(تصاویر) بیوگرافی، عکس های شخصی و زندگی خصوصی محمود دولت آبادی
محمود دولت آبادی قطعا یکی از بهترین و تاثیرگذارترین نویسندگان ایرانی است که بیشتر با مجموعه رمانهای کلیدر شناخته میشود. این نویسنده بزرگ سبزواری تا به کنون آثار زیادی را نوشته و افتخارات بسیاری را نیز کسب کرده است.
محمود دولت آبادی در 10 مرداد سال 1319 در روستایی حوالی سبزوار چشم به جهان گشود. پدر فردی بسیار مذهبی بوده و پسرش محمود را با شعرهای عرفانی و کلاسیک فارسی آشنا کرد.
محمود در همین روستا به مدرسه رفته و با تکمیل تحصیلات ابتدایی راهی شهر سبزوار شد. اما چون آن شهر نیز کوچک بوده و فرصت شغلی زیادی نداشت، به شهر مشهد رفت.
مشهد و نیروی نظامی
محمود دولت آبادی در شهر مشهد به دنبال کار بود تا اینکه با آگهی استخدام در نیروی نظامی مواجه شد. محمود وارد نیروی لشکری شده و آموزش دید. اما ماهها آموزش وی بی نتیجه ماند چرا که دولت آبادی درنهایت از امتحانات مربوطه قبول نشد. او سپس از مشهد راهی تهران شد.
تهران و آغاز تئاتر
تهران برای دولت آبادی دنیای جدیدی بود. او در این شهر با سینما و نمایش آشنا شد. او نخست در سینما پاریس مشغول به کار شده و در دورههای بازیگری شرکت کرد.
بعد از مدتی محمود در آثاری از برتولت برشت به اجرای نقش پرداخته و در همین حال به نویسندگی نیز علاقه پیدا کرد. محمود دولت آبادی همزمان بازیگری و نویسندگی را ادامه میداد و هر در هر دو درحال درخشش بود.
دولت آبادی خاطره تهران را چنین عنوان کرده است: قبل این که به تهران بیایم ادبیاتی که می خواندم بیشتر از نوعی بود که الان بهش «رمانس» می گویند. از کودکی به خواندن بسیار علاقه داشتم و این آثار را مدام می خواندم. وقتی وارد حوزه ادبیات جدی شدم- که صادق هدایت بسیار در این روند به من کمک کرد- وارد هزار تومان زبان شدم. در آن ایام بیشتر ترجمه ها بودند.
فعالیت سیاسی
دهه 40 شمسی، دورانی پر آشوب و آغاز رشد تفکرات جدید سیاسی بود. محمود دولت آبادی نیز خیلی سریع در خط فکری چپ گرایانه افتاده و در گردهماییهای سیاسی شرکت میکرد.
این فعالیتهای سیاسی باعث شد تا دولت آبادی راهی زندان شود. این نویسنده تازه نفس در اول مسیر راهی زندانهای دوران قبل از انقلاب شده و تا چند ماهی در حبس بود. اما زندان برای او تماما نقطه تاریک نبوده و ایده نوشتن رمان کلیدر در ذهن ایشان شکل گرفت.
دولت آبادی خاطره دستگیر شدنش را چنین گفته: من را در اسفند سال 1353 بازداشت کردند (شب آخر اجرایی بود در سنگ رود قزوین که باید روی صحنه می رفتم و نشد که بروم) کتاب «هزار سال نثر پارسی»توی جیب نیم پالتویم بود. وقتی از مرحله کمیته مشترک بعد از مدتی رد شدم و فرستادندم به زندان قصر.
به یک بند عادی (اصطلاحا قرنطینه) فرستاده شدم به اتفاق چندی و منتظر بودم برویم بند – اصطلاحا- زیر دادگاه، هنوز کتاب با من بود.
آن جا با یک سری از بچه های دیگری که آن ها را هم از کمیته آورده بودند منتظر بودیم. به اصطلاح در قرنطینه بودیم و هنوز زیر هشت نرفته بودیم.
آن شب گفتم بچه ها بیایید من یک داستان زیبا از این کتابی که همراه من است برایتان بخوانم و شروع کردم به خواندن قصه یوسف.
رمان کلیدر
بدون هیچ شک و تردیدی استاد دولت آبادی عمده موفقیت خود را مدیون رمان کلیدر است. کِلیدَر بلندترین اثر محمود دولتآبادی است که در حدود سه هزار صفحه و ده جلد به چاپ رسیده و روایت زندگی یک خانواده کرد ایرانی است که به سبزوار خراسان کوچانده شدهاند. داستان کلیدر که متأثر از فضای ملتهب سیاسی ایران پس از جنگ جهانی دوم است بین سالهای 1325 تا 1327 روی میدهد. کلیدر نام کوه و روستایی در شمال شرقی ایران است.
دولتآبادی گفتهاست نوشتن کلیدر را از حدود بیست و هفت یا بیست و هشت سالگی شروع کرده و تا چهل و دو سالگی روی آن کار کردهاست.
کلیدر که «سرنوشت تراژیک رعیتهای ایرانی و قبایل چادرنشین را در دورهای که سیاست زور حاکم است به تصویر میکشد» بر اساس حوادث واقعی نگاشته شده و به شرح سختیها و رنجهایی روا رفته بر خانواده کَلمیشی میپردازد.
دولتآبادی از کلیدر به عنوان یک آرزوی مهم یاد میکند و آن را «یک یادگاری برای مردم آینده ما» مینامد.
کلیدر را میتوان نقطه اوج رشته آثار پیشین دولتآبادی به حساب آورد، که اغلب آنان داستانهایی کوتاه درباره مردم زجرکشیده و رنجور دهات خراسان است.
انسان با زبان فکر میکند
انسان با زبان فکر می کند و من از کودکی به شدت شیفته زبان بودم و این زبان در ذهنم دارای ضرب آهنگ بود. بیشتر وجوه زندگی اجتماعی، تفریحی، عزاداری و امثالهم با ضرب آهنگ شان در گوش من پژواک داشتند. مثلا در تغزیه وجهی به نام «بحرالطویل» داریم که یک جور نثرست که با ریتمش به شعر نزدیک می شود.
یک بار سیاه پوستی را دیدم در ارلانگن آلمان که از آفریقای جنوبی آمده بود. خواننده رپ بود. بهش گفتم این چیزی که می خوانی چیزی شبیه بحرالطویل ماست. ازم خواست برایش بنویسم، توضیح دادم که ما از این شیوه بیان در تعزیه استفاده می کنیم…
زبان فارسی مدیون خراسان است
اگر حافظ و سعدی و امثالهم تاق های زیبایی در معماری زبان فارسی هستند اما ستون هایی مثل رودکی ، بیهقی، ناصرخسرو و فردوسی این زبان را برآوردند و نگه داشتند.
بنابراین نه از جهت خراسانی بودن، بلکه به این دلیل که از کودکی در نحو این زبان زندگی کرده ام شاید. مثلا اگر بگویم «ورنش گفته یم» شما متوجه نمی شوید و به این معناست که برنه اش گفته ام، وقتی این ترکیب راهم در زبان مادرم می بینم هم در بیهقی، نظام الملک،
واقعیت این است که ارکان زبان فارسی در خراسان پی ریزی شده است. اگر حافظ وسعدی و امثالهم تاق های زیبایی در معماری زبان فارسی هستند اما ستون هایی مثل رودکی، بیهقی، ناصرخسرو و فردوسی این زبان را برآوردند و نگه داشتند.
بنابراین نه از جهت خراسانی بودن، بلکه به این دلیل که از کودکی در نحو این زبان زندگی کرده ام شاید.
دولت آبادی و صادق هدایت
محمود دولت آبادی بارها اعلام کرده است که از صادق هدایت تاثیر بسیاری گفته است. اما از سویی دیگر اصلا خود را با او همفکر و همسو نمیداند. ایشان گفته: گفته بودم که هدایت نماد فرودآمدن یک آریستوکراسی پوسیده است و من نماد برآمدن مردمی هستم که سه بار در این مملکت انقلاب کرده اند. مردمی که من از ایشان هستم دهخدا- زنده یاد- با زبان «دخو» با شان حرف می زد.
و کسانی بوده اند که در یک صد سال جاری- از مشروطه تا حال – خون شان را برای این ملت داده اند. در مقاله ای که برای روزنامه آلمانی «زو دویچه ساتیونگ» نوشته ام، گفته ام این آدم هایی که می بینید آمده اند و نشسته اند و با شما مذاکره می کنند فرایند یک صد سال خون جگرخوردن و خون دادن متفکران ایران هستند. این ها از تهی بیرون نیامده اند.
هدایت و تفاوت ما: من از لحاظ طبقاتی – اجتماعی در موقعیت برآمدن بوده ام اگرچه با شکست پی شکست؛ ولی هدایت به عنوان نماد اجتماعی- تاریخی در حال فرودآمدن اشرافیت از هم پاشیده بود. هر دوی این ها هم درست است، چون ریشه های اجتماعی – تاریخی دارد. برای همین فکر نمی کنم هیچ کس بیشتر و بهتر از من هدایت را دوست داشته باشد.
ولی واقعیت امر این است که من حق ندارم ناامید باشم. برای این که به خاطر برآمدن این انبوهه مردم خون ها ریخته شده است. ولی هدایت فقط متنفر بود، هم از خودش، هم خانواده اش، هم طبقه اش و هم از جامعه ای که براساس و اثر همان اشرافیت کهنه نکبت از سروگوشش بالا می رفت.
برای همین است که می دانم کجا ایستاده ام. برای همین است که شناخت خودم را از جامعه داشته ام.
کمونیست نیستم
هیچ وقت کمونیست نبوده ام و همیشه سوسیالیست بوده ام و همیشه معتقد بوده ام که در سوسیالیسم، دموکراسی جایی بسیار مهم دارد. بسا یک آرزوی دور که در مسیر آینده باقی می ماند.
من نویسنده ام
من نویسنده ام. نویسنده که دچار انتقام فردی نمی شود. نویسنده شیوه های کار خودش را دارد من بین سال های 1362 تا 64 «زوال کلنل» را نوشتم، بعدش «روزگار سپری شده…» را زمانی حدود 12تا 15سال و … اگر نویسنده نتواند جزئیات را تعمیم بدهد پس چه کسی می تواند؟ و من به چه انتقامی باید فکر کنم؟!
نویسنده در این کشور یعنی دشواری و عبور از دشواریها. اگر توان اینکار را دارید، ادامه دهید اگر توان آن را ندارید به امید اینکه کسی دست شما را بگیرد نباشید. یعنی یا خودتان باید دست به کمر همت بزنید یا اینکه به کسی امید نداشته باشید.
او همچنین درباره علاقهاش به وطن و احترامش به تمامی کسانی که برای وطن تلاش کردهاند گفت و اذعان داشت حس و عاطفهاش را نسبت به سربازان وطن در کتابهایش انعکاس داده است. در پایان این گفتوگو محمود دولتآبادی بار دیگر به گفته خیام درباره قلم اشاره کرد و متذکر شد جز پذیرشِ اینکه «گر قلم سوختهای نیابد» راهی برای پاسداشت و نکوداشت قلم نیست.
ترور محمود دولت آبادی
در دهه هفتاد محمود دولت آبادی به دلیل فعالیتهای سیاسی هدف ترور افراد ناشناس قرار گرفت. هنوز مشخص نیست که دولت آبادی به چه دلیلی ترور شده است اما خوشبختانه استاد دولت ابادی از این حادثه جان سالم به در برد و زنده ماند.
نوبل ادبیات
محمود دولت آبادی موفق کسب جوایز مهم بسیاری شده است. یکی از این جوایز که دولت ابادی بسیار نزدیک به دریافت آن بود، نوبل است. ایشان در مقابل سوال خبرنگاری که پرسیدند نظر ایشان درباره نوبل ادبیات چیست، گفت: حرفش را خیلی شنیده ام، حتی شنیده ام که نزدیک هم بوده ام، ولی نشده. غمی نیست. اگر بشود خوب خواهد بود، هم پاس زحماتی که کشیده شده در زبان و ادبیات فارسی؛ هم به عنوان قدردانی از فرهنگ مردمانی که ما بوده ایم و با تحمل بسیار مصائب، به سهم خود نقشی در فرهنگ جهانی داشته ایم. جوایز دیگر هم زیاد نبوده اند و اگر بوده است با تواضع و حفظ اصول خود پذیرفته ام و ممنون ایشان هستم.
محمود دولت آبادی در زمان جنگ
محمود دولت آبادی در زمان جنگ در جبهه ها حضور نداشت اما ایشان فعالیتهایی داشتند. ایشان گفتهاند: مدعی نیستم که کاری توانسته ام انجام دهم. برایتان یک مثال می آورم. من در آغاز جنگ، دبیر سندیکای تئاتر بودم.
آن زمان ما حدود 12 نمایشنامه آماده داشتیم که حاضر بودند بروند و در جبهه ها اجرا داشته باشند. من این پیشنهاد را دادم ولی هیچ استقبالی نشد، و خیلی زود فهمیدم که اصلا روال نگاه کردن به دفاع مقدس کاملا متفاوت است و با پیشنهاد من ــ که عملا یک پیشنهاد مدرن بود ــ همخوانی ندارد.
چون بردن نمایش به پشت صحنه های جنگ یک امر مدرن است ولی تمام جریانی که از لحاظ صوتی و تصویری جنگ ــ دفاع را هدایت می کرد یک جریان سنتی بود.
در زمان جنگ وقتی وارد آمریکا شدم گفتند یک بورس 30 هزار دلاری برای شما در نظر گرفتیم؛ 9 ماه در دانشگاه «میشیگان» بمانید اگر این کتاب را ترجمه کنیم که این کار میشود، مطمئناً جایزه نوبل میبرد.
من تشکر کردم و گفتم باید برگردم؛ مملکت جنگ بود، باید روزگار سپریشده را تمام میکردم. همان موقع سوئد هم دعوت داشتم.
در سوئد دبیر کانون نویسندگان سوئد گفت در اینجا بمان، خانوادهات را هم میآوریم، جنگ است، ما جنگ را تجربه کردهایم، کنار گوشمان بوده است، جنگ یعنی جهنم! من لبخند زدم و گفتم من هم جهنمی هستم!
برگشتم روزگار سپریشده را تمام کنم و به این کار پرداختم. حتی در دربدریهای موشکباران؛ کارم را به انجام رسانیدم. البته انتظار نمیرفت کسی این پیشنهاد را کند؛ 30 هزار دلار پول زیادی است.
من روشنفکر نیستم
اصلاً من روشنفکر نیستم، اهل فکر هستم. اما روشنفکر، نه! هر چه میخواهند بگویند، مگر من اهمیت میدهم، به نظر خودم درست فکر میکنم، پنهانکاری هم نمیکنم، سیاستباز هم نیستم. قبل از اینکه شخصیت آقای سلیمانی منتشر شود، در زمانه صلح و بروز مردم کشان در منطقه گفتم من از سربازان و سرداران مملکتم میخواهم جلوی این بیماری را سر مرزهای ما بگیرند و نگذارند این خنازیر به کشور ما واگیر شود، آن موقع هنوز سردار قاسم سلیمانی دیده نشده بود. من یک اصولی دارم و اهمیت نمیدهم دیگران درباره من چه فکر میکنند. دیگران هم طبعا نظر خودشان را دارند؛ داشته باشند. تا که باشند!؟
منبع: روزانه