پند تکاندهندۀ عطار نیشابوری؛ به دل من اعتماد نکن!
این حکایت شاید در نگاه اول بسیار ساده و حتی موجب لبخند باشد، اما حکمتی واقعی و عمیق دربارۀ انسان و رابطۀ او با دیگران را در خود پنهان دارد.
فرادید | ادبیات عرفانی فارسی سرشار از جملات، پندها و داستانهایی است که هرکدامشان میتواند برای تغییر دادن یک روحیه یا عادت در مخاطبش کافی باشد. این قطعات کوتاه گاهی نیرویی تکاندهنده در خودشان دارند که میتوانند عمیقترین تاملات را در ذهن ما بیدار کنند؛ انگار ناگهان پردهای از جلوی چشممان کنار رفته باشد و منظرهای را دیده باشیم که تا به حال از آن غافل بودهایم.
به گزارش فرادید؛ نه اینکه پیچیدگی خاصی در این عبارات باشد؛ اتفاقا گاهی سادهترین و کوتاهترین حکایتها میتوانند تاثیری زیر و رو کننده و روشنگر داشته باشند. شاید اصلا همین سادگی و خلوص باشد که حکایتها و پندهای عرفانی را اینگونه تاثیرگذار و درخشان ساخته است.
عطار نیشابوری یکی از هنرمندترین و چیرهدستترین نقلکنندگان حکایات عرفانی است. او در تذکرهالاولیا ، منطقالطیر ، مصیبتنامه و آثار دیگرش حکایات و نقل قولهای زیادی را از عارفان و صوفیان بزرگ پیش از خودش ذکر میکند که هر کدام شیرینی و عمق مخصوص به خودشان را دارند.
نمونۀ جالبی از این حکایات در تذکرهالاولیا و در فصل مربوط به زندگی و حکایات «ابوحفص حداد» نقل شده است. ابوحفص از صوفیان بزرگ خراسان در قرن سوم هجری بود.
عطار نقل میکند که روزی ابوعثمان حیری (از صوفیان مشهور) به نزد ابوحفص رفت؛ ظرفی با چند دانۀ کشمش (مویز) در مقابل ابوحفص بود. ابوعثمان یکی از کشمشها را برمیدارد و در دهان میگذارد. ابوحفص بلافاصله گلوی او را میگیرد و میگوید: « ای خائن! مویز من بخوردی از چه وجه؟ » ابوعثمان میگوید: « من از دلِ تو دانم و بر تو اعتماد دارم و دانم که هر چه داری ایثار کنی »؛ یعنی میدانستم که تو در دلت به این کار راضی هستی. ابوحفص میگوید: « ای جاهل من بر دل خویش اعتماد ندارم؛ تو بر دل من چون اعتماد داری؟ »
این حکایت شاید در نگاه اول بسیار ساده و حتی موجب لبخند باشد، اما حکمتی واقعی و عمیق دربارۀ انسان و رابطۀ او با خودش و دیگران را در خود پنهان دارد. یک آموزۀ این حکایت اهمیتی است که باید به حق و حقوق دیگران داد. هرگز نمیتوان با اعتماد به «رضایت قلبی» دیگران، گامی ولو کوچک در جهت تضییع حق آنها برداشت. ما نمیتوانیم رضایت قلبی دیگران را بفهمیم مگر اینکه خودشان آن را ابراز کنند. برای کسی که به موضوعی دینی و اعتقادی مثل حقالناس اهمیت بدهد، این پندی بزرگ و تاثیرگذار است.
اما نکتۀ دیگر حکایت، ترسی است که آدمی باید همیشه از درون خودش احساس کند. لغزشهای قلبی مثل خیانتها، خطاها و فراموشکاریها، بسیار سادهتر و پنهانیتر از آنچه فکرش را بکنیم به قلب ما راه پیدا میکنند. به همین جهت است که عارفان و بزرگان دین همیشه ما را به «پاسبانی کردن از دل خویشتن» توصیه کردهاند.
ادامۀ جملۀ ابوحفص این است که: « به پاکیِ حق که عمری است بر هراس او میزیم و نمیدانم که از من چه خواهد آمد ». یعنی ابوحفص در ایمان و دینداری خودش بر لبۀ یک ترس همیشگی زندگی میکند؛ او همیشه در این خوف است که مبادا قلبش از راه درست و الهی منحرف شود. این از آن ترسهایی نیست که زندگی را به کام آدمی تلخ کنند؛ این ترسی است که وجودش انسان بودن انسان را در طول مدت زندگیش تضمین میکند.