نوشتار جاری
«کودکی» دوراس با «آب» پیوندی عمیق دارد. وقتی دوراس از آب میگوید اشاره به زادگاهش ویتنام دارد: سواحلی مملو از شالیزار در افقی از رودها. دوراس گفته بود بدون آب کودکیاش مفهومی ندارد و نوشتههایش بدون کودکیاش. کودکی دوراس (١٩١٤-١٩٩٦) با کودکی کامو (١٩١٣-١٩٦٠)
کد خبر :
۱۷۱۵۳
بازدید :
۳۳۹۵
«موطن اصلی من دیار آبهاست», ١
«کودکی» دوراس با «آب» پیوندی عمیق دارد. وقتی دوراس از آب میگوید اشاره به زادگاهش ویتنام دارد: سواحلی مملو از شالیزار در افقی از رودها. دوراس گفته بود بدون آب کودکیاش مفهومی ندارد و نوشتههایش بدون کودکیاش. کودکی دوراس (١٩١٤-١٩٩٦) با کودکی کامو (١٩١٣-١٩٦٠)
بیشباهت نیست. اگر کودکی دوراس با آب پیوند دارد، کودکی کامو به خورشید پیوند خورده است. الجزایر دیگر مستعمرهنشین فرانسه، زادگاه کامو است.
در الجزایر خورشید حضوری ملموس همچون آب در ویتنام دارد، آب و خورشید بری از هر متافیزیکی این دو نویسنده همسنوسال را دلبسته «آرمان سادگی» میکند. دوراس شالوده ادبیاش را با وامگرفتن از استعاره رود پی میریزد، ادبیاتی که به رودخانه شبیه است: «آب رود همیشه وحشت و شفقت نیست، نشانه شعف و تطهیر هم هست درآمیخته با زندگی روزمره و در جوار جنگل اگر باشد هم دهشتبار است و هم شعفآفرین، شالوده اثر ادبی هم هست.»٢
به نظر دوراس ادبیات باید رودخانهای باشد با پویایی درونی که مسیرهایش را با آزادی طی میکند. زیرا هیچ مانعی نمیتواند مانع از جریانیافتن آزادانه رود باشد: «به عقیده من همه راهها باز است. مانعی نمیتواند وجود داشته باشد، نوشته نمیتواند در پس چیزی پنهان بماند، در پرده صورت بندد یا خوانده نشود.»٣
این نوع آزادی در ادبیات با خود بوطیقای تازهای به همراه میآورد: فوران کلمات، سیالیت عبارات، پیوستگی بیانها و آزادی مسیر که موتور محرکه همگی آنها نوعی پویایی درونی است. این ادبیات باید کلمات و عباراتش را بیوقفه و بدون مکث پرتاب کند. اما چگونه؟
دوراس توضیح میدهد: «پیرزن سرایداری را میشناختم که به سبک نوشتههای من حرف میزد، گاهی میرفتم به دیدنش، با هم حرف میزدیم، همه خانوادهام را میشناخت، من حکم دخترش را داشتم، روزی ضمن صحبت گفت: یک تختخواب میخواهم بخرم، گفتم تختخواب برای چه؟ جواب داد: خودم برای خوابیدن.»٤
مقصود دوراس از بیان این خاطره آن است که بگوید پیرزن سرایدار بیمکث آنچه را میخواهد میگوید، به نظر دوراس نیز آنچه به ذهن میآید را باید بیوقفه نوشت، قبل از آنکه حضور کلمه از ذهن برود. سیلان خاطرههای بدون مکث البته سبک متفاوتی از نوشتن را طلب میکند. «عاشق» از مهمترین کتابهای دوراس است، کتابی که برنده جایزه شد و تیراژش از میلیونها گذشت.
این رمان بیان زندگی نوجوانی و جوانی دوراس در زادگاهش سایگون است. آنگاه که عاشق مرد جوان و ثروتمند چینی شده است. او که موقع نوشتن رمان «عاشق»، زنی سالخورده است، سالهای گذشته را به یاد میآورد، در این کتاب خاطره و تاریخ با هم پیوند میخورند.
راوی از همان ابتدا خواننده را با صراحت بیانش غافلگیر میکند، او خود را زنی معرفی میکند که گذر عمر ناراحتش نمیکند و «چهره سالخورده(اش) باعث وحشتش نمیشود.»٥ راوی رمان را اینطور شروع میکند: «روزی که دیگر عمری از من گذشته بود، در سرسرای مکانی عمومی، مردی به طرفم آمد و بعد از معرفی خودش گفت: مدتهاست میشناسمتان، من آمدهام تا به شما بگویم... که من این چهره شکسته را بیشتر از چهره جوانیتان دوست دارم.»٦
دوراس با بیان این خاطره نمیخواهد به خود تسلی دهد. او صادقتر از آن است که خود را بفریبد. با بیان این خاطره دوراس داستان را شروع میکند و خواننده را با خود به دنیای نوجوانیاش در سایگون میبرد و ماجرای عشق و عاشقیاش با آن مرد جوان چینی را میگوید.
او در این کتاب از کودکیاش، از مادرش و از دو برادرش میگوید و همینطور از رود مکونگ. دوراس در اینجا مانند دیگر کتابهایش آنچه به ذهن میآید را بیوقفه بیان میکند بدون آنکه به پیوستگی بیان آسیب برسد.
این سبک از بیان بیشتر شبیه به خاطرهگویی است که «ناخودآگاه» و به «یکباره» به ذهن راوی میآید و دوراس بیوقفه بدون آنکه حضور کلمه از میان برود آن را بیان میکند: «به مادرم گفتم که بیش از هرچیز خواهان نوشتن بودهام، جز نوشتن طالب چیز دیگری نبودهام، هیچ چیز. مادرم زن لجبازی است. پاسخی نمیدهد به دنبال نگاهی گذرا، سربرمیگرداند و نرم و فراموشنشدنی شانه بالا میاندازد، بعدها اولین کسی که از خانواده روی گرداند من بودم.»٧
متنهای دوراس از فرمهای کلاسیک پیروی نمیکنند، درواقع فرمهایی بدون فرماند. خواننده با خواندن آنها خود را درگیر در تجربههای زبانی میبیند و گمان میکند درگیر ادبیات پسامدرن شده است. تجربههای زبانی از ویژگیهای ادبیات پستمدرن است.
نوشتههای دوراس از این جهت شباهتی به متنهای پستمدرن دارد و یا لااقل نوشتههایش او را به آن متنها نزدیک میکند. اما دوراس نویسندهای پستمدرن نیست. رویآوردن او به تاریخ و سیاست که با شخصیترین تجربههای زندگیاش نیز گره خورده است دوراس را از پستمدرنها دور میکند. پستمدرنها بیتوجه به تاریخ و سیاست دوران خود را سپری میکنند.
دوراس در دوران اشغال فرانسه به مبارزه سیاسی روی آورد و به حزب کمونیست فرانسه پیوست.* این اولین تجربه سیاسیاش به گفته خودش «به لحاظ ضرورت اخلاقی و نیز اصلاح و استحاله مدام، تجربه بینظیری است»,٨ منظور از استحاله مدام تغییر ماهیت نیست بلکه وفاداری به میل و نیروی خویش برای تغییر شکل مداوم است، ماهیت اما یکی است: آفريدن زندگی.
در «به جای مقدمهای» که دوراس برای کتاب «امیلیال» مینویسد از به قول خودش «آفریدن زندگی» میگوید. از آفرینش در کلیت آن: «نوشتن یک کتاب مثل بچه به دنیاآوردن است، چیزی که از وجود شما زاده میشود... نیازی مبرم به فراتررفتن از زندگی وجود دارد.»٩
دوراس میگوید نیازی مبرم به فراتررفتن از زندگی وجود دارد، اما تا کجا؟ مارگریت دوراس تجربه یگانهای است در نقطههای مشترک نیچه با مارکس: طراوت میل با تعهدی اجتماعی، وجد دملحظههای آغازین با فراتررفتن از زندگی.
اما حتی همین نقطههای مشترک نیز با تاریخ و سیاست گره میخورد: مه ١٩٦٨. در تاریخ لحظاتی هستند که در آنها هرچیزی به طرفهالعینی قابل تحقق و شدنی است. دوراس در مه ٦٨ خودانگیختگی میبیند که نمیخواهد متوقف بماند بلکه میخواهد همواره جاری شود. تخیلی که میخواهد به قدرت برسد اما نمیخواهد در قدرت مستقر بماند: میلی که هیچگاه محقق نمیشود.
چپگرایی دوراس از نوع ویژهای است. دوراس بعد از تاریخ مه ٦٨ میگوید: «حالا مارکسیسم در مورد درونه زندگی متوقف مانده است.»١٠ دوراس با این تحلیل نیچهای از مارکسیسم به تغییر شکل مداوم میاندیشد، به افقی از رودها که همواره جاریاند. به جریان درونی رود مکونگ، به خشم، به کینه و عشق که هر آنچه میآید را بیملاحظه، بدون توقف، بدون جرح و تعدیل با خود میکشد و میبرد. دوراس دیونیزوسی است.**
پينوشتها:
* گذشته از «آرمان سادگی» که در مورد مارگریت دوراس و آلبر کامو -هر دو- مصداق دارد شباهتهای زیادی این دو را به هم نزدیک میکند: مبارزه علیه فاشیسم، عضویت در حزب کمونیست فرانسه و سپس جدایی از آن و همینطور کودکیشان در مستعمرهنشین فرانسه که در نوشتههایشان تأثیری مستقیم دارد.
** از خدایان یونان، نیروی حیاتی (زندگی) که تابع شکل نمیشود، حد و مرز نمیپذیرد.
٨،٢،١ و١٠) حقیقت و افسانه، سیری در آثار و احوال مارگریت دوراس، آلن ویرکندله، قاسم روبین.
٦،٥،٣ و ٧) عاشق، مارگریت دوراس، قاسم روبین.
٤) نوشتن، همین و تمام، مارگریت دوراس، قاسم روبین.
٩) امیلی ال، مارگریت دوراس، شیرین بنیاحمد (مقدمه).
ساوانابای/ دوراس/ ترجمه قاسم روبین/ نشر اختران
امیلی ال/ دوراس/ ترجمه شیرین بنیاحمد/ نشر نیلوفر
«کودکی» دوراس با «آب» پیوندی عمیق دارد. وقتی دوراس از آب میگوید اشاره به زادگاهش ویتنام دارد: سواحلی مملو از شالیزار در افقی از رودها. دوراس گفته بود بدون آب کودکیاش مفهومی ندارد و نوشتههایش بدون کودکیاش. کودکی دوراس (١٩١٤-١٩٩٦) با کودکی کامو (١٩١٣-١٩٦٠)
در الجزایر خورشید حضوری ملموس همچون آب در ویتنام دارد، آب و خورشید بری از هر متافیزیکی این دو نویسنده همسنوسال را دلبسته «آرمان سادگی» میکند. دوراس شالوده ادبیاش را با وامگرفتن از استعاره رود پی میریزد، ادبیاتی که به رودخانه شبیه است: «آب رود همیشه وحشت و شفقت نیست، نشانه شعف و تطهیر هم هست درآمیخته با زندگی روزمره و در جوار جنگل اگر باشد هم دهشتبار است و هم شعفآفرین، شالوده اثر ادبی هم هست.»٢
به نظر دوراس ادبیات باید رودخانهای باشد با پویایی درونی که مسیرهایش را با آزادی طی میکند. زیرا هیچ مانعی نمیتواند مانع از جریانیافتن آزادانه رود باشد: «به عقیده من همه راهها باز است. مانعی نمیتواند وجود داشته باشد، نوشته نمیتواند در پس چیزی پنهان بماند، در پرده صورت بندد یا خوانده نشود.»٣
این نوع آزادی در ادبیات با خود بوطیقای تازهای به همراه میآورد: فوران کلمات، سیالیت عبارات، پیوستگی بیانها و آزادی مسیر که موتور محرکه همگی آنها نوعی پویایی درونی است. این ادبیات باید کلمات و عباراتش را بیوقفه و بدون مکث پرتاب کند. اما چگونه؟
دوراس توضیح میدهد: «پیرزن سرایداری را میشناختم که به سبک نوشتههای من حرف میزد، گاهی میرفتم به دیدنش، با هم حرف میزدیم، همه خانوادهام را میشناخت، من حکم دخترش را داشتم، روزی ضمن صحبت گفت: یک تختخواب میخواهم بخرم، گفتم تختخواب برای چه؟ جواب داد: خودم برای خوابیدن.»٤
مقصود دوراس از بیان این خاطره آن است که بگوید پیرزن سرایدار بیمکث آنچه را میخواهد میگوید، به نظر دوراس نیز آنچه به ذهن میآید را باید بیوقفه نوشت، قبل از آنکه حضور کلمه از ذهن برود. سیلان خاطرههای بدون مکث البته سبک متفاوتی از نوشتن را طلب میکند. «عاشق» از مهمترین کتابهای دوراس است، کتابی که برنده جایزه شد و تیراژش از میلیونها گذشت.
راوی از همان ابتدا خواننده را با صراحت بیانش غافلگیر میکند، او خود را زنی معرفی میکند که گذر عمر ناراحتش نمیکند و «چهره سالخورده(اش) باعث وحشتش نمیشود.»٥ راوی رمان را اینطور شروع میکند: «روزی که دیگر عمری از من گذشته بود، در سرسرای مکانی عمومی، مردی به طرفم آمد و بعد از معرفی خودش گفت: مدتهاست میشناسمتان، من آمدهام تا به شما بگویم... که من این چهره شکسته را بیشتر از چهره جوانیتان دوست دارم.»٦
دوراس با بیان این خاطره نمیخواهد به خود تسلی دهد. او صادقتر از آن است که خود را بفریبد. با بیان این خاطره دوراس داستان را شروع میکند و خواننده را با خود به دنیای نوجوانیاش در سایگون میبرد و ماجرای عشق و عاشقیاش با آن مرد جوان چینی را میگوید.
او در این کتاب از کودکیاش، از مادرش و از دو برادرش میگوید و همینطور از رود مکونگ. دوراس در اینجا مانند دیگر کتابهایش آنچه به ذهن میآید را بیوقفه بیان میکند بدون آنکه به پیوستگی بیان آسیب برسد.
این سبک از بیان بیشتر شبیه به خاطرهگویی است که «ناخودآگاه» و به «یکباره» به ذهن راوی میآید و دوراس بیوقفه بدون آنکه حضور کلمه از میان برود آن را بیان میکند: «به مادرم گفتم که بیش از هرچیز خواهان نوشتن بودهام، جز نوشتن طالب چیز دیگری نبودهام، هیچ چیز. مادرم زن لجبازی است. پاسخی نمیدهد به دنبال نگاهی گذرا، سربرمیگرداند و نرم و فراموشنشدنی شانه بالا میاندازد، بعدها اولین کسی که از خانواده روی گرداند من بودم.»٧
متنهای دوراس از فرمهای کلاسیک پیروی نمیکنند، درواقع فرمهایی بدون فرماند. خواننده با خواندن آنها خود را درگیر در تجربههای زبانی میبیند و گمان میکند درگیر ادبیات پسامدرن شده است. تجربههای زبانی از ویژگیهای ادبیات پستمدرن است.
دوراس در دوران اشغال فرانسه به مبارزه سیاسی روی آورد و به حزب کمونیست فرانسه پیوست.* این اولین تجربه سیاسیاش به گفته خودش «به لحاظ ضرورت اخلاقی و نیز اصلاح و استحاله مدام، تجربه بینظیری است»,٨ منظور از استحاله مدام تغییر ماهیت نیست بلکه وفاداری به میل و نیروی خویش برای تغییر شکل مداوم است، ماهیت اما یکی است: آفريدن زندگی.
در «به جای مقدمهای» که دوراس برای کتاب «امیلیال» مینویسد از به قول خودش «آفریدن زندگی» میگوید. از آفرینش در کلیت آن: «نوشتن یک کتاب مثل بچه به دنیاآوردن است، چیزی که از وجود شما زاده میشود... نیازی مبرم به فراتررفتن از زندگی وجود دارد.»٩
دوراس میگوید نیازی مبرم به فراتررفتن از زندگی وجود دارد، اما تا کجا؟ مارگریت دوراس تجربه یگانهای است در نقطههای مشترک نیچه با مارکس: طراوت میل با تعهدی اجتماعی، وجد دملحظههای آغازین با فراتررفتن از زندگی.
اما حتی همین نقطههای مشترک نیز با تاریخ و سیاست گره میخورد: مه ١٩٦٨. در تاریخ لحظاتی هستند که در آنها هرچیزی به طرفهالعینی قابل تحقق و شدنی است. دوراس در مه ٦٨ خودانگیختگی میبیند که نمیخواهد متوقف بماند بلکه میخواهد همواره جاری شود. تخیلی که میخواهد به قدرت برسد اما نمیخواهد در قدرت مستقر بماند: میلی که هیچگاه محقق نمیشود.
چپگرایی دوراس از نوع ویژهای است. دوراس بعد از تاریخ مه ٦٨ میگوید: «حالا مارکسیسم در مورد درونه زندگی متوقف مانده است.»١٠ دوراس با این تحلیل نیچهای از مارکسیسم به تغییر شکل مداوم میاندیشد، به افقی از رودها که همواره جاریاند. به جریان درونی رود مکونگ، به خشم، به کینه و عشق که هر آنچه میآید را بیملاحظه، بدون توقف، بدون جرح و تعدیل با خود میکشد و میبرد. دوراس دیونیزوسی است.**
پينوشتها:
* گذشته از «آرمان سادگی» که در مورد مارگریت دوراس و آلبر کامو -هر دو- مصداق دارد شباهتهای زیادی این دو را به هم نزدیک میکند: مبارزه علیه فاشیسم، عضویت در حزب کمونیست فرانسه و سپس جدایی از آن و همینطور کودکیشان در مستعمرهنشین فرانسه که در نوشتههایشان تأثیری مستقیم دارد.
** از خدایان یونان، نیروی حیاتی (زندگی) که تابع شکل نمیشود، حد و مرز نمیپذیرد.
٨،٢،١ و١٠) حقیقت و افسانه، سیری در آثار و احوال مارگریت دوراس، آلن ویرکندله، قاسم روبین.
٦،٥،٣ و ٧) عاشق، مارگریت دوراس، قاسم روبین.
٤) نوشتن، همین و تمام، مارگریت دوراس، قاسم روبین.
٩) امیلی ال، مارگریت دوراس، شیرین بنیاحمد (مقدمه).
ساوانابای/ دوراس/ ترجمه قاسم روبین/ نشر اختران
امیلی ال/ دوراس/ ترجمه شیرین بنیاحمد/ نشر نیلوفر
۰