تصاویر| عجیب‌ترین راز تاریخ که پس از ۴۰ سال، هنوز حل نشده است!

تصاویر| عجیب‌ترین راز تاریخ که پس از ۴۰ سال، هنوز حل نشده است!

تصور کنید در کافه‌تریای دانشگاه نشسته‌اید، روزنامه را باز می‌کنید و ناگهان با صفحه‌ای روبرو می‌شوید که انگار از دلِ یک فیلم تریلرِ روان‌شناختی بیرون آمده است: ترکیبی دیوانه‌وار از معادلات دیفرانسیل، متون باستانی به زبان‌های عبری و چینی، و نقشه‌هایی که به ناکجاآباد اشاره دارند. این ماجرای واقعی برایان هنسن، دانشجوی دانشگاه آریزونا بود؛ آغازی بر یکی از طولانی‌ترین و پرهزینه‌ترین معماهای تاریخ معاصر که به «معمای مِی‌دِی» شهرت یافت.

کد خبر : ۲۷۸۶۵۶
بازدید : ۸۰

معمای می‌دی ترکیبی از متون باستانی، دیفرانسیل و نقشه‌های گنج است که ۴۰ سال است هیچ‌کس نتوانسته آن را حل کند.

تصور کنید در کافه‌تریای دانشگاه نشسته‌اید، روزنامه را باز می‌کنید و ناگهان با صفحه‌ای روبرو می‌شوید که انگار از دلِ یک فیلم تریلرِ روان‌شناختی بیرون آمده است: ترکیبی دیوانه‌وار از معادلات دیفرانسیل، متون باستانی به زبان‌های عبری و چینی، و نقشه‌هایی که به ناکجاآباد اشاره دارند. این ماجرای واقعی برایان هنسن، دانشجوی دانشگاه آریزونا بود؛ آغازی بر یکی از طولانی‌ترین و پرهزینه‌ترین معماهای تاریخ معاصر که به «معمای مِی‌دِی» شهرت یافت.

ردپای ماجرا به سال ۱۹۸۱ برمی‌گردد؛ جایی که گروهی مخفی به نام «یتیم‌خانه» تصمیم گرفتند با نظمی ترسناک و صرف هزینه‌های گزاف، هر سال دقیقاً در اول ماه می این پیام‌های رمزآلود را منتشر کنند. در دل تمام این آگهی‌ها، تصویر مردی خندان دیده می‌شود که با هر چاپ تغییرات ظریفی می‌کند؛ انگار دارد به تمام تلاش‌های اف‌بی‌آی، ریاضی‌دانان و کارآگاهان اینترنتی پوزخند می‌زند.

هدف واقعی این گروه چیست؟ آیا با کدهایی برای یک شبکه جاسوسیِ جامانده از جنگ سرد طرفیم، یا این‌ها وصیت‌نامه‌ی فرقه‌ای از نوابغ ریاضی است که حقیقتی هولناک را کشف کرده‌اند؟

آگهی‌هایی که نباید جدی گرفته می‌شدند (۱۹۹۵-۱۹۹۷)

9001

سال ۱۹۹۵ بود؛ دوران پیش از سلطه‌ی مطلق اینترنت، زمانی که روزنامه‌های چاپی هنوز وزن و اعتبار داشتند. برایان هنسن، دانشجوی دانشگاه آریزونا، صفحه‌ی چهارم روزنامه‌ی دیلی وایلدکت را باز کرد و خشکش زد. نه خبری از تبلیغ بود و نه تبریک:

صفحه سیاه شده بود از متونی به زبان‌های مختلف، فرمول‌های پیچیده‌ی ریاضی و نقشه‌هایی که به هیچ گنجی اشاره نمی‌کردند. برایان، مثل هر آدم عاقل دیگری، احتمالاً شانه‌ای بالا انداخت، آن را به حساب یک شیرین‌کاری عجیب گذاشت و روزنامه را بست.

9002

9003

اما زمان، الگوی پنهان ماجرا را آشکار کرد: به گزارش کانال blameitonjorge؛ یک سال بعد، دقیقاً در تاریخ اول ماه می ۱۹۹۶، همان هرج‌ومرج بصری دوباره چاپ شد و روز اول مه ۱۹۹۷، وقتی برایان برای سومین بار پیاپی، آگهی گران‌قیمت تمام‌صفحه را دید، کنجکاوی‌اش از حد گذشت و سؤالی خواب را از چشمانش گرفت:

چه کسی حاضر است هزینه‌ی سنگین اجاره‌ی یک صفحه‌ی کامل از روزنامه‌ی پرتیراژ دانشگاه را بپردازد، فقط برای اینکه حرف‌هایی بزند که هیچ‌کس نمی‌فهمد؟ و چرا همیشه، در یک روز خاص؟

در قصه‌های معمایی، زمانِ وقوعِ هر اتفاقی دلیلی دارد. اول ماه می هم تاریخی است که دو روی کاملاً متفاوت دارد: هم نماد شادی و بهار است و هم یادآور درگیری و اعتراض و به‌عنوان «روز جهانی کارگر» شناخته می‌شود؛ به همین خاطر انتخابِ هوشمندانه‌ای برای یک معماست.

آرشیوی که راز را پیچیده‌تر کرد

برایان هنسن که حالا دیگر نمی‌توانست معما را رها کند، کاری را انجام داد که هر کارآگاه سمجی انجام می‌دهد: بررسی گذشته. او به امید یافتن پاسخ، راهیِ آرشیو روزنامه‌ی دیلی وایلدکت شد. شاید تصور می‌کرد این ماجرا نهایتاً به چند سال قبل برگردد، اما آنچه در میان صفحات زرد و غبارآلود پیدا کرد، ابعاد ماجرا را در ذهنش تغییر داد.

آگهی‌ها جدید نبودند، ردپای این معما تا سال ۱۹۸۱ عقب می‌رفت؛ دورانی که هنوز کامپیوترهای شخصی کالایی لوکس محسوب می‌شدند و اینترنت، رؤیایی دوردست.

9004

9005

برایان با حیرت متوجه شد که این «فرستنده‌ی ناشناس» بیش از یک دهه (و حالا که ما صحبت می‌کنیم، چندین دهه) است که با نظمی برنامه‌ریزی‌شده، هر سال اول ماه مه، پیامش را چاپ می‌کند.

متأسفانه آرشیو روزنامه قبل از سال ۸۱ ناقص بود، وگرنه بعید نبود که این رشته‌ی دراز، سر از سال‌های دورتری هم درآورد. اینجا بود که وب‌سایت «Mayday Mystery» متولد شد؛ تلاشی برای جمع‌آوری این قطعات پراکنده و درخواست کمک از تمام دنیا برای فهمیدن اینکه در توسان آریزونا دقیقاً چه خبر است.

این آگهی‌ها دقیقاً چه هستند؟

اگر یکی از این آگهی‌ها را جلوی رویتان بگذارید، اولین حسی که تجربه می‌کنید، نوعی «سرگیجه‌ی بصری» است. گویی طراح این صفحات، از فضای خالی خوشش نمی‌آید. صفحه تا آخرین میلی‌متر، انباشته از اطلاعاتی است که ظاهراً هیچ ربطی به هم ندارند.

9006

9007

9008

9009

معادلات پیچیده‌ی ریاضی و دیفرانسیل در کنار آیاتی از کتاب مقدس نشسته‌اند. مختصات جغرافیایی که به نقاطی نامعلوم در جهان اشاره می‌کنند، در همسایگی متونی به زبان‌های چینی، عبری، یونانی، لاتین و حتی سانسکریت قرار گرفته‌اند. اشکال هندسی دقیق با نمادهای کیمیاگری ترکیب شده‌اند.

سطح دانش به‌کاررفته در این معماها، حیرت‌انگیز است و هیچ شباهتی به کارهای دانشجویی معمولی ندارد بلکه به‌نظر می‌رسد حاصل ذهن (یا ذهن‌هایی) باشد که بر تاریخ ادیان، ریاضیات پیشرفته و زبان‌شناسی تسلطی استادانه دارند.

و نکته‌ی مهم‌تر: پول. هزینه‌ی چاپ این صفحات تمام‌رنگی، آن‌هم به‌صورت پیاپی طی سالیان دراز، سر به فلک می‌کشد. چه کسی چنین سرمایه‌ای را صرف می‌کند تا حرفی بزند که هیچ‌کس نمی‌فهمد؟

چهره‌ای که همیشه لبخند می‌زند

در میان تمام این آشوب اعداد و کلمات سخت، عنصری ثابت هم وجود دارد که می‌توانیم آن را مرموزترین بخش ماجرا بدانیم: مرد خندان (Smiley Guy).

عجیب‌ترین راز تاریخ که پس از ۴۰ سال، هنوز حل نشده است!عجیب‌ترین راز تاریخ که پس از ۴۰ سال، هنوز حل نشده است!

یک نقاشی خطیِ ساده از چهره‌ای که لبخندی پهن و عجیب بر لب دارد. او تقریباً در تمام آگهی‌ها حضور دارد، انگار که مُهر و امضای خالق اثر است.

اما اگر دقیق‌تر نگاه کنید، او هم تغییر می‌کند. گاهی تعداد تارهای مویش کم‌وزیاد می‌شود، گاهی زاویه‌ی نگاهش تغییر می‌کند و گاهی دهانش شکلی متفاوت می‌گیرد.

کارآگاهان اینترنتی سال‌هاست که تعداد موهای او را می‌شمارند، با این باور که شاید با بررسی این تغییرات ظریف، کلیدِ رمزگشاییِ پیام‌ها را بیابند. حضور مداوم او در کنار متون آخرالزمانی و جدی، حسی از تمسخر یا نظارت را القا می‌کند؛ انگار کسی آن بیرون نشسته و به تلاش‌های بیهوده‌ی ما برای فهمیدن رازش، پوزخند می‌زند.

نام‌هایی که مدام تکرار می‌شوند

وقتی متن‌های ریز آگهی‌ها را غربال می‌کنید، با نام‌هایی روبرو می‌شوید که متعلق به قرن بیستم نیستند. گویا نویسندگان این آگهی‌ها، شیفتگی عجیبی به تاریخ پرتلاطم مذهبی اروپا دارند. نام‌هایی مثل «مارتین لوتر»، «ژان کالون»، «الیور کرامول» و «گوستاو آدولف» (پادشاه سوئد) مدام تکرار می‌شوند.

9100

9111

9112

همه‌ی این افراد یک ویژگی مشترک و کلیدی دارند: آن‌ها ستون‌های اصلیِ پروتستانتیسم و رهبران اصلاحات دینی در برابر کلیسای کاتولیک بودند، افرادی که مسیر تاریخ مذهب را تغییر دادند. همین تمرکز خاص به ما می‌گوید که شاید ماهیت اصلی این پیام‌ها نه سیاسی و نه علمی، بلکه عمیقاً مذهبی باشد.

اولین معما؛ پیام سال ۱۹۸۱

برای فهمیدن انتهایِ این کلاف، باید به ابتدای آن برگردیم. به قدیمی‌ترین سندی که در دست داریم: آگهی اول مه ۱۹۸۱. این صفحه، نسبت به نمونه‌های سال‌های بعد خلوت‌تر است. در بالای صفحه، حروفی درشت و مرموز خودنمایی می‌کنند: SR / CL. کمی پایین‌تر، کلمه‌ی Richmond نوشته شده و در زیر آن، پنج کاراکتر چینی دیده می‌شود.

چرا کسی در سال ۱۹۸۱، آن‌هم در ایالت آریزونای آمریکا، پیامی به زبان چینی چاپ می‌کند؟ مترجمان و محققانِ وب‌سایت، این کاراکترها را ترجمه کردند و به عبارتی عجیب رسیدند: «ده‌هزار سال».

در فرهنگ شرق دور، این اصطلاح را استعاره‌ای از «ابدیت» می‌دانستند ولی در قرن بیستم کاربردی سیاسی پیدا کرد، زیرا بخشی از این شعار معروف بود: «عمر مائو تسه تونگ جاوید باد». اینجا با یکی از بزرگ‌ترین تناقضات پرونده روبرو می‌شویم:

چرا آگهی‌هایی که بعدها پر از آیات انجیل و نمادهای مسیحی شدند، در ابتدا شعاری را در دل خود داشتند که یادآور رهبر کمونیست و ملحد چین بود؟ ممکن است نویسنده مائویستی مسیحی باشد، یا این سرنخ‌ها فقط ردگم‌کنی هوشمندانه‌ای برای منحرف‌کردن ذهن‌های کنجکاو بودند؟

استنلی ریچموند و دنیای تمبرها

در دنیای تحقیقات کارآگاهی، اسامی خاص کلیدهای طلایی به‌شمار می‌روند. کلمه‌ی «ریچموند» در آگهی اول، پژوهشگران را به سمت مردی واقعی هدایت کرد: استنلی ریچموند؛ کسی که طبق تحقیقات در اواسط دهه‌ی شصت میلادی، مالکیت شرکت معتبر دنیل اف. کلهر را خریده بود؛ قدیمی‌ترین حراجی تمبر در آمریکا.

این کشف ظاهراً قطعات پازل را کنار هم قرار می‌داد. بیایید به تاریخ‌ها نگاه کنیم: تمبری که شعار «زنده‌باد مائو» روی آن به چشم می‌خورد، دقیقاً در تاریخ اول مه ۱۹۶۷ منتشر شده بود و حروف SR در بالای آگهی، می‌توانستند مخفف Stanley Richmond باشند.

همه چیز با هم جور در می‌آمد: یک مجموعه‌دار تمبر (استنلی)، در سالگرد انتشار یک تمبر تاریخی (اول مه)، پیامی مرتبط با آن را چاپ کرده بود. این فرضیه آن‌قدر قوی و جذاب به‌نظر می‌رسید که بسیاری پرونده را مختومه دانستند.

ولی این نظریه هنوز جاهای خالی پر نشده‌ی زیادی داشت: چرا استنلی ریچموند در سال‌های بعد آگهی‌ها را ادامه داد؟ چرا باید سی‌سال تمام، ثروتش را خرج انتشار متون مذهبی و ریاضی می‌کرد؟ شاید ریچموند «شروع‌کننده» یا «الهام‌بخش» معما باشد، اما قطعاً تمام ماجرا نبود.

تفسیرهای جایگزین معما؛ وقتی تاریخ کافی نیست

بعدها گروهی از رمزگشایان ریزبین گفتند که شاید ما در تمام این مدت در زمینِ اشتباهی بازی می‌کرده‌ایم. ممکن است ریچموند اصلاً یک بازی ریاضی باشد نه اشاره‌ای به شخصی خاص.

آن‌ها از تکنیک جمتریا (Gematria) و عددشناسی استفاده کردند: کلمه‌ی Richmond از ۸ حرف تشکیل شده و کاراکترهای چینی زیر آن، مجموعاً با ۲۴ حرکت قلم (Brush strokes) نوشته می‌شوند.

آیا اعداد ۸ و ۲۴ تصادفی‌اند؟ لااقل تقویم به این سؤال پاسخ منفی می‌داد: برخلاف انتظار آگهی بعدی آن سال، نه اول مه، بلکه دقیقاً در تاریخ ۲۴ آگوست منتشر شد. یعنی تاریخ ۸/۲۴.

این کشف به محققان می‌گفت نویسندگان این آگهی‌ها، تقویم انتشار خود را بر اساس محاسبات دقیق ریاضی تنظیم می‌کنند. هر کلمه، هر خط و هر تصویر، نه فقط معنایی ظاهری، بلکه یک «بار عددی» دارد که زمان حرکت بعدی را تعیین می‌کند. پس ما با متنی ادبی روبرو نیستیم؛ با ماشین محاسباتی‌ای طرفیم که با زبان اعداد با ما حرف می‌زند.

آیا پای یک سازمانی مخفی در میان است؟

سال‌ها گذشت و لحن آگهی‌ها آرام‌آرام تغییر کرد. اگر در ابتدا صدایی تک‌نفره به گوش می‌رسید، حالا انگار گروهی هم‌سرا مشغول سرودخواندن بودند. در فوریه‌ی ۱۹۸۹، برای اولین‌بار نامی در متن‌ها دیده شد که فضای تحقیقات را سنگین کرد: The Orphanage (یتیم‌خانه).

از آن تاریخ به بعد، پیام‌ها دیگر از ضمیر «من» استفاده نمی‌کردند؛ آن‌ها می‌گفتند «ما». این تغییر دستوری ساده، نشان‌دهنده‌ی گذار از یک فرد تنها به تشکیلاتی سازمان‌یافته بود.

اما چرا یتیم‌خانه؟ تحلیل‌گران معتقدند که این لغت ارتباطی به یتیمان و کودکان بی‌سرپرست دنیای بیرونی ندارد. به‌احتمال زیاد نویسندگان خود را «یتیمان فرهنگی» می‌دانند؛ گروهی از نخبگان که عامدانه از جامعه‌ی مدرن، سیاست‌های روز و مذهبِ عامه بریده‌اند:

کسانی که باور دارند در انزوای خودساخته‌شان، به حقیقتی دست یافته‌اند که آن‌ها را از دیگران جدا کرده و بالاتر از مردم عادی می‌نشاند، تفسیری که واژه‌ی یتیم‌خانه را استعاره‌ای از «تنهایی ناشی از دانایی» تعبیر می‌کند.

وکیل، واسطه یا سپر حفاظتی؟

برایان هنسن می‌دانست که هزینه‌ی چاپ این آگهی‌های گران‌قیمت، با پول نقد پرداخت نمی‌شود. حتماً چکی کشیده می‌شود و هر چکی، ردپایی دارد. او با سماجت مسیر پول را دنبال کرد و سرانجام به ساختمان اداری شیکی در آریزونا رسید؛ دفترِ وکیلی به نام رابرت ترومن هانگرفورد.

وقتی برایان با هیجان با او تماس گرفت تا راز را فاش کند، هانگرفورد رفتار عجیبی داشت؛ ترکیبی از طنز، بی‌خیالی و حالت تدافعی. او ادعا کرد که صرفاً یک واسطه است و فقط وظیفه دارد بسته‌های پستی ناشناس را به دفتر روزنامه برساند. او در میان حرف‌هایش گفت:

«به‌احتمال زیاد من خودم یک بیمار روانی هستم و این نوشته‌ها هم بدون شک هذیان‌های یک دیوانه است.» از نظر حقوقی؛ هانگرفورد با دیوانه جلوه‌دادن خود (یا موکلش)، عملاً یک «سپر دفاعی قانونی» ساخت، تا اگر کسی ادعا کند پیام‌ها خطرناک‌اند، از این برگ برنده استفاده کند: «گفتم که، این‌ها فقط هذیان است!»

نویسندگان آگهی وارد می‌شوند: ایمیلی که همه‌چیز را عوض کرد

تا سال ۱۹۹۹، تمامی تحقیقات برایان و دیگران مثل این بود که ماهی‌ها را از پشت شیشه تماشا کنید. تا اینکه ناگهان شیشه شکست و «یتیم‌خانه» تصمیم گرفت سکوتش را بشکند و مستقیماً به برایان ایمیل زد.

ادبیات و لحن ایمیل، سرد و جدی بود. نویسندگان به‌صراحت می‌گفتند که انتشار آگهی‌ها «یک بازی نیست.»

برخلاف تصورات بسیاری از هواداران کنجکاو که فکر می‌کردند شاید با یک بازی واقعیت جایگزین طرف باشند، آن‌ها تأکید کردند که اهدافی استراتژیک و تاکتیکی دارند که فراتر از درکِ عمومی است.

نکته‌ی عجیب‌تر اینکه این افراد ناشناس، برایان را کاملاً می‌شناختند؛ مثلاً در ایمیل نوشته بودند: «تو باید نمودارها را از لبه‌ها به سمت مرکز حل کنی» و حتی با لحنی معلم‌گونه تذکر دادند که او «در زبان‌های یونانی و عبری ضعف دارد.»

و بعد سیر اتفاقات مسیر تازه‌ای یافت: بسته‌هایی پستی حاوی پول نقد و تجهیزات به آدرس برایان رسید، با این درخواست که سرورهای سایتش را روشن نگه دارد. درواقع آن‌ها برایان را نه به‌عنوان دشمن، بلکه به‌عنوان ابزاری مفید می‌دیدند.

برایان بعدها اعتراف کرد که کاش هرگز با آن‌ها درگیر نمی‌شد؛ چرا که حس اینکه سازمانی قدرتمند و نامرئی، تک‌تک کلماتت را می‌خواند و برایت پول می‌فرستد، خواب راحت را از انسان می‌گیرد. ماجرا از یک کنجکاوی دانشجویی، به هزارتویی تاریک تبدیل شده بود که راه خروجی نداشت.

نظریه‌های افراطی و مسیرهای تاریک

طبیعتاً وقتی پای یک سازمان مخفی، پول‌های کلان و نمادهای باستانی در میان باشد، اینترنت آرام نمی‌نشیند. با ورود کاربران از انجمن‌های زیرزمینی مثل ۴chan و ردیت، نظریه‌ها رنگ‌وبوی تاریک‌تری به خود گرفتند.

برخی از این کارآگاهان سایبری، ادعا می‌کردند که آگهی‌ها در واقع کدگذاری‌هایی برای «نشست سدونا» (Sedona Forum) هستند؛ گردهمایی سالانه‌ی رهبران سیاسی، نظامی و اقتصادی جهان که از قضا در همین ایالت آریزونا برگزار می‌شود. آن‌ها معتقد بودند که لابه‌لای این نوشته‌های درهم، دستوراتی برای افراد رده‌بالا مثل «هیلاری کلینتون» یا «تونی بلر» پنهان شده است.

اما گروهی دیگر هم با استناد به تاریخ‌های انتشار و برخی متون عبری موجود در آگهی‌ها، پای مناسک آیینی و پرستش بعل را به میان کشیدند. در باورهای اُکالت ، اول ماه مه پایان دوره‌ی ۱۳ روزه‌ی خاصی است که با مناسکی مانند قربانی‌کردن و خون‌ریختن پیوند دارد.

برخی نیز این آگهی‌ها را بازی پیچیده‌ای برای ذهن‌های روشنفکر می‌دانستند، یا باتوجه‌به مضامین سیاسی و مذهبی، آن را به جنبش انقلابی بزرگ‌تری نسبت می‌دادند.

اگرچه هیچ مدرک مستند و محکمه‌پسندی برای این ادعاها پیدا نشد، اما ترکیب نمادهای مذهبی، مخفی‌کاری سازمان یتیم‌خانه و اصرار عجیبشان بر تاریخ‌های خاص، به این توهمات دامن می‌زد و مرز بین تحقیق واقعی و تئوری‌های توطئه را مدام باریک‌تر می‌کرد.

معمایی که حل نشد

امروز که این کلمات را می‌خوانید، بیش از سه دهه از تاریخی که برایان هنسن اولین آگهی را در کافه‌تریای دانشگاه دید، می‌گذرد. در این سال‌ها، صدها آگهی منتشر شدند، هزاران ساعت صرف رمزگشایی آن‌ها شد و ده‌ها ریاضی‌دان و نظریه‌پرداز دیدگاه‌های مختلفی مطرح کردند. بااین‌همه، ما هنوز نمی‌دانیم پشت این آگهی‌ها چه کسانی ایستاده‌اند و چه می‌خواهند.

جالب اینکه این معما با گذشت بیش از ۴۰ سال، هنوز در جریان است؛ وب‌سایت این پروژه همچنان فعال و برقرار است و برایان تمامی آگهی‌های یافت‌شده را همراه با توضیحات دقیق و سرنخ‌های کشف‌شده در آنجا مستند کرده تا مسیر برای جویندگان حقیقت باز بماند.

به نظر شما ماجرا چیست؟ آیا اعضای یتیم‌خانه گروهی از نوابغ مذهبی‌اند یا بازماندگان حلقه‌ی جاسوسی جنگ سرد هستند که هنوز با کدهای قدیمی با هم حرف می‌زنند؟

یا شاید همه‌ی ماجرا، بزرگ‌ترین و گران‌ترین اثر هنری اجرایی تاریخ باشد که فقط یک هدف را دنبال می‌کند: اینکه ما را از زندگی روزمره بیرون بکشد، وادارمان کند به صفحات کاغذی خیره شویم و سؤال بپرسیم.

منبع: ایسنا

۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید