دیوگنس سینوپی؛ فیلسوفی که مثل سگ زندگی میکرد
دیوگنس سینوپی مشهورترین فیلسوف مکتب «کلبی» است؛ معاصرانش او را سگ خطاب میکردند، اما نسلهای بعدی او را نمادی از یک انسان وارسته و حکیم به شمار میآوردند.
فرادید | یکی از مشهورترین مکاتب فلسفۀ یونان باستان مکتب «کلبی» یا «سگی» (Cynicism) است که از واژۀ یونانی «کونیکوس» به معنی «مثل سگ» گرفته شده است. بنیانگذار این مکتب یعنی آنتیستنس درسهایش را در ورزشگاهی در آتن به اسم «سگ سفید» برگزار میکرد، اما این تنها دلیل برای نامگذاری خاص این مکتب نبود.
به گزارش فرادید؛ در واقع شیوۀ زندگی و محتوای اندیشۀ این فیلسوفان بود که باعث شده بود آنها را «سگ» بنامند. مشهورترین فیلسوف کلبی «دیوگنس سینوپی» است که شاید بشود گفت «سگیترین» شیوۀ زندگی و اندیشه را در بین فیلسوفان این مکتب داشته است. ارسطو در یکی از کتابهایش با عنوان «خطابه» از دیوگنس سینوپی با عنوان «سگ» نام میبرد. میگویند که خود دیوگنس هم از این لقب راضی بوده است و مثلا در جایی گفته است: «بقیۀ سگها دشمنان را گاز میگیرند، اما من دوستانم را گاز میگیرم تا نجاتشان بدهم».
چرا دیوگنس را سگ مینامیدند؟
آنطور که نویسندگان باستان دربارۀ او نوشتهاند زندگی او به معنی واقعی کلمه شبیه زندگی سگها بود. او در یک خمرۀ بزرگ در بازار شهر میخوابید و روزگارش را با گدایی میگذراند؛ مثل حیوانات از داخل جوی آب مینوشید و هیچ مایملکی برای خودش نداشت. همچنین گفته شده که او علاوه بر غذا خوردن در ملاء عام (که در فرهنگ یونان عمل ناشایستی بود)، در ملاء عام ادرار میکرد و میل جنسی خودش را هم در ملاء عام ارضاء میکرد. در ضمن او به هیچ منطقه یا شهر خاصی دلبستگی نشان نمیداد و خودش را «شهروند جهان» معرفی میکرد.
چرا دیوگنس زندگی سگی را انتخاب کرده بود؟
این دقیقا به نگاه فلسفی او برمیگشت. با اینکه کتابهای دیوگنس در طول تاریخ باقی نمانده و به دست ما نرسیدهاند، اما اصول فلسفۀ او را از نوشتههای سایر نویسندگان قدیمی میشود استخراج کرد. اندیشۀ او در چند مفهوم اساسی خلاصه میشود: «ریاضت»، «خودبسندگی»، «بیشرمی» و «زندگی بر طبق طبیعت».
دیوگنس معتقد بود که انسان باید مطابق طبیعت زندگی کند و نه مطابق آداب و رسوم قراردادی آدمها. او میگفت «آدمها موهبتهای سادۀ خداوند را پیچیده کردهاند» و بنابراین باید به همان سادگی اولیه بازگردیم. از نظر او بسیاری از آدابی که انسانها برای زندگی اجتماعی وضع کردهاند، دروغین و غیرضروری و ریاکارانه هستند. به همین خاطر بود که او با رفتار گاه بیشرمانۀ خودش آداب مردم را به تمسخر میگرفت.
او معتقد بود بالاترین درجۀ خوشبختی انسان در رسیدن به بینیازی است؛ انسان هرچقدر قانعتر و خودبسندهتر باشد و زندگی بیتجملتری داشته باشد، آزادتر و شادمانتر است. به همین دلیل او میکوشید تا هیچ چیز اضافهای در زندگی خودش نداشته باشد؛ وقتی میشود آب را با دست از داخل جوی نوشید، چرا باید کاسهای داشته باشیم؟!
در دوران زندگی دیوگنس توانایی «سخنوری» در نظر یونانیان یک مهارت برجسته و ضروری به شمار میآمد، اما دیوگنس معتقد بود که به جای حرف باید فضیلت را در عمل و رفتار و از طریق زندگی همراه با ریاضت و سختی به دست آورد؛ خوشبختی حقیقی از نظر او در داشتن یک روح بافضیلت و قانع بود و نه در داشتن مایملک بی حد و اندازه.
میراث دیوگنس
در طول تاریخ خیلیها دیوگنس را به عنوان نمادی از انسان حقیقیِ وارسته از بند دنیا در نظر گرفتهاند. بعضی از حکایاتی که از او نقل شده، این دیدگاه را تقویت کرده است. مثلا گفته شده که او یک بار در روز روشن با چراغ در شهر میگشت و وقتی دلیل این کار را از او پرسیدند او گفت که به دنبال «انسان» میگردد. این همان حکایتی است که مولوی در یکی از ابیات معروفش بدون ذکر نام دیوگنس آن را نقل کرده است:
دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
حکایت دیگری که هم در ادبیات غربی و هم در نوشتههای مسلمانان به عنوان نشانهای از استغنا و شرافت حکیمانۀ دیوگنس نقل شده است مربوط به ملاقات او با اسکندر مقدونی است. در این ملاقات اسکندر از دیوگنس میخواهد که هر خواستهای را که دارد بگوید؛ دیوگنس پاسخ میدهد که فقط از جلوی آفتار کنار برو تا استراحت کنم!
مدتها بعد از مرگ دیوگنس مکتب فلسفی «رواقی» در یونان شکل گرفت؛ رواقیها خودشان را وامدار نوع زندگی و نگاه دیوگنس میدانستند، هرچند که شیوۀ معتدلتری را انتخاب کرده بودند (یکی از فیلسوفان رواقی مارکوس اورلیوس بود که خودش مقام امپراطوری روم را داشت). رواقیها هم مثل دیوگنس خوشبختی را در بینیازی و بیتوجهی به ثروت و مقام میدانستند.
امروزه خیلی از کتابهای مربوط به رازهای خوشبختی و آرامش، تحت تاثیر فلسفۀ رواقی نوشته میشوند و این اندیشهها را الگویی برای دست یافتن به روانِ آرام و آزاد از بند اضطراب میدانند. بنابراین، با توجه به پیوند فلسفۀ رواقی و فلسفۀ کلبی دیوگنس، میشود گفت که بعد از حدود ۲۵۰۰ سال، دیوگنس با راه و رسم خاص زندگیاش هنوز هم در میان ماست و در بازار عقاید و اندیشههای گوناگونِ این روزگار، در خمرۀ سادگی و قناعت خودش زندگی میکند.