چرا «قانونِ جذب» و «جادویِ فکر» خطرناکند؟!
«مانیفستِ روکسی نفوسی:۷ قدم برای داشتنِ بهترین زندگی» (۲۰۲۲)، بلافاصله بعد از انتشار در سطح بینالمللی به پرفروشترین کتاب تبدیل شد. این کتاب به مدتِ یکهفته در فهرست پرفروشترین کتابهای ساندیتایمز قرار داشت و سلبریتیهای زیادی با یک نسخه از این کتاب در دستشان مشاهده شدهاند.
فرادید | مانیفستینگ، [یا تجلی. منظور از آن در این بافتار تبدیل کردنِ ذهن به ماده یا سرچشمۀ ذهنی داشتنِ جهانِ مادی است. مترجم]یکی از بزرگترین گرایشها در دنیای خودیاری است. کتابِ «مانیفستِ روکسی نفوسی:۷ قدم برای داشتنِ بهترین زندگی» (۲۰۲۲)، بلافاصله بعد از انتشار در سطح بینالمللی به پرفروشترین کتاب تبدیل شد. این کتاب به مدتِ یکهفته در فهرست پرفروشترین کتابهای ساندیتایمز قرار داشت و سلبریتیهای زیادی با یک نسخه از این کتاب در دستشان مشاهده شدهاند.
به گزارش فرادید، اما کتاب نفوسی به سنتی بسیار قدیمی از کتابهای خودیاری تعلق دارد که از ایده «قانون جذب» حمایت میکنند. این قانون بیان میکند که افکار ما هستند که تعیین میکنند چه چیزی را در زندگیمان جذب کنیم ـ این موارد شامل خوبیوبدی، فقروثروت، بیماریوسلامتی و روابطِ آزاردهنده یا نیروبخش میشوند.
اینجا میخواهم استدلال کنم که گرچه قابلِ درک است که بسیاری از ما حس میکنیم به این نوع کتابها گرایش داریم، اما مانیفستینگ ترند و گرایشی خطرناک است.
معروفترین نمونههایی که از کتابهای خودیاری با مضمونِ قانون جذب نوشته شدهاند، کتابِ راز اثر راندا برن (۲۰۰۶) و کتاب بیندیشید و ثروتمند شوید (۱۹۳۷)، اثر ناپلئون هیل، است. این کتابها ایدۀ کنترل کردنِ ذهنمان توسطِ ما را (که بسیاری از سنتهای خردِ باستانی مانند رواقیون و همینطور طرفدارانِ سیبیتی از آن حمایت میکنند) چند قدم به جلوتر میبرند.
آنها به نفعِ چیزی که میتوانیم دکترینِ «ذهن بر ماده» بمانیم، استدلال میکنند و مدعی هستند که افکار ما قادرِ مطلق هستند و نهتنها این قدرت را دارند که احساساتِ ما را تعیین کنند، بلکه میتوانند جهانِ بیرونی (مادی) ما را نیز شکل دهند.
شواهد نشان میدهند که مثبتاندیشی برای ما سودمندتر از بدبینی است و ذهنیت و نگرشِ مثبت میتواند تا حدی ما را به سوی موفقیت، مشکلاتِ کمتر در حوزه روابط و سلامتی و بهطور کلی نتایج بهتر در زندگی رهنمون کند.
برای مثال، مارتین سلیگمن، پدر روانشناسی مثبتگرا، مطالب بسیار زیادی درباره این موضوع نوشته است. سلیگمن معتقد است که تفکرِ بدبینانه یا آنچه که او «درماندگیِ آموختهشده» مینامد، مسئولِ مشکلاتِ بسیاری از جمله بیماری، کوتاه شدنِ طول عمر، شکست و بیشمار فجایع دیگر در زندگی است ـ با این استدلال که انتظار وقوع این ناکامیها در زندگی، باعث میشود که آنها جامعه حقیقت برتن کنند.
فواید تصویرسازیِ اهدافِ مثبت و دستیابی ما به نتایج مطلوب در ذهنمان نیز به طور گسترده مورد تحقیق قرار گرفته است. اما افرادی که طرفدار مانیفستینگِ آرزوها هستند، ادعاهای بسیار افراطیتری را مطرح میکنند. آثار آنها اغلب بر مبنای باورهای مبهمِ تردیدآمیز است که ادعا میکنند بر مبنای اصولِ فیزیکِ کوآنتوم ترسیم شده است (اگرچه که هرگز شواهدِ محکمی برای تقویتِ این ادعاها مطرح نشده است).
این نوع سنتِ خودیاری به آخرین دهههای قرن نوزدهم بازمیگردد. آغاز این سنت را میتوان در جنبشِ آمریکاییِ «درمانِ ذهنِ» مشاهده کرد. طرفدارانِ این جنبش معتقد بودند که همه بیماریها از ذهن ناشی میشود؛ بنابراین درست فکر کردن میتواند اثراتِ شفابخش داشته باشد.
یک ساعتسازِ آمریکایی، پینهآ کوییمبی (۱۸۶۶-۱۸۰۲) از اولین شکلدهندگان به این ایده بود. او باور داشت که همه بیماریها چیزی جز باورهای غلطی نیست که در شکلِ علائمِ جسمانی در بدن ظاهر (مانیفست) میشوند. اگر بپذریم که همه بیماریها فقط در ذهنِ ما هستند، میتوانیم خیلی ساده خودمان را درمان کنیم.
معروفترین فرقه درمانِ ذهنی کلیسای مسیحی (دانشمندان) است که توسط مری بارکر اِدی (۱۸۲۱-۱۹۱۰) تأسیس شد. اِنجیلِ جایگزینِ اِدی با عنوانِ «علم و سلامتی با کلید کتابِ مقدس»، تاکنون بیشاز ۹ میلیون نسخه فروخته است. درست مانندِ کوئیمبی، فرقه «دانشمندانِ مسیحی» نیز باور داشت که بیماری تنها از طریقِ دعا کردن قابلِ درمان شدن است.
الهیاتِ اِدی مبتنی بر این تصورِ عرفانیِ قدیمیتر است که میگوید واقعیت بهطور کامل روحانی و معنوی است و جهان مادی فقط یک توهم است؛ بنابراین نتیجهگیری میکند که بیماری نیز چیزی نیست جز خطای ذهنی ـ که منظور از آن ایمانِ اشتباه ما به ماده و حسهایمان است.
طرفدارانِ فرقه دانشمندانِ مسیحی بهطور کلی هر نوع مداخله پزشکی و جراحی را رد میکنند. شگفتیآور نیست که رویکردِ آنها در قبالِ سلامتی و درمان تاکنون منجر به مرگ تعداد زیادی از پیروانِ این مذهب و فرزندانِ آنها شده است.
ویلیام جیمز (۱۸۴۲-۱۹۱۰)، روانشناس و فیلسوفی بود که به ایده ریشههای روانیِ بیماری معتقد بود. او در کتابِ «تنوعِ تجربههای مذهبی (۱۹۰۲)، جنبشِ ذهندرمانی را «طرحی امیدبخش برای زندگی» توصیف میکند که بر اساسِ ایمانِ رهبرانِ طرفدار آن میتواند تمامی انواع بیماریها را شفا دهد.
دراینجا بهوضوح میتوانیم ببینیم که اصولِ جنبشِ درمانِ ذهنی بذرِ مثبتاندیشی را در خود دارد. مثبتاندیشی نخستینبار توسط یک کشیشِ آمریکایی به نام نورمن وینسنت پیل در کتابِ قدرتِ مثبتاندیشی (۱۹۵۲) مطرح شد. این کتاب همانقدر که اثربخش است، بحثبرانگیز نیز هست.
یکی دیگر از متفکرانِ مهمِ جنبشِ درمانِ ذهنی، پرنتایس مولفورد (۱۸۳۴-۱۸۹۲) بود که اصولِ «قانون جذب» را طراحی کرد.
مولفورد در کتابِ «افکار چیزها هستند» (۱۸۸۹)، توضیح میدهد که مثبتاندیشی، نتایج مثبت به همراه میآورد و بدبینی و تفکراتِ منفی، چیزهای منفی را به ما جذب میکند.
ویلیام واکر اتکینسون، بعدها در کتابِ «ارتعاش یا قانون جذب در جهانِ اندیشه» (۱۹۰۶)، ادعاهای مشابهی مطرح کرد.
نخستین نویسنده کتابهای خودیاری که ایده معنوی قانون جذب را با آرزوهای مادی ترکیب کرد، ناپلئون هیل بود. این کتاب ثابت کرد که میتواند دستورالعملی به شدت سودآور باشد. هیل کتابِ پرفروشِ خود، «فکر کن و ثروتمندشو!» را در سال ۱۹۳۷ منتشر کرد. این کتاب سرآغاز انتشار کتابهای خودیاری با مضمامین مشابهی شد که تمرکز و ایده اصلیشان کسبِ ثروت بود.
پیام هیل در این کتاب بسیار ساده است: همه ما ثروتمند خواهیم شد، به شرطی که بهاندازهکافی آن را بخواهیم. اگر با قدرت روی افکاری درباره پول و فراوانی تمرکز کنیم، هستی بهطور معجزهآسایی با ناخودآگاه ما همسو میشود و در مسیرمان ثروت بیحدوحصر قرار میدهد. تنها چیزی که برای ثروتمند شدن به آن نیاز داریم، ایجادِ یک میلِ قطعی است. آنوقت افکارمان، «مثل آهنربا، نیروها، آدمها و شرایطی که با ماهیتِ افکارِ مسلطمان هماهنگ است، را به زندگیمان جذب میکند. اگر ما «افکارمان را آهنربایی» کنیم، و «نسبت به پول خودآگاه باشیم»، خیلی سریع میلیونر میشویم.»
تعجبآور نیست که انتشار کتابی با این مضمون در دوره رکود بزرگِ اقتصادی در آمریکا، برای خیلِ عظیمِ خوانندگانی که با ناکامیهای اقتصادی دستوپنجه نرم میکردند، آرامشبخش بود.
اما این پیامِ تردیدآمیز از آن زمان تاکنون جذابیت خود را حفظ کرده است. کتابِ راز نوشته برن، این ایده را تکرار میکند. همانطور که میتوانید حدس بزنید، «رازِ» او، قانونِ جذب است. اصولِ این قانون، مکرراً بیان شده است. براساس این اندیشه، بهنظر میرسد که افکارِ ما بسامد یا فرکانس دارد. ما این فرکانس را وارد هستی میکنیم و درنتیجه آهنرباگونه همه چیزهایی که روی فرکانسِ مشابهی با افکار ما قرار دارند را به سمتِ خودمان جذب میکنیم.
کتابِ راز، مملو از داستانهایی درباره آدمهایی است که بهطور نامنتظره چکِ پول در صندوقِ پستیشان پیدا کردند و شرایطِ فردیشان به طرزی معجزهآسا از این رو به آن رو شد. این کتاب به خوانندگان خود اطمینان میدهد که میتوانند به راحتی ۱۰میلیون دلار جذب کنند، زیرا «راز میتواند هر آنچه میخواهید را به شما بدهد.» «زیرا شما قدرتمندترین آهنربا در هستی هستید...! افکار شما تبدیل به چیزها میشوند؟!»
بسیاری از ما ممکن است این وعدههای بیشازحد در موردِ تغییراتی که بدونِ تلاش حاصل میشوند را مشکوک ارزیابی کنیم. اما بدترارآن، این است که دکترینِ ذهن در برابرِ مادۀ برن و نویسندگانِ همفکرِ او سرزنشِ قربانی است.
درنهایت، آنها معتقدند اگر کسی نتوانسته به هر دلیلی بر رنجهایش پیروز شود و ثروتاندوزی کند، خودش به شخصه مقصر است. آنها سرطان، تجاوز، تصادف ماشین و عمل خشونتآمیز را نیز از عللِ تفکرِ خودِ قربانی میدانند. برای مثال، برن به جد میگوید که تمام مصیبتهای ما در زندگی ناشی از آن است که نمیتوانیم با صدایی که بهقدر کافی بلند است درخواستهای شادانهمان برای دریافت اقلام تجملی را به فضا بفرستیم و مثبتاندیش هم نیستیم.
برن و بسیاری از کارشناسانِ پولسازی که به او در نوشتنِ این کتاب کمک کردند، به وضوح اعلام میکنند که قانون جذب در مورد ۶میلیون یهودی که در هلوکاست قتلعام شدند نیز صدق میکند. آنها میگویند، «فکر کردن به ترس، جدایی و بیقدرتی» بود که آنها را «در زمانی غلط به مکانی غلط جذب کرد.»
استادانِ «راز» به صراحت میگویند: «هیچچیزی نمیتواند برای شما تبدیل به تجربه شود، مگرآنکه، شما آن را از طریقِ افکارِ دائمی و پیوسته به خودتان جذب کنید.»
این افکار به وضح و عمیقاً نگرانکننده هستند و من تعجب میکنم که این ادعاهای غیرقابلدفاع و تردیدآمیز چطور تاکنون انتقادهای بیشتری را به خود جلب نکردهاند.
چرا هنوز کتابهایی مثل «بیندیش و ثروتمند شو!»، «راز» و «مانیفست»، برای بسیاری از ما جذابیت دارد؟
میتوانم درک کنم که اگر به ما بگویند بدونِ حرکت دادنِ حتی یک انگشت میتوانید ثروتمند شوید، و فقط با اندیشیدن بهاندازهکافی به پول، چکهای ۱۰میلیوندلاری را روانه صندوق نامههایتان بکنید، چقدر جذاب است. کتابهایی که میگویند هر نوع خودسازیِ پایدار نیاز به تلاش، ممارست و صرف زمان دارد ـ پیامی کمتر جذاب دارند.
اما، میخواهم استدلال کنم که فقط میلِ ما برای دستیابی به راهحلهای سریع و بیزحمت نیست که این نوع کتابها را معروف کرده است. بلکه تلاشِ تاریخی ما برای توانمندشدن نیز در آن دخیل است.
آن نوع تفکرِ جادویی که متفکرانِ سنت درمانِ ذهنی از آن حمایت میکردند، تمایلِ دیرینه ما برای تبدیل شدن به قادر مطلق و شکستناپذیر و تسلط یافتن بر دنیای مادی را تغذیه میکند. این نوع اندیشه ریشه در میلِ باستانی ما برای محافظت از خودمان در برابر دو تهدیدِ آسیبپذیری و ازدستدادنِ کنترل دارد که دو روی یک سکه هستند.
جادویِ فکر که در این نوع کتابها از آن حمایت میشود، واقعیتگریز است. این نوع اندیشه به ما امکان میدهد که درباره زیستهای متفاوتی خیالپردازی کنیم که در آنها ما شخصیتهای داستانهای پریان هستیم ـ ثروتمند، موفق، مطلوب و ازنظر اجتماعی آسوده.
این کتابها در مقاطعی از تاریخ منتشر شدند که محتوای آنها برای بسیاری از خوانندگان مطلوب بود: کتاب هیل در زمان رکود بزرگ اقتصادی در آمریکا بیرون آمد، کتاب برن درست قبل از بحران مالی منتشر شد و کتاب نفسوی، در سال ۲۰۲۲ ـ سالی که با اثراتِ همهگیریِ کووید، عدمقطعیتهای اقتصادی، بحرانهای پرخرج زندگی و وحشت از جنگ اوکراین، شناسایی میشود ـ معروف شد.
مشکل، آنطوری که من میبینیم این است: درحالیکه خواندنِ این کتابها بهطور موقت حس امیدواری و چشمبهانتظار بودن را ایجاد میکند، واقعیت اجتنابناپذیر ما را غافلگیر خواهد کرد. وقتی قولهایی که این کتابها به ما میدهند محقق نمیشود، ما درنهایت حس بدتری پیدا میکنیم نه حسِ بهتر. هیچکدام از مشکلات ما حل نشده است. هیچ چیز تازهای درباره خودمان نیاموختهایم و بصیرتِ مفیدی درباره آنچه که واقعاً باعثِ ارتقاءمان میشود، کسب نکردهایم.
بهعلاوه، دستکم گرفتن انعطافپذیری روانی و عاملیت فردی ما، و دستکم گرفتن ساختارهای اقتصادی و اجتماعیای که در آن قرار گرفتهایم، هزینه دارد.
وقتی چیزها آنطور که امیدواریم پیش نرود، درنهایت احساس شرم و گناه به ما دست خواهد داد.
منبع: The Psychology Today
نویسنده: Anna Katharina Schaffner Ph.D
ترجمه: عاطفه رضواننیا-سایت فرادید