مظفرالدین شاه در باغوحش برلین؛ «موشهایی بود به اندازۀ آدم»!
خاطرات روزنوشت مظفرالدین شاه از سفر به فرنگستان، آینهای از اوضاع و احوال دربار قاجار در آخرین سالهای حکومت رو به زوال این سلسله است.
فرادید| مظفرالدینشاه همانگونه که علاقه به سفر فرنگ را از ناصرالدینشاه به ارث برده بود، در نوشتن روزانۀ خاطرات سفر هم پیرو پادشاه قبل از خودش بود.
به گزارش فرادید؛ در اینجا گزیدهای از خاطرات یک روز از سفر مظفرالدین شاه را میخوانید که مربوط است به روز یکشنبه دهم خرداد سال 1281 شمسی و حضور شاه در شهر برلین آلمان:
رسیدیم به شهر برلن [از قطار] پیاده شدیم . . . رفتیم به باغ وحش، اول دم در رئیس باغ وحش دوتا بچه شیر یکساله که خیلی هم بزرگ بودند آورد توی کالسکۀ ما . . . ما هم ابدا وحشتی نکردیم و تماشا کردیم، بعد آمدیم تا رسیدیم به قفسی که خرسها بودند . . . اول چند خرس بودند مثل همان خرسهایی که در آذربایجان خودمان اقلاً نودتا به دست خودمان زدهایم و در حضور ما زیاده از دویستتا شکار کردهاند . . .
پلنگهای زیادی بود . . . یک پلنگ سیاه بود که خیلی سیاه و چیز مهیبی بود اما برنخواست راه برود که بدانیم بزرگی او را با سایر پلنگها . . . بعد آمدیم انواع مرغابیها بود، شیشۀ بزرگی گذاشته بودند پشتش آب بود مرغابیها میرفتند زیر آب و میآمدند از جلو ما میگذشتند . . . خیلی دلمان میخواست ببینیم مرغابی چطور شنا میکند، مثل آنکه زیر دریا باشیم تماشا کردیم خیلی خوب بود . . .
بعد آمدیم موشهایی بود بقدر آدم، کانگِرو میگویند، پاهای بلند داشت دستهای کوتاه، وقتی میدویدند با پا جفت میزدند دستهاشان را در هوا نگاه داشته بودند چیز غریبی بودند . . .
دیگر به قدری از حیوانات وحشی و طیور و چرنده و پرنده دیدم که اگر بنویسم دو کتاب میشود، همه را گردش کردیم و دیدیم . . . بعد آمدیم به سفارتخانۀ خودمان . . . در بین راه جمعیت زیادی بود اما مخلوق آلمان همه مودب و بی صدا در کمال ادب ایستاده ابدا از احدی صدا بیرون نمیآمد مگر با کمال احترام، کلاه برمیداشتند و اظهار خوشوقتی میکردند . . .