سفر در زمان؛ آغاز سفر به ایران از اروپا در سال ۱۲۸۰؛ در بخارست والس رقصیدیم، آیا در تهران هم میتوانستیم برقصیم؟

بعد از سه ماه گفتوگو درباره سفر ایران سرانجام هنگام عزیمت فرا رسید دو روز و دو شب را در قطارهای سریع السیری که به جانب مشرق در حرکت بود گذراندیم از مونیخ و وین و بوداپست و بسیاری شهرهای کوچک و بزرگ غرب اروپا گذشتیم و به بخارست رسیدیم حالا دیگر هنگام حرکت به سوی اصفهان بود.
کتاب «گلهای سرخ اصفهان» اثر کلودانه، سفرنامه کلودآنه، روزنامه نگار فرانسوی به ایران است. این سفر که با اتوموبیل انجام شده، از بخارست آغاز میشود و تاریخ شروع آن سال ۱۹۰۰ است. این کتاب توسط فضل الله جلوه ترجمه و در سال ۱۳۷۰ به چاپ رسیده است.
فصل اول عزیمت –
بخارست، سه شنبه ۱۱آوریل
بعد از سه ماه گفتوگو درباره سفر ایران سرانجام هنگام عزیمت فرا رسید دو روز و دو شب را در قطارهای سریع السیری که به جانب مشرق در حرکت بود گذراندیم از مونیخ و وین و بوداپست و بسیاری شهرهای کوچک و بزرگ غرب اروپا گذشتیم و به بخارست رسیدیم حالا دیگر هنگام حرکت به سوی اصفهان بود.
طبق قرار قبلی در ساعت نه صبح در هتل بولوار شهر بخارست گرد آمدیم. لباسهایی که پوشیده بودیم مجموعه عجیب و غریبی به وجود آورده بود که مطلقا با محیط آرام و مجلل سرسرای هتل تناسب نداشت کلاههای نقابدار برای محافظت چشمان از گرد و غبار پالتوی بارانی مانتوی، پوست دستکشهای بزرگ با آستر خز، چکمه ساق بند چرمی، عینکهای آفتابی با دوره چرمی؛ و خلاصه همه چیز حکایت میکرد که به سفری یکی دو روزه نمیرویم بلکه راهی طولانی دشوار و پرحادثه در پیش داریم.
اقوام و دوستان پیرامون ما حلقهزده بودند. حر هوای بیرون سرد بود اتومبیلها را روشن کرده بودند تا موتورها گرم و برای رکت آماده شود این اتومبیلها متعلق به اعضای اتومبیل کلوب رومانی بود که میخواستند ما را به ساحل دانوب برسانند. در آنجا سوار یک کشتی بخاری اتریشی که عازم گالاتس بود میشدیم و از این شهر بود که با اتومبیلهای خویش از بسارابی میگذشتیم و سفر خود را آغاز میکردیم جالب بود که اولین مرحله سفر زمینی ما با کشتی آغاز میشد! آسمان صاف بود و ما آرزو میکردیم فردا و پس فردا نیز هوا آفتابی باقی بماند، چون در غیر این صورت جادههای خاکی بسارابی پر از گل و لای میشد و قطعاً برای عبور از آنها دچار مشکل میشدیم. اقوام را بوسیدیم و دست دوستان را فشردیم و چند عکسی به یادگار گرفتیم و به بخارست خدانگهدار.
گفتیم خدا میداند بار دیگر در چه شرایطی این شهر را میدیدیم و با چه تجربیات یا خستگیها و ناکامیهایی به آن باز میگشتیم فاصله بخارست تا جیور گووا که قرار بود در آنجا سوار کشتی بشویم حدود ۶۰ کیلومتر است. جاده از دشت همواری میگذشت و نسبتاً خوب بود. اما هرگز به پای راههای درجه یک فرانسه نمیرسید در فاصلهای دور تپههای کم ارتفاع دیده میشد. سعی کردم در کرانه افق اثری از رودخانه دانوب بیابم، اما موفق نشدم در جیور گوو ناهار خوبی خوردیم گویی در این شهر موزیک در رگهای همه مردم جریان دارد. کفشدوز و خیاط و نجار وقتی ساعت کارشان به پایان میرسد دکانهای خود را میبندند، لباس سیاه بلندی میپوشند وسازی به دست میدست میگیرند و ناگهان همه تبدیل به نوازنده می. شوند ما هم به نوای نغمههای همین گروه ناهار خوردیم و بعد دور هم حلقه زدیم و والس رقصیدیم آیا در تهران هم میتوانستیم برقصیم؟ ... بعد از ناهار به طرف ساحل دانوب حرکت کردیم. آب رودخانه بر اثر بارانهای شدید و سیلابهای بهاری زرد رنگ شده بود.
در آن سوی رودخانه، خیلی دورتر سواحل بلغارستان گسترده بود که از جهت نامسکون بودن دست کمی از سواحل رومانی نداشت. در بارانداز، کشتیها چمدانهای خود را که به وسیله قطار رسیده بود در انتظار خویش یافتیم. همه به سوی آنها شتافتیم تا مطمئن شویم از چمدانها و صندوقها و بستهها چیزی کم و کسر نشده باشد.
من نسبت به اشخاصی که به سفرهای دور و دراز میروند و هرگز از بابت چمدانها و لوازم سفر خویش ابراز نگرانی و وسواس نمیکنند احساس ستایش و شگفتی خاصی دارم و چنین به نظرم میآید که این قبیل اشخاص موجوداتی غیر مادی و شاید آسمانی هستند که نه نسبت به گرما و سرما حساسیتی دارند و نه از باران و تشنگی و گرسنگی و بی غذایی نگران و بیمناک میشوند، اما بدبختانه هیچ یک از ما از این گروه مسافران بیغم و بیخیال نبودیم برعکس وسواس زیادی هم داشتیم که هر روز لباسهای زیر و روی خود را عوض کنیم و در هر شرایطی سر و وضع مرتب و آراسته داشته باشیم میبایست همه چیز بجا و به موقع باشد و پیوسته در این نگرانی به سر میبردیم که مبادا یکی از ضروریات سفر را از قلم انداخته و جا گذاشته یا همراه نیاورده باشیم طبعاً با چنین وسواسی ناچار بودیم هر روز و در هر منزل و در عین خستگی، سفر، چمدانها را به هم بریزیم و مرتب کنیم.
لباسها را باز کنیم و دوباره تا کنیم و برای آنکه شما خواننده عزیز پی ببرید که تکرار روزانه این کار چه مشقتی بود و چقدر از وقت ما را میگرفت بد نیست سیاههای از اسباب و لوازمی که همراه داشتیم تهیه کنم چمدانها - ما جمعاً هفت مسافر بودیم به اضافه سه نفر مکانیسین هر یک از ما حق داشتیم دو چمدان همراه بیاوریم که البته همگی هم از این حق استفاده کرده بودیم. اما این چمدانها البته غیر از بستههای کوچک و بزرگ دیگری بود که هر کسی با خود داشت و هر روز مقداری از وقتمان به شمردن و حاضر و غایب کردن آنها میگذشت. وقتی این بستهها را در کنار هم میچیدیم یا روی هم میانباشتیم خودمان از مقدار و حجم آن دچار وحشت میشدیم و شاید فقط مشاهده همین توده انبوه کافی بود که هر کس دیگری را که به جای ما بود بکلی از ادامه سفر منصرف کند. فقط لوازم عکاسی ما برای خود حجم در خور ملاحظهای پدید میآورد.
منبع: انتخاب