جشن شکار؛ یک رمان معمایی فوقالعاده
یک ضربالمثل قدیمی میگوید دوستانت را نزدیک خودت نگه دار. اما تا چه حد نزدیک؟
همه دعوتاند... همه مظنوناند.
گروهی حدوداً سیساله بعد از گذشت ده سال به رسم عادت دوران دانشجویی در آکسفورد تصمیم میگیرند روزهای کسلکنندۀ تعطیلات کریسمس را باهم بگذرانند. آنها ارتفاعات دورافتاده و باصفای اسکاتلند را انتخاب میکنند - منطقهای کاملاً ساکت و آرام.
این سفر خیلی عادی آغاز میشود: تماشای مناظر دلفریب و چشماندازهای دلهرهآور، نوشیدن کنار آتش و یادآوری خاطرات گذشته. اما بعد از گذشت یک دهه، دلخوریهای رازگونۀ ناچیزشان عمیق و عمیقتر شده است.
ناگهان در حین خوشگذرانی سال نو، ریسمانی که آنها را به هم متصل میکرد پاره میشود، درست مثل بهمنی که به ناگاه سرازیر شده و کلبهای را در محاصره خود بگیرد و آن را از جهان جدا کند.
دو روز بعد، دقیقاً در روز سال نو، یکی از آنها میمیرد و بقیه مظنون به قتل میشوند.
یک ضربالمثل قدیمی میگوید دوستانت را نزدیک خودت نگه دار. اما تا چه حد نزدیک؟
جشن شکار
نوشتهٔ لوسی فولی
ترجمهٔ نسرین رمضانی
ویراستار آزاده کیومرثی
منبع: آخرین خبر