آناهید آباد؛ سینما چالش دائمی زندگی من است
«یه وا» که نام یک شخصیت ارمنی است، نام فیلم آناهید آباد است که در بخش جهانی سیوششمین جشنواره بینالمللی فیلم فجر اکران شد و این خود انگیزهای شد که پای صحبت فیلمساز مطرح این سالها بنشینیم.
«یه وا» که نام یک شخصیت ارمنی است، نام فیلم آناهید آباد است که در بخش جهانی سیوششمین جشنواره بینالمللی فیلم فجر اکران شد و این خود انگیزهای شد که پای صحبت فیلمساز مطرح این سالها بنشینیم.
چرا بعد از سالها دستیار کارگردانی و برنامهریزی در سینما، اینقدر دیر به فکر فیلمسازی افتادید؟
سؤال خوبی است. واقعیت این است که آناهید آباد از روزی که تحصیلات خود را به اتمام رساند و دستیاری را شروع کرد، تصمیم به ساختن فیلم داشت.
در چه رشتهای تحصیل کردید؟ پس اینهمه تأخیر برای چه؟
بعد از فوقدیپلم زبان ارمنی از دانشسرای تهران، رشته سینما را در دانشگاه تهران خواندم. فکر کردم راه درست، کوتاه و مفیدی که در فیلمسازی آزمونوخطا نکنم، این است که به طور عملی کار و تجربه کسب کنم. درواقع برای اینکه خطاها و ضعفهایم را روی پرده نبینم! دستیاری را پیشه خود کردم.
با این برنامه که یکی، دو فیلم دستیاری میکنم و بعد از شناخت از سیکل کامل فیلمسازی، فیلم خودم را خواهم ساخت. سال ۱۳۷۴ برای اولینبار پروانه ساخت گرفتم. همچنین دومین پروانه ساختم را سال ۷۶ دریافت کردم و در سال ۱۳۷۸ مجددا طرحی از من تصویب شد....
پس چرا فیلمی ساخته نشد؟!
فیلم اولم که پروانه ساخت گرفت، مستند- داستانی درباره آنیک شفرازیان بود. آنموقع خانم شفرازیان در خانه سالمندان کهریزک بود. ابتدا از سر وظیفه به او سر زدم. خواهش کرد قبل از مرگش جلوی دوربین باشد و بازی و بازیگری کند. طرحی در ذهنم شکل گرفت که بر اساس حقیقت موجود زندگی آنیک فیلمی بسازم. مرحوم کیارستمی بانی خیر فیلم شد.
با آسایشگاه کهریزک و شهرداری هماهنگ کردند و آقای بیضایی عزیز هم مشاور فیلمنامه شدند. آن زمان آقای ضرغامی، معاون سینمایی و دکتر رجبی، مدیرعامل بنیاد سینمایی فارابی بودند. همان زمان فقط به دوربین احتیاج داشتم. متأسفانه بزرگترین اشتباهی که کردم این بود که به مدیریت وقت اطلاع دادم که خانم شفرازیان در کهریزک هستند.
از دفتر فارابی تماس گرفتند و گفتند که از خانم شفرازیان نباید فیلمبرداری کنید، چون ما داریم درباره ایشان فیلم میسازیم و هرگونه فیلمبرداری باید با هماهنگی مدیریت وقت فارابی انجام گیرد، درحالیکه آن فیلمی که برایش دستور منع فیلمبرداری داده بودند، همان فیلمِ من بود! یعنی حتی وقتی با هزار بدبختی خارج از فارابی دوربین ۱۶ میلیمتری و نگاتیو هم تهیه کردم، نمیتوانستم فیلمبرداری کنم. الان شاید باورپذیر نباشد، ولی....
یعنی آنها نمیدانستند شما درباره ایشان فیلم میسازید؟
میدانستند. حتی فیلمنامه، ۲۹ بار بازنویسی شد.
مگر قرار بود چه چیزی را درباره خانم شفرازیان به تصویر بکشید؟
آن زمان نمیفهمیدم چرا؟ حقیقت این بود که میخواستم خالصانه حقیقت حالوهوای آخرین روزهای زندگی آنیک را ثبت کنم تا این بازیگر پیر و نحیف در آخرین روزهای زندگیاش یک فرصت دیگر برای بازی و بازیگری داشته باشد؛ مثلا یکبار در پایان طرح فیلمنامه نوشتم که در کهریزک آنیک با پسرخواندهاش خداحافظی میکند. گفتند این خیلی تلخ و سیاهنمایی است.
گفتند پایان فیلم باید این باشد که ارمنیها در باشگاه آرارات برای آنیک بزرگداشت میگیرند! مدیران سینمایی و فرهنگی کشور هم در سالن هستند. از ابتدا بخشی از فیلمنامه فیلم سیاهوسفید بود. با آقای بیضایی صحبت کردم، گفت: پیشنهاد بدی نیست بازنویسی کن و ببر. یک روز بلند شدم رفتم سالن باشگاه آرارات و صحنه آخر فیلم را نوشتم. صحنه از این قرار بود؛ زمانی که آنیک با روسری سفید و موهای سپیدش در سالن تاریک روی سن میرود. او تنها فرد حاضر در سالن است که زیر نور سفید میایستد.
گفتند اینکه بدتر شد، خیلی سیاهوسفید است! آن زمان دلشکسته و اشکآلود نزد آقای بیضایی رفتم و اتفاق را تعریف کردم. ایشان پیشنهاد داد که برو به آنها بگو، هرچه از من میخواهید دیکته کنید و من هم همان را مینویسم. {خنده تلخ} میدانید اشتباه من این بود که جزئیات تصویری صحنه را نوشته بودم.
تحلیل آقای بیضایی از این موضوع چه بود؟
شاید درست نیست به نقل از ایشان صحبت کنم، ولی ایشان میگفتند هرچه میگویند تو انجام بده. گفت: ارزش حقیقی این فیلمی که میخواهی بسازی از جنس عکسهای اندرونی ناصرالدینشاه است که بهترین عکسها از آن دوران است؛ از اینکه سندیتی از آن دوران ثبت شده، پس مهم الان ساختهشدن فیلم است نه چیز دیگر. بههرحال آنقدر لفت دادند و من را بردند و آوردند تا اینکه آنیک شفرازیان فوت کرد.
شش، هفت ماه، هفتهای سه روز از صبح تا پنج عصر به کهریزک نزد آنیک میرفتم تا خاطراتش را مکتوب کنم و همراهش باشم. یکجورهایی دخترش شده بودم. غروب که برمیگشتم، به فارابی میرفتم، چون آقای رجبی، مدیریت وقت، بعدازظهرها سر کار میآمد و تا ساعت ۱۱-۱۲ شب منتظر میماندم تا مجوز، نگاتیو، دوربین و اجازه فیلمبرداری بدهند.
از سویی به ارشاد هم میرفتم. زمان آقای خاکبازان، مدیرکل اداره ارزشیابی وقت، فضای سفت و سختی در آنجا حاکم بود. میتوانید تصور کنید حال روزم را؟ آقای اسلامیمهر، قائممقام وقت فارابی، یک روز به من گفت: من با شما مشکلی ندارم، حتی شخصا شما را تحسین نیز میکنم، خیلی پشتکار دارید و من از فیلمنامهتان خیلی خوشم میآید. گفتم ببخشید به یقین من در زندگی شخصیام هرگز نمیآمدم بازار چلوکباب بخورم و با شما آشنا شوم تا شما با من خوب یا بد باشید.
اصلا خوب و بد بودن شخصی در پستی که شما دارید، چه اهمیتی دارد. حقیقت این است که ماههاست میروم و میآیم و شما که این صندلی و این مسئولیت را دارید، مشکل من را حل نمیکنید. آقای اسلامیمهر، قائممقام وقت فارابی، از جوابم یکه خورد. گفت: صبر کن آقای ضرغامی، معاونت وقت سینمایی، بیاید صحبت کنیم. ایشان آمد. آقای اسلامیمهر، قائممقام وقت فارابی، گفت: الان میروم صحبت کنم. داخل اتاق که رفت، متوجه نشد لای در باز مانده است.
ایشان گفت: این بنده خدا گناه دارد هر کار گفتهایم انجام داده، دههابار فیلمنامه را بازنویسی کرده، چه کار کنیم؟ چیز زیادی نمیخواهد؛ یک دوربین و چند حلقه نگاتیو که بیشتر نمیخواهد. آقای ضرغامی گفت: «شما دیوانه شدهاید؟ وقتی در این مملکت درباره آیتالله کاشانی فیلم ساخته نشده، میخواهید درباره یک بازیگر زن ارمنی فیلم بسازید؟ این مصلحت است؟».
ساعت ۱۲ شب بود و از فارابی خارج شدم و تا خانهام گریهکنان دویدم. چند روز بعد آنیک شفرازیان فوت کرد. وقتی ایشان را دفن کردیم. چند قطعه لباس نو داشت که دوستانی مثل خانم معتمدآریا و من و دیگران برایش خریده بودند، آنها را به ساکنان کهریزک بخشیدیم.
وسایلش را تحویل گرفتم؛ عکس و وسایل شخصیاش یک ساک کوچک بود! تنها دارایی آنیک در ساکش سیمرغ بلورینش بود که میخواستم تحویل موزه سینما بدهم، ولی آنهم گم شده بود! ولی بااینحال آرزو دارم یک روز قصه آنیک شفرازیان را بسازم. همان موقع آقای کیارستمی توصیه کرد با یک رویکرد جدی فیلمنامه را بازنویسی کنم و بسازمش؛ اما آن موقع حالم خیلی بد بود و ناامید بودم.
فیلمنامههای بعدی چه بود؟
چندین فیلمنامه دارم که هرکدام قصههای مشابهی دارند؛ اما بعدیاش «تنها بازمانده» است. ساخت فیلم «یه وا» هم کلی طول کشید. دوره آقای احمدینژاد فیلمنامه «یه وا» را دادم که تصویبش سالها طول کشید. آقایان سجادیپور و شمقدری، معاونت سینمایی و مدیرکل وقت ارشاد، مشکلشان با من بود. با من مشکل داشتند و دلیلش هم مسائل «خانه سینما» بود. بارها فیلمنامه را رد کردند. تا اینکه آقای روحانی در انتخابات ریاستجمهوری پیروز شدند.
در دوره آقای ایوبی خدا را شکر فیلمنامه پروانه ساخت گرفت، ولی سختیهای تأمین بودجه پیش آمد. برای پروانه ساخت را مدیون آقای تقی قلیزاده بهعنوان تهیهکننده فیلم هستم که ایشان اقدام به گرفتن پروانه ساخت کرد. سرمایه هم با مشارکت مرکز سینمایی ارمنستان، بنیاد سینمایی فارابی و سرمایهگذاری بهروز پاکنهاد تأمین شد. اگر این مشارکت نبود شاید نمیتوانستم این فیلم را بسازم.
فیلم «یه وا» فیلمی عاشقانه و بیادعاست و نشان میدهد چقدر آدمهایی که عاشقانه زندگی میکردند، زندگی و عشقشان به واسطه جنگ بر باد رفت. با وجود فیلماولیبودن، نشان میدهد فیلمسازی کاربلد پشت آن است. قبل از هرچیز میخواهم بگویم چرا در جشنواره ملی فیلم فجر به نمایش درنیامد؟ البته خوشبختانه امسال در جشنواره جهانی فیلم فجر پذیرفته شد.
به ما هیچ جواب رسمیای ندادند. آن زمان از دبیر جشنواره تا اعضای هیئت انتخاب صحبتهای متناقضی دراینباره داشتند. حتی گفتند جزء فیلمهای انتخابشده بوده است. آنچه مهم است، این است که هر جشنوارهای ضوابط خودش را دارد؛ میتواند فیلمهایی را انتخاب کند یا نکند.
وقتی وارد این بازی میشوی، قوانین را هم قبول میکنی. قطعا این حق برایشان محفوظ است که فیلم را انتخاب کنند یا نکنند؛ اما این اشکال دارد برای فیلم تصمیم بگیرند که چه مسیری را طی کند. شنیدههای ما این بود که بر این نظر هستند که فیلم خارجی است و بهتر است به جشنواره جهانی فجر برود.
از چه نظر خارجی است؟
من هم متوجه نمیشوم؛ چون به گمان من این فیلم ایرانی است؛ اما بازیگر و زبان فیلم ارمنی است. در واقع این فیلم هم ایرانی و هم ارمنی است.
اما عوامل اصلی فیلم که ایرانی هستند؟
بله.
مگر فیلم آمریکایی که در چین ساخته میشود، در اسکار آمریکا نیست؟
شاید، چون میگویند زبان آن فیلم انگلیسی است.
برعکس بهترین نمونهاش فیلم «مصائب مسیح» مل گیبسون است که زبان فیلم عبری است و بیشتر لوکیشنها در اسرائیل است. پس چه ربطی به سینمای آمریکا دارد. این منطق کفایت نمیکند؟ آیا این نظریه را که مثل هر سینمای پیشرفته در هر جای دنیا، تولیدات مشترک میتواند یکی از فیلدهای فعالیت سینمای ملی باشد، قبول نداریم؟ اینکه پول تأمین کنیم و مشارکت کشور دیگری را جذب کنیم، به این معنی نیست که فیلم خارجی است.
شما و آقای قلیزاده اعتراض نکردید؟
خیر.
چرا؟
به چه چیز اعتراض کنیم؟ نتیجه چه خواهد شد؟ فکر میکنم خود فیلم باید حقانیتش را پیش ببرد. من باید اعتراض میکردم که چه حقانیتی را به اثبات برسانم؟ آقای قلیزاده آن زمان در مصاحبهای که داشت، گفت: انشاءالله همه فیلمهایی که انتخاب شدهاند بهتر از «یه وا» باشند. این آرزوی ما برای سینما بود. کاش در سال گذشته همه فیلمها بهتر از فیلم ما میبود و ما از دیگر فیلمها یاد میگرفتیم. حال مخاطب، منتقدان و کارشناسان باید نظر دهند.
به هرحالت فیلمساز زنبودن، تاوان دارد!
بله. البته خدا را شکر افرادی که نظرشان برای من خیلی مهم هستند درباره فیلم نظرات بسیار مثبتی دارند. خانم روشنفکر و صاحبتنظری در اولین نمایش فیلم گفت: تو چطور در این روزها اینطور فکر میکنی؟ اینطور فیلم میسازی چطور از خودت صیانت میکنی؟ گفتم گریه میکنم. گفت: چه خوب!
قصهای که شما انتخاب کردهاید مربوط به کشور ارمنستان است. چرا قصهای ایرانی را انتخاب نکردید؟ قصه یک زن ارمنی که در ایران است.
بستر زایش قصه جای ساختهشدنش را ایجاب میکند. در هر جای دنیا که بحران جنگ را از سر گذرانده این فیلم میتواند در آنجا ساخته شود. برای من فیلمسازی فقط گفتن یک قصه نیست. کل سینما، درآوردن جنس، فضا، اتمسفر و روابط روی پرده برای من جذاب هستند. صرفا اینها فرهنگی است که من با آن آشنا هستم و برای فیلم اول فکر میکردم شاید اجرایش برایم راحتتر خواهد بود.
حس زنانه فیلم دلنشین است. اینکه زنی در جنگ عزیزی را از دست میدهد و وارد دنیایی میشود که شناختی از آن ندارد. با اینکه با فرهنگ مردم ارمنستان خیلی آشنا نیستم. ولی کاملا مشخص است که این فیلم را یک زن درباره زنی دیگر ساخته.
به نظرم مهم نیست این فیلم در کجا ساخته میشد. برای من درآوردن حسی که خودم به موقعیت انسانی دارم مهم است. شاید در روزمرگیام مستتر است. هر تجربهای در روز، هر آن، که زندگی میکنم همیشه به نوعی جزء غنائمم برای پرده است.
من دفتر کوچکی دارم که حتی اگر غذایی که میخورم طعم خوبی به من بدهد، آن طعم را در دفترم یادداشت میکنم. دوستی دارم که میگوید میتوانی طعم را روی پرده نشان دهی؟ میگویم نمیدانم. اما تجارب حس انسانی و ارتباطش روی پرده خیلی برایم وسوسهانگیز است.