(عکس) سفر به ایران قدیم؛ بازی تئاتر در بند زنان زندان شاه
رفته رفته ذوق هنری نیز در ما امکان بروز بیشتری پیدا کرد. با وسایل مدادرنگی و آب رنگهایی که اجازه ورود به بند را یافته بودند چه از جانب دفتر زندان چه به سبب مقررات منعطفتر داخل بند تعدادی از همبندان به کارهای دستی و نقاشی میپرداختند؛ از جمله خود تو!
کتاب دو جلدی «داد بی داد»، اثر ویدا حاجبی، فعال سیاسی و نویسنده، است که توسط نشربازتابنگار در سال 1383 به چاپ رسیده است. این کتاب مجموعهای از خاطرات زنانی است که در سالهای قبل از انقلاب به جرم سیاسی در زندانهای شاه بودهاند.
در ادامه بخشی از این کتاب را بخوانید.
در میان طرفداران فتوا کسانی بودند که مبارزه با کمونیستها را برای حفظ دین مقدم بر هر چیز دیگری میشمردند ماندن در زندان را بیهوده میدانستند و به تشویق ساواک تقاضای عفو کردند.در بهمن ماه ۵۶ هم در مراسمی معروف به مراسم سپاس چندین نفر از چهرههای معروف فداییان اسلام و جریان مؤتلفه نظیر مهدی عراقی، حبیب الله عسگراولادی و ابولفضل حیدری که محکوم به زندان ابد بودند و روحانیونی، چون محی الدین انواری و مهدی کروبی را با عفو ملوکانه آزاد کردند.
افسون رویای کودکی
رفته رفته ذوق هنری نیز در ما امکان بروز بیشتری پیدا کرد. با وسایل مدادرنگی و آب رنگهایی که اجازه ورود به بند را یافته بودند چه از جانب دفتر زندان چه به سبب مقررات منعطفتر داخل بند تعدادی از همبندان به کارهای دستی و نقاشی میپرداختند؛ از جمله خود تو!
ویدا یادم میآید که چند تابلوی زیبا از گلهای آفتاب گردان حیاط اوین برای پسرت و پسر خواهرت کشیدی. کارهای دستی و نقاشیهای شهین هم برای هدیه به خانوادهها در میان همبندان محبوبیت ویژهای داشت.
برخی هم از جمله، شهین ژاله ح، ژاله، ا، فرشته، فرنگیس، فرخ و من به فکر تشکیل یک گروه تئاتر افتادیم شنیده هایمان از تجربههای قبلی در بند زنان در قصر و بند مردان در اوین در تقویت این فکر مؤثر بود اعضای گروه تئاتر از سیاسی کارها بودیم، به جز فرخ که از فداییان بود به عنوان اولین نمایش چشم در برابر چشم ساعدی را در نظر گرفتیم که کتابش را دربند داشتیم. از همبندان خواستیم که اتاق تلویزیون را برای تمرین در اختیار ما بگذارند و هر که مایل هست به ما کمک کند.
پس از اجرا و روبرو شدن با تشویق همبندان به فکر نمایشی از حیدر عمواوغلو افتادیم نمایشنامهای در این مورد نداشتیم. فقط از اطلاعات شفاهی و چند کتاب تاریخی که برخی از رفقا خوانده بودند نمایشنامهای تهیه کردیم. در صحنهای این جمله را در دهان حیدر عمواغلو گذاشتیم که ترور یک نفر حتی اگر خود شاه باشد بازهم چیزی را عوض نمیکند یک پست فطرت میرود پست فطرتی دیگر جایش را میگیرد!
ما هم نمیدانستیم حرفی را که در دهان حیدر عمواغلو گذاشته بودیم تا چه حد واقعی است. در حالی که او به افکاری خلاف آن در تاریخ ما معروف است. این که آیا این کار ما تحریف تاریخ است یا نه کمتر مورد توجه ما بود مهـم بـرای مـا مقابله نظری با مشی چریکی بود مقابلهای طبعاً ساده انگارانه. پس از پایان نمایش یکی از اعضاء گروه تئاتر که از فداییان بود، مورد انتقاد رفقایش قرار گرفت.
بعد از آن خواستیم گالیله نمایشنامه برشت را به نمایش بگذاریم. اما با مخالفت تعدادی از اعضاء گروه روبرو شد که استدلال میکردند اجرای آن تبلیغ عفو و ندامت است. عدهای هم بر این بودند که گالیله را باید در شرایط زمانی و موقعیت ویژهٔ او در نظر گرفت. اما نتوانستیم همدیگر را قانع کنیم و از آن نمایش صرفنظر کردیم. در حالی که شنیده بودم تو در سال ۵۲ نمایشنامۀ گالیله را در زندان قصر به اجرا در آورده بودی.
سرانجام به ابتکار فرخ تصمیم گرفتیم پردۀ آخر نمایشنامه اتللو را به نمایش بگذاریم. قرار شد نقش دزده مونا را من به عهده بگیرم نقش اتللو را فرخ و ژاله .. نقش ندیمۀ را، اما برای نقش یاگو هیچ کس داوطلب نبود تا سرانجام پیرایه از خود گذشتگی نشان داد و این نقش منفی را پذیرفت.
برای این نمایش حسابی تدارک دیدیم و تمرین زیاد کردیم. طراح دکور و لباسها فرخ بود اشرف ربیعی هم در صحنه آرایی نقش داشت پردهای که صحنه نمایش را از تماشاچیان جدا میکرد و شمشیر اتللو کار او بود. مسئولیت آرایش و گریم را شهین به عهده داشت.
من پیش از بازی در نقش دزده مونا در نمایشهای قبلی هم بازی کرده بودم اما هیچ کدام جذابیت این نقش را برایم نداشت. شوق بازی در نقش تراژیک دزده مونا، خاطرات نوجوانیم را در ذهنم برانگیخته بود.
ده یازده سالم که بود دو آرزو داشتم؛ جهانگردی و بازیگری؛ در تئاتر هر فرصتی میآمد با بچههای محله در زیر زمین خانه به دور از چشم خانواده، نمایش اجرا میکردیم و از تماشاچیها پول ورودی میگرفتیم. در یکی از این نمایشها مادر بزرگم که از چادرش یک پیراهن یقه باز برای خودم درست کرده بودم، ما را غافلگیر کرد بچهها را از خانه بیرون انداخت شانههای برهنه و لاغر مرا با چوب قلیانش زد و عشق بازیگری را در دلم خفه کرد.
روز بازی نمایش اتللو با هیجانی تصور ناپذیر فرارسید. صحنه نمایش با پردهای سفید و پرچین از ملافهها از تماشاچیها جدا شده بود. شمعدانهایی از پوست پرتقال صحنه را می آراست، فرخ شنل سیاه مخمل به تن داشت، با پیراهنی سفید که نمیدانم پارچهها را به چه بهانهای به خانوادهها سفارش داده بودند. شهین صورت فرخ را با آبرنگ قهوهای کرده بود پوست زیتونی رنگ با دندانهای سفید براق و چشمان سیاه فروزان و موهای کوتاه سیاه فرخ را بی شباهت به اتللو نکرده بود. خودش هم با تمام وجود در نقش اتللو فرو رفته بود.
در دامنی سفید و بلند که با نخهای رنگی حاشیه دوزی شده بود، با بلوز یقه باز سفید و شمعدان در دست از فرط هیجان میلرزیدم نگاه آخری به آیینه انداختم و با یاد آرزوهای نوجوانیم هیجان زده وارد صحنه شدم بعد از ۲۷ سال هنوز آن لحظه را که شمعدان به دست وارد صحنه شدم با وضوح در ذهن دارم چنان در نقش خودم فرو رفته بودم که وقتی با شک اتللو روبرو شدم ترس برم داشت و وقتی فرخ میخواست مرا خفه کند و هردو توی تشکهای ابری فرو رفته بودیم، احساس میکردم اتللوست که به راستی دارد مرا خفه می کند.
هنوز هم افسون رویای کودکی، بازیگری در تئاتر و جهانگردی، در من خاموش نشده و با بیقراری و ترس از یک جا ماندن و ساکن شدن آمیخته است.
منبع: انتخاب