تصاویر؛ جهان چرنوبیل را به یاد دارد؛ اما چرا هیچکس از فاجعه اتمی «کیشتیم» حرف نمیزند؟

جهان، چرنوبیل را به خاطر میآورد، اما سال ۱۹۵۷، فاجعهای اتمی در شوروی رخ داد که جهان دههها از آن بیخبر ماند.
در اعماق کوههای اورال، جایی که جادهها مانند رگهایی خشکیده در دل طبیعتی بکر پیش میروند، تابلویی عجیب و وهمآلود به رانندگان هشدار میدهد: «برای ۳۰ کیلومتر آینده، با حداکثر سرعت برانید. توقفممنوع.» این توصیهی ایمنی؛ صدای خاموش منطقهای است که سالها پیش توسط یکی از هولناکترین دشمنان بشریت مسموم شد: پرتوهای اتمی.
این تابلوها، یادگارهای فلزی و زنگزدهی فاجعهای هستند که دههها در پردهای از سکوت و انکار مدفون بود؛ فاجعهای به نام «کیشتیم».
وقتی صحبت از جنگ سرد به میان میآید، دو کلمه در ذهن تداعی میشود: «بمب اتم» و «پنهانکاری». فاجعهی کیشتیم، ترکیبی مرگبار از هر دوی آنهاست. در میان تمام حوادث اتمی که تاریخ پس از هیروشیما و ناکازاکی به خود دیده، هیچکدام به اندازهی فاجعهی کیشتیم در سال ۱۹۵۷، چنین ماهرانه و بیرحمانه از حافظهی جهان پاک نشد. این حادثهای بود که اتحاد جماهیر شوروی از اساس وجودش را منکر شد و تا زمان فروپاشیاش، از بازگوکردن آن سر باز زد
اما قفلها سرانجام در دههی ۱۹۹۰ شکسته شدند و جهان برای اولینبار با ابعاد واقعی این فاجعه، پیامدهای ویرانگر و میراث تلخ آن روبهرو شد.
اما اتحاد جماهیر شوروی، بهجای اعتراف، همهچیز را انکار کرد و سالها حقیقت را پشت پردهی پروپاگاندا پنهان نگه داشت. تنها پس از فروپاشی شوروی بود که پرده کنار رفت و ابعاد واقعی فاجعه روشن شد. امروز، با وجود اعتراف رسمی، پرسش بزرگ باقی است: چند فاجعهی دیگر همچنان در سکوت تاریخ دفن ماندهاند؟

مایاک: هیولایی در شهر ممنوعه
سال ۱۹۴۸ و در تبوتاب رقابت تسلیحاتی با غرب، اتحاد جماهیر شوروی تأسیساتی اتمی به نام «مایاک» را در دل منطقهای دورافتاده و محرمانه بنا کرد. این مجتمع عظیم در شهر بستهای به نام «چلیابینسک-۴۰» (که بعدها «اوزیورسک» نام گرفت) ساخته شد؛ یکی از آن شهرهای «ممنوعه» که روی هیچ نقشهای وجود نداشت و زندگی در آن، ترکیبی از امتیازات ویژه برای دانشمندان و انزوای مطلق از جهان بیرون محسوب میشد.
مأموریت اصلی مایاک، تولید پلوتونیوم برای بمبهای اتمی و بازیافت زبالههای هستهای بود
مأموریت اصلی مایاک، تولید پلوتونیوم برای بمبهای اتمی و بازیافت زبالههای هستهای بود. نام رمز «کیشتیم» نیز از نزدیکترین شهر قابلمشاهده روی نقشههای عمومی گرفته شد تا هویت واقعی این مجموعهی فوقسری محفوظ بماند.
در سالهای ابتدایی، زبالههای رادیواکتیو در مایاک به شکلی باورنکردنی، بیمبالات و جنایتکارانه مدیریت میشدند و کارکنان، مایعات شدیداً رادیواکتیو را مستقیماً به رودخانهی «تِچا» میریختند.
این رودخانه، منبع اصلی آب آشامیدنی برای دستکم بیست شهر و روستای پاییندست بود. سالها، سم نامرئی در رگهای این سرزمین جریان داشت و مردم بیخبر با آبی که به مرگ آغشته بود، زندگی میکردند.

سرانجام، شاید با مشاهدهی اولین آثار فاجعهبار این تصمیم، مدیران مایاک به این نتیجه رسیدند که مسمومکردن آب آشامیدنی خود و همسایگانشان، هوشمندانهترین استراتژی ممکن نیست. آنها با رویکرد «آنچه نمیبینیم اهمیتی ندارد»، روش خود را تغییر دادند. راهحل جدید، ساخت یک درهی بتنی عظیم به عمق ۸٫۲ متر بود که بیست مخزن غولپیکر از فولاد ضدزنگ را در خود جای میداد.
زبالههای رادیواکتیو سالها مستقیم به رودخانهی تچا ریخته میشد
قرار بود زبالههای هستهای ازاینپس در این مخازن ذخیره شوند؛ دور از چشم و به گمان آنها، دور از خطر. این ذهنیت پنهانسازیِ مشکلات، یکی از الگوهای تکرارشونده در بلوک شرق بود. اما این بار مشکل نهتنها پنهان نشد، که در سکوت و گرمای درونیاش داشت به نقطهی جوش نزدیک میشد: یک انفجارِ بالقوه که همهی محاسبات آنها را به لرزه درمیآورد.
ساعت ۴:۲۰ بعدازظهر: روزی که زمین نفسش را حبس کرد

کیشتیم مثل بمبی ساعتی کوکشده بود، اما کسی عقربهها را نمیدید. یکشنبهای پاییزی، ۲۹ سپتامبر ۱۹۵۷، درست ساعت ۴:۲۰ بعدازظهر، زمان موعد رسید و بمب منفجر شد. مخزن شمارهی ۱۴ که ماهها خبری از خنککنندهاش نبود به دیگِ بخارِ رادیواکتیو تبدیل شد.
۳۵۰ درجهی سانتیگراد؛ دمایی که زبالهها را به بمب شیمیایی تبدیل کرد
کارکنان مایاک از بیش از یک سال پیش میدانستند که سامانهی خنککنندهی این مخزن معیوب است؛ اما هیچ تعمیر اساسی انجام نگرفت. دما بیمهار بالا رفت و به حدود ۳۵۰ درجهی سانتیگراد رسید؛ در همان گرما بود که مواد داخل زبالهها واکنش شیمیایی مرگباری نشان دادند و انفجاری مهیب، نه از جنس اتمی، بلکه از جنس خیانت شیمیایی، رخ داد.

نیرو و شدت انفجار چنان بود که درپوش بتنی یکمتری و سنگینِ ۱۶۰ تنیِ مخزن را مانند قطعهای سبک به هوا پرتاب کرد. بین ۷۰ تا ۸۰ تن از خطرناکترین زبالهها به آسمان رفت و ابری رادیواکتیو را تشکیل داد. طی ده ساعت بعد، بادی قوی این ابر مرگبار را بر فراز منطقهای به وسعت بیش از ۸۰۰ کیلومترمربع پخش کرد؛ مساحتی که تنها اندکی از منطقهی تحتتأثیر انفجار هیروشیما کوچکتر بود.
ابر مرگبار در ده ساعت، ۸۰۰ کیلومتر مربع را دربر گرفت
فردای آن روز، تیمی بهظاهر برای «ارزیابی خسارت» به محل فرستاده شد؛ تیمی که مأموریت واقعیاش طراحی سناریوها و نقشههای پنهانکاری بود: چگونه بگویند اتفاقی نیفتاده، چگونه آمار را دستکاری کنند و چگونه خاطرهی آن روز را به تاریکی بسپارند.
دروغ پشت دروغ: وقتی شفق قطبی آسمان را رنگین کرد

اتحاد جماهیر شوروی در سرپوشگذاشتن بر حقایق و کنترل روایت، استادی بیرقیب بود. ماشین پروپاگاندای دولت بهسرعت به کار افتاد. درحالیکه آسمان منطقه به دلیل پراکندگی ذرات رادیواکتیو، به رنگ زرد و نارنجی وهمانگیزی درآمده بود؛ روزنامهی محلی با انتشار داستانی مضحک، این پدیدهی عجیب را به «شفق قطبی» نسبت داد.
روزنامهها آسمان زرد و نارنجی را به شفق قطبی نسبت دادند
البته کسی این دروغ را باور نکرد، اما در آن دوران خفقان، هیچکس جرئت به چالش کشیدن روایت رسمی را نداشت.
همزمان، منطقهی اطراف مایاک بهطور کامل قرنطینه شد. محصولات کشاورزی و مواد غذایی محلی را به ظن آلودگی رادیواکتیو جمعآوری و نابود کردند و جیرههای سالم با قطار و کامیون وارد شد.
اولین تخلیهی ساکنان یک هفته بعد از انفجار آغاز شد و این روند به شکلی پراکنده و گیجکننده تا دههها ادامه یافت. دولت سطح تشعشعات را سالها زیر نظر داشت و هرگاه میزان رادیواکتیویته به اوج میرسید، مردم را از خانههایشان بیرون میکشید؛ مدتی بعد، با ادعای امن بودن منطقه، همانها را دوباره بازمیگرداند. بازیای بیرحمانه با جان انسانها، بازیای که عمداً ادامه یافت.
کیشتیم به آزمایشگاهی طبیعی و انسانی تبدیل شد؛ بیآنکه کسی خبر داشته باشد
سال ۱۹۶۸، کرملین برای پنهانکردن این زخم چرکین، دست به اقدامی مبتکرانه و درعینحال شیطانی زد و کل منطقهی آلوده را «منطقهی حفاظتشدهی طبیعی» اعلام کرد. ظاهر ماجرا حفاظت از محیطزیست بود، اما در واقع دو هدف پنهان دنبال میشد:
نخست، جلوگیری از ورود افراد غیرمجاز و محدودکردن مواجههی مستقیم با تشعشعات. اما هدف دوم حقیقتاً هولناک بهنظر میرسید: مطالعهی بیسر و صدای اثرات بلندمدت رادیواکتیو بر اکوسیستم، حیوانات و حتی انسانها. منطقهی کیشتیم به یک آزمایشگاه انسانی و طبیعی غولپیکر تبدیل شده بود، بیآنکه ساکنانش از آن خبر داشته باشند.
پاکسازی با جان

عملیات پاکسازی خودِ تأسیسات از همان سال ۱۹۵۷ آغاز شد. نزدیک به ۳۸,۵۰۰ نفر، ازجمله نوجوانان و کودکان، در آن مشارکت داشتند؛ افرادی که بعدها با نام «پاککنندهها» شهرت یافتند. آنها در شیفتهای سیدقیقهای به کار گرفته میشدند تا میزان تماسشان با تشعشعات مرگبار محدود بماند.
۳۸,۵۰۰ نفر، از جمله کودکان، در عملیات پاکسازی شرکت کردند
ساختمانهای اصلی مایاک تنها سه ماه پس از انفجار دوباره عملیاتی شدند، اما پاکسازی محوطهی اطراف تا سال ۱۹۵۹ ادامه داشت. در این مدت، سیستمهای تهویه، خنککننده و نظارتیِ درهی بتنی بازسازی شد؛ مجراهای عمقی تازهای حفر کردند و لولههای آب و حسگرهای دما در دل زمین کار گذاشتند. پس از پایان عملیات، کل منطقه را با لایهای از خاک غیرآلوده به ضخامت ۱٫۵ متر پوشاندند تا آلودگی رادیواکتیو بیش از این گسترش پیدا نکند.
اما این تلاشها نمیتوانست خسارت فاجعه را جبران کند. بارش رادیواکتیو منطقه را از درون ویران کرده بود. زمینهای کشاورزی وسیعی برای همیشه غیرقابلکشت شدند و هزاران نفر شغل خود را از دست دادند. در سال ۱۹۶۱ پروژهی بازسازی مزارع آغاز شد، و نزدیک به ۳۰ سال طول کشید تا حدود ۸۷ هزار هکتار معادل ۸۳ درصد از مساحت اولیه؛ دوباره به چرخهی کشاورزی بازگردد.
شبحی در خون: میراث گوسمان کبیروف

اما دروغها، هرچقدر هم بزرگ، نمیتوانستند رادیواکتیویته را از آب، خاک و خون مردم پاک کنند. دههها، مردم منطقه در سکوتی سنگین نفس میکشیدند، زندگی میکردند و میمردند. آنها با وحشت میدیدند که زادوولد روستا کمکم متوقف میشود؛ نوزادانی که به دنیا میآمدند، ضعیف و بیمار بودند؛ و از همه هولناکتر، سرطان، بیماریهای قلبی و مرگهای زودهنگام آرامآرام به بخشی ثابت از زندگی روزمره تبدیل میشد.
در میان این مردم سردرگم، مردی بود که بهجای سکوت، پرسشگری را انتخاب کرد. نام او، گوسمان کبیروف بود. گوسمان شش ماه پس از انفجار کیشتیم، در ۴۰ مایلی پاییندست رودخانهی تچا به دنیا آمد. او در روستایی بزرگ شد که مرگ و بیماری در آن به اندازهی نانونمک روزانه عادی شده بود هرگاه کودکان از بزرگترها میپرسیدند «چرا؟»، با این پاسخ سرد مواجه میشدند: «ما سؤال نمیپرسیم.»
پس از فروپاشی شوروی، مقامات دولتی روسیه به وقوع یک «حادثه» در مایاک اعتراف کردند
اما مهمترین و غیرمنتظرهترین لحظهی زندگی گوسمان در سال ۱۹۹۱ و پس از فروپاشی شوروی فرا رسید؛ وقتی مقامات دولتی سرانجام به روستای او آمدند و به وقوع یک «حادثه» اعتراف کردند. این اعتراف، جرقهای بود که تمام مشاهدات و تردیدهای گوسمان را به یک یقین دردناک تبدیل کرد.
او با یک دستگاه شمارشگر گایگر در دست، ده سال آیندهی زندگیاش را وقف اندازهگیری سطح رادیواکتیویته در منطقه کرد تا ارتباط میان بیماریها و مرگهای مرموز روستایش با فاجعهی کیشتیم را اثبات کند.

از آن روز، او با یک دستگاه شمارشگر گایگر در دست، ده سال از زندگیاش را وقف اندازهگیری پرتوها کرد؛ گامبهگام، روستا به روستا، تا نشان دهد بیماریها و مرگهای بیدلیل اطرافیانش به فاجعهی کیشتیم گرهخورده است.
اما مبارزهی گوسمان به نبردی جانکاه شباهت داشت. او نهتنها باید ارتباط علمی میان تشعشعات و مشکلات سلامتی مردم را ثابت میکرد، بلکه با دیواری از انکار و بیتفاوتی دولتی روبرو بود که نمیخواست بپذیرد ساکنان منطقه عملاً بهعنوان نمونههای آزمایشگاهی زنده استفاده شدهاند.
«گوسمان کبیروف» ده سال با یک گایگر، سطح پرتوها را در روستاها اندازه گرفت
در سال ۱۹۹۶، او و همسرش «میلا» گروه دیدهبان تچا را تأسیس کردند؛ نهادی کوچک اما سرسخت. آنها تمامی اسناد و مدارک ممکن را بادقت جمعآوری کردند، از گواهیهای فوت گرفته تا سوابق پزشکی مربوط به نقصهای مادرزادی، سقطجنین و مردهزایی.
پاسخ دولت به این تلاشها چیزی جز سکوت و سرکوب نبود. گوسمان تحت مراقبت دائمی قرار گرفت، برچسب «دشمن دولت» خورد و نامش وارد فهرست نظارتی شد. اما فشارها نهتنها او را خاموش نکرد، بلکه عزمش را برای افشای حقیقت راسختر ساخت.
بهای حقیقت: زندان اقتصادی در سرزمین مسموم

وقتی دولت دریافت که گوسمان تسلیمشدنی نیست، راهکاری بهغایت بیشرمانه را روی میز گذاشت: از کشورهای دیگر دعوت کرد تا زبالههای هستهای خود را برای پردازش به تأسیسات مایاک بفرستند، با این هدف ظاهری که بخشی از سود حاصل از این کار، بهعنوان غرامت به قربانیان فاجعه پرداخت شود.
«دولت روسیه پیشنهاد داد زبالههای هستهای جهان را در مایاک پردازش کند
این پیشنهاد، خشم عمومی را برانگیخت و کارزاری برای برگزاری همهپرسی جهت توقف واردات زبالههای هستهای به راه افتاد. بیش از ۲ میلیون امضا جمعآوری شد، اما دولت با ادعای «نامعتبر بودن» بخشی از امضاها، تعداد نهایی را به ۱٫۹ میلیون کاهش داد و همهپرسی را لغو کرد.
پس از نزدیک به بیست سال مبارزه، سرانجام دولتمردان طرحی برای پرداخت غرامت ارائه دادند. به قربانیان دو گزینه داده شد: یا یک میلیون روبل (حدود ۳۰ هزار دلار آن زمان) یا یک خانهی جدید. بسیاری پول نقد را انتخاب کردند تا شاید با آن آپارتمانی دورتر از خاک آلوده بخرند. اما بسیاری هرگز همهی مبلغ را دریافت نکردند.

کسانی هم که خانه را برگزیدند، به شهرکی تازهساز در فاصلهی دو کیلومتری از مایاک منتقل شدند؛ بهاینترتیب، «خانهی جدید» هم چیزی جز جابهجایی در همان دایرهی آلودگی نبود.
خانههای جدید تنها دو کیلومتر با منبع آلودگی فاصله داشتند
برای آنهایی که تصمیم گرفتند در خانههای خود بمانند، دولت مزایای ماهانهای در نظر گرفت: چیزی حدود ۱۵ دلار بهعنوان کمکهزینهی زندگی در دل منطقهی رادیواکتیو. این مبلغ، تنها اندکی بیشتر از ۲ دلار کمکهزینهای بود که پیشتر میگرفتند. این مبالغ ناچیز، یک «زندان اقتصادی» برای قربانیان ساخته بود.
گوسمان با تلخی این وضعیت را چنین توصیف میکرد: «اگر آنها اینجا را ترک کنند، حق دریافت غرامت، مراقبتهای پزشکی و سایر مزایا را از دست میدهند. آنها چارهای جز ماندن ندارند.» این همان معاملهی شومی بود که دولت به مردمِ خودش تحمیل کرد: بهای سکوت و پنهانکاری، قفلشده بر جان قربانیان.
کیشتیم؛ فاجعهای با زخمهای چرنوبیل، اما بدون صدای جهانی

حقیقت فاجعهی کیشتیم نه با تصمیم دولت، که بر اثر یک لغزش اداری برملا شد. اواخر دههی ۱۹۸۰، در جریان تحقیقات سازمان ملل دربارهی چرنوبیل، مقامات شوروی ناخواسته اطلاعاتی دربارهی انفجار کیشتیم را در یکی از گزارشهای ارائهشده گنجاندند.
پس از این افشاگری تصادفی، انکار دیگر ممکن نبود. هرچند دولت روسیه به وقوع حادثه اعتراف کرد، اما همزمان کوشید تا شدت آن را ناچیز جلوه دهد و ادعا کرد که این حادثه هیچ آسیب یا مرگی به همراه نداشته است.
کیشتیم در مقیاس INES، سطح ۶ از ۷ طبقهبندی شد
در سال ۱۹۹۰، آژانس بینالمللی انرژی اتمی مقیاس بینالمللی حوادث هستهای و رادیولوژیکی (INES) را معرفی کرد. فاجعهی کیشتیم بهصورت عطفبهماسبق، در سطح ۶ از ۷ این مقیاس طبقهبندی شد؛ یک «حادثهی جدی» که تنها یک پله با فجایعی مانند چرنوبیل و فوکوشیما (سطح ۷) فاصله دارد.

اما میراث کیشتیم در نسلی از انسانها با بدنهایی بیمار و روحهایی زخمی بازتاب مییافت. نادیا کوتپووا، یکی از ساکنان منطقه، فرزندی با شش انگشت به دنیا آورد و فرزند دیگرش با مشکلات تنفسی شدید دستوپنجه نرم میکرد.
میراث فاجعه: نسلی با بدنهای بیمار و روحهای زخمی
تراژدی بزرگتر این بود که چند نفر از بستگانش در مایاک کار میکردند؛ حقیقت را میدانستند؛ اما سکوت کرده بودند. بسیاری از زوجها توانایی فرزندآوری را برای همیشه از دست دادند. حتی گوسمان و همسرش نیز بهسبب قرارگرفتن در معرض پرتوها، هرگز نتوانستند فرزندی داشته باشند.
امروز، باوجود تمام خطرات، بسیاری از مردم همچنان در سایهی مایاک زندگی میکنند و در سرزمینی که سلامتی و آیندهشان را ربوده، به دنبال یک زندگی عادی میگردند. گوسمان کبیروف، که برای فعالیتهایش جایزهی بینالمللی سوروس را دریافت کرد، همچنان برای حفاظت از محیطزیست و پاسخگوکردن مسئولان مبارزه میکند.
فاجعهی چرنوبیل، نمادهای بصری روشنی دارد: چرخوفلک زنگزدهی پریپیات، پوستهی راکتور منفجرشده، و شهری که به یک موزهی ارواح تبدیل شد. این تصاویر، وحشت را برای هر بینندهای عینی و ملموس میکنند. اما کیشتیم چنین قابهایی ندارد. نشانههایش در سکوت جادههایی خلاصه میشود که فرمان میدهند «توقف نکن» و در پارکی بهظاهر بکر که عنوان «منطقهی حفاظتشدهی طبیعی» گرفته، درحالیکه زیر لایههای سبز آن، خاک آلوده به رادیواکتیو نفس میکشد.
و تابلوهای کنار جاده هنوز بخشی از زیرساخت کنترلی منطقهاند؛ مرزی که هم هشدار میدهد و هم پنهان میکند. نشانههایی زنگزده که بهجای شفافسازی، فقط یادآور این واقعیتاند: فاجعهای که شوروی سالها انکارش کرد، هنوز پیامدهایش تمام نشده است.