رمز و راز «مارپیچهای شیطان» چگونه کشف شد؟
هانس دیتر سوس، دیرینشناس موزۀ اسمیتسونین، در اینجا داستان کشف فسیلی را روایت میکند که محققان اوایل قرن بیستم را گیج و مبهوت کرده بود.
فرادید| یکی از عجیبترین فسیلهایی که تاکنون یافت شده، سازههای بلند عجیبی است که در سراسر نبراسکا، بیشتر در مناطق شمال غربی این ایالت و در بخشهای مجاور وایومینگ، کشف شده است. هر کدام از این سازهها که محلیها به آنها «مارپیچ شیطان» میگویند، درازایی به طول بیش از 2 متر از سطح زمین دارد. در انتهای عمیق هر مارپیچ نیز، تونلی به طرفین و زاویه دار به سمت بالا وجود دارد.
به گزارش فرادید؛ این سازهها در اثر هوازدگی صخرههای نرمی که آنها را در طرفین پرتگاهها یا درهها محصور کرده بودند در معرض دید قرار گرفتند. آنها بیشتر در ماسهسنگهای ریزدانه سازند هریسون یافت میشوند که به دوره میوسن مربوط است و حدود ۲۰ تا ۲۳ میلیون سال قدمت دارد.
اِروین اِیچ. باربور دیرینشناس بود که نخستین بار آنها را کشف کرد. اروین درباره آنها نوشته است: «اشکال آنها باشکوه است، تقارن آنها کامل است و تشکیلات آنها فراتر از درک من است.»
باربور اواخر قرن نوزدهم، کلکسیون فسیلی شگفتانگیزی را در دانشگاه نبراسکا در لینکلن جمع آوری کرد. او با کمک همسرش مارگارت و با پشتیبانی مالی یکی از متولیان دانشگاه، کلکسیونی بنیادی از پستانداران فسیلی نبراسکا ساخت که قدمت آنها بیشتر مربوط به دوران نئوژن میشود، یعنی حدود ۲۳ تا ۲.۵۸ میلیون سال پیش.
باربور حین کاوش در بخش غربی نبراسکا، دهها نمونه از سازههای مارپیچی غولپیکر را جمعآوری کرد و سال ۱۸۹۲ آنها را گزارش داد و نامشان را Daimonelix (به یونانی «پیچ شیطان») گذاشت. منشا آنها مبهم بود و هیچ چیز دیگری مانند آنها در سوابق فسیلی وجود نداشت. باربور پس از اینکه آنها را بقایای احتمالی اسفنجهای غول پیکر آب شیرین در نظر گرفت، حدس زد فسیلهای دایمونلیکس، بقایای گیاهان و احتمالاً سیستمهای ریشه هستند، چون او داخل مارپیچ ها، بافتهای گیاهی کشف کرده بود.
یک سال بعد، دیرینشناس افسانهای آمریکایی، ادوارد درینکر کوپ، تفسیر باربور از فسیلها را رد کرد و متذکر شد که «به نظر میرسد محتملترین توضیح در مورد این اشیاء این است که آنها قالبهای لانه زیرزمینی یک جونده بزرگ هستند».
در همان سال، دیرینشناس اتریشی، تئودور فوکس (مرجعی در زمینه آثار فسیلی) هم مستقلاً به همین نتیجه رسید. او یادآور شد: «بنابراین ما متقاعد شدیم این فسیلهای عجیب چیزی جز خانههای زیرزمینی جوندگان میوسن نیستند که احتمالاً مربوط به Geomys [موشهای دالان ساز] میشوند.»
اما پروفسور باربور هیچ کدام از نظریات فوکس را قبول نداشت و سال ۱۸۹۴ نقدی بر تحلیل او منتشر کرد. باربور با فرض این که صخرههای سازند هریسون ته نشست دریاچه بودند گفت: «موش دالان ساز دکتر فوکس را رها میکنیم تا لانه خود را از یونجه خشک در یک یا دویست متری ژرفای آبهای دورۀ میوسن بسازد.» (فوکس شک کرده بود صخرههای اطراف، ته نشستهای دریاچهای هستند و بقایای گیاهی را که باربور یافته بود یونجه ذخیرهشده توسط دالان ساز تعبیر کرد).
یک دیرینشناسان آمریکایی دیگر به نام اولاف پترسون، نمونههایی از مارپیچ شیطان را برای موزه کارنگی در پیتسبورگ جمع آوری کرد. او متوجه شد که آنها حاوی اسکلتهایی از یک سگ آبی باستانی به نام Palaeocastor بودند که از سگ هامون دم سیاه امروزی کمی بزرگتر بود. بنابراین، پترسون از تفسیر مجدد کوپ حمایت کرد.
اما باربور به شدت از تشخیص خود در مورد مارپیچ شیطان به عنوان نوعی فسیل گیاهی دفاع کرد. او به حامیان فرضیه جوندگان این گونه پاسخ داد: «اگر این در واقع کار یک موش دالان ساز باشد، پس باید به عنوان یادگاری ماندگار از نبوغ آن موجود که مسیرهای خانه پیچیده خود را با چنین دقت و ثبات غیر قابل تغییری ترسیم کرده، پابرجا بماند.»
لانه زیرزمینی به همراه سازندۀ آن که نوعی سگ آبی منقرض شده است در تالار فسیلی موزه ملی تاریخ طبیعی به نمایش درآمده است.
فوکس و دیگران، شیارهای عجیب روی پرشدگیهای این لانه زیرزمینی را به عنوان آثار پنجههای حیوان سازنده تعبیر کردند. بالاخره، بیشتر محققان، از جمله شاگرد سابق باربور و جانشین موزه ایالتی، سی برتراند شولتز، این ساختارها را لانه زیرزمینی فسیلی یک جونده تعبیر کردند. سالها، هیچ تحقیق دیگری در مورد هویت Daimonelix انجام نشد و این موضوع در بن بست باقی ماند.
لَری مارتین، کارشناس پستانداران فسیلی در دانشگاه کانزاس است. اوایل دهه ۱۹۷۰، مارتین و شاگردش، دِب بِنِت، بسیاری از مارپیچهای شیطان را در مزرعه و آزمایشگاه مطالعه کردند. تحقیقات آنها در مورد Daimonelix که سال ۱۹۷۷ منتشر شد، تصویر کاملاً جدیدی از این ساختارهای مارپیچی عجیب و منشاء آنها ترسیم کرد.
زمانی که محققان کانزاسی کار خود را آغاز کردند، زمینشناسان مدتها نظریه تهنشست دریاچه سازند هریسون را رد کرده بودند و ثابت کردند رسوبات ریزدانه آن، در شرایط خشک فصلی، کاملاً مشابه شرایط حاکم در غرب نبراسکای امروزی، توسط باد انباشته شدند. این ته نشستها نه تنها موجب حفظ مارپیچهای شیطان شدند، بلکه ریشههای گیاهی فسیل شده فراوان و لانههای زیرزمینی ساخته شده توسط حشرات و پستانداران کوچک را هم حفظ کردند.
مارتین و بنت دریافتند که دندانهای جلوی سگ آبی منقرض شده با شیارهای روی پرشدگیهای مارپیچ شیطان مطابقت دارد. این نشانههای دندانی گواه این بودند که در واقع، لانههای زیرزمینی، تونلهای مارپیچی هستند که سگ آبیِ پالئوکاستور در اصل با حفر خاک با ضربههای چپ و راست دندانهای پیش بزرگ و مسطح خود ساخته است. آثار پنجههای این حیوان به جا مانده است، اما این آثار به طرفین و پایین لانهها محدود شدهاند. لانه اولیه به شکل یک مارپیچ محکم بهم پیچیده بوده است. ته لانه، سگ آبی شروع به حفاری به سمت بالا با زاویه ۳۰ درجه کرده تا برای خود حفره ایجاد کند. این قسمت از لانه گاهی تا ۱۵ فوت هم امتداد دارد.
جانوری که این ساختار را ساخته، دارای دندانهای پیش بزرگ و مسطح بوده است و بر اساس استخوانهای یافت شده سگ آبی، به نظر میرسد هم خود سگهای آبی در این لانهها میزیستهاند و هم تولههایشان را در انتهای این اتاقک رو به بالا پرورش میدادهاند. حالا تصور میشود ورودی مارپیچی بلند و محکمی که قسمت بالایی لانه را تشکیل میدهد، روشی مبتکرانه برای کمک به حفظ رطوبت و کنترل دما در لانه حیوان بوده است.
مارتین و بنت دریافتند دندانهای پیش سگ آبی منقرض شده Palaeocastor با شیارهای روی پرشدگی های مارپیچ شیطان مطابقت دارد.
معمولا خوشههای پراکنده از لانههای Palaeocastor در تعداد زیاد یافت میشوند. این خوشهها احتمالاً شبیه «شهرکهای» سگهای دشتی امروزی بودند. جالب اینجاست که حیوانات دیگر گه گاه از این لانهها دیدن میکردند، از جمله یکی از خویشاوندان منقرض شده سمورها (دله) و راسوها که احتمالاً به دنبال غذا بودند.
اما بافتهای گیاهی که باربور داخل لانهها کشف کرده بود، چطور؟ برای حل این معما، مارتین و بنت یادآور شدند که سنگهای حاوی لانههای دایمونلیکس در یک محیط خشک فصلی ساخته شدهاند. در چنین شرایطی، گیاهان در یافتن رطوبت کافی برای زنده ماندن دچار مشکل میشدند.
اما درون تونلهای Daimonelix رطوبت بسیار بیشتری وجود داشت و گیاهان جوینده رطوبت به سرعت ریشههایشان را در دیوارههای لانه رشد دادند. در واقع، رشد آنها به قدری زیاد بود که سگ آبی برای حفظ دسترسی، هر از چندگاهی باید آنها را برش میداد. از آنجا که سنگهای سازند هریسون حاوی مقدار زیادی خاکستر آتشفشانهای مجاور بود، آب باران جاری در خاک با سیلیس اشباع میشد. ریشههای گیاه به راحتی سیلیس را جذب میکنند. بتدریج دیوارههای ریشه دار به سنگ معدن تبدیل شدند و در نهایت، کل لانه با ریشههای سیلیکاشده پر شد.
معما حل شد. چیزی که با یافتن فسیلهای عجیب از دشتهای نبراسکا آغاز شد، منجر به بازسازی دقیق یک اکوسیستم باستانی و زندگی برخی از ساکنان آن شد. هر فسیلی حامل این پتانسیل است که به محققان سرنخی برای اکتشافات در مورد محیط باستانی و گیاهان و موجوداتی که زمانی در آن رشد میکردند، بدهد.
مترجم: زهرا ذوالقدر