مردمانی که تا «سر‌حد مرگ رقصیدند»

مردمانی که تا «سر‌حد مرگ رقصیدند»

این رویداد احتمالا بیشتر علت زمینی داشته تا ماورائی. به اعتقاد پاراسلسوس، گرم شدن بیش از حد خون در رگ‌ها - حالتی که او نام «رگ‌های خندان» را به آن می‌دهد - باعث ایجاد «احساس قلقلک» می‌شود.

کد خبر : ۱۴۳۴۵۹
بازدید : ۴۶۰

سال ۱۵۱۸ میلادی «طاعون رقص» در استراسبورگ فرانسه باعث شد ساکنان این شهر برای روزهای متمادی به شکلی غیر‌قابل کنترل به رقصیدن ادامه دهند. این رویداد عجیب و غریب که نتایجی مرگبار با خود به همراه داشت، هنوز هم برای بسیاری از نویسندگان و هنرمندان، جذاب و مسحور‌کننده است.

گفته می‌شود که در یک روز گرم تابستان در ژوئیه ۱۵۱۸ زنی به نام فرائو تروفیا (خانم تروفیا) به میدانی در شهر استراسبورگ فرانسه قدم گذاشت و شروع به رقصیدن کرد. مردم که کنجکاوی‌شان با دیدن این نمایش عمومی غیر‌معمول به شدت برانگیخته شده، در ابتدا تنها او را تماشا کردند. آن‌ها به تماشای زنی ایستادند که نمی‌توانست دست از رقصیدن بکشد. او نزدیک به یک هفته به رقصیدن ادامه داد و فقط گهگاهی از خستگی روی زمین می‌افتاد اما سایر نشانه‌های هشدار‌دهنده بدن از جمله، درد، گرسنگی و شرم در بیشتر مواقع نمی‌توانست او را از حرکت بازدارد. موسیقی در کار نبود و این قلب او بود که ریتم را نگه داشته و به سختی کار می‌کرد تا رقص ادامه داشته باشد.

اما وقتی او را بردند، دیگر خیلی دیر شده است. عده‌ای به او پیوسته و شروع به رقصیدن کرده‌ بودند. تعداد این افراد تا ماه اوت به صدها نفر رسید. آن‌ها هم درست مثل آن زن نمی‌توانستند دلیل این کارشان را توضیح دهند. با پاهایی خونین و بدن‌هایی مدام در پیچ و تاب، طوری می‌رقصیدند که گویی مجبور به این کار بودند.

حدود ۴۰۰ سال از این اتفاق عجیب و غریب که نام «طاعون مرگ» استراسبوگ را به آن داده‌اند، می‌گذرد و در این مدت انواع و اقسام تئوری‌ها برای توضیح آن‌چه رخ داده مطرح شده است. پدیده‌ای که هنوز هم ما را انگشت به دهان نگه داشته و منبع الهامی برای خالقان آثار هنری است تا هر یک با دید خاص خود آن را روایت کنند.

اتفاقی که در استراسبورگ افتاد، گرچه معروف‌ترین نمونه از این دست رویدادهاست اما تنها «طاعون رقص» نیست که اروپا در قرون وسطی و اوایل عصر جدید به آن گرفتار شده است. چندین و چند نمونه گزارش از رقص‌های غیرقابل کنترل در آلمان، فرانسه و سایر نقاط امپراتوری روم به ثبت رسیده است. در گذشته، چنین اتفاقاتی به عنوان مجازات الهی یا تسخیر توسط شیطان در نظر گرفته می‌شد که برای رفع آن به راه‌کارهای مذهبی از جمله برگزاری دسته‌ها و مراسم عشاء ربانی یا درخواست از کشیش‌ها برای دخالت مستقیم، روی می بردند. دو دهه پیش از اتفاق تابستان ۱۵۱۸ یک کشیش اهل استراسبورگ به نام سباستین برانت، در منظومه طنز‌آمیز خود با عنوان کشتی ابلهان نوشت «رقص و گناه یکی هستند» و شیطان را برای این «رقص‌ سرخوشانه سرگیجه‌آور» مقصر دانست. 

اما چندین سال پس از رویداد استراسبورگ، پاراسلسوس پزشک و کیمیاگر سوئیسی که امروزه بیشتر به عنوان یکی از پیشگامان مطالعه در رابطه با نقش شیمی در پزشکی شناخته می‌شود، گفت این رویداد احتمالا بیشتر علت زمینی داشته تا ماورائی. به اعتقاد پاراسلسوس، گرم شدن بیش از حد خون در رگ‌ها - حالتی که او نام «رگ‌های خندان» را به آن می‌دهد - باعث ایجاد «احساس قلقلک» می‌شود. این حس از اعضای بدن شروع می‌شود و با رسیدن به مغز، قدرت تفکر فرد را تحت تاثیر قرار می‌دهد به این ترتیب میل غیرقابل کنترلی برای حرکات شدید بدنی در او شکل می‌گیرد و این روند تا زمانی که هیجان خون فروکش کند، ادامه خواهد داشت.

جنون رقص در دنیای امروز

داستان یک تابستان سور‌رئال در استراسبورگ در نهایت فقط یک «داستان» است. اما روایت نوعی از رقص دسته‌جمعی، دست کم در ۶ گاهنامه مختلف معاصر به ثبت رسیده و طبق گزار‌ش‌ها رقصنده‌ها برای هفته‌ها به حرکات خود ادامه داده‌اند. تعداد زیادی از این گاهنامه‌ها از خانم تروفیا به عنوان محرک این اتفاق نام برده‌اند. اما جدای از آن، در جزئیات تفاوت‌هایی وجود دارد و تاریخ‌هایی مختلفی برای آغاز این رویداد ثبت شده‌است. همچنین هر یک از این گاهنامه‌ها برای بررسی این پدیده روی روش‌های متفاوت تاکید کرده‌اند. مثل همه رویدادهای تاریخی دیگر، تصویر کلی از کنار هم گذاشتن تکه‌های مختلف به دست آمده است.

صرف نظر از حقایق واقعی، این داستان همچنان تخیل ما را برمی‌انگیزد: شخصیتی تنها که جرقه یک حرکت دسته‌جمعی را برمی انگیزد. رقصی به شدت جذاب و فریبنده که فراتر از اراده فردی و محدودیت های جسمانی است و گاه عواقب مرگباری در پی دارد.

رقص غیرقابل کنترل تاثیری مسحور کننده بر کسانی که آن را تماشا می‌کنند،‌ دارد. داستان معروف «کفش‌های قرمز« نوشته هانس کریستین اندرسن را به یاد بیاورید. ماجرای یک جفت کفش چرمی قرمز نفرین شده که صاحبش را به رقصی چنان پر پیچ و تاب محکوم می‌کند که او در نهایت از یک جلاد می‌خواهد پاهایش را قطع کند.

این داستانی وحشتناک است و مردم آن را دوست دارند. اگرچه از این داستان به یک نتیجه اخلاقی نسبتا سرراست می‌رسیم (این که گناه‌کار بدون مجازات نخواهد ماند و شخصیت اصلی این داستان هم در وهله اول چون حاضر نشد کفش‌های قرمز زیبایش را در کلیسا نپوشد، مورد آزمونی سخت قرار گرفت ) اما درون‌مایه‌های تاریک‌تری از جمله تسخیر و حرکت بی‌وقفه غیرقابل کنترل هم دارد که الهام‌بخش طیف وسیعی از آثار هنری از فیلم و موسیقی گرفته تا باله بوده است. فیلم کفش‌های قرمز ساخته پاول و پرسبرگر و آلبوم موسیقی به همین نام با اجرای کیت بوش از جمله این آثار هستند.

در همین حال کتاب «درخت رقص» اثر کایرن میلوود هارگریو به طور خاص روی اتفاقاتی که گفته می‌شود سال ۱۵۱۸ در استراسبورگ افتاده تمرکز دارد و این رویداد را از دریچه زندگی زنانی که در آن حضور دارند، روایت می‌کند. بخش عمده داستان از دریچه نگاه لیزبت، به تصویر کشیده می‌شود؛ زن بارداری که کارش زنبورداری است و می‌کوشد از رازهای خانواده شوهرش سر در آورد. لیزبت یک تماشاگر است، نه شرکت‌کننده. اما همانطور که رقص ماهیت شهر را تغییر می‌دهد، او هم تغییر می‌کند. در طول روایت، به طور مختصر با زنانی روبرو می‌شویم که به این رقص پیوسته‌اند. زنانی که پدران، پسران یا حتی عقل خود را از دست داده‌اند؛ زنانی که عشق را شناخته‌اند و زنانی که این حس از آن‌ها دریغ شده؛ زنانی که نظاره‌گر باقی خواهند ماند، مگر آن که دست از مقاومت بردارند برای رسیدن به آزادی که به آن‌ها وعده داده شده، به قلب این جماعت در حال رقص ملحق شوند.

یک خلسه همگانی

اما محبوبیت دوباره طاعون رقص با توجه به وقوع همه‌گیری کرونا مساله‌ای اجتناب ناپذیر به نظر می‌رسد. اتفاقات سال‌های اخیر به طور کل علاقه‌ای شدید نسبت به همه‌گیری‌هایی که در گذشته اتفاق افتاده - از مرگ سیاه تا آنفولانزای اسپانیایی - ایجاد کرده است.

قصد ما از این نگاه به گذشته فقط مقایسه اوضاع کنونی با شرایط آن زمان نیست،‌ بلکه علاوه بر آن می‌خواهیم به خودمان اطمینان بدهیم که تمامی همه‌گیری‌ها در نهایت به پایان خواهند رسید. در این میان نوعی از بیماری واگیردار که در آن به جای مریضی، حرکت از فردی به فرد دیگر سرایت می‌کند،‌ همیشه موضوعی به شدت فریبنده بوده است. از سوی دیگر یکی از چیزهایی که دوران قرنطینه ما را از آن محروم کرد، رقص دسته‌جمعی در کنار دیگران بود؛ حس بی‌نظیر نزدیکی فیزیکی به صدها نفر دیگر که همگی خود را به دست موسیقی سپرده‌اند و این موسیقی، دریایی از غریبه‌ها را به همسفرانی با تجربه مشترک تبدیل کرده است.

اما کشش ما به سوی این پدیده فقط به دلیل همه‌گیری ویروس کرونا نیست و سایر دغدغه‌های معاصر هم در آن بی‌تاثیر نیستند. کلینا گوتمن، نویسنده کتاب «جنون رقص: رقص و بی‌نظمی» می‌گوید: «من فکر می‌کنم به همان نسبت که میزان فشار،‌ نظم و مقررات و مدیریت زمان در زندگی‌های ما بیشتر می‌شود … نیاز به تولید و کارآمد بودن هم افزایش می‌یابد، و با افزایش کنترل و نظارت بر مکان‌های عمومی … تخیل، رویاپردازی و میل به رها کردن خود قدرت بیشتری می‌یابد.»

رها کردن در واقع ایده اصلی کتاب درخت رقص هم هست. میلوود هارگریو در کتاب خود در مورد جمعیت رو‌به‌رشد رقصندگان می‌نویسد: «چیزی اوج‌گیرنده و امیدبخش وجود دارد و آن حس رهاشدگی‌ است». طاعون رقص در کتاب او به شکل وضعیتی آشفته به تصویر کشیده شده که در عین حال پناهگاهی فریبنده هم هست. خود او در این باره می‌گوید: «می‌خواستم روی حس مسحور شدن توسط چیزی شگفت‌انگیز، اثیری و عجیب و غریب تمرکز کنم. این در واقع یک خلسه همگانی تمام عیار است.»

نگرش‌ها در قرون گذشته

رویدادهای مرتبط با بی‌نظمی دسته‌جمعی همیشه برای هنرمندان جذاب بوده است. اساسا چیزی فریبنده در لحظه‌ از هم گسستگی بافت اجتماعی وجود دارد، زمانی که هنجارها جای خود را به اتفاقات غیرقابل‌توضیح وعجیب‌ و غریب می‌دهند. در مورد جنون رقص اما مساله فقط از خود بی‌خود شدگی یا خود‌ویرانگری ( موضوع جذابی دیگر برای هنرمندان) نیست و بحث اعتراض فیزیکی هم هست. امروزه، ایده طاعون رقص بیشتر از عجیب و غریب بودن، به عنوان پدیده‌ای آزادی‌بخش در نظر گرفته می‌شود. یک رقص توقف‌ناپذیر به همان اندازه که ممکن است ترسناک باشد، اغوا‌کننده هم هست. چه اتفاقی خواهد افتاد اگر خودمان را به طور کامل رها کنیم؟ چه خواهد شد اگر صدها نفر دیگر در اطراف ما هم حسی مشابه پیدا کنند؟

اما نگرش نسبت به این پدیده همیشه هم به این شکل نبوده است. گوتمن در کتاب خود به این موضوع اشاره می‌کند که طاعون رقص - فارغ از نوع تصوری که در موردش وجود داشت - زمانی موضوعی بود که باید با شک و تردید به آن نگاه می‌شد. او در تحقیقات خود در مورد رویکرد‌های قرن نوزدهم به جنون رقص، متوجه نگرش نگران کننده‌ای شد که در لفافه‌ای از اندیشه استعماری و دیگر هراسی پیچیده شده بود. او با اشاره به نوشته‌های پزشکی و تاریخی متعلق به دوره ویکتوریا که حین مطالعات خود به آن‌ها دست یافته، گفت نسخه‌ای از مدرنیته در آن‌ها ارائه می‌شود که با آنچه «زنانه‌تر، حیوانی‌تر، وحشی‌تر و رام‌نشده‌تر در نظر گرفته می‌شد، در تضاد است.» او در ادامه گفت: «یک گفتمان نژادپرستانه و به شدت جنسیتی در حال روی دادن بود.»

اما امروزه نگرش نسبت به این پدیده شکلی متفاوت به خود گرفته و دقیقا همین زنانگی و ماهیت متفاوت و غیرعادی طاعون رقص است که آن را جذاب می‌کند و برای هنرمند و متفکر امروزی هم یک پدیده تاریخی کمیاب و هم یک نماد به حساب می‌آید.

با همه این‌ها، ایده مرکزی کاملا سرراست است. گروهی از مردم شروع به رقصیدن می‌کنند و نمی‌توانند از این کار دست بردارند. اما این که چرا می‌رقصند و چه هدفی را دنبال می‌کنند، سوالی است که پاسخ مشخصی ندارد.

سوالی که می‌توان بارها و بارها مطرح کرد و بسته به خواسته‌های هر کس، پاسخی متفاوت گرفت. جنون، گرسنگی، اعتراض، آزادی، لذت، خلسه … در عالم خیال اما این پای رقصندگان است که تا ابد با ضرباهنگ اسرارآمیز خود به حرکت ادامه می‌دهد. 

منبع: تابناک

۲
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید