سفر به ایران قدیم؛ یادداشت‌های علم، چهارشنبه ۳۰ فروردین ۱۳۵۱: به شاه گفتم که مردم باید به حساب و به بازی گرفته شوند و برای آنها سرگرمی و وسیله بازی درست کرد

سفر به ایران قدیم؛ یادداشت‌های علم، چهارشنبه ۳۰ فروردین ۱۳۵۱: به شاه گفتم که مردم باید به حساب و به بازی گرفته شوند و برای آنها سرگرمی و وسیله بازی درست کرد

یادداشت‌های اسدالله علم: عرض کردم: به هر صورت چه بخواهیم چه نخواهیم، در دنیای پرآشوب پرغوغا[یی] هستیم و باید خودمان را تطبیق بدهیم. اعلیحضرت همایونی هم که همیشه می‌فرمایید، از حوادث جلو هستید، پس چرا در این زمینه ها فکری نکنیم؟

کد خبر : ۲۳۸۱۸۴
بازدید : ۱۶۹۹
اسدالله علم (۱ مرداد ۱۲۹۸ بیرجند – ۲۵ فروردین ۱۳۵۷ نیویورک)، یکی از مهم‌ترین چهره‌های سیاسی دوران محمدرضا شاه، وزیر دربار از ۱۳۴۵ تا ۱۳۵۶ و نخست‌وزیر ایران از سال ۱۳۴۱ تا ۱۳۴۲ بود.  
 
در ادامه بخشی از یادداشت های او را بخوانید.
 
صبح شرفیاب شدم، اوقات شاهنشاه تلخ بود. نفهمیدم چرا؟ به من هم بی جهت در سر موضوع بسیار کوچکی اوقات تلخی کردند، که من هم ناراحت شدم. ولی چون صبح بود و مشروب نخورده بودم، جرأت عکس العمل نداشتم - یعنی عقلم بر سر جا بود!  
 
کارهای جاری را زود به عرض رساندم، که دست و پا را جمع کنم و مرخص شوم. باز صحبت از اوضاع دنیا پیش آمد و وضع مراکش، که پادشاه ناچار شده است بالاخره یک نوع انتخاباتی را اجازه بدهد و یک آزادی‌هایی را به مردم بدهد و همچنین پاکستان، که بوتو ناچار شد پنج ماه قبل از موعدی که قبلاً تعیین کرده بود، حکومت نظامی را لغو نماید و بعد هم قانون اساسی موقت را قبول کند (در مجلس ملی که بر حسب انتخابات یحیی خان انجام شده بود) و بعد هم طرح یک کشور فدراتیو، مرکب از سندی و بلوچ و پختون، بریزد و آن را قبول نماید. فرمودند: به سفرای انگلیس و آمریکا بگو این وضع ما را هم دچار گرفتاری در سرحدات شرقی می‌کند. بعد فرمودند: بوتو چاره‌ای هم نداشت و ندارد، زیرا که به ارتش شکست خورده که نمی‌تواند تکیه کند، تکیه‌گاه او فعلاً فقط همین بازی کردن‌هاست، عرض کردم: صحیح می‌فرمایید، ولی به هر صورت این بازی کردن ها در همسایگی ما، در کشورهای دور، برای ما هم گرفتاری به بار می‌آورد.  
 
اتفاقاً با [اندرونایت] مخبر اکونومیست، مذاکرات مفصل کرده بودم... گذاشته بودم، روز جمعه، سر سواری عرض کنم. فرمودند: نه بگو! عرض کردم: امروز اوقات تلخ هستید، حوصله ندارید، من عرضی نمی‌کنم، فرمودند: نه، بگو! یک بار دیگر عرض کردم: امروز مناسب نیست. دیدم بیشتر اوقات تلخ شدند. عرض کردم: بسیار خوب، امر می فرمایید، عرض می‌کنم. مفصلاً مذاکراتم را که در صفحات قبل نوشته‌ام، عرض کردم.
 
اتفاقاً خیلی خیلی به دقت گوش دادند فرمودند: یک مقداری صحیح است. عرض کردم: به هر صورت چه بخواهیم چه نخواهیم، در دنیای پرآشوب پرغوغا[یی] هستیم و باید خودمان را تطبیق بدهیم. اعلیحضرت همایونی هم که همیشه می‌فرمایید، از حوادث جلو هستید، پس چرا در این زمینه ها فکری نکنیم؟ فرمودند: آخر چه فکری می شود کرد؟ بیش از این که کار می‌کنیم و صمیمانه هم کار می‌کنیم، که نمی توان کرد. عرض کردم: بلی، ولی باید قابل لمس برای مردم باشد. فرمودند: من علت نارضایی نسل جوان را فکر کرده ام چیست. تفاوت حقوق‌ها بین جوان‌ها و آنها که بر سر کارند، زیاد است، باید از بین برد.  عرض کردم: این یک عامل است ولی عوامل دیگر زیاد است. اگر مردم به یک اصولی توجه بکنند و بفهمند که به آن اصول از طرف اولیاء امور هم توجه می‌شود، حاضرند با گرسنگی هم بسازند. فرمودند: آن اصول چیست؟
 
عرض کردم: مردم باید به حساب و به بازی گرفته شوند و برای آنها سرگرمی و وسیله بازی درست کرد. نمی‌دانم چه طور شد که به عرض من طور دیگر توجه کردند. فرمودند: تربیت بدنی وسائل ندارد. نه زمین بازی داریم، نه بودجه کافی هست، نه مربی داریم. من عرض کردم: منظورم این نبود، منظورم این است که مردم باید در سیاست بازی کنند و خود را در آن شریک بدانند. یک دفعه به عرض من توجه کردند. عرض کردم: چه دلیل دارد که دولت بر سر کار باشد، همه عوامل انتخاباتی را در دست بگیرد و مثلاً در انتخابات شهرداری و انجمنهای ولایتی و ایالتی مداخله بکند؟ بگذارید مردم حس بکنند که انتخابات آزاد است. انجمن‌های شهر و ایالتی و ولایتی چه تأثیری در سیاست کشور دارد که دولت می‌خواهد در دست داشته باشد؟ بگذارید آزادانه  سر و کله هم بزنند و اگر انتخابات مجلس، حالاها باید یک حدودی داشته باشد، چرا باید در انتخابات شهرداری چنین باشد؟ چرا باید مردم در مسائل زندگانی روزمره شان حرف نزنند. این که به جایی صدمه نمی‌زند. فرمودند: چه طور صدمه نمی‌زند؟ مثلاً مزخرفات عجیبی در مورد گرانی می‌گویند، که این طور نیست.
 
عرض کردم: اولاً متأسفانه این طور است. ثانیاً بر فرض چرت و پرتی می‌گویند چه ضرری دارد، یک دریچه اطمینانی باز می‌شود. فرمودند: به همین مناسبت هم من گفته‌ام حزب اقلیت باشد. عرض کردم:  فرموده‌اید، ولی شیر بی بال و دم و اشکم است. اقلیتی که نتواند حرف بزند چه معنی دارد؟ فرمودند: آخر این همه کارهای بزرگ را مردم چه طور توجه ندارند؟ عرض کردم: تبلیغات هم غلط است. یک مقداری را درست نمی‌گویند، یک مقداری را هم که می‌گویند، آن قدر مبالغه می‌کنند و آن قدر تملق نسبت به اعلیحضرت همایونی می‌گویند که مردم را بیزار می‌کنند. مثلاً در قضیه نفت که واقعاً فتح بزرگی فرمودید، یا جزایر، آن قدر مبالغه شد که من خودم هم که به عظمت کار واقف بودم، سر خوردم و بیزار شدم. باری صحبت طول کشید، و من که می‌خواستم یک ربع شرفیاب باشم، دو ساعت و نیم شرفیاب بودم. تمام منتظرین کلافه شده بودند و فکر می‌کردند چه مسائل فوری و مهمی در کار است، در صورتی که مسائل اساسی و کلی مطرح بود.....
 
شب کاخ ملکه پهلوی رفتم. سر شام بودم. شاهنشاه مدتی با علیا حضرت شهبانو درباره این که ما چرا به روزنامه های خارجی باید گوش کنیم، صحبت فرمودند. منظور این بود که من بشنوم. معلوم شد از عرایض صبح من راضی نبودند. من هم گوش کردم. بالاخره عرض کردم: چه بخواهیم، چه نخواهیم، با دنیا در تماس هستیم و در مورد نقادی می‌باشیم. البته نباید از آن چه آنها می‌گویند یا می‌نویسند بلرزیم، ولی نمی‌توانیم به کلی هم بی‌اعتنا به آن چه می‌نویسند، باشیم. به همین جا مطلب تمام شد.
 
منبع: انتخاب
۱۲
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید