سفر به ایران قدیم؛ ماجرای عبور از باکو برای رسیدن به نخستین سفارتخانه‌ی ژاپن در تهران

سفر به ایران قدیم؛ ماجرای عبور از باکو برای رسیدن به نخستین سفارتخانه‌ی ژاپن در تهران

از باکو به انزلی قطار سریع السیر از مبدأ مسکو که میان راه حدود نیم ساعت تأخیر داشت، این تأخیر را با سرعت گرفتن جبران کرد و درست در ساعت یازده و نیم شب آرام آرام وارد ایستگاه باکو شد. همسر آقای ه. ن که با مأموریت شوهرش پیش از من به این شهر آمده بود می‌گفت وارد باکو که می‌شوید، بی آنکه علتش را بدانید، اشکتان سرازیر می‌شود. (اثر گاز چاه‌های نفت)

کد خبر : ۲۳۹۷۷۱
بازدید : ۵۵

سفرنامه کازما، سفرنامه خاطرات آکی ئوکازما، نخستی وزیرمختار ژاپن در ایران است. ایران خاطرات از سال 1308 تا 1311 ادامه دارد. کتاب فوق با ترمه دکتر هاشم رجب‌زاده، از سوی انجمن آثار و مفاخر فرهنگی در سال 1380 به چاپ رسیده است.

76

به سوی ایران

از باکو به انزلی قطار سریع السیر از مبدأ مسکو که میان راه حدود نیم ساعت تأخیر داشت، این تأخیر را با سرعت گرفتن جبران کرد و درست در ساعت یازده و نیم شب آرام آرام وارد ایستگاه باکو شد. همسر آقای ه. ن که با مأموریت شوهرش پیش از من به این شهر آمده بود می‌گفت وارد باکو که می‌شوید، بی آنکه علتش را بدانید، اشکتان سرازیر می‌شود. (اثر گاز چاه‌های نفت)

آقای ه. ن و خانم که سالهاست که در مأموریت روسیه می‌گذرانند درباره این کشور خوب می‌دانند. خیال می‌کنم که هم او این احساس را به من القا کرد که از اینجا که روانه بشویم و به خاک ایران قدم بگذاریم به فلات شگفتی برانگیز ایران که تا کنون مانند آن ندیده‌ایم چنان جایی که در تصور هم نمی‌گنجد می‌رسیم و چندگاهی رابطه‌مان با دنیای متمدن بریده می‌شود. کنسول ایران در باکو از هرگونه پذیرایی فروگذار نکرد و من شبی را در مهمانخانه ساده و بی روح و رونق این شهر به سر آوردم باکو بزرگترین مرکز استخراج نفت در جهان است از این جا که سراسر آن چاه نفت است تا باتوم در کنار دریای سیاه - لوله نفت به درازی پانصد «ری» نزدیک دو هزار کیلومتر امتداد دارد که شریان تأمین معاش خانواده‌های بسیار در شوروی است.

در هر گوشه و کنار که بگذریم کارگاه و دکل‌های نفت است و در دریا هم تا چشم کار می‌کند دکل‌های نفت می‌بینیم سطح دریا از تلالو نفت که نشت کرده و در آب ریخته است می‌درخشد. در هنگامۀ انقلاب بلشویکی، انگلیس برای اینکه قفقاز را مستقل بکند و این ناحیه را زیر نفوذ خود درآورد، کوشید، اما به این کار توفیق نیافت در آن زمان ساختمان‌هایی به نام سفارت مملکت گرجستان در گوشه و کنار جهان به چشم می‌خورد که نشانه‌ای از فعالیت استقلال جویی این ولایت با پشتیبانی انگلیس و فرانسه و دیگر دولت‌ها بود این ولایت که سرنوشتی یکسان با ارمنستان و دیگر نواحی پیرامون داشت امروزه با نام جمهوری آذربایجان که کرسی نشین آن باکو است جزئی از اتحاد جماهیر شوروی به شمار می‌آید.

در تهران آقای ن. ۲ دبیر سفارتمان که پیش از رسیدن من کار‌ها را برای تأسیس سفارتخانه آماده می‌کرد چنان سخت بیمار بود که نمی‌شد دانست که فردایش چه خواهد شد در مسکو که تلگراف فوری حاکی از این (خبر) رسید، فکر کردم که کاش می‌توانستم خود را هر چه زودتر با هواپیما به تهران برسانم. اما افسوس که اکنون درست میان زمستان بود و خط هوایی دایر. نبود پس ناچار می‌بایست در انتظار هواپیمایی که مترجم سفارتخانه می‌کوشید تا فراهم کند بمانم. این مترجم برای استقبال از من و راهنمایی‌ام از تهران به باکو آمده بود. اما با بدی هوا، برای رفتن به پهلوی انزلی در آن سوی دریای خزر جز نشستن به کشتی بخار که فردای آن روز حرکت می‌کرد چاره نبود باد اوایل دسامبر که از قفقاز میوزید و سوز و سرمای آن تا مغز استخوان می‌رسید، چهره دریای خزر را آرام مینواخت.

میان دریا، کشتی مسافربری به مقصد ایران چنانکه گویی از پای افتاده و از راه مانده است، در کنار بارانداز با امواج بالا و پایین می‌رفت و در انتظار ما بود. تشریفات خارج شدن از شوروی به علت بازرسی سختگیرانه مأموران مرزی بی اندازه پر دردسر بود. کتاب‌های ژاپنی فراوان آقای. هـ. مأمور جوان همراهم را یکی یکی به دقت وارسی کردند و اتفاقاً میان کتاب‌ها یک اسکناس پنجاه یـنـی ژاپنی که دوستم آقایت به او داده بود پیدا شد همراه داشتن اسکناس تخلف از قانون گمرک ورود به شوروی شناخته می‌شد پس کار‌ها گره خورد و بگو مگو با مأموران گمرک به درازا کشید. سرانجام به سختی از گرفتاری ضبط شدن پول جستیم. اگرچه احساسمان چنان نبود که گویی بر دم ببر پاگذاریم و از دهان مار زهردار فرار کنیم باز به سبب جنجالی که در آن نزدیک بود که بچه ببر یعنی پول را از دست بدهیم به خشم آمده بودیم و با چنین حال و وضعی به کشتی نشستیم.

 کشتی مسافری دریای خزر مانند سفینه‌ای که در قدیم به بوشو می‌رفت کوچک است علاوه بر این باد تند از قفقاز میوزید و این قایق را پیوسته در تب و تاب و تکان نگاه می‌. داشت اما در این روز باد آرام و هوا آفتابی بود و هرچند که سوز سرما بفهمی نفهمی تا مغز استخوان نفوذ می‌کرد تکان کشتی کمتر از آن بود که بیمش را داشتم همچنان که در دریا پیش می‌رفتیم جنگل دکل‌های نفت پشت سرمان تار و محو می‌نمود و در دوردست خاور، کوه‌های قفقاز با قله‌های برفی پر شکوهش پیدا بود آن هم به زودی ناپدید شد و همچنان که سایه ساحل در افق رنگ می‌باخت هوا رو به تاریکی می‌رفت.

منبع: انتخاب

۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید