قدیمیترین محله ری ذره ذره آب میشود؛ خانهها یکی بود یکی نبود!
وقتی به این محله وارد میشوی گویا حوزه استحفاظی مستقلی دارد. گمان میکنی که وارد شهری کوچک شدهای که با همه محلههای دیگر فرق دارد.
اینجا خانهها یکی بود یکی نبود شدهاند. یک خانه با لباسهای پهن شده روی تراس نشان از زندگی میدهد و خانه دیگر به کلی تخریب شده و حتی یک آجر از آن باقی نمانده و چنان جاروکش شده که انگار اصلاً از ابتدا نبوده است. در بعضی کوچهها از چند تا خانهای که کنار یکدیگر قرار دارد، یکی از آنها به قدری تخریب شده که گمان نمیکنی در خانه همجوار آن کسی زندگی کند، اما نزدیکتر که میشوی صدای آدمهای داخل خانه را میشنوی و هیاهوی بچههایی که بیخیال از جور زمانه در حیاط خانه گرم بازی هستند.
رضا عبداللهفرد که در ابتدای محله نفرآباد از ضلع شرقی حرم سید الکریم(ع)، بقالی دارد میگوید: «پدربزرگم در این محله زندگی میکرد. پدرم حاج اکبر کاوه یکی از آهنگران محله نفرآباد بود. آن روزها به همه آهنگرها لقب کاوه میدادند. او زنجیر و علامت میساخت برای عزاداری سیدالشهدا(ع). آهنگری او همینجا بود که الان من بقالی دارم و چند قدم بیشتر با تکیه نفرآباد فاصله نداشت کار و کسب آهنگری چند ماه مانده به ماه محرم حسابی رونق داشت.»او همانطورکه کروکی محله نفرآباد را برایمان میکشد میگوید: «زمانی که طرح ساماندهی و افزودن بافت فرسوده به حرم عبدالعظیم(ع) از سال ۱۳۷۰شروع شد پدرم هنوز زنده بود، میگفت این طرح حداقل ۵۰سال طول میکشد.»می خندد و میگوید: «به حساب پدرم ۲۶ سال دیگر مانده است.»می پرسم: «چرا از اینجا نمیروید و هر روز با این معضلات درگیر میشوید؟ »میگوید: «شاید من بتوانم خودم را با بیرون از این محله تطبیق دهم و بتوانم در یک آپارتمان زندگی کنم اما مادرم که حدود ۸۰ سال از عمرش گذشته و چشم و چراغ خانه ما است اگر یک روز آپارتماننشین باشد، دق میکند.»عبداللهفرد به خانههای اصل و نصبدار محله و بعضی از آنها که قابلیت موزه شدن را دارد اشاره میکند و میگوید: «همین پارک ستاره که به تازگی پارک شده است خانه بزرگی بود که به یکی از بزرگان و متمولان شهرری تعلق داشت. این خانه خیلی قدیمی بود و به خانه(یحیی خان) معروف بود. آنقدر به حال خود رها شد که از آن مخروبهای بیشتر نماند و بعد از آن هم به پارک تبدیل شد. از این دست خانهها اینجا زیاد است. درست وسط محله نفرآباد خانهای است که در صحن حیاطش قسمتهایی از شاهنامه و منظومه لیلی و مجنون بهصورت نقاشی به تصویر کشیده شده است.»
زندگی در کنار آثار باستانی
هرچه از مرکز نفرآباد دورتر میشوی و به حاشیه محله نزدیکتر، معضلات بیشتری را شاهد میشوی. خانهها گودتر میشوند و دیگر از اصیلزادگان محله خبری نیست. خانههایی که با گذشتن از چند کوچه باریک با شیب یک متری به آنها میرسی و حیاط خانه نیز از سطح کوچه ۲ متر پایینتر است. اجارهبهای خانه ماهی ۱۰۰هزار تومان است. این را پیرزن میگوید، آنقدر تا شده تا حیاط خانه را بشویدکه قدش به نیممتر هم نمیرسد. سر که کنی در حیاط خانه فقط یک اتاق با کف سیمانی بدون فرش در گوشه حیاط، یک پیکنیک خوراکپزی و روشویی جرم گرفته گوشه حیاط را میبینی و اصرار پیرزن برای صرف یک استکان چای را میشنوی! و تو به این فکر میکنی که او زمستان را چطور گذرانده است. اینجا ۲قشر آدم زندگی میکنند. یکی آدمهایی که به خاطر فقر به این محله آمدهاند وخانههای فرسوده و تخریب شده را به اندک بهایی اجاره کردهاند و اغلب مهاجر و از افاغنه هستند و گروه دوم شهروندانی که نمیتوانند بیخیال گذشته شوند و بروند، آنها چنان با زندگی اجدادشان در این محله گره خوردهاند که همه شادی دنیا را از با هم بودنشان میدانند. با همسایههایشان آن چنان اخت هستند که یکدیگر را به نام عمو و خاله صدا میکنند. این را میتوان از مبلمانی که در یک قسمت از محله چیده شده فهمید. عباس آقا، زمین ۵۰۰ مترمربعی روبهروی منزلش را باغچهبندی کرده و دورتادور آن را مبل چیده و درخت توت وسط آن سایه بزرگی روی زمین پهن کرده و هر شب خانوادههای قدیمی نفرآباد با قوریچای و آجیل و تخمه به آنجا میآیند تا کنار هم خاطرات گذشته خود و اجدادشان را مرور کنند. منصوره حافظپور، خانم جوانی که خانهشان روبهروی این تفرجگاه خانوادگی است، میگوید: «چطور میتوان قید این صمیمیت را زد و از اینجا رفت. چند هفته پیش یک گروه محقق آلمانی به نفرآباد آمدند، همینجا در همین محوطه اردو زدند. چند روزی را اینجا بودند. از تمام خانهها فیلم گرفتند. خانههایی که بعضی از آنها قدمت ۴۰۰ساله دارند. آنها متحیر بودند و مترجمشان حس و حال آنها را برایمان بیان میکرد. وقتی داشتند از اینجا میرفتند به ما میگفتند شما کنار آثار باستانی زندگی میکنید.»
درها را میدزدند
رضا اصفهانپور، یکی دیگر از اهالی در تأیید صحبتهای هممحلهایاش میگوید: «تازگیها در خانهها را میدزدند. خانههای اینجا قدیمی است و درهای آنها نیز قدمت تاریخی دارد. بعضی از آنها نشاندهنده آداب و سنتهای اسلامی است، مثل کوبه زنانه و کوبه مردانه طوری که صدای کوبه زنانه صدای زیرتری داشت و کوبه مردانه صدای بم و این راهنمایی بود که نامحرمها کمتر در دید یکدیگر قرار بگیرند.»در فاصلههای نزدیک به هم درختهای توت قرار دارند. حجت رجبعلیفرد توضیح میدهد: «اهالی آنقدر مهماننواز بودند که وظیفه خود میدانستند برای پذیرایی از رهگذران، درخت توت و انجیر بکارند تا اگر گرسنه و یا تشنهای از اینجا عبور کرد از میوهها تناول کند و خیر آن به رفتگانشان برسد. آن روزها کاشت این درختها به این منظور رسم بود.»البته بسیاری از این درختها داخل حیاط خانهها قرار داشت که با تخریب دیوارها به کوچهها تعلق گرفتهاند.
او میگوید خانهها از حیاط به هم راه داشت و همسایهها آنقدر با هم خانه یکی بودند که با هم وصلت میکردند. آذوقه زمستان مثل قورمه کردن گوشت و خشک کردن توت و انجیر همه مراسم خاص خودش را داشت و همسایهها به یکدیگر کمک میکردند. مراسم عروسی ساده و بیآلایش برگزار میشد. مردان خانه یکی از همسایهها و اغلب زنان در خانه خود عروس گردهم میآمدند. ما از این دست خاطرات زیاد داریم. تازگیها بچههایمان نیز به شنیدن خاطرات ما علاقهمند شدهاند و آنها نیز در این تفرجگاه خانوادگی شنوندههای خوبی هستند.»و اینجا هنوز زندگی باعمق بیشتری جریان دارد.
نفرآباد تنها تکیهای که خیمه دارد
خیمه سفید تکیه بزرگ و تاریخی نفرآباد بعد از سیصد و اندی سال هنوز هم در اول ماه محرم بالا میرود. در حدود ۴۰۰ سال پیش عدهای از نفرآبادیها ستون خیمهای را برای عزاداری سالار شهیدان برافراشتند که پس از گذشت سالهای سال هنوز هم پابرجاست. اینجا قدیمیترین تکیه باقی مانده تهران امروز است. هیئت عزاداری این تکیه به نام حضرت علی اکبر(ع) است اما اهالی آن را با همان نام «تکیه نفرآباد» میشناسند. قربانینژاد که یکی از اعضای هیئت امنای تکیه است، میگوید: «بر اساس وقفنامه موجود، تکیه نفرآباد در سال ۱۰۶۰ هجری قمری یعنی حدود ۱۰۰ سال بعد از نخستین حصارکشی پیرامون تهران ساخته شده است. حتی قدیمیهای محله هم نمیدانند که این تکیه از آن زمان تا به حال چندین بار بازسازی و مرمت شده است. سر در تکیه کاشیکاری است. بر روی این کاشیکاریها لحظه شهادت حضرت علی اکبر(ع) نقش بسته است. نمای بیرونی دیوارها آجری است. در فاصله ۲ متری از زمین قلابهایگردی نصب شدهاند که یک سر آن درون دیوار فرو رفته است و اهالی در زبان عامیانه به آن پاچهبند میگویند. وقتی چادر خیمه را برپا میسازند، طناب آن را به این قلابها میبندند تا چادر از همه سو مهار شود.
دورتادور صحن شبستان سکویی به ارتفاع ۳۰ سانتیمتر و عرض ۳متر برای نشستن عزاداران وجود دارد. مساحت شبستان ۴۰۰مترمربع بوده است که با توجه به جمعیت آن روز فضای بزرگی است. بنای شبستان ۲ طبقه است که در گذشته زنها مراسم تعزیهخوانی را از طبقه بالا تماشا میکردند. یک ستون چوبی به ارتفاع ۱۲متر چادر خیمه را نگه میدارد. چادر سفید خیمه کار هنرمندان اصفهانی است. این بنا در سال ۱۳۴۲ بازسازی شده است. اما فقط ستونهای چوبی جای خود را به تیرآهنها دادهاند تا همان شکل قدیمی تکیه حفظ شود. علاوه بر ایام سوگواری ماه محرم و مراسم مذهبی دیگر، تکیه نفرآباد در هر شب جمعه برنامه دارد و از عزاداران به همان روال قدیم با آبگوشت پذیرایی میشود.
اینجا صاحب جمع بود
حجت رجبعلی فرد از اهالی قدیمی نفرآباد است که با لهجه تهران قدیم حرف میزند: «نصیربک فرزند محمدباقر عطارباشی از واقفان قدیمی تکیه نفرآباد است. حتی گفته میشود نصیربک نخستین شخصی بود که ساختمان آن را بنا کرد. هم اکنون ۳ دانگ تکیه به نام دختر مرحوم غلامعلی خان نصیری است. غلامعلی خان نوه نصیربک بود. این خانواده به صاحب جمع هم معروف بودند. ۳ دانگ دیگر آن هم وقف است.»به احتمال زیاد نصیربک مخفف نصیربیگ است، بیگ لفظی ترکی به معنای بزرگ و آقا، از القاب معمول صفوی است که به رجال و بزرگان آن دوران گفته میشد، صاحب جمع نیز از القاب حکومتی بود و به کسی گفته میشد که کارهای پشتیبانی را عهدهدار بود و از مهمترین این کارها جابهجایی اسباب و وسایل کاروان شاهی و اطرافیانش بود و از اینرو شترخانه و قاطرخانه شاهی را در اختیار داشت. حجت رجبعلی فرد با اشاره به وجه تسمیه محله نفرآباد میگوید: «صاحب جمعها در آن دوران، در این مکان رفت و آمد داشتند و قدیمیها از خاندانی به همین لقب، نام میبرند که در سالهای دور در اینجا زندگی میکردهاند. شاید نام نفرآباد نیز بر همین مبنا گذاشته شده باشد زیرا واحد شمارش شتر نفر است و آبادی این منطقه پیش از همه مدیون شتر و شترداران است. از سوی دیگر عموم زائران و مسافران نیز برای رفت و آمد از شتر استفاده میکردند و به رونق بازار این کسب میافزودند.»
نانوایی دوره طهماسب صفوی
نانوایی سنگکی در محله نفرآباد، همپای حسینیه قدمت دارد چون در آن روزها این محله هسته مرکزی شهرری بوده است که پایه آن در زمان شاه طهماسب صفوی گذاشته شد و ساختن حصار طهماسبی و نخستین تکیه تهران نیز به همان دوران بازمی گردد. از همان دوران تا امروز این نانوایی به دست رهگذران و مسافران نان میدهد. شاطر این نانوایی سید داود روغنی یکی از قدیمیترین و معروفترین شاطرهای تهران قدیم بوده است که با نوشتن کتاب شعری با عنوان سنگک هنوز در اذهان شعر دوستان باقی مانده است. نوه سید داود روغنی با اشاره به مسابقات نانوایان، میگوید: «حدود ۹۰ سال قبل مسابقهای بین شاطران تهرانی برگزار میشد که یکی از موارد این مسابقه سوراخهای همطراز نانهای سنگک بوده است. همچپنین ۱۱ نان سنگکی در ری بود که هر شاطری برای خود امضا و نشانهای پای نان میگذاشت.»
خاطرات پیرمرد امروز کودک دیروز
ری از دورترین زمانها در مسیر راههای بزرگ ارتباطی قرار داشت و کاروانهای بسیاری از آن میگذشتند. از زمانهای گذشته یکی از رسم و رسوم انسانهای متدین دستگیری از در راه ماندگان بوده است و این فلسفهای بوده برای ساخت سقاخانهها که هنوز هم بقایای آن را در جایجای محله و شهرمان میبینیم. در این سقاخانهها آب برای نوشیدن وجود داشت و حتی تکه نانی را نیز هر شخصی که نذر داشت در سقاخانه میگذاشت تا در راه مانده بیمنت سیر شود. سقاخانه معروف و قدیمی نفرآباد به نام حضرت ابالفضل(ع) نیز به این منظور در تکیه نفرآباد ساخته شده است و هنوز هم خیلی از اهالی در آن شمع روشن میکنند هر چند دیگر از حوضچه وسط آن خبری نیست. حوضچهای که مردم در فصل تابستان در آن یخ میانداختند و با کاسه از آن آب مینوشیدند. پیرمردهایی که الان قریب به ۸۰سال دارند، معتقدند هیچ آبی به آن گوارایی ننوشیدهاند.
خراطی به قصهها رفته است
محسن کریمیان در کسب و کار پدر مانده و هنوز چراغ مغازه خراطی پدر را روشن نگه داشته است. او میگوید: «از کودکی وردست پدرم بودم. خیلی از مشتریان قدیمی به اینجا میآیند و حداقل سالی یکبار گوشتکوب خانهشان را از من میخرند.»
مغازهاش به کلی رنگ خاک چوب گرفته است و از کنده درختهای کوچک و بزرگ پر شد است. چند تا چرخ چوبی کوچک از سقف آویزان است. کریمیان میگوید: «اینها روروئک است. سالی یکی ۲تا با سفارش میسازم. البته از وقتی همه چیز ماشینی شده دیگر شغل خراطی نه طرفداری دارد و نه سودی اما ما آلوده این هنر شدهایم. در حال حاضر این شغل مورد توجه دانشجویان هنر است. یادش بخیر۵۰ سال پیش پدرها و مادرها یک هفته هر روز سر میزدند تا روروئک کودک نوپایشان را با شور و شوق از پدرم تحویل بگیرند. این هنر به هنرهای سنتی ایران تبدیل شده است اما هیچکس ما را تحویل نمیگیرد.»
منبع: همشهری آنلاین