حسن آب‌شناسان؛ دلاورِ نازی‌آبادیِ ارتشِ ایران

حسن آب‌شناسان؛ دلاورِ نازی‌آبادیِ ارتشِ ایران

آب‌شناسان در ۱۹ اردیبهشت ۱۳۱۵ در محلۀ نازی‌آباد به دنیا آمد و در ۸ مهر ۱۳۶۴ در خط مقدم جبهه، در خاک دشمن متجاوز، به شهادت رسید.

کد خبر : ۱۱۱۹۲۶
بازدید : ۲۱۵۲

حسن آب‌شناسان یکی از افسران ورزیده و آزمودۀ ارتش ایران بود که در اواسط دهۀ ۱۳۳۰ وارد دانشکدۀ افسری شده بود و زمانی که انقلاب اسلامی پیروز شد، بیش از دو دهه از خدمتش در ارتش شاهنشاهی می‌گذشت.

او البته جزو ارتشی‌های شاهدوست یا شیفتگان نظام سلطنتی نبود و بیش از هر چیز یک حرفه‌ایِ کامل‌عیار بود.

آب‌شناسان قبل از دهۀ ۱۳۴۰ از دانشکدۀ افسری فارغ‌التحصیل شد و در طول دهۀ ۴۰ دورۀ رنجرز، دوره‌های عالی ستاد فرماندهی و دوره‌های چتربازی و تکاوری را در تهران و شیراز و اسکاتلند پشت سر گذاشت و نهایتا دورۀ دافوس را در دانشکدۀ فرماندهی و ستاد با موفقیت طی کرد.

این پیشینۀ حرفه‌ای طراز اول، موجب شد که آب‌شناسان در دوران پس از انقلاب، اولا رزمندگان داوطلب و آموزش‌ندیده را تحت تعلیمات نظامی پیشرفتۀ خودش قرار دهد، ثانیا در جبهه‌های جنگ نسبت به حفظ جان سربازانش حساسیت ویژه‌ای داشته باشد.

آب‌شناسان یکبار به یکی از تیمساران مافوقش معترضانه گفت: «این جان‌ها تمام دارایی و سرمایۀ این مردم تهیدست هستند. جوانان دانشگاهی که نظام نرفته و استاد جنگ و رزم ندیده‌اند، داوطلب شده‌اند. می‌خواهم بگویم این را به مسئولان بگویید که خون این بسیجی‌ها و سرباز‌ها به پای ماست، تیمسار!»

در واقع شهید آب‌شناسان در میدان جنگ، نه لفظا بلکه عملا حرفه‌ای‌گری و تخصص را پاس می‌داشت. با این حال آب‌شناسان نه یک حرفه‌ای محض بلکه یک حرفه‌ای میهن‌دوست بود و دقیقا به همین دلیل، برخلاف برخی از افسران ارتش در سال‌های نخست جنگ، دنبال بازنشستگی زودهنگام نبود.

حسن آب‌شناسان
او وقتی که در مهر ماه ۱۳۶۴ شهید شد، در بیست‌وهشتمین سال خدمت نظامی‌اش بود و اگر می‌خواست محترمانه فرار را بر قرار ترجیح دهد، می‌توانست درخواست بازنشستگی زودهنگام بدهد یا دستکم از حضور در خط مقدم جبهه‌های جنگ پرهیز کند؛ اما نه تنها در ارتش باقی ماند، بلکه شخصا در خطوط مقدم جنگ حضور می‌یافت و حتی یکی از اعتراضاتش به برخی از فرماندهان نظامی، حضور نیافتن آن‌ها در خطوط مقدم جبهه بود.

شخصیت شهید آب‌شناسان تفاوت‌های قابل توجهی دارد با تصاویر رایجی دارد که در طول این چند دهه از سربازان و شهدای جنگ ترسیم شده است. نه اینکه ذهنیت ایدئولوژیک یک «سرباز» لزوما امری نامطلوب باشد، ولی اینکه با نگاهی کلیشه‌ای به رزمندگان جنگ هشت ساله‌مان با عراق، همه آن‌ها را یکسان و یک‌صدا ترسیم کنیم، چندان واقع‌گرایانه به نظر نمی‌رسد.

در ایران کنونی، برخلاف سه دهه قبل، تاکید بر میهن‌دوستی رزمندگان جنگ ایران و عراق، بار سیاسی منفی ندارد که «روایت فتح» بخواهد صبغه‌ای یکسره قدسی و آسمانی داشته باشد و انگیزه‌های زمینی و میهنی رزمندگان ایرانی را، ولو ناخودآگاه، مستور و مکتوم بگذارد.

مطابق روایت یکی از مورخان جنگ، حسن آب‌شناسان در ایام جوانی به پسرعموی مادرش، که سرهنگ‌خلبان بود و باید ضامن ورود حسن جوان به ارتش می‌شد، گفته بود: «من در وجودم شجاعتی احساس می‌کنم که دوست دارم برای هدفی بزرگ خرجش کنم.

ارتش وظیفۀ دفاع از میهن و مردم را بر عهده دارد. این بهترین هدفی است که می‌توانم شجاعت درونم را ... سرهنگ از روی زمین برخاست و گفت: لازم نیست دیگر ادامه بدهی. من حاضرم ضمانتت را بکنم تا وارد نظام شوی.»

شهید آب‌شناسان پیش از هر عملیات مهمی، به همراه یک بی‌سیم‌چی، برای شناسایی منطقه آن قدر در مواضع دشمن پیش می‌رفت که دیگر بی‌سیم‌چی هم جرأت پیشروی با او را از دست می‌داد.

حسن آب‌شناسان
فرماندۀ وقت نیروی زمینی ارتش در جلسۀ فرماندهان، خطاب به آن‌ها گفته بود: «سرهنگ آب‌شناسان مرد بسیار عجیبی است. گویا در وجود این مرد ترس وجود ندارد. او با کمترین امکانات به قلب سپاه دشمن می‌زند و می‌گوید باید مثل ابراهیم به میان آتش رفت.»

حسن آب‌شناسان با دختری به نام گیتی ازدواج کرد که از بستگانش بود. گیتی دختر پسرعموی مادر آب‌شناسان بود؛ یعنی همان سرهنگ‌خلبانی که با ضمانتش برای حسن جوان، ارتش ایران را به موهبت حضور افسری شجاع و شگفت‌انگیز و خردمند مفتخر کرد.

در آغاز دوران دانشکدۀ افسری، حسن مرتبا به خانه سرهنگ زنده‌نام می‌رفت و با گیتی و مهری و محمود (فرزندان سرهنگ) دوستی صمیمانه‌ای پیدا کرد. کم‌کم بذر مهر متقابل در دل حسن و گیتی جوانه می‌زند و یک روز در یک پیک‌نیک خانوادگی، عاشق و معشوق از جمع جدا می‌شوند و به تپه‌گردی دونفره می‌روند.

پدر گیتی وقتی متوجه غیبت دخترش می‌شود، به جست‌وجو برمی‌خیزد و سرانجام افسر جوان و دختر زیبایش را در حال تفرجی که بوی عاشقانگی‌اش همچون بوی مُشک به مشام می‌رسید، پیدا می‌کند.

همین واقعه موجب می‌شود که خلبان سردوگرم‌چشیده، در روز‌ها و ماه‌های بعدی، مانع نزدیکی بیشتر دو دلداده شود. سرانجام مهری، خواهر بزرگ گیتی، به حسن پیشنهاد می‌دهد دست بجنباند تا گیتی از دست نرود.

حسن هم بی‌هیچ تردیدی، همراه مادرش، به خواستگاری گیتی می‌آید و خلبان مجرب هم، با اینکه خواستگاران مرفه‌تری دخترش را می‌خواستند، در جواب خواستگاری حسن موافقتش را با این جمله اعلام می‌کند: «تو سرباز شجاعی هستی. مطمئنم گیتی مرد بالیاقتی را برای زندگی برگزیده است!»

همسر حسن آب‌شناسان

همسر شهید آب‌شناسان

در مجموع به نظر می‌رسد که حسن آب‌شناسان در ایام جوانی، مرد شریفی بوده که به احکام دینی هم عامل بوده، اما بین او و مثلا جوانان عضو هیات‌های موتلفه اسلامی، تفاوت‌هایی اساسی از حیث میزان متشرع بودن یا دُز سیاسی بودن و حضور در جلسات مذهبی و سیاسی وجود داشت.

در دورانی که محمد بخارایی، حسنعلی منصور نخست‌وزیر رژیم شاه را ترور کرد و یا مجاهدین خلق مبارزه مسلحانه را علیه رژیم شاه در پیش گرفته بودند، آب‌شناسان یکی از افسران وظیفه‌شناس ارتش بود و در فعالیت‌های سیاسی شرکت نمی‌کرد.

غرور و عزت نفس آب‌شناسان به او اجازه نمی‌داد برای مقامات بالاتر خوش‌رقصی کند تا جزو لشکر گارد یا محافظین مخصوص دربار شود، اما دعوت‌نشدنش به این یگان‌ها را نشانۀ نوعی بی‌توجهی به شایستگی‌های خودش می‌دانست.

یکی از زندگی‌نامه‌نویسان آب‌شناسان در این باره نوشته است: «او مورد توجه مقامات بالا نبود، چون با وجود قدرت بدنی بالا، ظاهر خوب و تسلطش به زبان انگلیسی، این مقامات هیچ‌گاه برای خدمت در یگان‌هایی همچون تیپ نوهد، لشکر گارد و تیم‌های محافظین مخصوص دربار از او دعوت نکرده بودند.»

با کمی تسامح می‌توان گفت به لحاظ سیاسی و اعتقادی، حسن آب‌شناسان در آن دوران نه "با قدرت" بود نه "بر قدرت". میهن‌دوستی مردم‌گرا بود که نه راغب بود به رأس ساختار سیاسی نزدیک شود، نه اهل آکسیون‌های سیاسی بود.

در دورانی که جوانانِ چپ و راست درگیر چریک‌بازی بودند و بسیاری از اقشار مذهبی جامعۀ ایران اصلا به سینما نمی‌رفتند، آب‌شناسان به تماشای فیلم "اسپارتاکوس" می‌رفت یا "ال‌سید" را با بازی سوفیا لورن و چارلتون هستون تماشا می‌کرد.

ساختار خانوادۀ شهید آب‌شناسان ساختاری مردسالارانه بود، اما این مردسالاری، آمیخته به مهربانی بود و خصلتی نسبتا دموکراتیک داشت.

حسن آب‌شناسان
در نحوۀ تربیت فرزندان و حتی جزییاتی نظیر کیفیت سفرۀ شام و ناهار، کلام آخر حرف حسن بود نه رأی گیتی؛ اما این کلام آخر، متکی بود به شخصیت قدرتمند حسن؛ و به همین دلیل تصمیمات وی نهایتا با اقناع و رضایت همسرش همراه بود.

در برخورد با فرزندان هم، شهید آب‌شناسان در مجموع رفتاری داشت که از آن بوی «دموکراسی ارشادی» به مشام می‌رسید. یعنی اهل نصیحت بود نه اهل تحمیل. و، چون پدر ممتاز و موثری بود، امین و افشین و افرا (بخصوص پسر‌ها که بزرگ‌تر بودند)، حرف پدر کم‌گوی و گزیده‌گو را غالبا می‌پذیرفتند.

سکوت و تحمل شدائد، از فضائل شخصیتی حسن آب‌شناسان بود. فرزندش را نصیحت می‌کرد که «کم بخواب، کم بخور، کم بگو.» عملگرا بود و نصیحت دایمی‌اش به پسرش این بود که «به خوانده‌هایت عمل کن.»

اگرچه آب‌شناسان قهرمانی ملی و مردی بافضیلت بود، اما برای اینکه یکسره در تجلیل او سخن نگفته باشیم، باید بگوییم که تاکید بر کم‌خوری فرزندانش امروزه چندان پذیرفته نیست.

این تاکید که حتی گاهی مایه اختلاف حسن و گیتی بوده، ناشی از این نگاه کلاسیک به مساله تربیت فرزند است که با کودک باید سخت گرفت تا موفقیتش در آینده تضمین شود.

حسن آب‌شناسان
البته گل بی‌عیب خداست، ولی مهم این است که نقاط ضعف یک قهرمان را نقاط قوت او ندانیم. به قول بزرگی، بزرگان به دلیل قوت‌های‌شان بزرگند نه به دلیل ضعف‌های‌شان.

شهید آب‌شناسان، همچون شهید چمران، در خلوت خودش خوانندۀ آثار دکتر شریعتی بود. زمانی که مجبور شد حدود یک ماه برای مداوا در تهران بماند، یک شب او را برای آندوسکوپی به بیمارستان بردند و افشین - پسرش - در دفترچه یادداشت پدر که روی میز باز مانده بود، خواند: «خداوندا! به علمای ما مسوولیت، به عوام ما علم، به مومنان ما روشنایی، به روشنفکران ایمان، به متعصبین ما فهم، به فهمیدگان ما تعصب... به نویسندگان ما تعهد، به هنرمندان ما درد... به کوران ما بینایی و به خاموشان ما فریاد... ببخشا.» دعا‌های مشهور دکتر شریعتی در دفترچه یادداشت شهید حسن آب‌شناسان.

در آغاز جنگ، آب‌شناسان ابتدا فرماندۀ یکی از تیپ‌های لشکر ۲۱ حمزه بود، اما با تشکیل ستاد جنگ‌های نامنظم توسط شهید چمران، به این ستاد پیوست و با تعداد کمی از نیرو‌های داوطلب مردمی، در دشت عباس به مصاف دشمن رفت و در یک عملیات، نیرو‌های دشمن را در عمق مواضع پدافندشان به کمین انداخت و تعداد بسیاری از آنان را به تار و مار کرد. دلاوری‌هایش در دشت عباس باعث شد تا مردم منطقه به او لقب «شیر صحرا» را بدهند.

آب‌شناسان تنها فرمانده لشکر شهید ارتش در طول جنگ تحمیلی بود. او در ۸ مهر ۱۳۶۴ در جریان درگیری مستقیم با دشمن در منطقۀ "سرسول کلاشین" عراق در اثر برخورد ترکش موشک‌های گراد (و به روایتی در اثر برخورد ترکش گلولۀ توپ) به شهادت رسید.

زمانی که او به شهادت رسید، ۲۸ سال از ورودش به دانشکدۀ افسری می‌گذشت. او اگرچه فرماندۀ لشکر بود، ولی همیشه در خط مقدم حاضر می‌شد و "فرماندهی از دور" را خوش نداشت. در کنار سربازانش، جنگیدن آن‌ها را رهبری می‌کرد و با حضورش در صحنۀ نبرد، روح شجاعت را به در کالبد لشکرش می‌دمید. عاقبت هم همین فضیلتش موجب شهادتش شد.

حسن آب‌شناسان
یکی از مورخان جنگ، شجاعت شهید آب‌شناسان را با نقل خاطرۀ یکی از گروهبان‌های لشکر تحت فرماندهی آب‌شناسان چنین روایت کرده است که آب‌شناسان و گروهبان رانندۀ جیپ برای عملیات شناسایی عازم منطقه‌ای جنگی و عاری از نیرو‌های خودی بودند و در قلب خطر، هر دو از فرزندان‌شان حرف می‌زنند.

آب‌شناسان می‌پرسد: «تو دختر داری گروهبان؟» گروهبان از ته دل می‌خندد و جواب می‌دهد: «سه تا... سه تا، جناب سرهنگ!» تکاور دلاور، که این بحث را پیش کشیده بود تا حواس گروهبان از پیشروی در مواضع دشمن پرت شود و ترسش را فراموش کند، می‌گوید: «دختر خیلی خوب است. گروهبان، قدرشان را بدان!»

و در ادامه: «{گروهبان می‌گوید} "بله قربان... علاقه‌اش به پدر با پسر‌ها توفیر دارد! من دو سال است که توی جبهه‌ها خدمت می‌کنم. هنوز پسر‌ها برایم نامه ننوشته‌اند، اما دختر هشت‌ساله‌ام با آن خط خرچنگ‌قورباغه‌اش تا به حال چند بار نامه داده است که بابا جان، خیلی دوستت دارم. بابا جان، عاشقتم! " بعد زد روی فرمان و ادامه داد: "خودش را شیرین می‌کند پدرسوخته. عاشق را با الف نوشته بود. نامه‌هایش پر از غلط است! "

سرهنگ خندید. گروهبان هم خندید. ماشین به انتهای جاده خاکی و سیم‌های خاردار رسید. گروهبان ساکت شد و به جلو خیره ماند. ترمزدستی را بالا کشید... سرهنگ دو بند کوله‌پشتی بزرگش را روی دوش انداخت... دست استخوانی و قوی‌اش را به طرف او دراز کرد.

گروهبان هم آن را گرفت و با محبت فشرد، اما دلش نمی‌آمد رهایش کند... چشم‌های گروهبان پر از اشک شد. روبروی سیم‌های خاردار خبردار ایستاد و به او سلام نظامی داد. سرهنگ راه افتاد و نگاه گروهبان پشت سر او خیره ماند.»

شهید آب‌شناسان در طول جنگ فرماندهی قرارگاه منطقه‌ای شمال‌غرب نزاجا و لشکر ۲۳ نیرو‌های ویژۀ هوابرد (لشکر ۲۳ تکاور) ارتش جمهوری اسلامی ایران را برعهده داشت.

در سال ۱۳۴۹ تیپ ۲۳ نیرو‌های ویژۀ هوابرد توسط سرلشکر خلبان منوچهر خسروداد تاسیس شد. پس از انقلاب ۱۳۵۷ این تیپ به لشکر ارتقا یافت و از سال ۱۳۷۱ با عنوان تیپ ۶۵ نیرو‌های ویژۀ هوابرد یا تیپ ۶۵ نوهد فعالیت می‌کند.

اعضای این تیپ مشهورند به کلاه‌سبز‌های ارتش ایران. تیپ ۶۵ نوهد یکی از ۹ یگان تکاور نیروی زمینی ایران و زبده‌ترین نیروی ویژۀ ارتش ایران و یکی از برترین نیرو‌های تکاوری در کل دنیاست.

عملیات‌های این تیپ در دوران جنگ، اکثرا در خاک عراق انجام می‌شد و اغلب شان هم محرمانه بوده است. در سال ۱۳۷۱ چند نقطه در شهر تهران به عنوان اهداف یک مانور تعیین شد و کماندو‌های این تیپ موظف شدند تا بدون در اختیار داشتن هرگونه سلاحی، اهداف از پیش تعیین شده در تهران را در زمان مشخصی تسخیر کنند.

اهداف در نظر گرفته شده برخی کلانتری‌ها، پاسگاه‌ها، تعدای از ادارات، بعضی از پادگان‌ها و حتی صداوسیما بودند. این اهداف به گونه‌ای انتخاب شده بودند که هم از حساسیت بالایی برخوردار بودند و هم در مواردی ورود به آن‌ها غیرممکن به نظر می‌رسید.

مقبره حسن آب‌شناسان
در این مانور نیرو‌های شهری موظف شده بودند که از این محل‌ها در برابر هر نیروی متخاصمی به شدت محافظت کنند، اما تکاوران تیپ ۶۵ نوهد موفق شدند اهداف از پیش تعیین شده را در مدت زمانی کمتر از زمان تعیین شده به تسخیر خود درآورند.

در جریان کودتای نوژه، طبق اعتراف برخی از عوامل کودتا، قرار بود تعداد قابل توجهی از نیرو‌های این تیپ نیز در تهران وارد عمل شده و کنترل نقاط حساس را در اختیار بگیرند.

حسن روحانی، که در آن زمان نماینده مجلس شورای اسلامی، در جلسۀ مجلس در ۲۳ تیر ۱۳۵۹ درخواست انحلال این تیپ را مطرح می‌کند که این امر با مخالفت مصطفی چمران، وزیر دفاع وقت مواجه شد.

غرض از این توضیحات، ذکر اهمیت فرماندهی حسن آب‌شناسان در دوران جنگ بود. در واقع آب‌شناسان فرماندۀ زبده‌ترین نیرو‌های نظامی ایران در آن دوران بود. نیرو‌هایی که در واقع تکاورانی بسیار ماهر و خبره و شجاع و کاربلد بودند. با این حال آب‌شناسان گاهی که ضرورت اقتضا می‌کرد، بدون کمک این تکاوران دلاور تحت امرش، به تنهایی برای عملیات شناسایی وارد خاک عراق می‌شد و به قلب قلمرو دشمن می‌رفت.

حسن آبشناسان بچۀ نازی‌آباد بود و مثل اکثر نازی‌آبادی‌ها دلاور و حق‌طلب بود. وقتی جنگ اوج گرفت، تعدادی از موتورسیکلت‌سوار‌های حرفه‌ای را از کوچه و خیابان‌های نازی‌آباد جمع کرد و به آن‌ها آموزش داد و همه را با عنوان «گروه ویژه اسب آهنی» به جبهه فرستاد.

آب‌شناسان در ۱۹ اردیبهشت ۱۳۱۵ در محلۀ نازی‌آباد به دنیا آمد و در ۸ مهر ۱۳۶۴ در خط مقدم جبهه، در خاک دشمن متجاوز، به شهادت رسید.

او فرمانده‌ای بود همیشه در خط مقدم. جان سربازانش برایش اهمیت داشت، ولی جان خودش را مکررا به خطر می‌انداخت. امیرسرتیپ دادبین در وصف شجاعت او گفته است: «برای من عجیب بود که ترس در این آدم راهی نداشت.»

حسن آب‌شناسان پیش از اینکه جنگ آغاز شود، جنگیدن را آموخته بود و میدان جنگ برایش میدان آزمون و خطا به بهای جان دیگران نبود. به قول خودش: «این جان‌ها تمام دارایی و سرمایۀ این مردم تهیدست هستند.» این ارتشیِ شریف و شهید، از عقب‌نشینانی نبود که بعدا بخواهد جزو مدعیان صف اول باشد. حقیقتا جان‌برکفی بود کارآزموده و کاربلد و خردمند. روحش شاد و یادش گرم و گرامی.

۰
نظرات بینندگان
اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    سایر رسانه ها
    تازه‌‌ترین عناوین
    پربازدید