بازگشت شاهکار خارجی که حتی صداوسیما هم از آن نمی‌گذرد!

بازگشت شاهکار خارجی که حتی صداوسیما هم از آن نمی‌گذرد!

سه سال به تماشاچیان زمان زیادی برای فکر کردن به مسائل دنیای Severance را داد.

کد خبر : ۲۳۶۱۷۷
بازدید : ۳۱۰۹

سه سال به تماشاچیان زمان زیادی برای فکر کردن به مسائل دنیای Severance را داد. خیلی از آن‌ها به شکل تئوری در پلتفرم‌هایی شبیه به Reddit، Tiktok یا X به اشتراک گذاشته می‌شد. تصور کنید دنیایی که در آن مرز بین کار و زندگی، ذهن و احساس، کاملاً محو شده است؛ جایی که هر روز با چالش‌هایی مواجه می‌شوید که از واقعیت‌های دنیای مدرن الهام گرفته‌اند. سریال «تفکیک سازی» با روایت نوآورانه‌اش شما را به همین دنیای عجیب و در عین حال ملموس دعوت می‌کند. فصل دوم این سریال، پس از سه سال انتظار، نه تنها پاسخ سوالات بی‌شماری که در فصل اول برایتان باقی مانده بود را می‌دهد، بلکه با عمق و احساس بیشتری به بررسی روح و روان شخصیت‌ها می‌پردازد. 

ماجرای فصل دوم چیست؟

داستان منحصر به فرد، عمیق و خلاقانۀ این سریال دربارۀ کارمندان یک شرکت مرموز است؛ شرکتی که با کار گذاشتن یک تراشه در مغز کارمندانش، حافظۀ آن‌ها را به دو بخش بیرونی و درونی تقسیم کرده است. یعنی وقتی کارمندان وارد شرکت می‌شوند هیچ حافظه و خاطره‌ای از زندگی‌شان در بیرون از شرکت ندارند و وقتی هم که از آنجا خارج می‌شوند هیچ چیز از اتفاقات داخل شرکت در ذهنشان باقی نمی‌ماند.

این مقدمه جذاب و فلسفی در فصل اول تماشاگران را به یک دنیای مرموز و علمی-تخیلی برد که سوالات زیادی را درباره ماهیت کار، هویت فردی و زندگی در دنیای مدرن مطرح می‌کرد. به علاوه در قسمت‌های پایانی فصل اول شاهد نوعی شورش از سوی کارکنان شرکت بودیم؛ آن‌ها تلاش می‌کردند تا به نحوی مرز میان درون و بیرون شرکت را از بین ببرند و از راز و رمزهای شرکت سر در بیاورند. نتیجۀ این تلاش‌ها آن چیزی بود که مخاطبان منتظر بودند تا در فصل دوم شاهدش باشند. اما آیا فصل دوم توانسته است همچنان همان سطح از هیجان، پیچیدگی و جذابیت را حفظ کند؟

ادامه داستان و تعمیق در رمز و رازها

فصل دوم داستان را چند ماه پس از وقایع هیجان‌انگیز فصل اول ادامه می‌دهد. در این فصل، رازهای نهفته پشت دیوارهای شرکت Lumon Industries بیش از پیش نمایان می‌شوند. شخصیت‌های اصلی همچنان با چالش‌های هویتی و درگیری‌های روان‌شناختی دست و پنجه نرم می‌کنند و تلاش می‌کنند تا به حقیقت پشت ساختار دوگانه زندگی خود دست یابند. این روند باعث می‌شود که داستان از یک روایت صرفاً هیجان‌انگیز به یک تجربه فلسفی و عمیق تبدیل شود.

86

مجید اسلامی، منتقد سینما در یادداشتی مفصل درباره کلیت سریال تا بدین جا نوشت: ر استش تماشای این نوزده قسمت سریال "جداسازی" برایم پر از تناقض بود: از یک طرف نشانه‌هایی بود که آدم را تکان می‌داد، در تصویر، میزانسن، یک جور امساک در اطلاعات‌ دادن، امساک در بروز احساسات و استفاده از ترفندهای سخیف و البته خود موضوع داستان و اتصالش به همه‌ی نمونه‌های هیجان‌انگیز سال‌های دور و نزدیک (فصل اول "وست‌ورلد"، "دارک"، "سایلو") و انعکاس این جهان مکانیکی آخرالزمانی که درش زندگی می‌کنیم. و اتصال کاملا عامدانه‌اش به هنر نخبه، ژاک تاتی، سینمای هنری اروپا در دهه شصت میلادی، موریس اشر، گاس‌ ون‌سنت آن چهارگانه، مینیمالیسم طراحی صحنه، استفاده‌ی اغلب بسیار هیجان‌انگیز از قاب عریض در کمپوزیسیون، طراحی رنگ و غیره. 

از طرف دیگر تجربه‌ی تماشای این نوزده قسمت برایم مثل شکنجه بود: این کندی، سکوت‌ها، بلاتکلیفی بسیار طولانی در خیلی از قسمت‌ها، داستانی که جلو نمی‌رفت و بسیار امتناع می‌کرد از دادن اطلاعات، ولی وقتی اطلاعات می‌داد قانع‌کننده نبود. و هر چه سریال به پایان فصل دوم نزدیک‌تر شد؛ وقتی سرانجام تصمیم گرفت دستش را رو کند، این لایه‌ی مرعوب‌کننده‌ی همجنسی با "هنر نخبه" بیش‌تر کنار رفت، و ناگهان با چیزهایی، صحنه‌هایی، عناصری، پیچش‌هایی در داستان، روبه‌رو شدیم که از جنس سریال‌های آبکی بود. شاید نقطه اوج این افشا شدن قسمت پایانی فصل دوم بود: آن آیین بی‌ربط پرجمعیت و رقص و تعلیق و هیجان کاذب که جای سکوت و سکون را گرفت.

راستش در پایان حسم این بود که وقتم را هدر داده‌ام. این تجربه‌ی روبه‌رویی با یک اثر هنری نخبه نیست، بلکه همان "جریان‌اصلی" آشنایی‌ست که نقاب به چهره زده. درواقع حسم این بود که سریال را کمپانی‌ای از جنس "لومن" قصه ساخته، با همان ظاهر مرعوب‌کننده، و پشت این افشاگری که نمایش می‌دهد، همان اهدافی‌ست که قهرمانان قصه در پی چالش با آن هستند. دلم برای ژاک تاتی تنگ شد.

87

تناقض‌ها بسیار بدیهی‌ست. استراتژی امساک در دادن اطلاعات، بهترین شیوه‌اش محدود کردن زاویه دید است. ولی سریال‌های جریان اصلی با این روش غریبه‌اند. چون نمی‌توانند از مونتاژ موازی و تعلیق و غافلگیری‌هایش صرف نظر کنند. درنتیجه ما تنهایی و خلوت و جلسات محرمانه‌ی شخصیت‌های منفی قصه را هم به‌تناوب می‌بینیم، ولی سریال دلش نمی‌خواهد اطلاعاتی را که گرو گرفته لو بدهد. این است که رابطه‌ی خانم کوبل با هیات مدیره آن‌قدر مضحک از آب درمی‌آید و آدم‌ها در جهان واقعی هم همان‌قدر گزیده‌گو و مکانیکی هستند که در شرکت "لومون".

قضیه حتی ختم نمی‌شود به گرو گرفتن اطلاعات (این که نفهمیم خانم کیسی همان جماست، یا هلی‌آر همان هلنا ایگان است)، بلکه گاهی روایت آشکارا آدرس غلط می‌دهد: مثلا مارک در همان قسمت‌های اولیه موقع خروج از پارکینگ شرکت با شخصیت بیرونی هلنا ایگان روبه‌رو می‌شود که دارد پیاده از جلوی ماشین رد می‌شود و هیچ نشانی از عضو هیات مدیره بودن ندارد و مثل یک شهروند عادی‌ست. تازه، بعدا معلوم می‌شود که او برخلاف بقیه جداشده‌ها با شخصیت مارک آشناست و نباید برخوردش مثل غریبه‌ها باشد. ایده‌ی "بدن مشترک" ایده‌ی درخشانی‌ست که هدر رفته. این‌که این‌ها جسم‌شان را انگار کرایه می‌دهند. آن جسم در آن ساعات روز به کار گرفته می‌شود. اشاره‌های گذرا به زخم‌ها و سرفه و غیره بسیار سردستی‌ست. این می‌توانست عمیق‌ترین دغدغه‌ی شخصیت‌ها باشد. - اپیزود مربوط به گذشته‌ی خانم کوبل در فصل دو جزو بهترین بخش‌های سریال است. نمونه‌ای عالی از محدودیت زاویه دید هرچند موقتی ولی همه‌جانبه. - مایکل چرنوس در نقش شوهر "دوون" به تنها چیزی که نمی‌خورد نویسندگی‌ست! بازیگر نقش دراموند کاملا شبیه بود اسپنسر بود و در قسمت اکشن آخر همان کاربرد را داشت!

88

 "پرسه‌زنی" در سینمای هنری اروپا و فیلم‌های متاثر از آن جریان این چیزی نیست که در این سریال می‌بینیم. در "ماجرا"ی آنتونیونی، "سولاریس" تارکوفسکی، یا "جری" [ون‌سنت] در حال مکاشفه‌ی فضا هستیم. آن فیلم‌ها اعتقادی به غافلگیری و تعلیق ندارند و از تماشاگر می‌خواهند در پی چیز دیگری باشد. در این‌جا این همه بطالت، جلو نرفتن قصه، این همه سکوت و سکون هیچ چیزی نیست جز اراده‌ی خالقی که پیش از موعد نمی‌خواهد اطلاعات بدهد و به‌نظرش نوبت اکشن هنوز فرا نرسیده. و ما مثل کارمندهایی هستیم که هیچ کاری نمی‌کنند و فقط منتظر کارت زدن ساعت پنج هستند. ما هم منتظریم هر قسمت تمام شود و به قسمت‌های پایانی فصل برسیم.

منبع: برترین ها

۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید