(تصاویر) سفر در تاریخ؛ عشق افلاطونی اردشیر به الیزابت، ابوشریف، ثریا و خانوم

(تصاویر) سفر در تاریخ؛ عشق افلاطونی اردشیر به الیزابت، ابوشریف، ثریا و خانوم

عکس‌هایی از مشاهیر تاریخ معاصر ایران، شهرهای ایران، خودروهای نوستالژیک، عکس‌های فوتبالی و...

کد خبر : ۱۷۸۴۵۴
بازدید : ۸۵

با قاب تاریخ به ایران قدیم سفر‌ و یادی ‌‌از ‌گذشته می کنیم. در تهیه این مجموعه، از تصاویر کمتر دیده ‌شده‌ای استفاده شده که تماشای آنها خالی از لطف نیست. عکس‌هایی از مشاهیر تاریخ معاصر ایران، شهرهای ایران، خودروهای نوستالژیک، عکس‌های فوتبالی و... برای دیدن تصاویر و شرح آن ادامه مطلب را بخوانید.

‌قاب مشاهیر 1

‌ قســــمت‌هایی از کتاب کاخ تنهایی، خاطرات ثریا اســفندیاری (قســمت 61)؛ عاقبت، (۱۶ شهریور)، که گفته شد نظم در تهران برقرار شده است، من می‌توانم حرکت کنم؛ می‌توانم به کشور بازگردم... از آن روز که با هواپیما کلاردشت را ترک کردیم و بعد، از رامسر به بغداد آمدیم‌ و سرنوشت خود را به پروردگار و پیچ کرافت و کودتای فضل‌الله خان زاهدی سپردیم، تا امروز‌ که من به تهران باز می‌گردم، چه مدت گذشته است؟

276b23fa841cf9f68a4eee9b7b13d8a21

این مدت کمتر از یک ماه، به نظرم سال‌های درازی آمد... در فرودگاه، شاه و وزیرانش‌ و در میان آنها، تعدادی زیاد بختیاری به پیشواز آمده‌اند... دستبوسی‌ های تشریفاتی و بیشتر افراطی، ناگهان، حقیقت را در برابرم قرارداد... من ثریا پهلوی ملکه ایران هستم، مهمترین بانوی کشور... نه ثریا اسفندیاری بختیاری!... بعد از آن دوره مصیبت‌بار که ما با هم آن را گذراندیم، شاه چیزی را از من دریغ نمی‌کند.

او تحمل مرا در آن آزمایش سخت‌ و نیز، نیرویی را که به کار بردم‌ تا در مواجه با خطر‌هایی که تهدیدش می‌کرد، از نظر تقویت روحی، یاری‌اش دهم؛ فراموش نکرده است. از سوی دیگر ‌ چون می‌بیند که با زندگی معاشرتی آشتی کرده‌ام خوشحال است. هرگز تا این حد مورد ستایش مردم نبود‌م بسیار کسان و خانواده‌ها‌ که از آغاز دوران سخت، گویی در اثر ورد و جادو تبخیر شده بودن

باز پیدا شدن و برای تقدیم احترام با هم رقابت می‌کنند ... همان‌ها که در دوران مصدق نیش به ما می‌خوراندند، حالا برای مان نوش می‌آورند و به تعظیم و تکریم می‌پردازند و این روش مرا غمگین می‌سازد.  اما‌ سعی دارم خودم را طبیعی نشان دهم. یک ملکه حق ندارد احساسات درونی‌اش را بنمایاند.

به دکتر ایادی که بر اثر اصرارم، شاه نسبت به او اعاده حیثیت کرده است، همه چیز را می‌گویم، همچنین‌ به عمه فروغ ظفر ‌که پس از اینکه معلوم شد «جاسوسه» نیست، اجازه بازگشت به کاخ را یافته ‌ و من او را به عنوان ندیمه اول خودم انتخاب کرده‌ام، به‌خاطر روی خوش و رک‌گویی او را دوست دارم. در پی یک قرارداد میان واشینگتن و تهران، دولت زاهدی توانسته مبلغ 45 میلیون دلار وام از آمریکا دریافت دارد.

ژانسن، دکوراتور معروف پاریسی را دعوت می‌کنم‌ و او چوب‌های پوسیده و ملال‌آور تالارهای پذیرایی را بر‌‌می‌چیند.«اختصاصی»، کشتی در گل نشسته، به زودی با دیوارهای رنگ شده، مبل‌ها و زینت‌ها و دکوراسیون به سبک لویی شانزدهم‌، مأوایی می‌شود هم آهنگ‌ که دوست دارم، دوستانم را به آن دعوت کنم و مراسم جشن ترتیب دهم؛به ویژه، برگزار کردن سه جشن: دو سالروز تولدمان‌ و سالروز عروسی‌مان. ادامه دارد...

قاب مشاهیر 2 

‌ عشق افلاطونی داماد شاه و الیزابت تیلور! اردشیر زاهدی آخرین سفیر ایران در آمریکا و شخصیت اصلی مستند «آخرین دیپلمات» با اولین فرزند محمدرضا پهلوی به نام شهناز ازدواج کرد. شهناز دختر فوزیه، همسر اول شاه و حاصل این ازدواج 7 ساله یک دختر به نام ‌مهناز بود که هم‌اکنون در آمریکا زندگی می‌کند.

n00021418-r-b-031

اردشیر پس از این جدایی دیگر ازدواج نکرد و شهناز پهلوی عاشق خسرو جهانبانی، فرزند تیمسار جهانبانی شد. محمدرضا پهلوی با این ازدواج مخالف بود و خسرو را به سربازی فرستاد اما با اصرارهای شهناز، شاه با این ازدواج موافقت کرد به شرطی که تا پایان عمر در سوئیس زندگی کنند. به همین دلیل مراسم ازدواج شهناز و جهانبانی در سفارت ایران در فرانسه برگزار شد و شهناز هم‌اکنون نیز در شهر لوزان سوئیس و به فاصله حدود نیم ساعت از خانه اردشیر زاهدی زندگی می‌کند.

نکته‌ای که زاهدی در مستند «آخرین دیپلمات» برای اولین بار از آن پرده برداشت این است که در طول سال‌های بعد از طلاق، با الیزابت تیلور هنرپیشه سرشناس هالیوود آشنا و این رابطه بسیار نزدیک شد. نزدیک‌ترین و بانفوذترین مشاور محمدرضا پهلوی تا انقلاب اسلامی 1357 در مستند زندگی‌اش با اشاره به حضور تیلور در مهمانی‌های بزرگی که در آمریکا برگزار می‌کرده، از عشق افلاطونی‌شان نام می‌برد.

حتی تیلور به دعوت زاهدی به ایران آمده ‌ و از شهرهای مختلف و تاریخی ایران بازدید کرده بود.«آخرین دیپلمات» به کارگردانی امیر تاجیک نه‌تنها اسناد جذاب، دیده‌نشده ‌ یا کمتر دیده شده‌ای رو می‌کند بلکه آلبوم‌ها و اسناد شخصی زاهدی و ناگفته‌های او نیز دیگر مواردی است که بر جذابیت این مستند پرتره می‌افزاید. اردشیر زاهدی در ۲۷ آبان ۱۴۰۰ در سن ۹۳ سالگی پس از طی یک دوره بیماری در شهر مونترو  سوئیس درگذشت.  (برنا)

‌قاب مشاهیر 3 

فرمانده پرماجرای سپاه در صف نماز؛ عباس آقازمانی متولد ۱۳۱۸‌ معروف به «ابوشریف» نخستین فرمانده عملیات سپاه بود. او در سال ۴۲ پس از آشنایی با موسوی بجنوردی، در حزب ملل اسلامی مشغول به فعالیت شد. وی پس از مدتی به لبنان برای آموزش نظامی رفت و در سال ۵۱ هنگام ورود به ایران مجددا دستگیر شد.

378

او در همان سال از دست ساواک فرار کرد و به پاکستان رفت و پس از مدتی با جنبش فتح وارد همکاری شد. آقازمانی در سال ۵۷ به نوفل لوشاتو رفت. وی نقش مهمی در تاسیس سپاه داشت. او در میانه سال ۶۰ به عنوان سفیر ایران در پاکستان منصوب شد. او در اواخر دهه 60 به افغانستان رفت. پس از قدرت‌گیری طالبان، ابوشریف به پاکستان رفت و کماکان در آن کشور زندگی می‌کند. ‌(انتخاب)

‌قاب تاریخ

داســتان زندگی خانوم، زنــی از خاندان قاجار، نــوه مظفرالدین‌شــاه و خواهرزاده محمدعلی‌شاه (‌قسمت 29)؛ نزهت تو به سر من انداختی خیالی را که الآن هم مشغول آنم. من زن شاه آینده شوم و به قول تو ملکه، آن وقت تو زن ابراهیم میرزا‌باشی‌، چطور می‌شود. همه اینها را در دلم از نزهت می‌پرسیدم. نزهت مثل پلنگ تیر خورده، چادر از سر انداخته در زیرزمین قدم می‌زد.ساعتی از ظهر گذشته بود، هنوز صدای گلوله و توپ به گوش می‌رسید.

908

از نزدیک ظهر خبر داده بودند که خانم سلطان غیبش زده است، گهگاه مادر سراغ او را می‌گرفت و جوابی نمی‌یافت تا آمد.کلفت‌ها زیر بغلش را گرفته بودند، نمی‌توانست از پله‌های زیرزمین پایین بیاید. نزهت پرید و پیرزن را که داشت از حال می‌رفت روی قالی نشاند. کاه گل زیر دماغش گرفتند و خاله خانم از جوشانده‌ای که از صبح، چند استکانی به همه ما داده بود یکی هم برای او ریخت، گل گاو‌زبان و دو سه گیاه دیگر که برای رفع دلشوره تجویز می‌کردند.

همه می‌دانستند رفته به دنبال تنها پسرش ابراهیم میرزا‌، پیرزن موهای سفیدش را می‌کند و می‌گفت در میان نعش‌های به خون آلوده دنبال ابراهیم می‌گشته . خانم سلطان گزارش می‌داد و نزهت انگار که در درونش آتشفشانی است، لحظه‌ای آرام نداشت. در لحظه‌ای نتوانست خود را نگاه دارد و بر‌سر خانم سلطان فریاد کشید: الآن ظهیرالسلطان و ابراهیم میرزا کجا هستند. اگر زنده باشند در باغشاه منتظر طناب دارند. خدایا... پیرزن این را گفت و از هوش رفت.

همه شب را نزهت نخوابید‌، گرچه که دیگران نیز در بستر خفتند اما فضا چنان نبود که مجال دهد تا خواب کسی را از خطاهای پریشان جدا کند.چه می‌دانستیم، سخنی که صبح به آن راحتی از دهان نزهت بیرون آمد، جان یکی را می‌ستاند. چه می‌دانستم که در همان لحظات از جمع زنجیریان باغشاه، سرهنگی‌، ابراهیم را جدا کرد و بعد جسد بیجانش را در کنار دیگران انداخت.

این را دو روز بعد فهمیدم، آن هم در چه حالی... مادر به اتاق نزهت رفت، در را از پشت بست و با او حرف زد. پرسید مسئله ابراهیم چیست و شنید که ظهیرالسلطان چند روز قبل خطبه‌ای خوانده و نزهت و ابراهیم را محرم کرده تا بتوانند در تنهایی درباره مسائل سیاسی حرف بزنند... و بقیه آن یک ساعت را، آن دو خواهر درباره چیزهای دیگر گفته بودند.

من هرگز از جزئیات گفتگوی آنها باخبر نشدم. خبر کشته شدن ابراهیم را هم مادر، اگر شنید هم، از ما پنهان کرد...  نزهت حرفی نمی‌زد، من از اینکه بی‌خبر مانده بودم رنج می‌بردم. می‌فهمیدم که داریم پوست می‌اندازیم. انگار از بالای شمس‌العماره رها شده بودیم و در هوا منتظر بودیم که استخوان‌هایمان در برخورد با سنگفرش خرد شود ...ادامه دارد...

منبع: هفت صبح

۲
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید