روانکاوی و ادبیات، از بهرام گور تا راوی بوف کور
اما آنچه امروزه به عنوان نقد ادبی روانکاوانه یا روانشناختی شناخته میشود، عمرش به اوایل قرن بیستم میلادی میرسد.
کد خبر :
۷۶۱۵۸
بازدید :
۴۰۱۸
محسن آزموده | در سالهای آغازین دهه ۷۰ خورشیدی با گسترش و رونق ترجمه نظریهها و اندیشههای تازه در ایران، روانکاوی جدید و دیدگاههای نوین در روانشناسی هم در مرکز توجه مترجمان جوان قرار گرفت و در کنار ترجمه بسیاری از آثار بزرگان روانکاوی همچون زیگموند فروید، کارل گوستاو یونگ، ژاک لکان و... آثار فراوانی نیز در شرح و بسط دیدگاههای ایشان و ربط روانکاوی به سیاست، ادبیات، فلسفه، تاریخ و... نوشته شد به گونهای که برخی از اصطلاحات اساسی روانکاوی جدید مثل «خود»، «فراخود»، «نهاد»، «غریزه حیات»، «غریزه مرگ»، «لیبیدو»، «قانون پدر»، «نام پدر»، «عقده کسترسیون»، «عقده ادیپ»، «ناخودآگاه»، «دیگری بزرگ» و... فراوان و با ربط و بیربط در نوشتارها و گفتارهای نویسندگان و مترجمان جوان به کار میرفت.
کار حتی از این هم فراتر رفت و برخی تلاش کردند در تحلیل ادبیات و سیاست و جامعه ایرانی از این مضامین بهره بگیرند. اتفاق خوشایند آن بود که از فروید و نظریات او که تا آن موقع بیشتر به شکل نصف و نیمه و ناقص بازتاب یافته بود، اعاده حیثیت شد و جنبههای دیگری از دیدگاههای این متفکر بزرگ و شاگردانش به فارسیزبانان عیان شد.
اما تا جایی که به نقد و بررسی فرهنگ و سنت ما باز مربوط میشود جز آثاری انگشتشمار مثل «صادق هدایت و هراس از مرگ» (محمد صنعتی) و «داستان یک روح» (سیروس شمیسا) و «بر مزار صادق هدایت» (یوسف اسحاقپور) آن هم چنانکه از عناوین برمیآید در تحلیل آثار صادق هدایت، کتاب یا کتابهای دیگری در نقد روانکاوانه ادبیات ایرانی نوشته نشد.
بدون تردید کتاب «روانکاوی و ادبیات: دو متن، دو انسان، دو جهان (از بهرام گور تا راوی بوف کور)» نوشته حورا یاوری یکی از مهمترین این آثار است که نخستین بار در سال ۱۳۷۳ منتشر شد. نویسنده این کتاب حورا یاوری، دانشآموخته ادبیات انگلیسی، منتقد ادبی و مترجم ایرانی و مسوول بخش ادبیات دانشنامه ایرانیکا در این کتاب هم به معرفی نظاممند نسبت ادبیات و روانکاوی پرداخته و هم این نگرش نو به ادبیات را در بررسی آثار ادبی ایرانی به کار بسته و از این جهت کتاب او کماکان یکی از مهمترین آثار فارسی در این زمینه است.
خانم یاوری اخیرا در نشستی در دانشکده ادبیات دانشگاه خوارزمی بحث مهم و جذابی درباره مراحل مختلف رابطه روانکاوی و ادبیات ارایه کرده که تفصیل آن از نظر میگذرد.
سابقه بحث روانکاوی و ادبیات با در نظر گرفتن دانش علم روان به قرون کهن بازمیگردد و بسیاری از دانایان و فیلسوفان و عارفان در گذشته در شناخت روان انسانی سعی کردهاند و راههایی برای مجاهده و رسیدن به آن نقطههایی از اوج شخصیتی که گاه برای برخی میسر شده، گشودهاند.
سابقه بحث روانکاوی و ادبیات با در نظر گرفتن دانش علم روان به قرون کهن بازمیگردد و بسیاری از دانایان و فیلسوفان و عارفان در گذشته در شناخت روان انسانی سعی کردهاند و راههایی برای مجاهده و رسیدن به آن نقطههایی از اوج شخصیتی که گاه برای برخی میسر شده، گشودهاند.
اما آنچه امروزه به عنوان نقد ادبی روانکاوانه یا روانشناختی شناخته میشود، عمرش به اوایل قرن بیستم میلادی میرسد. سال ۱۹۰۰ میلادی یعنی سالی که زیگموند فروید کتاب «تعبیر رویا» را نوشت و سال ۱۹۳۰ که کتاب مهم «توتم و تابو»ی فروید منتشر میشود به طور دیگری به ارتباط میان روانکاوی و ادبیات یا روانشناسی و ادبیات برخورد میکنیم.
نظریه ناخودآگاه
در این بازه زمانی صد و اندی ساله، هم دانش روانکاوی و هم نقد ادبی روانشناختی راه درازی را پشت سر گذاشته است. شاید مهمترین سخنی که از زبان فروید به گوش جهانیان رسیده است، مفهوم ناآگاه بودن ما از خودمان است. شنیدن این حرف برای انسان اوایل قرن بیستم به خصوص با تمام آگاهیهایی که انسان آن زمان تصور میکرد، غریب و شگفتانگیز مینمود. فروید میگفت، انسان از بزرگترین آگاهی مورد نیاز یعنی آگاهی شناخت خود محروم است.
نظریه ناخودآگاه
در این بازه زمانی صد و اندی ساله، هم دانش روانکاوی و هم نقد ادبی روانشناختی راه درازی را پشت سر گذاشته است. شاید مهمترین سخنی که از زبان فروید به گوش جهانیان رسیده است، مفهوم ناآگاه بودن ما از خودمان است. شنیدن این حرف برای انسان اوایل قرن بیستم به خصوص با تمام آگاهیهایی که انسان آن زمان تصور میکرد، غریب و شگفتانگیز مینمود. فروید میگفت، انسان از بزرگترین آگاهی مورد نیاز یعنی آگاهی شناخت خود محروم است.
در واقع فروید با بیان نظریه ناخودآگاهی خواب جهان را در آغاز قرن بیستم آشفته و جهانیان را با مفهومی آشنا کرد که ما امروز با گذر ۱۵۰ سال هنوز آنچنان که بایسته است به اهمیت این نکته بسیار بنیادین پی نبردهایم، منظور این نکته است که بسیاری از کارها و اقداماتی که ما انجام میدهیم، نه حاصل تفکر و تعقل ما بلکه حاصل فرمانبرداری ما از نیروهایی است که ما و روان ما را در فرمان دارد و ما هنوز از شناخت آنها ناتوانیم.
این نکته بسیار بنیانی نام فروید را در کنار نام مارکس و اینشتین به عنوان ۳ انسانی که اصلا طرز بودن ما را در جهان تغییر دادند، ثبت کرده است. معهذا از زمانی که فروید این مفاهیم را وارد دانش روانشناسی یا آن شاخه تخصصی روانکاوی کرده این مفاهیم تا به امروز راه درازی را طی کرده است.
۳ مرحله روانکاوی و ادبیات
به رغم هشدارها و زنهارهای جدی فروید که برای شناخت شخصیت نویسنده و خصوصیات شخصیتی قهرمانان داستانی، غیر از نوشته به بسیاری از اطلاعات دیگر احتیاج داریم، معهذا نخستین نمونههای کاربردی فرضیههای روانکاوی برای بررسی و تحلیل متون ادبی، معطوف شناختن ذهن و روان نویسنده است. از این مرحله ابتدایی که امروز دربارهاش بسیاری از شکها و تردیدهای آن زمان به ثبوت رسیده، وارد مرحله دیگری میشویم که کاربرد نظریههای روانکاوانه و روانشناختی در مورد شخصیتهای داستانی است.
۳ مرحله روانکاوی و ادبیات
به رغم هشدارها و زنهارهای جدی فروید که برای شناخت شخصیت نویسنده و خصوصیات شخصیتی قهرمانان داستانی، غیر از نوشته به بسیاری از اطلاعات دیگر احتیاج داریم، معهذا نخستین نمونههای کاربردی فرضیههای روانکاوی برای بررسی و تحلیل متون ادبی، معطوف شناختن ذهن و روان نویسنده است. از این مرحله ابتدایی که امروز دربارهاش بسیاری از شکها و تردیدهای آن زمان به ثبوت رسیده، وارد مرحله دیگری میشویم که کاربرد نظریههای روانکاوانه و روانشناختی در مورد شخصیتهای داستانی است.
نمونهها بسیار زیاد است، اما دانش نقد ادبی روانشناختی از این مرحله نیز گذر میکند و به یمن روانپزشکان و روانشناسانی که بیشتر غیرآلمانی و شاید فرانسوی بودند، وارد مرحله دیگری میشود که امروز بیشتر از شیوههای پیشین به دانش روانکاوی و کاربرد آن در تحلیل و تبیین آثار ادبی اهمیت و اعتبار میدهد.
این نظریههای جدید اگرچه از بسیاری از مفاهیم بنیانی روانکاوی فروید از جمله مفهوم ناخودآگاهی استفاده میکنند، اما از ترکیب ناخودآگاه انسانی که در روانکاوی فروید استوار بر نیروهای جسمی و غریزی است، فراتر میروند و با ساختار زبانی که اهالی یک فرهنگ به آن سخن میگویند و نظامی از هنجارها و ارزشهایی که در درون زبان و از طریق زبان به ساکنان یک فرهنگ شناسانده میشود، پیوند میخورند.
به عبارت دقیقتر نقد روانکاوی ادبی امروز بیشتر بر این بنیان استوار است و در نتیجه از روانکاوی نویسنده و قهرمانان داستانی به طور کلی پرهیز میکند.
نقد روانشناختی فرهنگی
دلیل اینکه بسیاری از روانکاوان و روانشناسان مکرر بر این نکته تاکید کردهاند این است که تشخیص بیماریهای روانی نه کار منتقد ادبی آشنا با فرضیههای روانکاوی بلکه در حوزه تخصص پزشکانی است که دانش پزشکی را آموختهاند، فیزیولوژی اعصاب و روان را میدانند و با نشانههای بیماریهای روانی نه به صورتی که در متن منعکس میشود بلکه با دلایل و عواملی که امروز به صورتهای مختلف قابل اندازهگیری و سنجش هست، آشنا هستند.
نقد روانشناختی فرهنگی
دلیل اینکه بسیاری از روانکاوان و روانشناسان مکرر بر این نکته تاکید کردهاند این است که تشخیص بیماریهای روانی نه کار منتقد ادبی آشنا با فرضیههای روانکاوی بلکه در حوزه تخصص پزشکانی است که دانش پزشکی را آموختهاند، فیزیولوژی اعصاب و روان را میدانند و با نشانههای بیماریهای روانی نه به صورتی که در متن منعکس میشود بلکه با دلایل و عواملی که امروز به صورتهای مختلف قابل اندازهگیری و سنجش هست، آشنا هستند.
این نظریه را بیشتر روانپزشکان و روانکاوانی مثل ژاک لکان فرانسوی نشر و بسط دادهاند. ایشان معتقدند که میتوان از طریق زبان و کاربرد نظریههای نقد وارد حوزه نقد روانشناختی فرهنگی شد. این یکی از دستاوردهای بزرگ دانش شناخت روان و کاربرد آن نظریهها در تحلیل و تبیین متون ادبی است.
اگر ما بتوانیم شباهتهایی که بین ساختارهای روانی نه به معنای یک روان خاص بلکه به معنای دستگاه روانی به آن صورتی که در دانش روانپزشکی مورد نظر است با ساختارهای روایی که در یک داستان به کار آمده از طریق ساختمان خود داستان، پردازش شخصیتهای داستانی، کاربرد عامل زمان، شکستن زمان، جابهجا کردن دیروز و امروز و... را پیدا کنیم، در واقع دریچهای به شناخت فرهنگی باز کردهایم که این نظام نشانهشناسی در آن پا گرفته است.
یعنی ما از طریق آشنایی با فرضیههای نقد روانکاوانه امروز، هم ویژگیهای متن را پیدا میکنیم، هم شباهت میان ساختار روان و ساختار روایی را مییابیم و هم میتوانیم کم و بیش تصویری از مشخصات فرهنگی آن دوران ارایه دهیم. به نظر من این یکی از بزرگترین ویژگیهای نقد ادبی روانشناختی در امروز است.
اگر مفهوم دورانی بودن ساختارهای روایی را در نظر بگیریم، آن گاه نظریههای روانشناسی یا روانکاوی از صورت اصول غیرقابل تغییر و ثابت بیرون میآیند و خود آنها نیز به پدیدههایی بدل شده که از دوران خودشان تاثیر میگیرند و متحول میشوند. برای اینکه راجع به این بخش از دانش روانکاوی روشنتر صحبت کنیم، بهتر است به دورانی بازگردیم که فروید در وین زندگی میکرد و این نظریهها را برای نخستین بار به مردم جهان معرفی کرد.
اگر مفهوم دورانی بودن ساختارهای روایی را در نظر بگیریم، آن گاه نظریههای روانشناسی یا روانکاوی از صورت اصول غیرقابل تغییر و ثابت بیرون میآیند و خود آنها نیز به پدیدههایی بدل شده که از دوران خودشان تاثیر میگیرند و متحول میشوند. برای اینکه راجع به این بخش از دانش روانکاوی روشنتر صحبت کنیم، بهتر است به دورانی بازگردیم که فروید در وین زندگی میکرد و این نظریهها را برای نخستین بار به مردم جهان معرفی کرد.
۳ مفهوم بنیانی روانکاوی فروید، یعنی نهاد (Id)، خود (ego) و فراخود (super ego) دقیقا با زمانه و زمینهای که فروید در آن زندگی میکرد، سازگار است. این فرضیهها اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم پا به عرصه وجود گذاشتند.
اگر وین را به عنوان جایگاه کسانی، چون فروید، موزیل و... به عنوان فرزندان برگزیده آنجا در نظر بگیریم اگر اختلافات و مشکلاتی که امپراتوری اتریش با آنها روبهرو هست را در نظر بگیریم و اگر نقش امپراتوری را در نگه داشتن این آشوبها و تلاش برای جلوگیری از هم پاشیدن این سرزمینها در نظر بگیریم، میبینیم که فروید دقیقا همان نقشه را در مورد ساختار روان منعکس کرده و به کار گرفته است. یعنی بین نهاد و فراخود با اولین معانی که فروید از آنها ارایه میدهد یک جنگ دایم تن به تن جریان دارد.
نهاد نماینده نیروهای زیستی و جسمی است و فراخود نماینده اخلاق و اجتماع و تنظیم کننده رفتارهای جسمانی است. این دو رودرروی هم قرار میگیرند و در نزاع دایم هستند و کار خود در روانکاوی فروید ایجاد نوعی تعادل است تا این دو نیرو یکدیگر را از بین نبرند.
منظور من از به دست دادن این تصویر این است که مفاهیم روانکاوی را مثل هر دانش دیگری باید تابعی از موقعیت جغرافیایی و دوران پیدایش این مفاهیم در نظر بگیریم. به همین دلیل است که کاربرد نظریههای روانکاوی در مورد فرهنگها و سرزمینهایی که آن ویژگیهای فرهنگی را ندارند و آن تحولات دورانی را از سر نگذراندهاند باید با احتیاط کامل صورت بگیرد.
هدایت و روانکاوی
یک نمونه بارز بهرهگیری از تعاریفی است که دانش روانکاوی از مفهوم عقده ادیپ به دست میدهد و کاربرد آن در مورد شاهنامه فردوسی. امروز دانش ما در مورد ساختار خانواده و اجتماع در جوامع آغازین ایرانی به هیچ صورت آن منع و اصولی را که پایههای بنیانی عقده ادیپ را در روانکاوی فروید تشکیل میدهد، نشان نمیدهد. تحقیقات نشان میدهد که ساختار جامعه و خانواده ما دستکم در سطوح بالای اجتماع آن طور که فروید میگوید، نیست.
هدایت و روانکاوی
یک نمونه بارز بهرهگیری از تعاریفی است که دانش روانکاوی از مفهوم عقده ادیپ به دست میدهد و کاربرد آن در مورد شاهنامه فردوسی. امروز دانش ما در مورد ساختار خانواده و اجتماع در جوامع آغازین ایرانی به هیچ صورت آن منع و اصولی را که پایههای بنیانی عقده ادیپ را در روانکاوی فروید تشکیل میدهد، نشان نمیدهد. تحقیقات نشان میدهد که ساختار جامعه و خانواده ما دستکم در سطوح بالای اجتماع آن طور که فروید میگوید، نیست.
هر شخصی که بخواهد از دانش روانکاوی در مورد بررسی و تحلیل متون ادبی سرزمینی غیر از سرزمینی که این مفاهیم از آن برخاسته و دورانی متفاوت از آن به کار ببرد باید به این نکته بسیار توجه کند. مثلا در کنفرانسی در دانشگاه آکسفورد در تحلیل بوف کور به عقده ادیپ و رابطه محبتآمیز هدایت و مادرش اشاره شد.
وقتی از نویسنده این نقد خواسته شد، نشانههایی که او را به این نتیجهگیری رسانده، ارایه کند به صورت عادی و معمول به نامهنویسی میان یک پدر و پسر در زمانی که هدایت زندگی کرده، اشاره کرد. اگر بخواهیم کل عقده هدایت را بر یک نامهنگاری استوار کنیم، آنگاه میتوان گفت که عقده ادیپ تنها مبتلابه هدایت نیست و دستکم تمام مادرانی که برای پسرانشان نامه نوشتهاند، میتوانند از این طریق نشانهگذاری شوند.
بنابراین پیش از نتیجهگیری و کاربست نظریههای روانکاوی در نقد ادبی باید مشخصات تاریخی و فرهنگی متنی که قرار است از طریق این نظریهها مورد بررسی قرار بگیرد را شناخت. این نکته به خصوص در مورد بوف کور هدایت اهمیت دارد نه به این دلیل که این کتاب هنوز شناخته شدهترین و خوانده شدهترین داستان ایرانی در سراسر جهان است بلکه بر خلاف کشورهای اروپایی که مراحل مختلف نقد ادبی روانکاوانه را به صورتهای دیگر پشت سر گذاشتهاند در ایران تاریخچه نقد ادبی روانکاوانه مدرن نه با نام روانشناسان بلکه با نام هدایت و مقالههایی که به صورتهای مختلف در مورد او نوشته شده، آغاز میشود.
بنابراین پیش از نتیجهگیری و کاربست نظریههای روانکاوی در نقد ادبی باید مشخصات تاریخی و فرهنگی متنی که قرار است از طریق این نظریهها مورد بررسی قرار بگیرد را شناخت. این نکته به خصوص در مورد بوف کور هدایت اهمیت دارد نه به این دلیل که این کتاب هنوز شناخته شدهترین و خوانده شدهترین داستان ایرانی در سراسر جهان است بلکه بر خلاف کشورهای اروپایی که مراحل مختلف نقد ادبی روانکاوانه را به صورتهای دیگر پشت سر گذاشتهاند در ایران تاریخچه نقد ادبی روانکاوانه مدرن نه با نام روانشناسان بلکه با نام هدایت و مقالههایی که به صورتهای مختلف در مورد او نوشته شده، آغاز میشود.
به طوری که حتی اندازه جمجمه هدایت به اعتبار نویسندهای که کتابی در این باره نوشته در تشخیص بیماریهایش موثر است. تمام نویسندههایی که از این طریق در مورد هدایت نوشتهاند، عنوانی برای کتابشان برگزیدهاند که معنایش این است که هدایت را درست بشناسید یا در مورد هدایت به درستی قضاوت کنید؛ و این درستی را برخاسته از دانش اندک خودشان در مورد روانکاوی اتخاذ و بر آن مبنا استوار کردند و به سرنوشت هدایت گسترش دادند.
داستان هدایت طوری است که تمام آن چیزهایی که این منتقدان میخواستند از آن طریق بیرون بکشند، خودش در برابر چشم خواننده میگذرد. این سیر را بوف کور هدایت تا همین چند سال پیش در فرهنگ ایران طی کرده است. وقتی که مکاتب متفاوتی غیر از مکتب فروید در مورد شناخت متون ادبی در ایران باب شده، باز میبینید که نام هدایت است که بر پیشانی مثلا نقد روانشناختی یونگی در زبان فارسی به چشم میخورد.
اما اگر نتیجهگیری کسی مثل دکتر سیروس شمیسا که بر اساس نظریههای یونگ، بوف کور را تحلیل کرده با دیدگاههای کسانی که بر اساس نظریههای فروید این کتاب را تحلیل کردهاند، مقایسه کنیم، تفاوت را از زمین تا آسمان میبینیم. یعنی در نقد یونگی نه بوف کور بلکه هدایت نماینده روح متعالی بشری است در حالی که از دریچه چشم آشنایان با مکاتب فروید، هدایت در چالهای از ناکامیها و پریشانیها غوطهور است و راه نجاتی هم برای او متصور نیست.
نقد روانکاوانه فروغ به چه معنا
هدف از اشاره به این نکات این است که نقد ادبی روانکاوانه تشخیص این نیست که مثلا فروغ فرخزاد به بیماری دو قطبی مبتلا بوده است زیرا امروز با وجود تمام اسناد و مدارک پزشکی در بیمارستانها برای تشخیص بیماری روانی یک نویسنده، نیازی به کار ناقد ادبی روانکاو نیست.
نقد روانکاوانه فروغ به چه معنا
هدف از اشاره به این نکات این است که نقد ادبی روانکاوانه تشخیص این نیست که مثلا فروغ فرخزاد به بیماری دو قطبی مبتلا بوده است زیرا امروز با وجود تمام اسناد و مدارک پزشکی در بیمارستانها برای تشخیص بیماری روانی یک نویسنده، نیازی به کار ناقد ادبی روانکاو نیست.
اسناد و مدارک موجود است و نشان میدهد که مثلا فروغ فرخزاد در دورهای از زندگیاش در بیمارستان بستری بوده است. بنابراین، این کار نمیتواند در شناخت شعر فروغ فرخزاد از دریچه دانش روانکاوی مورد استفاده قرار بگیرد بلکه شاید بهتر است این دید را گسترش داد و به زبان فروغ فرخزاد نگاه کرد نه به حوادث و رویدادهای زندگی او که در روزنامههای آن زمان منعکس است و بیش از آنکه نشاندهنده خصوصیات رفتاری و روانی فروغ فرخزاد باشد، نشاندهنده کژتابیها و کژرویهای روانی نویسنده است.
وقتی که زبان این دو دوره شعرگویی فروغ فرخزاد را کنار هم بگذاریم، آنگاه به این نتیجه میرسیم که این شاعر در این دو دوره، دو زبان متفاوت دارد و در نتیجه این پرسش مهم پدید میآید که چرا فروغ فرخزاد از زبان بیپرده و ناآشنا با شرم دوره نخستین به پوشیدهگویی و به شرم آشنایی میرسد؟
فضیلت شرم و آشنا بودن با لزوم پرده در سخن گفتن و رفتار چیست که فروغ فرخزاد در دوره نخست شعرگوییاش از آن بینصیب است و در دوره رشد فکری و عاطفی از آن برخوردار میشود و شعرهایی میگوید که برای سرودن آنها لازم نیست به خلوت پناه برد بلکه شعری است که مردم میتوانند مثل شعر حافظ به راحتی و آسانی با همه کسان در میان بگذارند.
بنابراین، این رویکرد به نقد روانکاوانه ادبیات نکات بسیار مهمی را به ما خاطرنشان میکند. به خصوص آنجایی که از زاویه نقد روانکاوی فرهنگی به قضیه مینگریم و توانایی نویسنده در شناختن نظام اخلاقی جامعه را مد نظر قرار میدهیم یعنی آن نظام تفسیری که رفتار انسان را در درون هر جامعهای ارزیابی میکند و شکل میدهد.
بنابراین، این رویکرد به نقد روانکاوانه ادبیات نکات بسیار مهمی را به ما خاطرنشان میکند. به خصوص آنجایی که از زاویه نقد روانکاوی فرهنگی به قضیه مینگریم و توانایی نویسنده در شناختن نظام اخلاقی جامعه را مد نظر قرار میدهیم یعنی آن نظام تفسیری که رفتار انسان را در درون هر جامعهای ارزیابی میکند و شکل میدهد.
تلاش نویسنده برای اینکه بتواند در آن نظام ارزشیابی تغییری ایجاد کند و آگاهیاش از اینکه نخست باید آن نظام ارزشی را شناخت و این نه از طریق شوریدن به آن نظام ارزشی بلکه از طریق آشنایی عمیق با آن میسر است. این فضیلتی است که فروغ فرخزاد که از هر نوع دانش آکادمیک بیبهره بوده از طریق رشد روانی و فکری خودش به آن دسترسی پیدا میکند.
اگر بخواهیم به نمونهای مثل هدایت مراجعه کنیم، اولین پرسشی که باید از خودمان مطرح کنیم، نه بیماری هدایت و نه بیماریهای روانی راوی بوف کور هدایت بلکه این است که راوی در یک کلبه بسیار کوچکی بیرون از شهر زندگی میکند.
بین این مردمگریزی و اینکه تمام شخصیتی که در بوف کور با شکل و شمایل یکسان تصویر میشوند، چه پیوندی هست؟ چه اتفاقی باید افتاده باشد که میان این مردمگریزی و آمیزش با مردم پل بزند و بوف کور هدایت را به داستانی بدل کند که نه تنها داستان از بین رفتن دیوارها بین گروههای مختلف اجتماعی است بلکه آمیزش و اختلاط و پیوندهای فرهنگها نیز به شمار آید.
در کنفرانسی که در دانشگاه جواهر لعل نهرو به مناسبت هشتادمین سال انتشار بوف کور برگزار شده بود، موضوع صحبت من این بود که پدر راوی بوف کور که مشخص نیست، پدر اوست یا عموی او در هند به دنیا میآید. اما خود راوی در شهر ری حدود قرن ششم میلادی زندگی میکند. این آمیزش بین دو فرهنگ به چه ترتیب خودش را در بوف کور نشان میدهد؟
در کنفرانسی که در دانشگاه جواهر لعل نهرو به مناسبت هشتادمین سال انتشار بوف کور برگزار شده بود، موضوع صحبت من این بود که پدر راوی بوف کور که مشخص نیست، پدر اوست یا عموی او در هند به دنیا میآید. اما خود راوی در شهر ری حدود قرن ششم میلادی زندگی میکند. این آمیزش بین دو فرهنگ به چه ترتیب خودش را در بوف کور نشان میدهد؟
در عین حال تمام نویسندگان غربی که در مورد بوف کور تحلیل کردهاند به آشنایی هدایت با آخرین شیوهها و تکنیکهای روایی در زمانهای که بوف کور نوشته شده از جمله آشناییاش با آثار هرمان هسه و روانکاوی فروید اشاره کردهاند.
اینک پرسش این است که هدایت چگونه این آبشخورهای مختلف فرهنگی را با هم اختلاط میدهد به گونهای که ما تمام خصوصیاتی که به آنها نیاز داریم را در این کتاب پیدا و با این داستان احساس پیوند و یگانگی کنیم. نمونههای بسیار زیادی را در مورد فرهنگی بودن و دورانی بودن مفاهیم روانکاوی و لزوم توجه به آنها در نقد ادبی روانکاوانه میتوان ارایه کرد.
نقد روانکاوانه آثار سیمین دانشور
برای مثال میتوان به کتاب «جزیره سرگردانی» سیمین دانشور اشاره کرد. سیمین دانشور حدود سال ۱۳۳۰ در نتیجه آشناییای که به عشقی منجر میشود با جلال آل احمد ازدواج میکند. دیری نمیگذرد که سیمین دانشور کتاب «سووشون» را مینویسد. کسانی که این کتاب را خواندهاند، میدانند سووشون بر تمام اندیشههای آل احمد استوار است یعنی آنچه نظام اندیشهای آل احمد را شکل میدهد در سووشون به وضوح میبینید.
نقد روانکاوانه آثار سیمین دانشور
برای مثال میتوان به کتاب «جزیره سرگردانی» سیمین دانشور اشاره کرد. سیمین دانشور حدود سال ۱۳۳۰ در نتیجه آشناییای که به عشقی منجر میشود با جلال آل احمد ازدواج میکند. دیری نمیگذرد که سیمین دانشور کتاب «سووشون» را مینویسد. کسانی که این کتاب را خواندهاند، میدانند سووشون بر تمام اندیشههای آل احمد استوار است یعنی آنچه نظام اندیشهای آل احمد را شکل میدهد در سووشون به وضوح میبینید.
سووشون بعد از مرگ آل احمد منتشر شده و دانشور هم در تقدیمنامه نخست کتاب، آن را به آل احمد تقدیم کرده است. وقتی که چندین سال میگذرد و به جزیره سرگردانی میرسیم، میبینیم که سیمین دانشور در شمار اندک نویسندگان ایرانی قرار میگیرد که توان بازاندیشی در عقاید و اعتقادات خودش را پیدا میکند.
از این منظر جزیره سرگردانی بهترین نقدی است که تا به امروز درباره نظریات و عقاید جلال آل احمد نوشته شده است. این سیر را سیمین دانشور به چه صورتی طی میکند و از طریق طی کردن چه مراحلی است که به این فضیلت دست مییابد که بتواند آن چیزی که خودش در یک مقطعی از زندگی به آن صمیمانه معتقد بوده از نو ببیند و از نو ارزیابی کند و از طریق آفرینش شخصیتهایی که بخشهایی از این داستان را به عهده دارند در برابر چشم خواننده بگذارد.
نگاه سنجیده به تاریخ
امروز آثار این آگاهیها در نوشتههایی که نویسندگان جوان ایرانی خلق کردهاند به وضوح آشکار است. یکی از مهمترین این آگاهیها برخورد با مفهوم تاریخ است که فقط از طریق تحلیل شیفتگیهایی که قهرمانان پیشین داستانی نسبت به گذشته پیش از ورود اعراب به ایران دارند و نگاه سنجیده و متاملی که امروز به تاریخ میشود، قابل ارزیابی است.
نگاه سنجیده به تاریخ
امروز آثار این آگاهیها در نوشتههایی که نویسندگان جوان ایرانی خلق کردهاند به وضوح آشکار است. یکی از مهمترین این آگاهیها برخورد با مفهوم تاریخ است که فقط از طریق تحلیل شیفتگیهایی که قهرمانان پیشین داستانی نسبت به گذشته پیش از ورود اعراب به ایران دارند و نگاه سنجیده و متاملی که امروز به تاریخ میشود، قابل ارزیابی است.
این از نکات بنیانی است که بوف کور بر آن استوار است زیرا در بوف کور ساکنان دو سوی رودخانه سورن در کنار هم تصویر میشوند. این به معنای نگاه کردن به تاریخ به عنوان یک عامل استمراردهنده زندگی مردمانی که در این سرزمین زندگی میکنند نه نکوهیدن یک دوران و نه به آسمان بر کشیدن دورانی دیگر از این حیث حائز اهمیت است.
یعنی به جای محکوم کردن یک دوره و بالا کشیدن دورهای دیگر به دنبال ایجاد همبستگی و دیدن پیوند میان دورههای مختلف هستیم و عواملی را مییابیم که به تدریج تحولاتی به وجود آورده، اما بسیاری از مبادی را همچنان در خودش محفوظ نگه داشته است.
این نگاه متامل و سنجیده به تاریخ از مهمترین ادبیات داستانی در دهههای اخیر است که به نظر میرسد، نویسندههایی مثل هدایت و دانشور به کار بستهاند. ضمن آنکه امروز در آثار نویسندگان جدید این آگاهی متاملانه و سنجیده به تاریخ بیش از پیش در حال ظهور است.
با نقد روانشناختی فرهنگی به خصو امکان شناختن دوران و تاریخی که در آن زندگی میکنیم فراهمتر است و به خصوص جهانی را خلق میکند که در آن گروههای اجتماعی به دلیل مشخصات فکری و رفتاری خاصی از حوزه شمول داستان رانده نمیشوند.
با نقد روانشناختی فرهنگی به خصو امکان شناختن دوران و تاریخی که در آن زندگی میکنیم فراهمتر است و به خصوص جهانی را خلق میکند که در آن گروههای اجتماعی به دلیل مشخصات فکری و رفتاری خاصی از حوزه شمول داستان رانده نمیشوند.
امروز حتی نگاه نویسندگان ایرانی به مفهوم زن دومی که وارد یک خانواده میشود خیلی آرامتر و سنجیدهتر و متاملتر است. اینها از مهمترین دستاوردهای ادبیات داستانی در سالیان اخیر است که مقدار زیادی از آن را مدیون رواج نقدهایی هستیم که ناقدین ایرانی در دهههای اخیر نوشتهاند.
گر این نمونهها را با اولین نمونههای نقد که در ایران ۶۰ سال و ۷۰ سال پیش نوشته شده کنار هم بگذاریم، میبینیم که چه تفاوت بزرگی میان این نوشتهها موجود است و چه درجه بیشتری از آگاهی هم در نویسندگان ما و هم در کسانی که به نقد داستانهای آنها میپردازند، وجود دارد. من این را به عنوان یک تبریک به نویسندگان و شاعران جوان ایرانی گفتهام و معتقدم که ما باید سپاسگزار آنها باشیم.
۰