؛ ولی تحقیقات کمیسیون 11 سپتامبر به این نتیجه رسید که بن لادن در حقیقت از اسلام گراهایی حمایت می کرد که در کردستان عراق علیه صدام مبارزه می کردند و به دنبال جذب آن ها به ارتش اسلامی خود بود.
گفته می شود که چند هفته پیش از شروع جنگ عراق، بن لادن به مسلمان ها هشدار داده بود که «مبارزه باید تنها در راه خدا و نه در راه ایدئولوژی های ملی یا در جست و جوی پیروزی برای دولت های نادانی باشد که در کشورهای عربی مثل عراق حکومت می کنند.».
بنابراین درک تفاوت بین واژه های مسلمان و عرب از اهمیت بسزایی برخوردار است؛ چرا که در همین ماجرای حمله القاعده به آمریکا در 11 سپتامبر، آمریکا در پاسخ به این حمله به جنگ با دشمن القاعده رفت، نه متحد آن! این جنگ به خودی خود پرسش بزرگ دیگری ایجاد کرد: آیا واکنش نظامی در مقیاس بزرگ اصلا راه موثری در مقابله با تروریسم است؟ موضوعی که چند دقیقه بعد به آن بر می گردیم.
اما نخست می خواهم درباره این موضوع سخن بگویم که چه کسی احتمال تروریست شدن را دارد؟
ما همه شنیده ایم که تروریست ها دیوانه، پارانویید یا روانی های ظالمی هستند که به رنج کشیدن دیگران اعتنا نمی کنند؛ مثلا یک سال پس از حملات 11 سپتامبر، شهردار نیویورک تروریست ها را «دیوانگان» خواند و عضوی از کمیته سرویس های نظامی مجلس سنا گفت که آن ها «عاقل» نیستند.
از نظر روانشناسی بالینی، هیچ مدرکی مبنی بر روانی یا مردم ستیز بودن تروریست ها وجود ندارد. به علاوه، یک تروریست از نظر روانی ناسالم، خود تهدیدی امنیتی برای سایر تروریست های گروه است؛ زیرا تروریست ها باید محرمانه کار کنند. بنابراین گروه های تروریستی عموما به دنبال اعضای قابل اطمینان هستند و از ورود افراد ناپایدار جلوگیری می کنند.
بعد از مرور مدارک و شواهد یک متخصص روانشناسی گفت:
«ویژگی برجسته مشترک تروریست ها، عادی بودن آن هاست.»
عادی بودن آن ها!؟
من واقعا وقتی این موضوع را خواندم متعجب شدم؛ اما محققان دیگری نیز به یافته های مشابهی رسیده اند. بنابراین اگر تروریست ها بیمار روانی نیستند، این «آدم های نرمال» چه کسانی هستند!؟
اکثر تروریست ها را پسران نوجوان یا بیست و چند ساله تشکیل می دهند، همان قشری که بیشترین احتمال اِعمال خشونت و جرم به طور کلی را دارند. به عنوان مثال، تمام تروریست های حادثه 11 سپتامبر مرد بودند. همگی غیر از یک نفر بین 20 تا 30 سال سن داشتند و اکثرا بین 20 تا 23 سال سن داشتند. مطمئنا موردهایی هم وجود دارد که تروریست سن کمتر یا بیشتری دارد یا زن است؛ اما آن ها استثناء هستند و قاعده کلی محسوب نمی شوند. درخصوص حملات انتحاری، تروریست ها معمولا مجرد هستند.
به طور کلی، تفاوت مربوط به آمار نفوس یا تفاوت های روانشناسانه بین تروریست ها و غیرتروریست ها وجود ندارد؛ بنابراین، بگذارید عمیق تر شویم و بر روی بمب گذاران انتحاری تمرکز کنیم.
من به شما لیستی از ویژگی ها را نشان می دهم و شما بگویید که کدام یک بیشتر با بمب گذاران انتحاری ارتباط دارد؟ یعنی کدام ویژگی در بمب گذاران انتحاری بیشتر از مردم هم سن همان حدود وجود دارد و پس از آن می گویم که تحقیقات چه چیزی نشان می دهد.
تصویری که اکثر مردم از بمب گذاران انتحاری دارند این است که آن ها متعصبان مذهبی هستند؛ اما تحقیقات نشان می دهد که این افراد پیش از آنکه جذب گروه شوند، مذهبی تر از بقیه مردم دور و اطرافشان نبوده اند. همچنین احتمال بیکار بودن، یتیم بودن یا بدون دوست بودن آن ها از بقیه کمتر است. تنها عامل روانشناسانه ای که به نظر می رسد تروریست ها در آن از بقیه متفاوت باشند این است که آن ها مستعد عصبانی شدن هستند.
یکی از انگیزه های مشترک پیوستن افراد به یک سازمان تروریستی، انگیزه انتقام و مجازات است تا علیه ناعدالتی بجنگند که مشاهده کرده اند و پاسخی به تحقیر شدنشان بدهند. برای مثال بسیاری از تروریست ها گفته اند که فعالیت های خشونت آمیز پلیس، سربازان و دیگران آن ها را مجاب کرده که به گروهی تروریستی بپیوندند.
بعد از 11 سپتامبر شورای تحقیقات ملی گزارشی تحت عنوان «تروریسم: دیدگاه هایی از علوم رفتاری و اجتماعی» منتشر کرد. این گزارش بیان می کند: «هیچ طرز تفکر خاص و واحدی از تروریست ها و آسیب شناسی ویژه وجود ندارد. هرچند، رواج خشم و عصبانیت مایه بسی مسرت و شادمانی تروریست هاست.»
بنابراین اگر «عصبانیت» توضیح بهتری از آسیب شناسی روانی است، چه چیزی تروریست ها را این قدر عصبانی کرده که حاضرند بقیه را بکشند؟ یعنی ریشه های اصلی تروریسم چیست؟
در پاسخ به این سوال نیز محققان فاکتورهای بالقوه ای از جمله سرکوبی سیاسی، فقر، پایین بودن سطح سواد و... را امتحان کرده اند. بعضی از این فاکتورها را در نظر بگیریم، باید تروریسم را علیه دیکتاتورها همچون استالین و نازی ها و... ببینیم؛ اما تعداد نسبتا کمی واقعه تروریستی در حکومت های دیکتاتوری اتفاق می افتد؛ زیرا این رژیم ها می توانند با استفاده از قدرت نامحدودشان تروریسم را به آسانی نابود کننند.
خب بنابراین اگر سرکوب سیاسی دلیل وقوع تروریسم نیست، آیا فقر دلیل آن است؟ باز هم شواهد این را ثابت نمی کند. کشورهایی که سازمان ملل به عنوان کم توسعه ترین کشورها معرفی کرده، تروریسم کمتری از سایر کشورها دارند و البته کشورهای توسعه یافته ای مثل آمریکا و کشورهای متعدد اروپایی چندین حمله تروریستی را تجربه کرده اند. حال اگر تروریسم به طور مستقیم به فقر وابسته نباشد، ممکن است تابعی از وضعیت اجتماعی اقتصادی باشد، یعنی می تواند ترکیبی از فقر و پایین بودن سطح سواد باشد.
بار دیگر شواهد نشان می دهد که این گونه نیست. مثلا مطالعات نشان داد که بمب گذاران انتحاری فلسطینی سطح سواد بیشتر و احتیاج مالی کمتری نسبت به بقیه فلسطینی های هم سن خود دارند و البته همه تروریست های حادثه 11 سپتامبر از طبقات متوسط و متوسط به بالا بوده اند؛ بنابراین تروریسم مربوط به هیچ طبقه اجتماعی اقتصادی نیست. در نتیجه به نظر می رسد که هیچ دلیل عمومی برای تروریسم وجود ندارد بلکه دلایل خاص بسیاری وجود دارند، همان طور که دلایل بسیاری برای کشتار وجود دارد.
یک محقق تروریسم می گوید: «تلاش برای یافتن یک تئوری کلی از تروریسم و یک توضیح کلی از ریشه های آن اقدامی بی ثمر و اشتباه است. انگیزه های انقلابیون روسیه در 1881 با تروریست های القاعده یا تروریسم در اوکلاهما با حزب کمونیست پرو معروف به راه درخشان یا انقلابی های کلمبیا و قاچاقچیان مواد مخدر همگی متفاوت هستند. البته، این به معنای نبود هیچ الگویی در کشورها یا مناطق خاص نیست.»
وقتی برای مثال به تروریسم جهانی علیه آمریکا می رسیم محققان گزارش کرده اند که حداقل یک علت در تعدادی از حمله ها موثر بوده و آن حضور نیروی نظامی و حمایت مالی و سیاسی آمریکا از رژیم های نامحبوب است. در بسیاری از ترورهای ضدآمریکایی تروریست ها می خواهند که آمریکا را از منطقه جغرافیایی مدنظرشان بیرون کنند یا پشتیبانی آن ها از یک رژیم را پایان دهند و در مقابل سیاست ها و اقدامات آمریکا دست به اقدام تلافی جویانه بزنند؛ فعالیت هایی نظیر اشغال و پشتیبانی نظامی و پلیس آن ها و از این طریق غرور، جایگاه یا کنترلشان را بازسازی کنند یا مجموعه ای ترکیبی از این اهداف.
در میان این همه محرک، سوال اصلی این است که چگونه تروریسم را کاهش دهیم؟
آمریکا و هم پیمانانش از سال 2001 واکنش نظامی بزرگی را راه انداختند: جنگ عراق و افغانستان، انجام هزاران حمله پهپادی در پاکستان، یمن و جاهای دیگر و نگهداری مظنونان تروریستی به عنوان زندانی در گوانتانامو و... .
آیا این راهبرد موفقیت آمیز بوده است؟
اگر هدف دستگیری یا کشتن رهبر تروریستی خاصی بوده است، این راهبرد نسبتا موفقیت آمیز بوده است.
مثلا رییس جمهور اوباما در دسامبر 2011 گزارش داد که 22 نفر از 30 رهبر اصلی القاعده کشته شده اند. یا مثالی دیگر اینکه از 21 مظنون تروریستی بمب گذاری سفارت خانه آمریکا در سال 1998، 17 نفر دستگیر یا کشته شده اند. از طرف دیگر، اگر هدف اصلی جنگ کاهش تروریسم باشد، بهترین شواهد موجود از کارشناسان حوزه تروریسم که به بررسی تاریخ حوادث تروریستی می پردازند، نشان می دهد که واکنش های نظامی یا هیچ تاثیری نداشته اند یا میزان فعالیت های تروریستی را به طور موقتی افزایش داده اند و این قضیه در طول 10، 12 سال اخیر تکرار شده است. مثلا قبل از جنگ عراق حتی یک عملیات تروریستی انتحاری در عراق ثبت نشده است، حتی یک مورد!
اما پژوهشی که در سال 2011 در نشریه پزشکی «لانست» منتشر شد، اعلام کرد که پس از شروع جنگ پیش از 1000 حمله انتحاری انجام شده که به مجروحیت بیش از 30 هزار شهروند عراقی و کشته شدن بیش از 12 هزار نفر دیگر از جمله بیش از 500 کودک انجامیده است.
در افغانستان هم به همین صورت، گزارشی از وقوع حملات انتحاری در این کشور تا پیش از شروع جنگ در سال 2001 دیده نمی شود؛ اما از سال 2009 به طور متوسط هر هفته 3 حمله انتحاری رخ می دهد. با نگاه به اطلاعات موجود در پایگاه داده تروریسم جهانی دانشگاه مریلند، افزایش حوادث تروریستی در عراق و افغانستان بین سال های 1970 تا 2010 را می بینید. اقدامات تروریستی در این دو کشور از سال 2001 افزایش چشمگیری داشته است.
براساس آمار موسسه شمارش اجساد عراق، که آمار اعلام شده توسط رسانه ها و دولت آمریکا را ثبت می کند و البته آمار آن از آمار واقعی کمتر است، بیش از 122 هزار غیرنظامی در عراق از سال 2003 تاکنون کشته شده اند. برای درک بهتر این تعداد به این آمار توجه کنید: تعداد افراد کشته شده در حملات 11 سپتامبر نزدیک به 3000 نفر بوده است.
بمب های هسته ای که آمریکا بر روی ناکازاکی و هیروشیما در ژاپن انداخت به ترتیب 40 هزار و 140 هزار کشته بر جای گذاشت؛ فاجعه های با وسعتی تصورناپذیر! من دارم راجع به افزایش تروریسم در عراق و افغانستان حرف می زنم؛ اما باید بگویم که از سال 2003 وقتی جنگ عراق شروع شد، تروریسم جهانی نیز افزایش یافت.
در سال 2004، وزارت خارجه آمریکا، گزارش داد که در سال 2003، 190 حادثه تروریستی در جهان رخ داده است؛ اما وزارت خارج در واکنش به انتقادها مبنی بر افزایش تروریسم، شیوه ارزیابی حملات تروریستی را تغییر داد و در سال 2005 گزارش داد که 651 حمله تروریستی در سال 2004 رخ داده است. وزارت خارجه بار دیگر این شیوه را تغییر داد و گزارش کرد که در سال 2005، بیش از 11 هزار حادثه تروریستی رخ داده است. این آمار بین 2005 تا 2011 چندان تغییری نکرده است.
پلیس فدرال آمریکا همچنین نموداری را منتشر کرد و در آن 27 توطئه تروریستی علیه آمریکا معرفی کرد و همان طور که در این نمودار می بینید، تعداد آن ها از زمان 11 سپتامبر 2011 افزایش یافته است نه کاهش. این گزارش بیان می کند: «متاسفانه، جاذبه تروریست های القاعده کاهش نیافته است و مسائلی همچون حضور آمریکا و ناتو در افغانستان و گوانتانامو آن ها را بیشتر برانگیخت و شاید حس همدردی مردم با ایدئولوژی القاعده را تشدید کرد.»
پیام اخلاقی این داستان این است که اگر تروریست ها جوان عصبانی هستند، پس واکنش های نظامی آن ها را متوقف نمی کند و حتی ممکن است باعث بدتر شدن اوضاع شود. بنابراین هرچه سریع تر به جای استفاده از کلیشه های نادرستی مثل «تروریست های دیوانه» مسائل روانشناسی برمبنای تحقیقات و مطالعات صورت گرفته درخصوص عوامل کاهش تروریسم را سرلوحه برنامه های خود قرار دهیم، امنیت بیشتری خواهیم داشت. چه درباره القاعده سخن بگوییم یا هر گروه تروریستی دیگری.
اگر جنگ واکنش مناسبی به این اقدامات نیست، پس واکنش مناسب چیست؟
تحصیلات و آموزش و اجتماعی شدن در بلندمدت امری حیاتی است تا نسل بعدی، سایر گروه ها را به عنوان دشمن و راه حل را در خشونت نبینند. اما راه حل هایی هم وجود دارند که در کوتاه مدت کمک می کنند.
- 1. تقویت اقدامات امنیتی که اغلب خوب کار می کند و باعث می شود که اقدامات تحریک آمیز انجام ندهیم؛
- 2. بهبود اشتراک اطلاعات بین دولت ها، شاخه های مختلف دولت و بین موسسات و سازمان ها، پیشنهادی که گزارش 11 سپتامبر نیز حامی آن بود؛
- 3. ایجاد پیمان های قدرتمند با رهبران معتدل، سیاسی و مذهبی در کشورهایی که مامن تروریست هاست؛
- 4. کشورهای ثروتمند مثل آمریکا می توانند به جای اسلحه فناوری های پزشکی و دارویی را صادر کنند. شخصا فکر می کنم که این نه تنها کار درستی است؛ بلکه یکی زا موثرترین کارهایی است که می تواند برای کاهش درگیری انجام شود، زیرا برای نشان دادن حسن نیت، هیچ راهی سریع تر از نجات جان فرزند یا پدر و مادر یا دوست افراد نیست. اگر کسی به واسطه فناوری های پزشکی، بینایی خود را دوباره به دست بیاورد یا اعضای بدن افراد قطع نشوند یا زندگی کودکی نجات داده شود، برانگیختن حس نفرت از کشوری که آن کمک را کرده است بسیار دشوار خواهدبود.
۰