(تصاویر) زندگی خصوصی، عکس های شخصی و بیوگرافی غلامحسین ساعدی نویسنده ایرانی

(تصاویر) زندگی خصوصی، عکس های شخصی و بیوگرافی غلامحسین ساعدی نویسنده ایرانی

غلامحسین ساعدی از بزرگان ادبیات داستانی ایران است. نویسنده بزرگی که به راستی رئالیسم جادویی و سورئالیسم را بلد بود.

کد خبر : ۲۰۷۲۳۶
بازدید : ۱۰۶

غلامحسین ساعدی در 24 دی سال 1314 در شهر تبریز به دنیا آمد. پدرش کارمند دولت و مادرش خانه‌دار بود. غلامحسین در یک خانواده فقیر بزرگ شده و با اینکه پدربزرگش متصل به رژیم شاهنشاهی  قاجار  بود، اما وضع مالی خانواده خوب نبود. برادر غلامحسین درباره کودکی وی گفته است: غلامحسین ساعدی، پس از پایان تحصیلات ابتدایی در دبستان بدر، کوچهٔ غیاث در خردادماه سال 1327 گواهی‌نامه ششم ابتدایی گرفت و در مهرماه همان سال برای ادامه تحصیل وارد دبیرستان منصور شد.

12_11zon

دبیرستان منصور در زمینی بنا شده بود که قبلاً قبرستان بود. به هنگامی که منصور استاندار آذربایجان شده بود این دبیرستان سروسامان گرفت و برای همین نام منصور را روی دبیرستان ما گذاشته بودند. دبیرستان خیلی خوبی بود، معروف بود، اُتوریته داشت و خیلی هم از خانهٔ ما دور نبود.

آغاز داستان نویسی و زندان

هنگامی که ساعدی در دبیرستان مشغول تحصیل بود، اولین داستان‌های خود را در هفته‌ نامه دانش‌آموز چاپ کرد. هم‌چنین داستان بلندی به نام از پا نیفتاده‌ها نوشت که مجلهٔ کبوتر صلح آن را به چاپ رساند.

او در نوجوانی به سازمان جوانان حزب توده پیوست و در هفده سالگی مسئولیت انتشار روزنامه‌های فریاد و صعود را به عهده گرفت. وی در تابستان 1332 و هنگامی که 18 سال داشت، به اتهام همکاری با حزب، مدتی در زندان شهربانی تبریز حبس شد.

تحصیل در رشته پزشکی

13_11zon

ساعدی در خردادماه 1333 توانست در رشته طبیعی دیپلم بگیرد و یک سال بعد و در بیست‌سالگی در دانشگاه تبریز تحصیل پزشکی را آغاز کرد. دوران دانشجویی ساعدی در  تبریز  با فعالیت‌های سیاسی و شرکت در جنبش‌های دانشجویی و آشنایی و دوستی با صمد بهرنگی همراه بود. وی در همین دوران نوشتن  داستان کوتاه  را نیز با جدیت پیگیری کرد.

سربازی

14_11zon

بعد از پایان تحصیلات اولیه غلامحسین ساعدی در تهران به ارتش ملحق شد. خود او گفته است: اول که من آمدم رفتم سربازی. در ضمن خدمت سربازی حقیقتاً خیلی از نظر روحی چون من اول تخصص مامایی انتخاب کرده بودم و حالم به هم و بابت تقلباتی که می‌کردند حالم به هم خورد چون زنان بدبخت فلک‌زده دهات و اینها می‌آمدند یک اپی‌زوتومی بکنند که یک عمل خیلی ساده است یک انسیزیون اینکه بچه‌ی په‌ین پارت مثلا چگونه به دنیا می‌آید اینها پول کلانی به گردنشان می‌گذاشتند.

ول کردم و گفتم بروم این تجربه را بکنم که سربازی یعنی چه چون می‌توانستم سربازی نروم. من رفتم توی خدمت سربازی که حدود 134 نفر بودیم و جالب‌تر این است که رییس پادگان ما عباس قره‌باغی بود.

روان پزشکی

وی تحصیلات خود را با درجه پزشکی عمومی و دکترای تخصصی روان‌پزشکی در تهران به پایان رساند. در بیمارستان روانی روزبه مشغول به کار شد و پیش از این‌که حرفه پزشکی را به نفع نویسندگی رها کند، در مطبش که در خیابان دلگشا در تهران قرار داشت، بیشتر اوقات بدون گرفتن حق ویزیت بیماران را معاینه می‌کرد.

تجربه‌های این دوران به شناخت او از انسان و پیچ‌وخم‌های روح و روان کمک کرد. وی مطب دلگشا را بعدها چنین توصیف می‌کند:

آنجا یک دنیای عجیب‌وغریبی بود و بعد، یکی هم این بود که چون من طبیب بودم و همیشه توی مطب بودم آنجا به یکی از پایگاه‌های عمده روشنفکران آن روز تبدیل شده بود. آل‌احمد، شاملو، بروبچه‌های نویسنده، به‌آذین، سیروس طاهباز، م. آزاد و همسر منوچهر نیستانی و دیگران همیشه آنجا بودند.

آشنایی با جلال آل احمد

15_11zon (1)

در همین دوران بود که غلامحسین ساعدی و  جلال آل احمد  با یکدیگر آشنا شدند. غلامحسین گفته است: سر همین نوشتن و این قضایا. همدیگر را پیدا کردیم و دوستان خیلی خوبی برای هم بودیم. تقریاً شب و روز با هم بودیم، حداقل هفته‌ای یک روز را تا آخر شب با هم می‌گذراندیم و حرف می‌زدیم. اختلاف فکر با هم زیاد داشتیم، ‌دعوا می‌کردیم و دعوایمان به قهر وآشتی و این چیزها می‌انجامید.

آل احمد آدم فوق‌العاده تیزی بود، خیلی آدم مطبوع و بی‌نظیری بود ولی قضاوتش سریع بود. حتی در آن مقدمه ارزیابی‌اش شتاب‌زده خودش نوشته است که ساعدی به من گفت چرا می‌گویی ارزیابی شتاب‌زده. واقعاً ارزیابی‌اش شتاب‌زده بود.

مثلاً راجع به مسجد دانشگاه مقاله نوشت، نوشت که آقا الان که بلندگو اختراع شده دیگر مطلقاً نیازی به مناره نیست، چرا برای مسجد مناره گذاشتید؟

خوب الان مسجدهایی هم که از عهد بوق هم مناره داشتند مناره‌هایش باقی مانده و یارو با بلندگو اذان می‌گوید این نوع بینش‌هایی که …. یا اصلاً مسجد نباید باشد یا مسجد اگر باشد با این کیفیت ساخته بشود. یعنی او این حالات رفرمیستی بیشتر مطرح بود در نگاهش، آره.

آغاز نمایش نویسی

16_11zon

نخستین نوشته‌های غلامحسین ساعدی در سال 1332 منتشر شد و چند سال بعد با چوب‌به‌دست‌های ورزیل و پنج نمایشنامه دربارهٔ انقلاب مشروطه نام او در ردیف نمایشنامه‌نویسان ایران قرار گرفت.

غلامحسین ساعدی با چوب‌به‌دست‌های ورزیل، بهترین بابای دنیا، تک‌نگاری اهل هوا، پنج نمایش‌نامه از انقلاب مشروطیت، پرواربندان، دیکته و زاویه و آی باکلاه! آی بی‌کلاه و چندین نمایش‌نامه دیگری که نوشت، وارد دنیای تئاتر ایران شد و آزمون‌های قابل توجّهی در نویسندگیِ گونه نمایشنامه کرد و سرانجام همراه نمایشنامه‌نویسان جدّی‌تری مانند  بهرام بیضایی ، اکبر رادی و نویسندگان دیگری چون علی نصیریان، رحیم خیاوی، بهمن فُرسی، عباس جوانمرد، بیژن مفید، آربی اوانسیان، عباس نعلبندیان، اسماعیل خلج سهمی در دگرگونی تئاتر ایران را در سال‌های 1340–1350 یافت.

زندانی شدن دوباره

17_11zon

بعد از مشغول شدن در مطب پزشکی، غلامحسین ساعدی دوباره فعالیت‌های حزبی و سیاسی خود را از سر گرفت. در همین دوران بود که او باری دیگر دستگر شده و راهی زندان اوین شد. غلامحسین ساعدی خاطرات زندانش را چنین تعریف کرده است:

توی زندان اوین ۱۵ روز به ۱۵ روز به من هواخوری می‌دادند،‌ چون من همیشه اوین انفرادی بودم. بعد یک دژبان می‌ایستاد اینجا و یکی این‌ور می‌ایستاد و در فاصله‌ی اینها با یک زندانبان می‌رفتیم و می‌آمدیم. توی این فاصله که من می‌رفتم و می‌آمدم یکی از اینها یک سنگی برداشت و پرتاب کرد بالا. توی اوین و درکه جغد خیلی زیاد است. این سنگ درست رفت توی جناغ جغده و جغده افتاد جلوی پای من و من که رنگ و اینا اصلاً نمی‌توانستم نگاه بکنم از دیدن این جغد یک حالت عجیب و غریبی به من دست داد.

آمدند و به من گفتند که مادرت در حال مرگ است و مرا پایین آوردند و تلفن را برداشتم گفتند که اوا تلفن قطع است و تو با این دوست ما می‌توانی بروی. یک بابایی را نشان دادند، مدیر چیز … آن بابا مرا با تاکسی و یکی دو نفر هم سوار شدند و یک دفعه سر از سازمان امنیت سمنان درآوردیم. آنجا بازرسی فوق‌العاده شدید و یک جیپ ساعت دوازده و نیم از تهران آمد و آنها مرا سوار کردند و با سرعت وحشتناکی مرا به طرف تهران آوردند.

دست‌ها و پاهای مرا به ماشین بسته بودند و گاه‌گداری مثلاً اسلحه می‌کشیدند که چطور است که همین‌جا توی همین دره کارش را بسازیم. از آنجا مرا مستقیم به اوین آوردند. و می‌گفتند که باید بگویی و من نمی‌دانستم که چه را باید بگویم. آنقدر شکنجه می‌دادند که هنوز بعد از گذشت سال‌ها بیشتر از ده سال،‌ همینطور هست.

شکنجه‌ها خیلی زیاد بود. مثلاً از شلاق گرفته تا آویزان کردن از سقف و بعد شوک الکتریکی و تکه پاره کردن با میخ. اصلاً یارو میخ را برداشت و شکم مرا جر داد.

مهاجرت به پاریس

پس از سال انقلاب سال 1357، با توجه به محدودیت های ایجاد شده، ساعدی مجبور به ترک ایران شد و در فرانسه اقامت گزید و نمایشنامه اتللو در سرزمین عجایب را در  فرانسه  نوشت. غلامحسین ساعدی درباره خروجش از ایران گفته: من به هیچ وجه نمی‌خواستم کشور خودم را ترک کنم ولی رژیم جدید به دنبالم بود.

پایان زندگی و مرگ

18_11zon

غلامحسین ساعدی  در 2 آذر 1364، مطابق با 23 نوامبر 1985، پس از یک خون‌ریزی داخلی در بیمارستان سَن آنتوان پاریس در 49 سالگی درگذشت و روز جمعه هشتم آذرماه، مطابق با 29 نوامبر، در قطعه 85 گورستان پر-لاشز به خاک سپرده شد.

شاهرخ مسکوب در خاطرات مربوط به روز 30 بهمن 1385 خود نوشته:

“دیروز رفتم به تشییع جنازه ساعدی. کسان زیادی آمده بودند. باران می‌بارید. هوا تیره و آسمان روی زمین افتاده بود. جمعیت منظم و خاموش و آهسته به طرف گور می‌رفت و همه غمزده بودند. غم غربت و دهان گشوده مرگ در برابر و تیغ سرنوشتی که سعی می‌کنیم به شوخی ندیده‌اش بگیریم و به ریشخند برگزارش کنیم. امروز باری می‌گذرد و چو فردا شود فکر فردا کنیم.”

زبان ترکی و زبان فارسی

غلامحسین ساعدی که خود از ترک‌های آذربایجانی بود و به زبان مادری خویش نیز بسیار علاقه‌مند بود، دربارهٔ زبان فارسی و جایگاهش در ایجاد همبستگی و نقشِ آن در وحدت ملی ایرانیان، در گفت‌وگویی با رادیو بی‌بی‌سی چنین گفت: «زبان فارسی، ستونِ فقرات یک ملت عظیم است. من می‌خواهم بارش بیاورم. هرچه که از بین برود، این زبان باید بماند.»

اقتباسات سینمایی

19_11zon

سه فیلم بر اساس فیلمنامه‌های ساعدی ساخته شده‌است: گاو (اقتباس‌شده از داستان چهارم عزاداران بیل) و دایرهٔ مینا (اقتباس‌شده از داستان آشغالدونی) هر دو به کارگردانی داریوش مهرجویی و آرامش در حضور دیگران براساس داستانی به همین نام به کارگردانی ناصر تقوایی. پرویز جاهد می‌گوید که غنای تصویری، نگاه اجتماعی و نقّادانه و ساختار دراماتیک قویِ فیلمنامه‌های ساعدی سبب شده آثار ساخته‌شده برمبنای این فیلمنامه‌ها، فیلم‌های موفقی در کارنامه‌های خالقانشان باشند.

رمان معروف عزاداران بیل

20_11zon

همان‌طور که نوشتیم غلامحسین ساعدی رمان‌های شاهکاری دارد. یکی از بهترین آثار او عزاداران بیل نام دارد. عزاداران بَیَل مجموعه هشت داستان پیوسته درباره فلاکت‌های مدام مردمان روستایی به نام بَیَل است.

غلامحسین ساعدی این کتاب را در سال 1343 چاپ کرده است. این مجموعه از داستان‌های روستایی غلامحسین ساعدی محسوب می‌شود.

به نظر جمال میرصادقی دیگر نویسنده ایرانی و منتقد ادبی، منبع الهام ساعدی نقاب  مرگ  سرخ اثر ادگار آلن پو بوده‌ است. از روی داستان چهارم این مجموعه داستان، فیلم مشهور گاو ساخته شد.

شب‌نشینی باشکوه

21_11zon

یکی دیگر از آثار معروف غلامحسین ساعدی شب‌نشینی باشکوه است. شب‌نشینی باشکوه کتابی است از غلامحسین ساعدی نویسنده معاصر ایرانی، شامل دوازده داستان کوتاه که در سال 1339 نوشته شده است. عنوان داستان‌ها عبارت‌اند از: شب‌نشینی باشکوه، چتر، مراسم معارفه، خواب‌های پدرم، حادثه به خاطر فرزندان، ظهر که شد، مفتش، دایره درگذشتگان، سرنوشت محتوم، استعفانامه، مسخره نوانخانه، مجلس تودیع.

در خلاصه داستان این رمان آمده: در یک مراسم تجلیل از 24 کارمندی که اخیراً بازنشسته شده‌اند معلوم می‌شود که فقط دو نفر در مراسم حضور دارند و بقیه یا مرده‌اند یا دچار اختلال حواس شده‌اند. در ادامه برنامه نیز معلوم می‌شود دو نفری که در مراسم حاضرند یکی مبتلا به اختلال روانی است و دیگری با شرح خاطره‌ای از دوران کارمندی‌اش پوچی زندگی‌اش را بیان می‌کند. به‌طور کلی در این داستان به زندگی کارمندی و یکنواختی کار در ادارات پرداخته شده است.

جملات ادبی و زیبا از غلامحسین ساعدی

اگر مرا خفه کردند، نعرهء من را نمی توانند خفه کنند. یادت باشد که بعد از  مرگ  هم فریاد خواهم کشید…

و هنوز هم فریادش به گوش می رسد.

نامه ی غلامحسین ساعدی از زندان برای برادرش…

«همه چیز تعطیل است . رفت و آمد تعطیل است، دیدار دوستان تعطیل است، کتاب تعطیل است، خنده، خنده واقعی تعطیل است، گِریه هم تعطیل است .

روده درازی چرا، زندگی تعطیل است.»

بعضی‌ها این جوری‌اند ؛ وقتی یک نیش می‌خورند فکر می‌کنند اگه دیگران هم نیش بخورند درد اون‌ها کمتر میشه …!

هرکسی حق داره برای زندگی خودش تصمیم بگیره، این اصلیه که همه قبول دارن، یعنی هیچ کس تو این دنیا وصی و قیم لازم نداره. امّا یه چیزای دیگه ام هست، آدم  تنها  واسه خودش زندگی نمی کنه. اگه غیر این بود که حرفی نداشتیم، امّا دیگرونم هستن، اونایی که آدم به اون دل بسته س، یا اونایی که به آدم دل بسته ن، به هرصورت دیگرونم باید در نظر گرفت، بی اعتنایی به دیگران، فکر نمی کنم تنها وسیلهٔ راحتی و رهایی باشه.

سهراب سپهری  از نگاه غلامحسین ساعدی:

«خیلی آدم غریبی بود. عجیب چند چیز را دوست داشت: یکی خاک بود، یکی پیدا کردن رنگ… آدم حرّاف صامتی بود. هزاران کار کرد، ولی آدمی بود که هیچ وقت خودشو مطرح نمی کرد. و این آدم، یک دفعه می رفت اطراف کاشون و روی خاک می خوابید. بعد شعری می ساخت عین تابلو. همیشه یک دنیا جلو چشمش بود؛ عینهو یک آیینه و به اون نگاه می کرد… تنها آدمی که خیلی واقعاً به طور صریح اعتراف کرد…

نزدیکی‌های ظهر بود که موسرخه را پشت خرمن‌ها و کنار آسیاب پیدا کردند. پوزه‌اش دراز شده بود مثل پوزه‌ی موش، پشم‌های سر و صورتش به هم ریخته بود. دست و پایش ورم کرده و کثیف بود، انگار که سم پیدا کرده بود. خلخال‌های پایش گل‌آلود بود. زور می‌زد که چشم‌هایش را باز کند و نمی‌توانست. چند تکه کهنه از اندام‌هایش آویزان بود.

من چه جوابی به‌تو می‌توانم بدهم. تو جواب مرا خوب می‌دانی. می‌دانی که من بی‌تو زندگی نمی‌توانم بکنم. و اگر هم توانستم که نصف بیش‌ترش را باید در آسایش‌گاه روحی رفع خسته‌گی بکنم. رفع خسته‌گی می‌فهمی که منظورم چیست. یک دیوانه چه‌گونه رفع خسته‌گی می‌کند؟ جواب من این‌ است که آشفته نباش و کاری نکن که به پیوند من و خودت ضربه بزنی خسته شده‌ای، می‌دانم. اما خسته‌گی کافی نیست. یک چیز دیگری هم هست. یک پیوند بزرگ‌تری هم هست. و مهم‌تر از همه من و تو سوگند خورده‌ایم. سوگند خورده‌ایم که تا آخر عمر به‌هم وفادار باشیم. اگر این‌کار را بکنی، سوگند را تو شکسته‌ای. و من این‌چنین بی‌وفایی را از طرف تو باور ندارم

منبع: روزانه

۰
نظرات بینندگان
اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    تمامی اخبار این باکس توسط پلتفرم پلیکان به صورت خودکار در این سایت قرار گرفته و سایت فرادید هیچگونه مسئولیتی در خصوص محتوای آن به عهده ندارد
    سایر رسانه ها
    تمامی اخبار این باکس توسط پلتفرم پلیکان به صورت خودکار در این سایت قرار گرفته و سایت فرادید هیچگونه مسئولیتی در خصوص محتوای آن به عهده ندارد
    تازه‌‌ترین عناوین
    پربازدید