گلستان سعدی؛ درسی از استاد سخن: «مرا به خیرِ تو امّید نیست، شر مرسان!»

حتما تا به حال این مصرع بسیار معروف سعدی را شنیدهاید که «مرا به خیر تو امید نیست، شر مرسان!». حالا این حکایت کوتاه و دلنشین را بخوانید که علاوه بر شیرینی درس مهمی نیز در آن برای زندگی بهتر وجود دارد.
فرادید| گلستان سعدی، شاهکار بیبدیل شیخ اجل سعدی شیرازی، نهتنها یکی از برجستهترین آثار ادب پارسی، بلکه گنجینهای از حکمت، اخلاق و هنر داستانسرایی است که از قرن هفتم هجری تا امروز، دل و جان خوانندگان را در سراسر جهان تسخیر کرده است.
به گزارش فرادید، سعدی در گلستان با زبانی ساده اما عمیق، به موضوعات اخلاقی، اجتماعی و انسانی میپردازد و با استفاده از داستانهای واقعی و خیالی، خواننده را به تأمل در رفتار و کردار خود دعوت میکند. حکایات گلستان اغلب کوتاه، پرمعنا و همراه با طنزی لطیف هستند که درسهای اخلاقی را به شکلی دلنشین منتقل میکنند.
باب چهارم: در فواید خاموشی
حتما تا به حال این مصرع بسیار معروف سعدی را شنیدهاید که «مرا به خیر تو امید نیست، شر مرسان!». حالا این حکایت کوتاه و دلنشین را بخوانید که علاوه بر شیرینی درس مهمی نیز در آن برای زندگی بهتر وجود دارد.
یکی از شعرا پیشِ امیرِ دزدان رفت و ثَنایی بر او بگفت. فرمود تا جامه از او بَرکنَند و از ده به در کنند. مسکین برهنه به سرما همیرفت. سگان در قفایِ وی افتادند. خواست تا سنگی بردارد و سگان را دفع کند، در زمین یخ گرفته بود؛ عاجز شد. گفت: این چه حرامزاده مردمانند؛ سگ را گشادهاند و سنگ را بسته! امیر از غرفه بدید و بشنید و بخندید. گفت: ای حکیم! از من چیزی بخواه. گفت: جامهٔ خود میخواهم، اگر انعام فرمایی.
رَضینٰا مِنْ نَوالِکَ بِالرَّحیلِ.
امیدوار بوَد آدمى به خیرِ کسان
مرا به خیرِ تو امّید نیست، شر مرسان
سالارِ دزدان را بر او رحمت آمد و جامه باز فرمود و قبا پوستینی بر او مزید کرد و دِرَمی چند.