داستان عجیب زندگی ناپلئون بناپارت؛ از نبوغ نظامی تا معشوقه‌ای که پاریس را نجات داد

داستان عجیب زندگی ناپلئون بناپارت؛ از نبوغ نظامی تا معشوقه‌ای که پاریس را نجات داد

ناپلئون در ۱۷۶۹ در جزیرۀ کُرس به دنیا آمد. جزیرۀ کرس کمی قبل از تولد ناپلئون تحت حاکمیت فرانسه درآمده بود، ولی در اصل جزیره‌ای ایتالیایی بود. در واقع ناپلئون ایتالیایی‌تبار بود و خاندانش حدود دو قرن قبل از تولد وی، به جزیرۀ کرس مهاجرت کرده بودند.

کد خبر : ۱۱۵۹۳۰
بازدید : ۶۱۴۳

ناپلئون اگرچه یک نابغۀ نظامی بود و عمدۀ شهرتش ناشی از همین نبوغش بوده، ولی به دلیل تهیۀ "کد ناپلئون" خدمت مهمی به فرانسه و بسیاری از کشور‌های دنیا کرده است. دربارۀ "کد ناپلئون" در ادامه توضیح می‌دهیم.

ناپلئون در بین ما ایرانیان، جدا از جایگاه تاریخی‌اش، از دو حیث دیگر نیز شهرت دارد. نخست به دلیل رمان و سریال "دایی‌جان ناپلئون" و دوم به دلیل شباهت‌هایش به رضاشاه (یا دقیق‌تر: شباهت رضاشاه به او).

نام ناپلئون در ایران تا حد زیادی به دلیل رمان و بویژه سریال "دایی‌جان ناپلئون" بلندآوازه شده است. در غیاب این رمان و سریال، ناپلئون برای ما ایرانیان سیاستمداری مثل بیسمارک یا آبراهام لینلکن می‌شد.

ما ایرانی‌ها نام کوچک بناپارت را "ناپِلئون" تلفظ می‌کنیم، ولی در سریال مذکور، دایی‌جان نام او را "ناپُلئون" تلفظ می‌کرد و این بر طنز کلام او می‌افزود و به نظر نادرست هم می‌آمد.

اما واقعیت این است که در زبان فرانسوی همان ناپُلئون درست است. نام او به فرانسوی چنین نوشته می‌شود: Napoléon Bonaparte. خلاصه، حق با دایی‌جان ناپُلئون بوده!

اما دربارۀ شباهت‌های ناپلئون و رضاشاه باید گفت که ناپلئون در سال ۱۷۹۹ کودتا کرد، رضاخان نیز در ۱۲۹۹؛ ناپلئون در ۱۸۰۴ تاجگذاری کرد و امپراتور فرانسه شد، رضاخان نیز در ۱۳۰۴ تاجگذاری کرد و پادشاه ایران شد؛ به قدرت رسیدن ناپلئون محصول تعادل طبقاتی پس از کشمکش‌های انقلاب فرانسه بود، به قدرت رسیدن رضاخان نیز محصول تعادل طبقاتی پس از کشمکش‌های انقلاب مشروطه بود؛ اقدامات و اصلاحات ناپلئون در فرانسه و رضاشاه در ایران معطوف به "پیشرفت" بودند؛ هر دو "دیکتاتور" بودند؛ و نهایتا هر دو با نقش‌آفرینی نظامی و سیاسی خارجی از قدرت ساقط شدند.

البته فهرست این شباهت‌ها طولانی‌تر از موارد مذکور است، ولی بهتر است برویم سر اصل مطلب.

ناپلئون در ۱۷۶۹ در جزیرۀ کُرس به دنیا آمد. جزیرۀ کرس کمی قبل از تولد ناپلئون تحت حاکمیت فرانسه درآمده بود، ولی در اصل جزیره‌ای ایتالیایی بود. در واقع ناپلئون ایتالیایی‌تبار بود و خاندانش حدود دو قرن قبل از تولد وی، به جزیرۀ کرس مهاجرت کرده بودند.

ناپلئون شاید به دلیل تبار و فرهنگ ایتالیایی‌اش، زمانی که همه‌کارۀ فرانسه شد، کلیسای کاتولیک را به رسمیت شناخت (۱۸۰۲ میلادی) و حتی از پاپ برای شرکت در مراسم تاجگذاری‌اش دعوت کرد (۱۸۰۴).

تاجگذاری

تاجگذاری ناپلئون در کلیسای نوتردام

رابطۀ مثبت او با کلیسای کاتولیک در حالی رقم خورد که انقلابیون فرانسه، اکثرا منتقد سرسخت مسیحیت و کلیسای کاتولیک بودند. ناپلئون از جهات متعددی نمایندۀ انقلاب فرانسه بود، ولی به ضدیت انقلابیون فرانسوی با کلیسای کاتولیک وقعی ننهاد؛ ضدیتی که در نیمۀ دوم قرن هجدهم مبنای یک انقلاب فرهنگی عمیق در جامعۀ فرانسه شده بود و نهایتا در سال ۱۹۰۵ موجب قانونی‌شدن تمام‌عیار لائیسیته در فرانسه شد.

برخی گفته‌اند ناپلئون شخصا مذهبی نبود و صرفا برای جلب رضایت اطرافیانش، پاپ را به مراسم تاجگذاری‌اش دعوت کرد، ولی خود ناپلئون در وصیت‌نامه‌اش نوشته است: «من عیسوی هستم و دارای مذهب کاتولیکی رومی می‌باشم و با همین مذهب که بیش از پنجاه سال قبل از این متولد شده‌ام می‌میرم.»

هر چه بود، ناپلئون مثل داروین و برخلاف مارکس، حمله به دین و مذهب را خوش نداشت. او البته برخلاف داروین، نظرا هم مشکلی با مسیحیت نداشت ولو که عملا چندان مسیحی نبوده باشد.

نکتۀ دیگر اینکه، ناپلئون هر چند که ستیزه‌ای با کلیسای کاتولیک نداشت، ولی خودش را فرانسوی می‌دانست و ملیت فرانسوی برایش مهم‌تر از کلیسا و مسیحیت بود. به همین دلیل در مراسم تاجگذاری‌اش، وقتی که پاپ می‌خواست تاج را بر سر او بگذارد، تاج را از دست پاپ گرفت و خودش آن را بر سر نهاد.

این اقدام صرفا عملی خودپسندانه و متکبرانه نبود بلکه حاوی این پیام بود که مشروعیت دولت فرانسه، متکی به دیانت مسیح و کلیسای کاتولیک نیست.

دولت به معنای وسیع کلمه، یعنی جامعه‌ای که در آن "قدرت سیاسی" طبق "قوانین اساسی" پدید آمده است. ناپلئون با آن کارش این نکته را به پاپ تفهیم کرد که حتی اگر از دیانت مسیح استفاده کند، زیر سلطۀ نمایندۀ اصلی این دیانت (یعنی پاپ) نخواهد بود.

ناپلئون در دورانی به دنیا آمده بود که ملت‌های گوناگون در حال خلاص شدن از شر سلطۀ کلیسای کاتولیک بودند. رشد علم و ظهور لیبرالیسم ضرباتی اساسی به مشروعیت کلیسا وارد کرده بود و اروپایی‌ها دیگر تمایلی نداشتند ملت‌هایی باشند که مجموعا "امت مسیحی" را تشکیل می‌دهند؛ بنابراین به تدریج از سدۀ شانزدهم و به ویژه از سدۀ هفدهم، پدیدۀ "دولت مطلقۀ مدرن" در برابر اقتدار کلیسا سر بر آورد. پادشاهان مطلقه با پشتیبانی ملت‌هایشان در صدد خارج کردن دولت‌هایشان از زیر سلطۀ کلیسا برآمده بودند. ناپلئون در اواخر چنین عصری به قدرت رسید.

از سوی دیگر روند استقلال دولت-ملت‌های قدبرافراشته در برابر پاپ‌ها، موجب بروز اختلافاتی گسترده و گاه پایان‌ناپذیر بر سر حدود جغرافیایی هر دولت شده بود. جنگ‌های متعدد ناپلئون در ادامۀ روند خشونت‌آمیز تعیین قلمرو دولت‌های اروپایی آن دوران تاریخی رقم خورد.

ناپلئون یادگیری زبان فرانسوی را از ده سالگی آغاز کرد و از ده سالگی در کرس وارد یک مدرسۀ نظامی شد و در پانزده سالگی به یک مدرسۀ معتبر نظامی در پاریس راه یافت. در همان سال پدرش که نمایندۀ کرس در دربار لوئی شانزدهم بود، درگذشت.

او در شانزده سالگی (۱۷۸۵) به ارتش فرانسه پیوست. تخصص او در واحد توپخانه بود و در ارتش نیز در همین بخش خدمت می‌کرد. ده سال بعد، یعنی در سال ۱۷۹۵، زمانی که سلطنت‌طلبان در حال پیشروی به سمت مجمع ملی فرانسه (پارلمان) بودند، انقلابیون فرانسه ناپلئون را مأمور حفاظت از پارلمان کردند و او نیز نیرو‌های سلطنت‌طلب را چنان به توپ بست که دیگر کسی به فکر حمله به پارلمان نیفتد!

توپ

توپ‌های ارتش ناپلئون

دربارۀ نسبت ناپلئون با انقلاب فرانسه، نظرات متفاوتی وجود دارد، ولی در کل به نظر می‌رسد ناپلئون نابغه‌ای جاه‌طلب بود که اگر انقلاب فرانسه هم رقم نمی‌خورد، در ارتش این کشور به مقامات بالا می‌رسید. اما زمانی که او بیست ساله بود، انقلاب فرانسه موجب سقوط سلطنت شد و مسیر ترقی شخصی او با پیشرفت انقلاب همراستا شد.

زمانی که انقلاب فرانسه در حال وقوع بود، ناپلئون فقط یک نظامیِ جوان و مستعد بود؛ کنشگر سیاسی نبود و چیز زیادی هم از سیاست نمی‌دانست و چندان ملتفت نبود که در بطن جامعۀ فرانسه چه گذشته که کار به چنان انقلابی کشیده و یا چشم‌انداز پیش روی انقلاب چیست.

ناپلئون، چنانکه گفتیم، اساسا فرانسوی نبود. کُرس جزیره‌ای بود با فرهنگ و تاریخ عمدتا ایتالیایی. ناپلئون حتی زبان فرانسوی را هم که از ده سالگی آموخته بود، به درستی نمی‌توانست حرف بزند. او فرانسوی را با لهجۀ کرسی حرف می‌زد و از این بابت همیشه مورد تمسخر قرار گرفته بود؛ بنابراین او در حد ولتر و ژان ژاک روسو "فرانسوی" نبود. ناپلئون عمدتا به لحاظ "سیاسی" فرانسوی بود نه با معیار‌های "فرهنگی".

اگر مثلا اتریش جزیرۀ کرس را تحت حاکمیت خودش درآورده بود، ناپلئون یک اتریشی می‌شد. یک اتریشی، به دلایل سیاسی نه به دلایل فرهنگی.

باری، زمانی که انقلاب فرانسه در حال وقوع بود، ناپلئون به درستی نمی‌دانست در فرانسه چه می‌گذرد. به همین دلیل از ارتش کناره‌گیری کرد و حتی با ناسیونالیست‌های جزیرۀ کرس علیه انقلابیون فرانسه همدلی داشت. او در سال ۱۷۸۹ نمی‌دانست باید سمت انقلابیون فرانسه بایستد یا سمت سلطنت‌طلب‌ها یا تمام‌قد به ناسونالیست‌های جزیرۀ کرس بپیوندد.

جنگ


اما بناپارت جوان به تدریج تشخیص داد که باد به کدام پرچم می‌وزد. به ژاکوبن‌ها پیوست که انقلابیونی تندرو بودند، ولی چون تخصصی جز نظامی‌گری نداشت، برای خدمت به انقلابیون ناچار شد از مقامات ارتش فرانسه تقاضا کند که اجازه دهند دوباره به عضویت ارتش درآید.

زمانی که ناپلئون به ژاکوبن‌ها پیوست، حزب ژاکوبن حداقل نیم میلیون عضو در سراسر فرانسه داشت. این جمعیت پرشمار، در حکم نوعی جهت‌یاب سیاسی برای ناپلئونِ بی‌تجربه در دنیای سیاست بود. هر چه بود، ناپلئون در ۲۳ سالگی (۱۷۹۲) دوباره ارتشی شد و ستارۀ بختش یکسال بعد شروع به چشمک زدن کرد.

چنانکه گفتیم، در آن دوران دولت‌های اروپایی جنگ‌های متعددی بر سر تعیین محدودۀ ارضی خود داشتند. در واقع نقشۀ اروپای رها شده از سلطۀ کلیسا، در حال شکل‌گرفتن بود. در ۱۷۹۳ "جنگ‌های انقلابی" شروع شد؛ یعنی جنگ‌هایی که علتش انقلاب فرانسه بود.

پاره‌ای از این جنگ‌ها که دست کم تا پایان دهۀ ۱۷۹۰ در جریان بودند، ناشی از ادعا‌های انقلابیون فرانسه بود، پاره‌ای هم محصول طمع قدرت‌های اروپایی به قلمرو فرانسه‌ای بود که درگیر التهابات آنارشیک پس از انقلاب شده بود.

در ۱۷۹۳ شهر تولون در جنوب فرانسه به اشغال ارتش انگلیس درآمد. انگلیسی‌ها آمده بودند که به سلطنت‌طلبان فرانسوی کمک کنند. ارتشِ انقلابیون فرانسه، شهر را محاصره کرده بود، ولی کار چندانی از پیش نمی‌برد تا اینکه واحد توپخانه را به ناپلئون سپردند. او هم با نبوغ نظامی‌اش سلطنت‌طلبان و انگلیسی‌ها را چنان به توپ بست که الان ۲۳۰ سال است که تولون متعلق به فرانسه است!

درخشش در تولون موجب ارتقای جایگاه ناپلئون در ارتش فرانسه شد. دو سال بعد هم که سلطنت‌طلبان را به توپ بست تا پارلمان فرانسۀ انقلابی سقوط نکند، پله‌های ترقی را "چند تا یکی" بالا رفت و فرماندۀ ارتش فرانسه در ایتالیا شد.

قصۀ ناپلئون و مجلس و توپخانه، ناخواسته یادآور داستان کلنل لیاخوف روسی است. با این تفاوت که کلنل لیاخوف مجلسِ برآمده از انقلاب مشروطه را به سود سلطنت محمدعلی‌شاه به توپ بست، ولی ناپلئون، سلطنت‌طلبان را برای حفظ مجلس برآمده از انقلاب فرانسه به توپ بست.

در واقع توپخانۀ ناپلئون در خدمت ارادۀ ملی فرانسوی‌ها بود، ولی محمدعلی شاه دست گدایی به سمت روس‌های قلدر دراز کرد برای در هم کوفتن ارادۀ سیاسی ملت خودش.

ناپلئون در فاصلۀ ۱۷۹۵ تا ۱۷۹۹ فتوحات نظامی قابل توجهی داشت و همین موجب شد که قدرت نظامی‌اش به قدرت سیاسی بدل شود. طی این چهار سال، رژیمی در فرانسه مستقر بود که دایرکتوار (هیئت مدیره یا گردانندگان) نام داشت. در دایرکتوار قدرت بین پنج مقام اجرایی تقسیم شده بود.

ناپلئون در ۱۷۹۶ با ارتش اتریش وارد جنگ شد. او فرماندۀ ارتش فرانسه در ایتالیا بود و اتریش با حمله به ایتالیا، بخش‌هایی از این سرزمین را که در اختیار فرانسه بود، اشغال کرد. در آن زمان ایتالیا سرزمینی بود متشکل از دولت‌شهر‌های گوناگون. یعنی یک کشور واحد نبود؛ بنابراین خاک ایتالیا مدعیان متعددی در اروپا داشت.

حملۀ اتریش به مناطق تحت سلطۀ فرانسه در ایتالیا، ناشی از ضعف دولت انقلابی فرانسه بود. ناپلئون پس از چندین جنگ، اتریشی‌ها را از مناطق تصرف شده بیرون کرد و ونیز را هم برای فرانسه فتح کرد. فتح ونیز کاری بود کارستان؛ زیرا ونیز بیش از هزار سال بود که فتح نشده بود.

بناپارت جوان در ۱۷۹۸ مصر را هم فتح کرد و در آن‌جا با نیرو‌های نظامی بریتانیا و عثمانی درگیری‌های متعددی داشت و عثمانی‌ها را شکست داد. فتح مصر دستاورد مهمی بود، ولی حضور مزاحم نیروی دریایی بریتانیا، مانع از سلطۀ کامل فرانسه بر مصر بود.

در ادامۀ جنگ‌افروزی‌ها، ناپلئون به سمت شرق حرکت کرد و دمشق و غزه و حیفا و ... را فتح کرد. اگر به این جنگ‌ها بپردازیم، مثنوی هفتاد من کاغذ شود! این مناطق تصرف شده، بعد‌ها از دست فرانسه خارج شدند، ولی فتوحات ناپلئون طی سال‌های ۱۷۹۵ تا ۱۷۹۹ موجب شد که او پس از بازگشت به پاریس، با قدرت کامل رژیم دایرکتوار را سرنگون سازد.

دولت دایرکتوار در ادارۀ کشور فرانسه در مانده بود و مردم از آن ناراضی بودند. سایر نیرو‌های سیاسی نیز تا آن زمان امتحان خودشان را پس داده بودند. به قدرت رسیدن ناپلئون، محصول فقدان دولت باثبات در فرانسۀ پس از انقلاب بود. در واقع نیرو‌های انقلابی و غیرانقلابی چندین سال به جان هم افتاده بودند، ولی نبردشان - که چیزی نبود جز نزاع طبقات اجتماعی گوناگون - برندۀ روشن و مطلقی نداشت.

این تعادل طبقاتی، موجب روی کار آمدن رژیم بناپارتی شد. "بناپارتیسم" مفهوم ابداع شده از سوی کارل مارکس است. اما چه شد که بناپارتیسم شکل گرفت؟

پس از پیروزی انقلاب فرانسه، نیرو‌های سیاسی‌ای که نمایندۀ طبقات مختلف جامعه بودند، عبارت بودند از سلطنت‌طلبان، اعتدالیون، ژیروندن‌ها، ژاکوبن‌ها.

سلطنت‌طلبان می‌خواستند استبداد مطلقۀ لوئی شانزدهم را حفظ کنند. اعتدالیون در پی استقرار مشروطۀ سلطنتی و تدوین قانون اساسی بودند. چیزی شبیه نظام سیاسی انگلستان. ژیروندن‌ها "جمهوریخواهان میانه‌رو" بودند که مهم‌ترین رهبرشان دانتون بود. ژاکوبن‌ها "جمهوری‌خواهان تندرو" بودند و روبسپیر مهم‌ترین رهبرشان بود.

لوئی شانزدهم ظاهرا با سلطنت مشروطه موافقت کرده بود و قرار شد قانون اساسیِ نوشته‌شده در ۱۷۹۱ را رسما اعلام کند. اما لحظۀ آخر دبه کرد و با خانواده‌اش گریخت، ولی نتوانست از فرانسه خارج شود. او در ۱۷۹۳ در سن ۳۸ سالگی اعدام شد.

اعدام

اعدام لوئی شانزدهم

با اعدام لوئی شانزدهم، نه تنها سلطنت‌طلبان بلکه اعتدالیون هم از کانون تحولات خارج شدند و فرانسه صحنۀ دعوای جمهوری‌خواهان میانه‌رو و تندرو شد. عصر وحشت (یا ترور) دورۀ ده‌ماهه‌ای بود از ۱۷۹۳ تا ۱۷۹۴. در این دوره دانتون با پرونده‌سازیِ روبسپیر اعدام شد و علاوه بر او، حدود ۱۷ هزار نفر دیگر نیز اعدام شدند.

لاووازیه شیمی‌دان پرآوازه هم جزو همین اعدامیان بود. او برای انجام آزمایش‌های علمی خود تقاضای مهلت نمود، ولی یکی از قضات پاسخ داد: «جمهوری انقلابی فرانسه دیگر شیمی‌دان نیاز ندارد».

حکومت وحشت با اعدام روبسپیر در ژوئیه ۱۷۹۴ به پایان رسید و عصر ترمیدور آغاز شد. یعنی دوران فروکش کردن خشونت و ترور و وحشت و بازگشت میانه‌رو‌ها و تبعیدی‌ها و عناصری از رژیم قبل به ساختار قدرت.

رژیم دایرکتوار در واقع زادۀ عصر ترمیدور بود، اما عملا قدرت و کارایی چندانی نداشت. ضعف این دولت در حکم "امنیت نیرو‌های تشکیل‌دهنده‌اش" بود؛ بنابراین کسی حاضر نبود برای تشکیل دولتی قوی، اقدام کند؛ چراکه همه از بازگشت عصر "اعدام‌های انقلابی" بیمناک بودند.

در چنین شرایطی، ناپلئون بناپارت به عنوان یک ژنرال قدرتمند و محبوب ظهور کرد. قدرت نظامی و محبوبیت روزافزون به او اقتداری بخشیده بود که در ۱۹ نوامبر ۱۷۹۹ کودتا کرد و دایرکتوار را منحل نمود. پس از کودتا، رژیم دایرکتوار جای خودش را به رژیم کنسول‌ها داد و سه کنسول مسئولیت دولت فرانسه را بر عهده گرفتند که ناپلئون هم به عنوان "کنسول اول" جزو آن‌ها بود و طبیعتا نفوذ و قدرتش بیش از دو کنسول دیگر بود.

ناپلئون در ۱۸۰۲ به عنوان "کنسول اول مادام‌العمر" منصوب شد و دو سال بعد هم رسما خودش را امپراتور فرانسه نامید.

از این‌جا به بعد، ناپلئون در مقام یک "دیکتاتور مصلح"، آزادی‌های سیاسی را برچید و اصلاحاتی را آغاز کرد که از یکسو جنبۀ حقوقی داشتند، از سوی دیگر معطوف بودند به مدرنیزاسیون و تحقق "حکمرانی خوب".

ناپلئون

تا پیش از کودتای ناپلئون، آزادی‌های سیاسی و مطبوعاتی در فرانسه برقرار بودند، اما خبر چندانی از امنیت نبود. البته آزادی‌های سیاسی هم به راحتی موجب سپرده شدن افراد به تیغ گیوتین می‌شد! در واقع آزادی سیاسی به معنای واقعی وجود نداشت بلکه نوعی هرج‌ومرج موجب افزایش موقت و معمولا بدپیامد آزادی‌های سیاسی شده بود. ناپلئون بساط آزادی‌های سیاسی و مطبوعاتی را جمع کرد اگرچه در ازایش امنیت آورد و سطح رفاه مردم فرانسه را نیز در قیاس با دوران پیش از حکمرانی‌اش، به مراتب ارتقا داد.

قبل از پرداختن به اصلاحات ناپلئون، بهتر است نگاهی به زندگی زناشویی او بیندازیم. زمانی که ناپلئون خودش را امپراتور فرانسه خواند، ژوزفین بوهارنه نیز امپراتریس (ملکه) فرانسه شد. ناپلئون در سال ۱۷۹۶ با ژوزفین ازدواج کرده بود.

در ۱۷۹۴ ناپلئون با دختری به نام دزیره کلاری قرار ازدواج گذاشته و با یکدیگر نامزد شده بودند. ناپلئون فقیر ۷۰ سکه از دزیره قرض کرد تا به پاریس برود، ولی دو سال بعد، بدون اطلاع به دزیره، در پاریس با ژوزفین ازدواج کرد! ژوزفین شش سال از ناپلئون بزرگتر بود و از همسر اولش نیز دو فرزند داشت.

ژوزفین

ژوزفین بوهارنه

دزیره اگرچه مرفه بود، ولی دختری شهرستانی بود، اما ژوزفین جزو "زنان درجه‌اول" پاریس محسوب می‌شد. ثروت بیشتر و جایگاه اجتماعی بالاتر، جزو دلایل فراموش شدن دزیره و دل‌بستن ناپلئون به ژوزفین بود. با این حال گویا ژوزفین حقیقتا تنها عشق زندگی ناپلئون بود، زیرا آخرین کلمات ناپلئون در بستر مرگ چنین بود: «فرانسه، ارتش، در رأس ارتش، ژوزفین.»

هنگام تاجگذاری (۱۸۰۴)، هشت سال از ازدواج ناپلئون و ژوزفین می‌گذشت و رابطه‌شان مدت‌ها بود که دیگر چنگی به دل هیچ کدام نمی‌زد. ژوزفین ولخرج بود و خواهران ناپلئون هم حسود! هر چه بود، از جایی به بعد، نه ناپلئون به ژوزفین وفادار بود نه ژوزفین به ناپلئون.

ولی مشکل اصلی این بود که ژوزفین از ناپلئون بچه‌دار نمی‌شد. این شد که بناپارت کبیر ژوزفین زیبا را طلاق داد و با ماری لوئیز، دختر امپراتور اتریش، ازدواج کرد و از او صاحب یک پسر شد.

داستان خواندنی زندگی

ماری لوئیز

اما اصلاحات ناپلئون چه بود و او چطور به سمت حکمرانی خوب حرکت کرد؟ ارزش پول فرانسه در اواخر دورۀ حکومت لوئی شانزدهم به قدری کاهش یافته بود که مردم باید چرخی پر از فرانک را در قبال خرید نان بی‌کیفیت پرداخت می‌کردند. همچنین در دورۀ ده‌سالۀ پس از انقلاب تا کودتای ناپلئون، خزانه‌داری کشور پول بسیار کمی در اختیار داشت.

تنش‌های سیاسی حکومت وحشت و سپس ناکارآمدی حکومت دایرکتوار، موجب شده بود که نرخ تورم به صورت سرسام‌آوری افزایش یابد. دولت بسیار بدهکار بود و به علت فقدان سازماندهی مالی، حقوق کارمندان دولت و سربازان ارتش مدت زیادی بود که پرداخت نشده بود. مردم فقیر و گرسنه بودند و هر لحظه انتظار شورش در کشور وجود داشت.

ناپلئون ابتدا وزارتخانه‌های مالیه و خزانه‌داری را اصلاح کرد. پول موجود در خزانه تنها ۱۶۷ هزار فرانک بود، در حالی که دولت ۴۷۴ میلیون فرانک بدهی داشت؛ بنابراین اصلاح نظام مالیاتی فرانسه در دستور کار قرار گرفت.

منبع اصلی درآمد دولت در این زمان مالیات بر زمین بود. ناپلئون اخذ مالیات‌های مستقیم به روش گذشته را تا حدی کاهش داد، چراکه در این روش به جهت فساد موجود تا وصول مالیات به خزانه چیز چندانی باقی نمی‌ماند. به جای آن در این دوره به ویژه بین سال‌های ۱۸۱۲-۱۸۰۶ مالیات غیرمستقیم بر کالا‌ها حدود ۴۰۰ درصد افزایش یافت. به‌علاوه بودجه کشور با وسواس زیادی هزینه می‌شد.

اصلاح نظام بانکی اقدام دیگر ناپلئون بود و در راستای آن یک سیستم بانکداری عمومی ایجاد شد تا از تورم جلوگیری و نرخ ارز کنترل شود.

در سال ۱۸۰۰ یک بانک خصوصی با سهامداران ویژه تاسیس شد که هدف آن بهبود بهره‌وری دولت در امور مالی بود، اما به مرور دولت اعمال نفوذ و کنترل خود بر آن را افزایش داد. در اثر اقدامات ناپلئون، در سراسر اروپای آن زمان پول فرانسه باثبات‌ترین ارز به شمار می‌رفت.

نکتۀ مهم دیگر این بود که ناپلئون بریتانیا را محاصره و تحریم کرده بود و همین سبب شد که فرانسه بتواند کالا‌های خود را با قیمت بالاتری در بازار‌های اروپا و حتی شرق به فروش برساند. البته در مناطقی که ارتش بریتانیا قدرتمند بود، استفادۀ اقتصادی از استراتژی تحریم بریتانیا چندان امکان‌پذیر نبود.

اما هر چه بود، قرار دادن بریتانیا در تنگنای تحریم، در کوتاه‌مدت به اقتصاد فرانسه کمک قابل توجهی کرد. اگرچه در درازمدت به زیان اقتصاد فرانسه تمام شد؛ چراکه محاصره و تحریم بریتانیا، پروژه‌ای هزینه‌بر بود.

در دولت ناپلئون، طی مدت ده سال ظرفیت فرانسه در تولید پنبه با فناوری جدید حدود چهار‌برابر شد و این صنعت موفق شد، سهم قابل ملاحظه‌ای در بازار‌های جهانی به دست آورد. تأسیس بانک مرکزی و توسعۀ مراکز تحصیلات عالی هم جزو اقدامات اصلاحی ناپلئون بود.

اقدامات دیگر ناپلئون، احداث و یا بازسازی زیرساخت‌هایی نظیر جاده‌ها، پل‌ها، راه‌ها و کانال‌ها برای تسهیل ارتباطات و تجارت بود. فرانسه از دعوای انقلابیون تندرو رها شده بود و در مسیر بازسازی و نوسازی قرار گرفته بود؛ و نهایتا، در حکومت ناپلئون "یارانۀ مواد غذایی" برقرار شد تا نیاز‌های غذایی اساسی در پایین‌ترین قیمت باقی بماند. دولت برای کمک به فقرا نان خریداری کرده و نان‌ها را بین آن‌ها توزیع می‌کرد. با رویکرد چندجانبه‌ای که در زمینۀ اصلاحات اقتصادی برقرار شد، حرکت به سمت رفاه اقتصادی آغاز و تقویت شد.

در نتیجۀ اصلاحات ناپلئون، رشد تورم متوقف شد، دولت به تعادل در بودجه رسید، هزینه‌های زندگی ثابت باقی ماند، بدهی‌های دولت به سرعت پرداخت شد، فقر تا حدود زیادی کاهش یافت و فرصت‌های شغلی بیشتری نیز برای فرانسویان فراهم شد. ناپلئون اگرچه جنگ‌سالار بود، ولی دولتش در آن برهۀ تاریخی، حقیقتا کارآمد بود.

اما احتمالا ماندگارترین اقدام اصلاحی ناپلئون برای ملت فرانسه، تدوین قانون مدنی فرانسه بود که به "کد ناپلئون" (Napoleonic Code) مشهور است. کد ناپلئون، پایۀ حقوق مدنی فرانسه را تشکیل می‌دهد و بیشتر قوانین مدنی دنیا - از جمله ایران - تحت تاثیر آن تنظیم شده‌اند.

کد ناپلئون

کد ناپلئون

ناپلئون حقوقدانان واجد صلاحیت را مأمور تدوین قانون مدنی فرانسه کرد و خودش نیز جلسات آن‌ها شرکت می‌کرد تا همه بدانند تدوین این قانون چقدر برایش اهمیت دارد. او تدوین قانون مدنی فرانسه را حتی از کشورگشایی‌هایش نیز مهم‌تر می‌دانست. این قانون در سال ۱۸۰۴ تصویب شد و در ۱۸۰۷ به عنوان "کد ناپلئون" نامگذاری شد و مبنای حقوق مدنی در فرانسه قرار گرفت.

کد ناپلئون بر بنیاد‌های "نظام حقوقی رومی-ژرمنی" بنا شده است و همچنین اساس حقوق مدنی در کشور‌های پیروِ "حقوقِ نوشته" است. نظام‌های حقوقی در جهان کنونی مبتنی بر یکی از چهار سیستم زیر و یا محصول ترکیبی از این چهار سیستم حقوقی‌اند: حقوق رومی-ژرمنی (civil law)، حقوق عرفی (common law)، قانون مجلس یا قانون مصوبه (statutory law)، احکام دینی.

از این چهار نظام حقوقی، اولی و دومی رایج‌ترین نظام‌های حقوقی جهان‌اند و نظام حقوقی رومی-ژرمنی از حیث وسعت جغرافیایی و جمعیت تحت پوشش، در صدر این چهار سیستم قرار دارد. مهمترین ویژگی این نظام حقوقی تدوین مجموعه قوانینی است که منبع اصلی آن به‌شمار می‌روند؛ به همین دلیل به "حقوق مدون" یا "حقوق نوشته شده" (یا "حقوق نوشته) نیز شهرت دارد.

در فرانسۀ امروز از "کد ناپلئون" به عنوان یک سند افتخار و میراث ملی حراست می‌کنند و حتی‌الامکان از تغییر و تبدیل در آن اجتناب می‌نمایند و اگر تحولات اجتماعی نیاز‌های جدیدی را مطرح کند دیوان عالی فرانسه با تفسیر‌های مناسب از مواد این قانون بنیادی، راه حل‌های متناسب با نیاز‌های روز را از آن استخراج می‌کند.

به نظر برخی از صاحبنظران، همین دوام و ثبات که در نظام حقوقی فرانسه به وجود آمده باعث شده که این کشور یکی از اقطاب و بلکه بزرگ‌ترین قطب حقوقی جهان باشد.

به هر حال "کد ناپلئون" یکی از مبانی بنیادی و استوار حرکت جامعۀ فرانسه بر ریل تمدن و ترقی بوده است. به جا نهادن چنین میراثی در میان آن همه جنگ و کشورگشایی و تلاش‌های روزمره برای رفع مشکلات اقتصادی جامعۀ فرانسه، نشانۀ آینده‌نگری و "دولتمردی" ناپلئون بناپارت بود.

به قول جان رالز، فیلسوف سیاسی لیبرال، نیمۀ دوم قرن بیستم، سیاستمدار کسی است که درگیر سیاست روزمره است، اما دولتمرد آن است که جامعه و آینده را می‌سازد.

ناپلئون همچنین در سال ۱۸۰۸ دادگاه تفتیش عقاید را که هنوز در اسپانیا برقرار بود، تعطیل کرد و این میراث ننگین کلیسای کاتولیک را به زباله‌دان تاریخ انداخت. (آن زمان، اسپانیا تحت سیطره ناپلئون بود.)

با این حال خود ناپلئون هم در سال ۱۸۰۲ مرتکب اقدام ننگینی شد و آن هم برقراری مجدد قانون برده‌داری در مستعمرات فرانسه بود. در حالی که سرشت مترقی انقلاب فرانسه سبب شده بود فرانسویان قانون برده‌داری را در مستعمرات خود لغو کنند. اقدام ناپلئون موجب شورش در هائیتی شد و ارتش فرانسه را به دردسر انداخت.

پرداختن به جنگ‌های ناپلئون، مایۀ تطویل این نوشته است. اما پاسخ این سؤال اساسی ضرورت دارد که آیا جنگ‌های ناپلئون وسعت جغرافیایی فرانسه را در حد قابل توجهی افزایش داد؟

پاسخ منفی است. البته این وسعت در دوران ناپلئون افزایش یافت، ولی پس از شکست او، تقریبا همه چیز به حالت قبلی برگشت؛ به غیر از نتایج ارضی بازگشت‌ناپذیر "فروپاشی امپراتوری مقدس روم".

نکتۀ مهم‌تر این است که ناپلئون امپراتوری تشکیل داده بود. در امپراتوری دولت‌-ملت‌های گوناگونی حضور دارند. اگر امپراتور سقوط کند و امپراتوری از بین برود، این دولت-ملت‌ها نیز استقلال خود را به دست می‌آورند.

مثلا اتریش و اسپانیا و ناپل و چندین کشور یا دولت‌شهر اروپایی جزو امپراتوری ناپلئون شده بودند و حاکم آن‌ها را ناپلئون تعیین می‌کرد، اما پس از سقوط ناپلئون، همۀ این دولت‌ها از ذیل حاکمیت فرانسه خارج شدند.

حتی پیش از سقوط ناپلئون در سال ۱۸۱۴، برخی از این پادشاهی‌های تحت حاکمیت امپراتوری فرانسه، مثلا سوئد و اسپانیا، به روسیه و بریتانیا پیوستند برای متوقف کردن توسعه‌طلبی ارضی بناپارت.

جنگ

"جنگ‌های ناپلئونی" به جنگ‌هایی گفته می‌شود که بین سال‌های ۱۸۰۳ تا ۱۸۱۵ حادث شدند. در این جنگ‌ها به طور کلی ناپلئون و متحدانش در برابر بریتانیا و روسیه و متحدان این دو امپراتوری قرار گرفتند.

جنگ‌های ناپلئونی دست کم ۶ میلیون نفر را به کام مرگ فرستاد. در جناح روسیه و بریتانیا و سایر دولت‌های مخالف ناپلئون ۴ میلیون نفر نظامی و غیرنظامی کشته شدند، در جناح ناپلئون و متحدانش نیز ۲ میلیون نظامی و غیرنظامی جان خود را از دست دادند.

دلیل این تلفات بالا، ظهور ارتش‌های مدرن در اروپای آن زمان بود. ارتش‌های مدرن، مردم عادی را هم تحت نظام خدمت وظیفۀ اجباری، به عنوان سرباز جذب می‌کردند. دیگر دورانی که فقط فئودال‌ها و نیرو‌های تحت امرشان برای پاپ یا پادشاهان بجنگند، سپری شده بود.

به غیر از تغییرات وسیع، اما موقتی که در اثر این جنگ‌ها در نقشۀ جغرافیایی اروپا پدید آمد، احتمالا فروپاشی "امپراتوری مقدس روم" مهم‌ترین تحول ژئوپلتیک این جنگ‌ها بود.

امپراتوری مقدس روم مجموعه‌ای از قلمرو‌های چند ملیتی بود که از اوایل قرون وسطی بر بخش‌هایی از اروپای غربی و مرکزی فرمان راند و از قلمرو‌های مختلف مانند پادشاهی‌ها و شاهزاده‌نشین‌ها تشکیل شده بود که بزرگ‌ترین آن‌ها پادشاهی آلمان بود. این امپراتوری شامل چندین پادشاهی کوچک و بزرگ دیگر نظیر پادشاهی بوهم، پادشاهی ایتالیا و ... می‌شد.

اما جنگ‌های ناپلئونی پیامد مهم‌تری هم داشت که عبارت بود از پراکندن بذر اندیشه‌های انقلاب فرانسه در سراسر اروپا. ایده‌های "آزادی" و "برابری" با این بذرافشانیِ خواسته یا ناخواسته، موجب وقوع انقلاب‌های متعدد یا سر بر آوردن انبوهی از جنبش‌های اجتماعی رادیکال در در غرب و شرق اروپا شدند.

جنگ‌های ناپلئونی موجب انتقال ایده‌های سوسیالیستی به روسیه و نیز رشد و تقویت سوسیالیسم در غرب اروپا شد. نخستین کسانی که انقلابی‌گری و برابری‌طلبی سوسیالیستی را به روسیه بردند، افسران روسی اسیر شده در جنگ‌های ناپلئونی بودند و نیز افسران روسی‌ای که برای شکست ناپلئون راهی مناطق مرکزی و غربی اروپا شده بودند.

در واقع ارتش تزار اگرچه - پس از سرمای روسیه - نقش موثری در شکست ناپلئون داشت، اما در قلب و غرب اروپا با مفاهیم "انقلاب" و "سوسیالیسم" و "کمونیسم" "آنارشیسم" آشنا شد و این "ایده‌های خطرناک" را به روسیه منتقل کرد.

جنبش انقلابی در روسیه از دهۀ ۱۸۲۰ شکل گرفت و نهایتا در ۱۹۱۷ پایان تزاریسم را رقم زد. کار دنیا پیچیده است!

در طول جنگ‌های ناپلئونی چهار ائتلاف گسترده علیه ناپلئون شکل گرفت. دو ائتلاف هم پس از پیروزی انقلاب فرانسه و قبل از کودتای ناپلئون شکل گرفته بود. ناپلئون از زمان شکل‌گیری ائتلاف اول در ۱۷۹۳ پا به صحنۀ تاریخ گذاشت.

در مجموع ناپلئون موفق شد ائتلاف‌های اول تا پنجم را از ۱۷۹۳ تا ۱۸۰۹ شکست دهد. لشکرکشی ناپلئون به روسیه در ۱۸۱۲، اگرچه با فرار و عقب‌نشینی روس‌ها توام بود، ولی روس‌ها شهر‌های واگذار شده را آتش می‌زدند تا ارتش ناپلئون به غذا و جای گرم دسترسی پیدا نکند (استراتژی "زمین سوخته") و نهایتا مسکو را هم به کلی آتش زدند و همین موجب ناکامی ناپلئون در فتح روسیه شد.

ناپلئون

در نتیجه بناپارت مجبور شد با سربازان گرسنه و سرمازده‌اش به سمت فرانسه برگردد، ولی تا به فرانسه برسند، حدود نیم میلیون نفر از سربازانش مردند؛ سربازانی که سال‌ها برای ناپلئون جنگیده و رزم‌آورانی ماهر و کاربلد بودند؛ بنابراین کمر ارتش ناپلئون در ۱۸۱۲ شکست و پس از آن ائتلاف ششم با حضور انبوهی از کشور‌ها (امپراتوری روسیه، پادشاهی پروس، امپراتوری اتریش، بریتانیا، سوئد، پادشاهی اسپانیا و پادشاهی پرتغال) علیه ناپلئون شکل گرفت و موجب شکست نهایی و سقوط وی در ۱۸۱۴ شد.

باید افزود که حملۀ ناپلئون به متحد سابقش اسپانیا در ۱۸۰۷ نیز جزو اشتباهات بزرگ ناپلئون بود. دلیل این جنگ، تسلط بر شبه جزیرۀ ایبری بود. اگرچه ناپلئون بر اسپانیا غلبه کرد، ولی ارتش فرانسه تا سال ۱۸۱۴ درگیر سلسله‌ای از جنگ‌های چریکی با میهن‌پرستان اسپانیایی شد.

برتری در این جنگ‌ها با ارتش فرانسه بود، ولی تداوم نبرد با چریک‌های اسپانیایی، توان ارتش ناپلئون را رو به زوال برد. طی این جنگ‌های هفت‌ساله، ۳۰۰ هزار نفر از نیرو‌های ارتش ناپلئون در اسپانیا جان خود را از دست دادند. این ۳۰۰ هزار قربانی در کنار تلفات نیم میلیونی لشکرکشی به روسیه، کار دست ناپلئون داد و اسپانیا را هم خودبه‌خود به یکی از کشور‌های ائتلاف ششم بدل کرد.

با این حال نبوغ نظامی ناپلئون در جنگ با ائتلاف ششم هنوز به قوت خود باقی بود. او معمولا با همین نبوغش دشمنانی با عِده و عُدۀ بیشتر را شکست می‌داد، اما شمار نیرو‌های ائتلاف ششم بیشتر از آن بود که نبوغ نظامی ناپلئون هم از پس آن برآید.

پس از شکست ارتش فرانسه در ۱۴ مه ۱۸۱۴، مطابق پیمان فونتن‌بلو، ناپلئون از قدرت خلع و به جزیرۀ الب در ۵۰ کیلومتری جزیرۀ کرس (زادگاه ناپلئون) تبعید شد. لوئی هجدهم از خاندان بوربون نیز طبق مفاد همین پیمان به سلطنت رسید.

ولی ناپلئون ده ماه بعد، از جزیرۀ الب گریخت در ۲۰ مارس ۱۸۱۵ به پاریس بازگشت. محبوبیت او نزد ارتش و مردم فرانسه به قدری بالا بود که بدون شلیک حتی یک گلوله، حکومت را از لوئی هجدهم پس گرفت. اتریش، پروس، روسیه و بریتانیا ناپلئون را قانون‌شکن خواندند و سپاهی با ۱۵۰ هزار سرباز برای شکست دادن مجدد او اعزام کردند و در نبرد واترلو موفق شدند بناپارت را دوباره شکست دهند.

در نبرد واترلو یکی از فرماندهان ناپلئون، ژنرال گروشی، مرتکب اشتباهی استراتژیک شد و این در شکست ناپلئون نقش مهمی داشت. شب قبل از جنگ هم باران بارید و کارآمدی توپخانۀ معروف و باکفایت ناپلئون کاهش یافت.

یکی از مورخان، فیل میسون، نوشته است ناپلئون مبتلا به بواسیر بود و قبل از جنگ واترلو پزشکان او داروهایش را گم کرده بودند و همین مانع از آن شد که ناپلئون پیش از شروع جنگ، مثل همیشه روی اسب بنشیند و برای آخرین بار صحنۀ نبرد را ارزیابی کند و آرایش نهایی نیروهایش را متناسب با آن شکل دهد.

جنگ

اما واقعیت این است که شکست ناپلئون دیر یا زود رقم می‌خورد. او به تنهایی حریف انبوه ارتش‌های اروپایی نمی‌شد. دستش از فتح جزیرۀ بریتانیا نیز کوتاه بود.

پس از شکست در نبرد واترلو، ناپلئون به پاریس عقب‌نشینی کرد و دشمنانش، که در واقع ائتلاف هفتم بودند، آمادۀ حمله به پاریس شدند. اگرچه مردم فرانسه به دلیل علاقه‌شان به ناپلئون حاضر بودند از او پشتیبانی کنند و برای پیروزی‌اش بجنگند، اما نیروی نظامی تعلیم‌دیدۀ ناپلئون، بیشتر از صدهزار نفر نبود و خودش هم می‌دانست که شانس چندانی برای پیروزی ندارد.

با این حال او در میانۀ ماندن و جنگیدن یا تسلیم شدن و رفتن مردد بود. دزیره نامزد دوران جوانی ناپلئون، که اکنون همسر ژان باپتیست برنادوت (ژنرال سابق ناپلئون و پادشاه سوئد از ۱۸۱۸ به بعد) بود، در پاریس زندگی می‌کرد و به دیدار ناپلئون رفت و با نفوذش بر بناپارت کبیر، او را متقاعد کرد که تسلیم شود تا پاریس در آتش جنگ نابود نشود.

فیلم

نمایی از فیلم سینمایی دزیره، با بازی مارلون براندو و جین سیمونز

ناپلئون برخلاف روس‌ها که مسکو را آتش زدند، پیشنهاد دزیرۀ زیبا را پذیرفت تا پاریس زیبا از بین نرود. پس از آن ناپلئون به جزیرۀ سنت‌هلن در جنوب اقیانوس اطلس تبعید شد تا دیگر نتواند به پاریس برگردد. او در ۵ مه ۱۸۲۱ در سن ۵۲ سالگی در سنت‌هلن درگذشت. دربارۀ مرگش شایعاتی پدید آمد که انگلیسی‌ها او را مسموم کرده‌اند، ولی این شایعات چیزی نبودند جز قصه‌های عوام‌الناس.

مقبره

مقبرۀ ناپلئون

ناپلئون در سنت‌هلن دفن شد، ولی بقایای جسدش را در سال ۱۸۴۰ به پاریس آوردند و با احترام بسیار، در حضور جمعیتی انبوه، در نمازخانۀ سن‌ژروم دفن کردند. در سال ۱۸۶۱ مقبره‌ای ویژه در سردابۀ مرکزی کلیسای دُم آنوَلید برای بناپارت کبیر ساختند و او را برای همیشه در آن‌جا دفن کردند.

داستان خواندنی زندگیناپلئون در اواخر عمر خود در جزیرۀ سنت‌هلن، دربارۀ کارنامۀ خودش گت: «افتخار حقیقی من این نیست که در چهل جنگ فاتح شدم؛ واترلو خاطرۀ تمام این افتخارات را محو خواهد کرد. آنچه را که هیچ چیز محو نخواهد کرد و تا ابد باقی خواهد ماند، قانونی مدنی من است.»

ناپلئون

۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید