10 تغییر پرنسسهای دیزنی در 86 سال گذشته
فیلمهای اولیهای که راجع به پرنسسها ساخته میشد، مضامین سادهای داشتند و هدفشان آموزش درسهای مهم و بنیادی به کودکان بود، در حالی که فیلمهای مدرن به بررسی ایدهها و احساسات پیچیدهتر میپردازند.
فیلمهای اولیهی پرنسسهای دیزنی، به جای توسعهی شخصیتها بیشتر بر داستان تمرکز داشتند. همین موضوع منجر به خلق کاراکترهایی میشد که با استانداردهای امروزی تکبعدی و سطحی به نظر میرسند.
فیلمهای اولیهای که راجع به پرنسسها ساخته میشد، مضامین سادهای داشتند و هدفشان آموزش درسهای مهم و بنیادی به کودکان بود، در حالی که فیلمهای مدرن به بررسی ایدهها و احساسات پیچیدهتر میپردازند.
دوران رنسانس دیزنی پرنسسهای مستقل و با اعتماد به نفس بیشتری را معرفی کرد که انعکاس دهندهی جنبش رو به رشد فمینیسم در آن دوران بود. رویهای که با استقبال مثبت تماشاگران روبرو شد و تا به امروز نیز ادامه داشته است.
86 سال از ساخت و انتشار اولین فیلم پرنسس دیزنی میگذرد و در این مدت، تغییرات زیادی در شخصیت این قهرمانان و داستانهایشان رخ داده است. «سفید برفی و هفت کوتوله» (Snow White and the Seven Dwarves) با اثبات این مهم که فیلمهای بلند انیمیشنی نیز میتوانند مثل فیلمهای سینمایی معمولی موفق باشند، صنعت سینما را کاملا متحول کرد.
دههها بعد، فرنچایز پرنسسهای دیزنی ایجاد شد و این شخصیتهای شاخص را به عنوان یک خانواده گرد هم آورد تا مخاطبان جوان بتوانند سالهای سال از آنها لذت ببرند. با این حال، این بدان معنا نیست که همهی قهرمانان دیزنی یکسان هستند و با گذشت هر دهه، نوع شخصیتها و داستانهایی که در این فیلمها گنجانده شدهاند به طور نامحسوس (و گاهی نه چندان ظریف) تغییر میکنند.
وقتی «سفیدبرفی و هفت کوتوله» در سال 1937 منتشر شد، والت دیزنی تمام سرمایه و اعتبار خود را روی تولید آن گذاشته بود. ایدهی ساخت یک فیلم بلند کاملا انیمیشنی در آن زمان امری بیسابقه بود و بودجهی 1.5 میلیون دلاری در نظر گرفته شده برای پروژه به این معنا بود که فیلم باید به موفقیتی عظیم دست پیدا کند.
البته همانطور که میدانید همه چیز به نفع دیزنی پیش رفت و اگرچه این فیلمساز افسانهای چیزی از آن نمیدانست، اما یک فرنچایز چند میلیارد دلاری را پایهگذاری کرده بود. در طول سالها، مسیر فیلمهای پرنسسی دیزنی به سمت طیف وسیعتری از قهرمانان زن و داستانهای جدید و بکر پیش رفته است و این یعنی که آثار مورد نظر نسبت که 86 سال پیش از تمام جنبهها تغییر کردهاند و کاملا متفاوت به نظر میرسند.
10. در اولین فیلمهای پرنسسی دیزنی، تمرکز اصلی بر روی داستان و روایت کلی بود تا شخصیتپردازی
فیلمهای پرنسسی اولیهی دیزنی مانند «سفید برفی و هفت کوتوله»، بر اساس افسانههای قدیمی از پیش موجود ساخته میشدند و بیشتر بر داستان تمرکز داشتند. این بدان معناست که شخصیتها به اندازه آنچه امروزه عادت داریم توسعه یافته نبودند.
البته این به مفهوم ضعف شخصیتها نیست، چرا که هر مخاطب میتوانست با تفسیر شخصی خود راجع به رفتارها و آرزوهای آنها، تصویری نسبتا کامل از یک قهرمان در ذهنش بسازد. با این حال، این پرنسسهای دیزنی و معشوقههایشان فاقد جزئیاتی مانند سن، علایق و نقاط ضعف بودند که باعث میشد در مقایسه با استانداردهای امروزی، شخصیتهایی تکبعدی به نظر برسند.
9. فیلمهای اولیهی پرنسسهای دیزنی دارای پیامها و مضامین اخلاقی ساده و قابل فهم بودند
با توجه به اینکه مخاطبان اصلی فیلمهای دیزنی کودکان هستند، طبیعی است که آثاری مانند «سیندرلا» (Cinderella) و «زیبای خفته» (Sleeping Beauty) دارای مضامین نسبتا سادهای باشند. هدف عمدهی این داستانها این بود که به کودکان آموزش بدهد که به غریبهها اعتماد نکنند و به قدرت آرزوها و رویاهای خود ایمان داشته باشند.
با این حال، در سالهای اخیر فیلمهای دیزنی شروع به فرو رفتن در مفاهیم بسیار پیچیدهتری مانند ترومای نسلی، هوش هیجانی و تفاوت بین عشق رمانتیک و خانوادگی کردهاند. این تحول نشان دهندهی رویکرد استودیو به سمت داستانهای عمیقتر و چندلایه است که با مخاطبان در سنین مختلف ارتباط برقرار میکند.
8. دوران رنسانس دیزنی به جای پرنسسهای مطیع و منفعل قبلی، پرنسسهای سرسخت و با اراده را معرفی کرد
دیزنی در دهههای 1980 و 1990 میلادی که اغلب از آنها به عنوان دوران رنسانس این استودیو یاد میشود، نوع جدیدی از پرنسس را معرفی کرد.
اتاق فکر کمپانی به جای شخصیتهایی که دربارهی آیندهی خود فقط رویاپردازی میکردند و در نهایت نیاز به نجات داشتند، شخصیتهایی مانند آریل از «پری دریایی کوچولو» (The Little Mermaid)، بل از «دیو و دلبر» (The Beauty and the Beast) و یاسمین از «علاءالدین» (Aladdin) را وارد بازی کرد که دیدگاهها و عقاید مخصوص به خود را داشتند و از گفتن نظراتشان به هر کسی که گوش میداد، نمیترسیدند.
این پرنسسها اغلب در مقابل والدین خود سرکش بودند و ویژگی «شبیه دخترهای دیگر نبودن» آنها را از جمع متمایز میکرد. این تغییر به طور قابل توجهی منعکس کنندهی جنبش فمینیستی در حال توسعه بود و با توجه به موفقیتهای چشمگیر دیزنی در این دوره، مشخص بود که مخاطبان نیز این شخصیتهای چند بعدی و توانمند را دوست داشتند.
7. داستانهای عاشقانه در فیلمهای دهههای 1990 و 2000 پرنسسهای دیزنی توسعهی زیادی یافتند
در فیلمهای اولیهی پرنسسها، اطلاعات زیادی درباره روابط شخصیتهایی مانند سفیدبرفی و پرنس چارمینگ یا آرورا و پرنس فیلیپ به مخاطب داده نمیشد. نکتهی داستانهای مربوط به آنها این بود که این شخصیتها عمیقا عاشق بودند و جادوی ارتباطشان، معجزاتی را در داستانهایشان رقم میزد.
با این حال، گرههای داستانی اینچنینی به هیچ عنوان برای فیلمهای پرنسسی دهههای 1990 و 2000 میلادی کافی نبود. با معرفی «قهرمان خودسر»، به تدریج دختری به وجود آمد که به راحتی نمیشد او را به دست آورد، بنابراین برای اینکه مخاطبان باور کنند که این زوج واقعا عاشق هستند،
شیمی و تعامل بیشتر بین شخصیتها ضروری شد. این تحول نشان دهندهی تغییر انتظارات مخاطبان و نیاز به روابط پیچیدهتر و قابل قبولتر (نزدیک به زندگی واقعی) در داستانهای پرنسسی دیزنی بود.
6. شاهزاده خانمهای دوران رنسانس دیزنی، اهداف و آرزوهای مشخصتری داشتند
پرنسسهای دیزنی همواره رویاپرداز بودهاند – در واقع، تمام هدف فیلمهایی مثل «سفید برفی» و «سیندرلا» نمایش همین ویژگی بود – اما پرنسسهای دوره رنسانس این ویژگی را به سطح جدیدی بردند. این قهرمانان به جای داشتن آرزوهای کلی و مبهم، دقیقا میدانستند که چه میخواهند.
آریل در «پری دریایی کوچولو» میخواست بخشی از دنیای انسانها باشد، یاسمین در «علاءالدین» تصمیم داشت آزاد باشد تا یک زندگی عادی را تجربه کرده و همسرش را خودش انتخاب کند و در نهایت، مولان در فیلم «مولان» (Mulan) تنها آرزویش این بود که پدرش را از کشته شدن در جنگ نجات دهد. درست است که هر کدام از این پرنسسها در مسیر خود عشق را هم پیدا کردند، اما داستان آنها تنها به عشق خلاصه نمیشد.
5. در دههی 2010، کلیشهی «پرنسس درمانده» کنار گذاشته شد
پرنسسهای دیزنی، در سال 2010 و با معرفی اولین قهرمان زن «سیجیآی» (CGI) خود تحول دیگری را تجربه کردند. «گیسو کمند» (Tangled) دیزنی، بازگشت بزرگ و شکوهمندانهی استودیو به قصههای پریان کلاسیک بود.
با این حال، با تغییر ذائقهای که پس از دورهی رنسانس دیزنی در مخاطبان به وجود آمده بود، شرکت والت دیزنی دیگر نمیتوانست به داستانهایی سطحی دربارهی دختری منفعل و درمانده که عاشق میشود بازگردد.
بنابراین، داستان کلاسیک «راپونزل» جوری تنظیم شد که این دختر را به یک قهرمان تبدیل کند. برای تاکید بیشتر بر این تغییر، «شاهزاده»ی خوشتیپی که از برج راپونزل بالا میرود اصلا شاهزاده نبود. او در واقع یک دزد تحت تعقیب بود که با همراهی این دختر منزوی مو بلند به دنبال تحقق رویاهایش میرفت.
4. فیلمهای مدرن پرنسسهای دیزنی بر مبارزات درونی (به جای یک شرور بیرونی) تمرکز دارند
حالا دیگر فیلمهای مدرن پرنسسهای دیزنی شروع به کنار گذاشتن شخصیتهای شرور جذاب و خوشساخت دورهی رنسانس کردهاند و به جای آنها از بدجنسهای غیرسنتی استفاده میکنند.
اگرچه «افسون» (Encanto) دقیقا بخشی از فرنچایز پرنسسها نیست، اما میرابل دختر یک خانوادهی قدرتمند است که بر یک روستا حکومت میکند و بدین ترتیب او در قالب کلیشهی یک پرنسس قرار میگیرد. با این حال، به جای یک نامادری شیطانصفت یا جادوگری وحشتناک که بر سر راه او قرار گیرد، مادربزرگ مهربان اوست که به دلیل فشارهای ناشی از حفظ جادوی خانواده و انتظارات بالایش، به یک چالش برای میرابل تبدیل میشود.
در نهایت اما، او متوجه اشتباهاتش میشود و با تغییر دیدگاه خود، به رستگاری میرسد. موآنا مثال دیگری از این تغییر است زیرا در پایان فیلم مشخص میشود که تهکا همان الههی زندگی «تِ فیتی» است و نه یک شرور. او فقط یک شخصیت درک نشده با مشکلاتی درونی است که به دلیل دزدیده شدن قلبش، به یک موجود خشمگین و ویرانگر تبدیل شده بود.
3. پرنسسهای اخیر دیزنی از نظر فیزیکی و نژادی متنوعتر شدهاند
به طور قطع یکی از تغییرات کاملا مثبتی که در فرنچایز پرنسسهای دیزنی رخ داده، گنجاندن شخصیتهایی با تنوع فیزیکی و نژادی بیشتر است. استودیو این تغییر رویه را، ابتدا در دورهی رنسانس خود امتحان کرد و مولان، پوکاهونتاس و علاءالدین به عنوان راهی برای خروج از افسانه های اروپایی، معرفی شدند.
با این حال، دیزنی این فیلمها را بدون مشارکت افرادی که به فرهنگهای مربوطه تعلق داشتند میساخت، اما امروزه برای ساخت فیلمهای خود به سراغ افرادی از فرهنگها و قومیتهای مختلف میرود. همچنین، به جای دهها قهرمان زن با یک نوع تیپ بدنی، انواع مختلفی از اندامها و تواناییهای فیزیکی در فیلمها گنجانده شده است که این ویژگی باعث همذاتپنداری فوقالعادهای در مخاطب میشود.
2. تمرکز اصلی فیلمهای پرنسسهای دیزنی دیگر روی عشق و عاشقی نیست
فیلم «یخزده» (Frozen) که در سال 2013 معرفی شد، چرخش رادیکال دیگری برای پرنسسهای دیزنی بود و چنان محبوبیتی به دست آورد که از سوی استودیو به عنوان یک فرنچایز جداگانه طبقهبندی شد.
با این حال، از آنجایی که آنا و السا فیلم را به عنوان پرنسس آغاز کردند، انتظار میرفت که آنها در همان کلیشهها و کهن الگوهای شخصیتی پیشین دیزنی قرار بگیرند. اما در نهایت، دیزنی از این انتظار مخاطبان علیه آنها استفاده کرد و در پایان با نشان دادن «عشق واقعی» از طرف یک خواهر به جای معشوقه، ورق را برگرداند. از آن زمان به بعد، دیگر ضروری نبود که قهرمانان زن دیزنی عاشق شوند.
1. پرنسسهای «بینقص» دیزنی با قهرمانهای «دوست داشتنی و بامزه» جایگزین شدهاند
یکی از تغییرات بحث برانگیز دیزنی در فرنچایز پرنسسهایش، معرفی شاهزاده خانمهای اصطلاحا «کیوت و دست و پا چلفتی» است. این روند با راپونزل در انیمیشن «گیسو کمند» آغاز شد و تا آخرین فیلم پرنسسی آنها یعنی «آرزو» (Wish) ادامه یافته است. قهرمانان این فیلمها یک ویژگی مشترک مهم دارند، «کل شخصیت آنها».
راپونزل بامزه، دست و پا چلفتی، دمدمی مزاج و بیدستوپا بود و این ویژگیها در شخصیتهایی مانند آنا، موانا، میرابل و در نهایت آشا در «آرزو» نیز ادامه یافته است. هدف از این کار، ایجاد شخصیتهایی ملموس و مرتبط با واقعیت است که برای مخاطبان جوان قابل همذاتپنداری باشد و به آنها بیاموزد که: «خوب است خودشان باشند تا یک پرنسس بینقص».
منبع: مایکت