نامهای به روانپزشکم که از من سوءاستفاده کرد
«شما از اولین هدیهی گرون من هیجانزده شدی. شادی شما منو خوشحال کرد»: نامهای که همیشه میخواستم بنویسم.
فرادید | ۱۵ سال پیش زمانی که ناامید و درمانده بودم و فکر خودکشی در سر داشتم از شما کمک خواستم. دیگر نمیتوانستم این درد را تحمل کنم و بعد از دیدن روانپزشکها و درمانگران زیاد بدون اینکه نتیجه گرفته باشم با شما قرار ملاقات گذاشتم.
به گزارش فرادید؛ سبک درمانی شما متفاوت بود و آهسته و پیوسته موثر واقع شد. من بسیار سپاسگزار بودم. زندگیام را مدیون شما بودم. به همین دلیل اقلامی برای شما خریدم که میدانستم آنها را دوست خواهید داشت، اما توان خرید آنها را ندارید. هیچوقت واکنش شما را به نخستین هدیهی گرانی که خریدم فراموش نخواهم کرد. شما به وجد آمدید و شادیتان مرا خوشحال کرد. شادی شما تنها چیزی بود که میتوانست احساسات مثبت را در من بوجود بیاورد.
هر پندی که میدادید مرا به خریدن اقلام لوکستر و گرانتر برای شما ترغیب میکرد. من ثروتمندم، پس توان خرید آنها را دارم: تعطیلات درجه یک برای خانوادهی شما، ساعتهای لوکس، میز و مهرههای شطرنج.
حق مشاورهی شما را هم دوبرابر کردم. شما متحیر شده بودید و میگفتید این کار درست نیست، اما خیلی زود از مبالغ هنگفت پول خوشتان آمد. شادی شما و یادداشتهای تشکرتان آن غذای روحی بود که مرا در دنیای تاریک و غمگینم سرپا نگه میداشت. من در حضور شما احساس خاص بودن میکردم. با این حال، عزتنفس من تنزل یافت. من به توجه و نصیحت و مکالمههای تلفنی روزانه ام با شما بیشتر و بیشتر وابسته شدم.
در اعماق وجودم میدانستم این رابطه سالم نیست. تنها کسی که به او اعتماد کردم شما بودید و تنها راهی که میتوانستم از حمایت شما مطمئن شوم اهدای هدایای گرایان و پرداختهای سنگین بود. بارها تلاش کردم به درمان پایان دهم، اما قادرم نبودم بدون صحبت کردن با شما بیشتر از چند روز دوام بیاورم.
خیلی تلاش کردم این موضوع را با شما مطرح کنم، اما آنقدر خجالت میکشیدم که نوشتن برایم سخت میشد. شاید هضم این موضوع برای شما هم سخت باشد. من نمیدانم چگونه از این دنیای تاریک بیرون بیایم. در ضمن، هزینههایی که برای شما کردهام بیشتر و بیشتر میشود. احساس درماندگی میکنم، اما شما متوجه موضوع نمیشوید.
بیشتر مردم تصور میکنند ثروتمندان مستحق ترحم و حمایت نیستند، قوی و پرنفوذ هستند، اما من یکی ناامیدم و کسی را ندارم که برای کمک به او پناه ببرم. بالاخره یک روز بیپول خواهم شد، چون مدام درحال خرج کردن برای شادی شما هستم. از این وابستگی میترسم. ایکاش فیل داخل اتاق را میدیدید و در برطرف کردن این آشفتگی به من کمک میکردید، اما ظاهراً نمیتوانید.
من با درمانگران دیگر صحبت کردهام، اما آنها مشکل من را نمیبینند. آنها فقط ظاهر من را میبینند، یک ثروتمند بیپروا، به خاطر هزینههایی که میکنم. ایکاش لااقل برای تحمل دردی که دارم بودجهی کافی برایم باقی بماند.
منبع: theguardian