خاطرات ظلالسلطان؛ «با خودم عهد کردم که تا عمر دارم دیگر در علفزار نروم»
روزی محمدرضا خان فراشباشی یک مار بزرگی را کشته بود به حضور من آورد، در شکمش بعضی برآمدگیها پیدا بود؛ فشار که دادند…
روزی محمدرضا خان فراشباشی یک مار بزرگی را کشته بود به حضور من آورد، در شکمش بعضی برآمدگیها پیدا بود؛ فشار که دادند…
. . . یک هفته صدای تفنگ به هوا میرفت؛ بدون اغراق روزی صد هزار فشنگ به شکارهای بیچاره خالی میشد. به قرب هزار شکار از…
ثریا خون بختیاری در رگهایش بود به اضافه تربیت فرنگی که به او روحیه مخصوص داده بود و شاه هم نتوانسته بود دست از…
یک روز صبح شروع به صحبت درباره برادرش کرد و توضیح داد که چرا تنها مانده و سپس ادامه داد: «البته بهتر میشد اگر دختر…
من گفتم «از کجا معلوم که هوسی در کار نباشد؟» گودرز گفت: «فروغ ظفر دو عکس فوری از تو در حال اسکی داشته و آنها را به…
شهبانویی که هر جا دلش میخواست میرفت، حالا ملتمسانه از دیگران میخواست که راه را برایش باز کنند . . . اکنون کاملا…
پس از فوت شوهر فریده تا ازدواج فرح با محمدرضا، این جمع با هم زندگی میکردند و یک خانواده را تشکیل میدادند: قطبی پدر…
در این سالها محمدرضا معشوقهای پیدا کرده بود با نام خانوادگی «دیوسالار»؛ چگونه و به وسیلۀ که، اطلاع ندارم ... این…
سپهر اظهار داشت: «از سفیر خواهش کردم به استالین بگوید که ایشان دیداری با شاه بکند، زیرا حال که نه چرچیل و نه روزولت به…
به محض وقوع حوادث شهریور 20 رضاخان دیگر آن رضاخان نبود. راجع به هر کاری با ردههای پایین مشورت میکرد و کارهای ضد و…