ماجرای گمشدههای میدان شوش
بعضی هم صفحه شناسنامه یا یک عکس شناسنامهای میآورند و از ما میپرسند گمشدهشان را میشناسیم یا نه؟ هر چندماه هم یک نامه از اداره مفقودین آگاهی به دستمان میرسد که اگر کسی را با این مشخصات میشناسید به ما معرفی کنید.
ترانه بنی یعقوب | روی تابلو یک عکس از آنها باقی مانده؛ تنها یک عکس و یک شماره تماس و دیگر هیچ؛ زینب ۲۰ ساله، مریم ۴۰ ساله، نازنین ۷ ساله، مونا ۱۸ ساله، حمیده ۶۰ ساله و... این گزارش، قصه آدمهای گمشده این شهر است.
در گرمخانه زنان میدان شوش تهران تابلویی از گمشدههای این شهر میبینی با داستانهایی باور نکردنی. به گفته مسئولان مرکز، روزی نیست که خانوادهای در اینجا را نزند و سراغ گمشدهاش را نگیرد یا عکس عزیزی را به تابلوی گمشدههایش نسپارد.
شاید هیچ وقت گذر گمشده به اینجا نیفتد، شاید هم بیفتد، اما کسی او را نشناسد، اما به هرحال بیشتر خانوادهها برای یافتن گمشده خود به اینجا میآیند. ترمینال جنوب، ممکن است خیلیها را به شوش و اطرافش بکشاند.
فرقی نمیکند کی هستند و کجا زندگی میکنند؛ در حاشیه تهران، بومهن، قرچک ورامین، خلازیر، کرمانشاه، بم، همدان و... همه آنها گم شدهاند؛ با داستانی غم انگیز و مشترک. وقتی با کولهای روی دوش از راه میرسد، درهم شکسته و ویران است.
لباسهای کهنه، پوست زمخت و ترک خورده صورت و... هرقدر نگاهش میکنی به سختی میتوانی سنش را حدس بزنی. ۳۰ ساله است یا ۵۰ ساله؟ تشخیص اش آسان نیست. مدتی طولانی به دیوار خیره میشود و بعد انگشت اشارهاش را به سمت تصویر میگیرد: «من مریم هستم، همین عکس روبه رویی.»
تصویر دختر روی دیوار لبخند میزند. مگر ممکن است عکس همین دختری باشد که مقابل شان ایستاده؟ آن دختر قبراق و سرحال توی عکس با آن چشمان درخشان زیبا کجا و این زن درهم شکسته کجا! مگر ممکن است این زن با دختر توی عکس نسبتی داشته باشد؟
میگوید بیماری اعصاب دارد و خانواده نتوانسته تحملش کند. از خانه بیرون زده و از شوش و پاتوقهای مواد مخدرش سردرآورده است. مواد مخدر و بی خانمانی، این چهره جدید را برایش ساخته. با شمارهای که دارند، تماس میگیرند، اما جوابی نمیشنوند. مریم مدتی در گرمخانه میماند و باز ناپدید میشود.
بنشینیم پای حرفهای سپیده علیزاده مدیرعامل مؤسسه کاهش آسیبهای اجتماعی زنان و دختران «نورسپید هدایت» (گرمخانه) درباره گمشدهها: «تقریباً روزی نیست که خانوادهای به مرکز ما نیاید و عکس و فیلمی از گمشدهاش نیاورد.
بعضی هم صفحه شناسنامه یا یک عکس شناسنامهای میآورند و از ما میپرسند گمشدهشان را میشناسیم یا نه؟ هر چندماه هم یک نامه از اداره مفقودین آگاهی به دستمان میرسد که اگر کسی را با این مشخصات میشناسید به ما معرفی کنید.
خانوادههایی پیش ما میآیند که خیلی اضطراب دارند و عکس گمشدهشان را به همه نشان میدهند. گاهی مددجوهای مصرفکننده مواد به آنها آدرس و نشانی نادرست میدهند و خانوادهها را بیشتر گمراه میکنند. ما اغلب به خانوادهها میگوییم عکس بفرستید و منتظر بمانید تا اگر کسی با این مشخصات مراجعه کرد، اطلاع بدهیم، اما اغلب عکسهایی که میفرستند با حال و روز مددجویی که وارد میشود بسیار متفاوت است، چون گاهی آن شخص چنان آسیب دیده یا در ورطه مصرف مواد افتاده و داغان شده که قیافهاش با عکسی که خانواده داده اصلاً همخوانی ندارد.»
اغلب کسانی که به این مرکز مراجعه میکنند شناسنامه یا کارت ملی ندارند؛ بنابراین پروندههایی که برایشان تشکیل میشود با عکس و اسمی است که خودشان میگویند. اسامی که ممکن است واقعی نباشد. گاهی هم ممکن است یک اسم در چند پرونده تکرار شود؛ یکی نمیخواهد خانواده پیدایش کند یا دیگری ممکن است جرمی مرتکب شده باشد و نخواهد نامش فاش شود، در نتیجه فرایند ثبت مشخصات دشوار است.
دختری با کلی طلا از راه میرسد. از زندگی در خانه میترسیده و یک روز تصمیم گرفته برای همیشه خانه را ترک کند و به ذهنش رسیده که میتواند همه طلاهای مادرش را هم بردارد.
علیزاده درباره او میگوید: این دختر از شهرستان آمده بود و شب هم از راه رسید و من نمیتوانستم راهش ندهم تا زمانی که برایش جایی امن پیدا کنم. من نمیدانستم دختری با این همه طلا مجرم است یا داستانی که در مورد خودش میگوید راست است یا دروغ؟ بعد از چند روز والدین او مقابل مرکز ما ایستاده بودند.
از طرفی دختر به من التماس میکرد، اجازه ندهم دست پدر و مادرش به او برسد. مجبور شدم با کلانتری تماس بگیرم. آنها هم گفتند ما نمیدانیم چه بگوییم، چون قانون میگوید والدین سرپرستش هستند و ما هم اگر بیاییم در نهایت باید این دختر را تحویل بدهیم. آخر سر با اورژانس اجتماعی بهزیستی و ۱۲۳ تماس گرفتم.
یکسال بعد این دختر از من میپرسید حالا باید چه کار کنم باز هم فرار کنم؟ هر چند توصیه ما این است که هیچ وقت و تحت هیچ شرایطی از خانه فرار نکنند، ولی معمولاً در نهایت فریب میخورند و از خانه بیرون میآیند. من همیشه به این دخترها میگویم اگر از خانه بیرون بیایی معلوم نیست چه اتفاقی برایت بیفتد.
حداقل توی خانه از سمت یک نفر آسیب میبینی، اما اگر از خانه بیرون بیایی از ترمینال جنوب خارج نشده آسیب میبینی. آنها نمیخواهند این حرفها را باور کنند و فکر میکنند فریب نمیخورند.
برای همین اگر فردی به مرکز ما برسد، سعی میکنم قبل از ۲۴ ساعت با خانواده آشتیاش بدهم. سختی کار دقیقاً اینجاست که وقتی فردی پیشتان میآید و اصرار میکند نمیخواهد خانوادهاش بدانند کجاست، برایتان یک بحران اخلاقی به وجود میآید که آیا میتوانی و آیا اصولاً این حق را داری که او را به خانواده معرفی نکنی؟ گاهی اوقات طرف داستانهایی میگوید که کسی واقعیتش را نمیداند و روزی نیست که ما با این صحنهها روبهرو نباشیم.
افرادی که هیچ حمایت قانونی و کافی دریافت نمیکنند و جانشان در خطر است و فکر میکنند آسیبهای بیرون از آسیبهای داخل خانه کمتر است. مطالبهگری از قانون و تغییر قوانین و حمایت از این افراد آسیبپذیر تنها راه چاره است.
هرچند ۱۵ سال قبل هم افراد آسیبدیده در معرض همین مشکلات بودند و هنوز هم همین مسائل را دارند.» این قصه آدمهای گمشده شهرمان است. زنان و دخترانی که تبدیل به تصویری روی دیوار شدهاند. دخترانی که معلوم نیست روزی پیش عزیزانشان برخواهند گشت و راوی قصههای شان خواهند بود یا نه؟ شاید هم قصه زندگیشان برای همیشه ناگفته بماند.
منبع: روزنامه ایران