اصغر قاتل و ملاقات با رضاشاه
وسوسههای شوم اصغر تمامی نداشت. او بهمجرد رهایی از بند، دوباره بساط آجیلفروشیاش را برپا کرد و چند کودک متمول بغدادی را مورد آزار و اذیت جنسی قرار داد. رضاشاه هوس کرده بود این موجود عجیبالخلقه را از نزدیک ببیند و شخصاً با او صحبت کند.
امروز ۶ تیرماه، ۸۸ سال از اعدام علیاصغر بروجردی معروف به اصغر قاتل نخستین قاتل سریالی کشف شده در تاریخ ایران میگذرد. نخستین از اینرو که معلوم نیست قبل از او چنین جنایتکارانی در ایران وجود داشتهاند یا خیر. مطلب زیر نگاهی به زندگی این قاتل مخوف است.
سلیمان بهبودی از مشاهیر دربار پهلوی در کتاب خاطرات خود به دیدار رضاشاه پهلوی با علیاصغر بروجردی یا همان اصغر قاتل اشاره میکند:
اعلیحضرت همایونی فرمود: بله، آدمهای بد را باید از بین برد.
علیاصغر گفت: بله قربان، همهشان را از بین بردم!
بعد فرمود: باز هم هستند؟
گفت: بله قربان.
اعلیحضرت پرسید: چند نفر را کشتی؟
اصغر بدون معطلی جواب داد.
بعد پرسید: چرا خارجیها را نکشتی؟ مگر داخل آنها بد نبود؟
جواب داد: چرا قربان! از آنها هم ۲۵ نفر را در بغداد کشتم.
بعد اعلیحضرت با نفرت و خشونت فرمود: ببریدش جانی بالفطره را!
هر وعده سه پرس چلوکباب
علی صالح اردوان از بزرگان بختیاری که در ایام بازداشت اصغر قاتل در زندان قصر به دلایل سیاسی در بند بود مینویسد:
اصغر قاتل هم در همین زندان نمره یک محبوس بود. ولی بهقدری مورد احترام و مراعات واقع میشد که سبب حیرت عموم بود. مأمورین میگفتند:، چون به هر صورت به دارش میکشند، از این لحاظ مراعاتش را میکنند. ولی این گفته حقیقت نداشت. زیرا محبوسین دیگری هم بودند که کشتن آنها حتمی بود و هیچگاه به این نحو مورد عنایت واقع نمیشدند.
علت حقیقی این بود که مأمورین از او میترسیدند. او مردی بود بلندقامت، چهارشانه، زردموی و چشم روشن، بینهایت قوی و خوی درندگی و سبعیت از پای تا سرش نمایان بود. هیچیک از مأمورین را یارای این نبود که بهتنهایی یا با کمک دیگری با وی بستیزد؛ لذا با او از در دوستی و مدارا پیش آمدند.
سه پرس چلوکباب برای هر وعده
اردوان مینویسد: غذایش هر وعده سه ظرف چلوکباب و مخلفات آن بود. به طوری که روزی، چون یک ظرف دوغ از ناهارش کم بود غذا صرف نکرد تا همه به جنبوجوش افتادند و کسری آن را ترمیم نمودند. آوازی بسیار خوش و مطبوع داشت، ولی خواندنش منحصر به ابیات عربی و لحن حجازی بود.
اگر از طرف مأمورین کوچکترین بیادبی نسبت به او میشد، آن را با قبیحترین دشنامها پاسخ میداد. علیاصغر قاتل در زندان شماره یک بهجای اینکه مطیع باشد، مطاع بود.
دیدار با رضاشاه
اردوان ادامه میدهد: رضاشاه هوس کرده بود این موجود عجیبالخلقه را از نزدیک ببیند و شخصاً با او صحبت کند. روزی او را بهوسیلهٔ تعداد زیادی مأمور به قصر پادشاهی بردند. همان روز بعد از مراجعت به زندان، فرصتی یافتم و از علیاصغر خواستم ماجرای شرفیابی خود را روایت کند.
او گفت: اعلیحضرت سؤال فرمود: علت اینکه بچههای بیگناه مردم را بعد از ارتکاب به آن عمل شنیع سر میبریدی چه بود؟
جواب عرض کردم: قربان اولاً این بچهها همه لواطکار بودند و گناهکار؛ در میان آنها بیگناهی نبود.
اعلیحضرت فرمود: پس تو خودت هم که لواط کار بودی، گناهکاری؟
جواب عرض کردم: قربان برای اینکه بر غلام مسلم و محقق شود که این اطفال لواط کارند، این آزمایش را میکردم که بعداً با اطمینان خاطر سرشان را کف دستشان بگذارم. چون نمیخواستم در مملکتی که اعلیحضرت شاهی میکند، یک نفر لواط کار وجود داشته باشد.
رزومه خانوادگی اصغر
اصغر قاتل را اولین قاتل سریالی ایرانی به شمار میآورند. او به کشتن ۳۳ کودک، نوجوان و جوان در عراق و ایران اقرار کرد که به اکثر قربانیان تجاوز میکرد و برخی از آنها را به قتل میرساند. وی عاقبت در ایران دستگیر و به دار آویخته شد.
علیاصغر بروجردی ۱۲۷۲ ه. ش به دنیا آمد. پدربزرگ او زلفعلی راهزنی بود که در بروجرد، ملایر و اراک؛ کاروانها را غارت میکرد و در این راه اگر لازم بود آدم هم میکشت.
پدر اصغر نیز علی میرزا، از دزدی و قاتلی بهرهای وافر برده بود. مشهور است که ۴۰ نفر را به دست خود به قتل رسانده بود. مشهور است که علی میرزا تحت تعقیب پلیس ناچار به همراه خانواده به بغداد گریخت، اما روایت دیگری نیز وجود دارد که او به دست قزاقها در ایران کشته شد و خانوادهاش به عراق رفتند.
علیاصغر دو برادر به اسامی رضا و تقی و یک خواهر داشت. یکی از برادرانش در بغداد قهوهخانهای به پا کرد و اصغر نیز نزد او مشغول به کار شد.
فکر منحرف
اما طولی نکشید که اصغر شروع به فروش آجیل و تنقلات به کودکان و دانشآموزان کرد. فروش تنقلات برای او بهانهای بود برای طرح دوستی و تجاوز به آنها چه با اختیار آنها و چه با استفاده از زور.
۱۴ساله بود که با شکایت اولاد آزاردیدگان به زندان افتاد، اما با رضایت والدین کودکان مورد تجاوز قرار گرفته در نهایت آزاد شد.
ولی وسوسههای شوم اصغر تمامی نداشت. او بهمجرد رهایی از بند، دوباره بساط آجیلفروشیاش را برپا کرد و چند کودک متمول بغدادی را مورد آزار و اذیت جنسی قرار داد. با شکایت والدین اصغر به ۹ سال حبس محکوم شد.
جواب رد برادر
اصغر این بار از برادرش میخواهد برای او زن بگیرد تا دست از کارهای شیطانی خود بردارد، اما با جواب رد اخوی مواجه میشود. اصغر نیز دوباره کار خود را از سر میگیرد. این بار حسن شاگرد یک نجار را فریب داده و بهاتفاق ۵ نفر دیگر به او تعرض میکنند.
با شکایت حسن، باز هم اصغر به زندان میافتد. حبس او این بار ۲ سال طول میکشد و پس از پایان حبس، پلیس نگهبانی در خانه او میگذارد تا شبها از خانه بیرون نیاید.
او در اعترافاتش میگوید: هر شب پلیس در خانه میآمد و بودن مرا در خانه کنترل میکرد، تصمیم گرفتم به هر پسری که تجاوز میکنم، او را به قتل برسانم.
در بغداد ۲۵ پسر را سر بریدم اغلب جنازه را در شط غرق میکردم، بهقدری ماهر شده بودم که با سر بریدن آنها هیچ آثاری از آنها نمیگذاشتم. درحال کشتن آخرین آخرین بچه که بودم، کودک دیگری من را دید که از همان جا به ایران فرار کردم.
فرار
اصغر به ایران میآید و در کاروانسرای رضاخان در تهران ساکن و مشغول دورهگردی و فروش بامیه میشود. طعمههایش بیشتر نوجوانانی بودند که در جستوجوی کار به تهران آمده بودند.
طولی نمیکشد که گزارشهای متعددی به پلیس تأمینات مبنی بر پیداکردن سرهای بریده در کورهها و قناتهای منطقه شترخان تهران میرسد. این اخبار باعث ایجاد وحشت فراوان در پایتخت میشود.
دستگیری مرد مخوف
دهم دیماه ۱۳۱۲ چوپان نوجوانی در قلعه خرابهای در بیابان شترخان، سربریده کودکی را پیدا میکند. مأموران اداره تأمینات (اداره آگاهی سابق) در محل حاضر میشوند و با جستوجوی بیشتر، سر دو کودک و نوجوان دیگر را نیز پیدا میکنند که در دوهفته اخیر به قتل رسیدهاند. دو ماه بعد سرهای بریده دیگری نیز توسط پلیس کشف میشوند.
بهمنظور پایاندادن به فضای وحشت حاکم شده در جنوب تهران، سردار تیموریان مفتش باتجربه تأمینات تهران مأمور رسیدگی به این پرونده شد. مأموران او روز سهشنبه ۸ اسفند به مردی میانسال در بیابانهای جنوب تهران برخورد میکنند که یک پیت حلبی و یک پشته حمالی همراهش است. مرد ادعا میکند که بامیه فروش است و پیت هم ابزار کار اوست.
پلیس در پیت حلبی او لباسهایی را پیدا میکنند که قدوقوارهاش به تن اصغر نمیخورد و او را بازداشت میکنند. ماموران در بازپرسی از همسایههای او در کاروانسرا، متوجه میشوند شب گذشته پسربچهای که اصغر او را برادر کوچک خود معرفی کرده است همراه او به کاروانسرا آمده است. کاروانیان لباس این نوجوان را همانی میدانند که از پیت حلبی مرد میانسال بهدستآمده است. اصغر بلافاصله مورد بازجویی شدید قرار گرفته و به ۸ مورد قتل در تهران و ۲۵ قتل در عراق اعتراف میکند.
احمد خرسی
خبر دستگیری اصغر قاتل بهسرعت در تهران و ایران پیچید. روزنامه اطلاعات مفصل به آن پرداخت. دادگاه او در خرداد و تیر ۱۳۱۳ برگزار و او به اعدام محکوم شد.
اصغر، اما در توجیه جنایات خود چنین گفت: اینها یک عده بیپدرومادر هستند؛ بیسر و پا هستند. وقتی که ریش آنها درآمد، دزدی میکنند. من با اینها دشمنی دارم. اینها دشمن مملکت هستند. به این جهت آنها را کشتهام. من در خارجه که بودم از اینها خیلی بودند و خیلی از آنها را کشتم. اینجا هم که آمدم، دیدم در اینجا هم هستند و آنها را میکشتم.
روزنامه اطلاعات هم در آن ایام گفتوگویی را با اصغر انجام داد که بخشی از آن در زیر میآید:
آیا پس از کشتن آنها تغییر حالتی برای تو دست نمیداد؟
ابداً، بهعکس خیلی خوشحال میشدم. فقط افسوس میخورم که یک نفر دیگر را در نظر داشتم بکشم، ولی موفق نشدم و گرفتار شدم.
آن یک نفر که بود؟
احمد خرسی!
مشروب هم میخوردی؟
چهار سال است توبه کردهام!
سابق چقدر مشروب میخوردی؟
شبهایی که خوش بودم دو بطری عرق میخوردم.
نذر ۲ گوسفند برای آزادی
سرانجام در سحرگاه روز چهارشنبه ششم تیر ۱۳۱۳ حکم اعدام اصغر در میدان توپخانه در جلوی تشکیلات نظمیه مملکتی اجرا شد. وی ابتدا شوخ و سر حال بود، اما با مشاهده طناب دار در هم شکست و بنابر اظهارات حاضران گفت در صورت آزادی دو گوسفند نذر خواهد کرد.
او پس از فراخوانده شدن به سمت دار با اعتراض گفت: من چند ولگرد و مجهول الهویه را کشتم، شما بهخاطر آنها مرا میکشید؟