از قلم و رقم نويسنده
اينكه ادبيات ما خوانده نميشود افسانه است. افسانهاي كه جريان غالبِ بيرمق داستاننويسي ما ساخته و پرداخته تا ادبيات ميانمايه را به مخاطبان اندكش قالب كند.
کد خبر :
۱۸۵۰۰
بازدید :
۱۷۹۶
پيشدرآمد
اينكه ادبيات ما خوانده نميشود افسانه است. افسانهاي كه جريان غالبِ بيرمق داستاننويسي ما ساخته و پرداخته تا ادبيات ميانمايه را به مخاطبان اندكش قالب كند.
اين ادعا البته، بيمخاطبماندن و تيراژ ناچيز داستانهاي ايراني اخير را رد نميكند. اگر پديده «ادبيات» را منحصر به كتابهاي تازهطبع ندانيم و در چشماندازي وسيع هرآنچه را به زبان فارسي درآمده است از پيكره ادبيات بدانيم، آنگاه تمام داستانهاي معاصر فارسي، از هدايت به اين طرف و تمام ترجمههاي فارسي و شعرها و حتي جستارها، بخشي از پيكره ادبيات معاصري است كه امروز بسياري در سوگِ مرگ آن نشستهاند.
«اما داوری آنسوی در نشسته است، بی ردای شوم قاضیان، ذاتش درایت و انصاف، هیئتش زمان» كه هنوز كه هنوز است آثار ادبي را، ادبيات جهاني فارسي را چون «بوف كور» صادق هدايت بر صدر مينشاند و قدر مينهد.
اگرچه ديگر خودِ بوف كور نيز به كليشهاي براي مثالآوردن از ادبيات فارسيِ درخور، در جستارها و انواعواقسامِ كتابهاي نقد/ مقاله درآمده است و هدايت را به پيرمرد خنزرپنزري بدل كرده كه راوي بوف كور مدام در خواببيداريهايش ميديد به دار آويختندش، او كه جلو بساطش قوز ميكرد و به حالتِ راوي بوف كور مينشست. خنزرپنزري، يكي از سايههاي راوي بوف كور بود، همانطور كه سايه ادبيات ما نيز هست. ادبيات اخير ما بهجاي ردشدن و برگذشتن از صادق هدايت، با اشباع فضا از نام او، او را پس زد. و اينهمه، از هراسِ سايهاي است كه روزگاري خارج از مرزهاي ايران، در هند «بوف كور»ش را در پنجاهنسخه ناقابل چاپ كرد و از اين نسخِ اندك هم چندتايي روي دستش ماند. ادبيات ما اين روزها با خط توليدهايش هنوز از پسِ همين تككتاب هدايت هم برنيامده است.
اين اشارات البته نزد راهاندازان خط توليدهاي ادبي، رنگوبوي نوستالژيك دارد. واقعيت امروز اما چاپ و فروش خروارها نسخه از بوف كور است در نشرها و اُفستيها. بخش غالب ادبيات ما كه حتي به ضرب و زور رونماييها و جوايز نورسيده و جشنامضاها به چاپ دوم هم نميرسند يا ناباورانه ميرسند و از آن برنميگذرند، بهزودي سروكلهشان در بساط خنزرپنزري پيدا خواهد شد.
باندرولها و روبانهايي كه اخيرا چند كتاب را بههم پيوند ميزند و به حراج ميگذارند شايد از گذار وجه غالب كتابها از ويترين كتابفروشيها به بساط خنزرپنزري خبر ميدهند. البته كه اين بدعت ناشران شايد برخي از كتابهاي باكيفيت را نيز شامل شود. مسئله جدي همين وضعيت است، كه شايد تا مدتي تروخشك را با هم بسوزاند. خيل مشتاقان ادبيات كه خود را اخلافِ نامهاي بزرگ ادبيات ما، خاصه رضا براهني و هوشنگ گلشيري و يدالله رويايي ميدانند، و پيامها و نامهاي اين استادان را به خود و كتابهاشان الصاق ميكنند، چرا هنوز نتوانستهاند مقاله يا نقدي در قدر و قامت يا رد آثار اينان بنويسد. پاسخ روشن است.
ادبيات ما از مدتهاست كه از «سبك» و سبكپردازي چشمپوشي كرده و آن را بهعمد نديد گرفته است. سوزان سانتاگ معتقد بود «ادبيات بدون سبك وجود ندارد» و برخي از منتقدان پيشرو سبك در ادبيات را همچون رخداد در سياست ميخوانند. اتفاقي كه ابدا خودخواسته نيست و به «قشنگ نوشتن» و مقولاتِ كارگاهي ادبي ربط ندارد.
وجه غالب ادبيات اخير ناتوان از سبكپردازي است و بسياري از خيل داستاننويسان وجهانديشيده مستمري ندارند تا در استمرار «آگونِ» خود، به خلق سبك برسند.
البته همين وجهغالب است كه چندان التفاتي به آثار داستاني نويسندگان معاصر چون محمدرضا كاتب و كورش اسدي و عليمراد فدايينيا و در شعر نيز يدالله رويايي، شاعر دوران ما و چند نام ديگر ندارد. آخر اينان نويسندگانِ صاحبسبك ادبيات ما هستند، رخدادهايي كه شايد هر از چند سالي ممكن شوند يا اصلا نشوند.
درآمد
«رماننويساني را ميشناسم كه پاكيزه مينويسند و، سرانجام با گذشت زمان، حُسن شهرت ادبي يافتهاند. آنان بس پُركارند و به همه انواع ادبي، با سهلآفريني دست مياندازند. جملهها خودبهخود از قلمشان تراوش ميكند. كارشان اين است كه هر روز صبح، پيش از صرف چاشت، پانصد ششصد سطري بهروي كاغذ آورند و، باز ميگويم، كارشان شايسته و درخور است؛ در آن دستور زبان لنگ نميزند؛ آهنگ حركت مطلوب است؛ آبورنگ گاه در صفحاتي جلوهگر ميشود و خواننده را واميدارد، از سرِ حرمتگذاري بگويد: قشنگ نوشته شده است. القصه، اين رماننويسان، از هر جهت برخوردار از قريحهاي تمامعيار مينمايند.»
اميل زولا در بخشي از «رمان تجربي» به توصيف ايندست نويسندگان دست ميزند و بعد از ميانمايگي آنان سخن مينويسد: «نامُرادي اين نويسندگان در آن است كه طرز بياني از آنِ خود ندارند و همين كافي است كه هماره در ميانمايگي بمانند.»
احمد سميعي اخيرا ترجمهاي درخشان باعنوان «سبك و آراء فيلسوفان و سخنشناسان درباره آن» را منتشر كرده است، كه شامل مقالاتي است جامع در تعريف سبك و مصاديق آن.
مرور اين كتاب قابلتأمل كه آراي سخنشناسان از فلاسفه عهد قديم تا نويسندگان، ناقدان قرن اخير را در بر دارد، مجال و دقتي درخورِ دقتنظر مترجم كتاب طلب ميكند.
اما همين تكه از «رمان تجربيِ» زولا كه به نقل از «بيان شخصي» و با عنوان «قلم و رقم نويسنده» در كتاب آمده، باب بحث ما است. زولا از نويسندگان فوقالذكر به «املانويسان» تعبير ميكند. «بيهوده خروارها نوشته بر روي هم ميانبارند و از باروري باورنكردني خود بهره ميجويند و زياده كار ميكشند. از آثارشان هيچگاه جز بوي بياثر نوزاد مرده بهدنياآمده به مشام نميرسد.»
زولا رأي به محكوميت آثارشان ميدهد زيرا «آنان بيان شخصي ندارند». او معتقد است در بهترين حالت اين نويسندگان سبك ديگران را از هوا ميگيرند و جملاتي را صيد ميكنند كه به گِرد آنان در پروازند و «آنچنان مينويسند كه انگار كسي، پشتسرشان عبارت را املا ميكند.»
در نظر اين نويسنده ادبيات، ديگر قواعد آيين سخنوري نيست. خواننده هم تنها بستهاي از كاغذ چاپشده برابر چشم ندارد بلكه شاهد انساني است - انساني كه صداي ضربان را در هر كلمهاي ميشنود.
دستآخر زولا نويسنده را چنين شناسايي ميكند: «يك صفحه از نوشته او را در ميان صد صفحه نوشته ديگران ميتوان بازشناخت.» او از سنسيمون نام ميبرد، نويسندهاي كه در نظر زولا با خون و عصاره وجود خود نوشته است و «چنين نمينمايد كه در بند و هواي نوشتن بوده باشد اما يكضرب به بالاترين سبك، به آفرينش زبان و بياني زنده دست يافته است.»
ما مخاطبان ادبيات نيز مدتهاست كه بيش از هر چيز با تلي از «كاغذ چاپشده» مواجهيم، پس شايد حق داشته باشيم كه همصدا با اميل زولا بگوييم: «رماننويساني را ميشناسيم كه پاكيزه مينويسند و، سرانجام با گذشت زمان، حُسن شهرت ادبي يافتهاند... اما طرز بياني از آنِ خود ندارند.»
آنان همان نويسندگان بدونسبكاند، نويسندگان حرفهاي، متخصصان ادبيات كه از كلماتشان چندان ضرباني بهگوش نميرسد.
اينكه ادبيات ما خوانده نميشود افسانه است. افسانهاي كه جريان غالبِ بيرمق داستاننويسي ما ساخته و پرداخته تا ادبيات ميانمايه را به مخاطبان اندكش قالب كند.
اين ادعا البته، بيمخاطبماندن و تيراژ ناچيز داستانهاي ايراني اخير را رد نميكند. اگر پديده «ادبيات» را منحصر به كتابهاي تازهطبع ندانيم و در چشماندازي وسيع هرآنچه را به زبان فارسي درآمده است از پيكره ادبيات بدانيم، آنگاه تمام داستانهاي معاصر فارسي، از هدايت به اين طرف و تمام ترجمههاي فارسي و شعرها و حتي جستارها، بخشي از پيكره ادبيات معاصري است كه امروز بسياري در سوگِ مرگ آن نشستهاند.
«اما داوری آنسوی در نشسته است، بی ردای شوم قاضیان، ذاتش درایت و انصاف، هیئتش زمان» كه هنوز كه هنوز است آثار ادبي را، ادبيات جهاني فارسي را چون «بوف كور» صادق هدايت بر صدر مينشاند و قدر مينهد.
اگرچه ديگر خودِ بوف كور نيز به كليشهاي براي مثالآوردن از ادبيات فارسيِ درخور، در جستارها و انواعواقسامِ كتابهاي نقد/ مقاله درآمده است و هدايت را به پيرمرد خنزرپنزري بدل كرده كه راوي بوف كور مدام در خواببيداريهايش ميديد به دار آويختندش، او كه جلو بساطش قوز ميكرد و به حالتِ راوي بوف كور مينشست. خنزرپنزري، يكي از سايههاي راوي بوف كور بود، همانطور كه سايه ادبيات ما نيز هست. ادبيات اخير ما بهجاي ردشدن و برگذشتن از صادق هدايت، با اشباع فضا از نام او، او را پس زد. و اينهمه، از هراسِ سايهاي است كه روزگاري خارج از مرزهاي ايران، در هند «بوف كور»ش را در پنجاهنسخه ناقابل چاپ كرد و از اين نسخِ اندك هم چندتايي روي دستش ماند. ادبيات ما اين روزها با خط توليدهايش هنوز از پسِ همين تككتاب هدايت هم برنيامده است.
اين اشارات البته نزد راهاندازان خط توليدهاي ادبي، رنگوبوي نوستالژيك دارد. واقعيت امروز اما چاپ و فروش خروارها نسخه از بوف كور است در نشرها و اُفستيها. بخش غالب ادبيات ما كه حتي به ضرب و زور رونماييها و جوايز نورسيده و جشنامضاها به چاپ دوم هم نميرسند يا ناباورانه ميرسند و از آن برنميگذرند، بهزودي سروكلهشان در بساط خنزرپنزري پيدا خواهد شد.
باندرولها و روبانهايي كه اخيرا چند كتاب را بههم پيوند ميزند و به حراج ميگذارند شايد از گذار وجه غالب كتابها از ويترين كتابفروشيها به بساط خنزرپنزري خبر ميدهند. البته كه اين بدعت ناشران شايد برخي از كتابهاي باكيفيت را نيز شامل شود. مسئله جدي همين وضعيت است، كه شايد تا مدتي تروخشك را با هم بسوزاند. خيل مشتاقان ادبيات كه خود را اخلافِ نامهاي بزرگ ادبيات ما، خاصه رضا براهني و هوشنگ گلشيري و يدالله رويايي ميدانند، و پيامها و نامهاي اين استادان را به خود و كتابهاشان الصاق ميكنند، چرا هنوز نتوانستهاند مقاله يا نقدي در قدر و قامت يا رد آثار اينان بنويسد. پاسخ روشن است.
ادبيات ما از مدتهاست كه از «سبك» و سبكپردازي چشمپوشي كرده و آن را بهعمد نديد گرفته است. سوزان سانتاگ معتقد بود «ادبيات بدون سبك وجود ندارد» و برخي از منتقدان پيشرو سبك در ادبيات را همچون رخداد در سياست ميخوانند. اتفاقي كه ابدا خودخواسته نيست و به «قشنگ نوشتن» و مقولاتِ كارگاهي ادبي ربط ندارد.
وجه غالب ادبيات اخير ناتوان از سبكپردازي است و بسياري از خيل داستاننويسان وجهانديشيده مستمري ندارند تا در استمرار «آگونِ» خود، به خلق سبك برسند.
البته همين وجهغالب است كه چندان التفاتي به آثار داستاني نويسندگان معاصر چون محمدرضا كاتب و كورش اسدي و عليمراد فدايينيا و در شعر نيز يدالله رويايي، شاعر دوران ما و چند نام ديگر ندارد. آخر اينان نويسندگانِ صاحبسبك ادبيات ما هستند، رخدادهايي كه شايد هر از چند سالي ممكن شوند يا اصلا نشوند.
درآمد
«رماننويساني را ميشناسم كه پاكيزه مينويسند و، سرانجام با گذشت زمان، حُسن شهرت ادبي يافتهاند. آنان بس پُركارند و به همه انواع ادبي، با سهلآفريني دست مياندازند. جملهها خودبهخود از قلمشان تراوش ميكند. كارشان اين است كه هر روز صبح، پيش از صرف چاشت، پانصد ششصد سطري بهروي كاغذ آورند و، باز ميگويم، كارشان شايسته و درخور است؛ در آن دستور زبان لنگ نميزند؛ آهنگ حركت مطلوب است؛ آبورنگ گاه در صفحاتي جلوهگر ميشود و خواننده را واميدارد، از سرِ حرمتگذاري بگويد: قشنگ نوشته شده است. القصه، اين رماننويسان، از هر جهت برخوردار از قريحهاي تمامعيار مينمايند.»
اميل زولا در بخشي از «رمان تجربي» به توصيف ايندست نويسندگان دست ميزند و بعد از ميانمايگي آنان سخن مينويسد: «نامُرادي اين نويسندگان در آن است كه طرز بياني از آنِ خود ندارند و همين كافي است كه هماره در ميانمايگي بمانند.»
احمد سميعي اخيرا ترجمهاي درخشان باعنوان «سبك و آراء فيلسوفان و سخنشناسان درباره آن» را منتشر كرده است، كه شامل مقالاتي است جامع در تعريف سبك و مصاديق آن.
مرور اين كتاب قابلتأمل كه آراي سخنشناسان از فلاسفه عهد قديم تا نويسندگان، ناقدان قرن اخير را در بر دارد، مجال و دقتي درخورِ دقتنظر مترجم كتاب طلب ميكند.
اما همين تكه از «رمان تجربيِ» زولا كه به نقل از «بيان شخصي» و با عنوان «قلم و رقم نويسنده» در كتاب آمده، باب بحث ما است. زولا از نويسندگان فوقالذكر به «املانويسان» تعبير ميكند. «بيهوده خروارها نوشته بر روي هم ميانبارند و از باروري باورنكردني خود بهره ميجويند و زياده كار ميكشند. از آثارشان هيچگاه جز بوي بياثر نوزاد مرده بهدنياآمده به مشام نميرسد.»
زولا رأي به محكوميت آثارشان ميدهد زيرا «آنان بيان شخصي ندارند». او معتقد است در بهترين حالت اين نويسندگان سبك ديگران را از هوا ميگيرند و جملاتي را صيد ميكنند كه به گِرد آنان در پروازند و «آنچنان مينويسند كه انگار كسي، پشتسرشان عبارت را املا ميكند.»
در نظر اين نويسنده ادبيات، ديگر قواعد آيين سخنوري نيست. خواننده هم تنها بستهاي از كاغذ چاپشده برابر چشم ندارد بلكه شاهد انساني است - انساني كه صداي ضربان را در هر كلمهاي ميشنود.
دستآخر زولا نويسنده را چنين شناسايي ميكند: «يك صفحه از نوشته او را در ميان صد صفحه نوشته ديگران ميتوان بازشناخت.» او از سنسيمون نام ميبرد، نويسندهاي كه در نظر زولا با خون و عصاره وجود خود نوشته است و «چنين نمينمايد كه در بند و هواي نوشتن بوده باشد اما يكضرب به بالاترين سبك، به آفرينش زبان و بياني زنده دست يافته است.»
ما مخاطبان ادبيات نيز مدتهاست كه بيش از هر چيز با تلي از «كاغذ چاپشده» مواجهيم، پس شايد حق داشته باشيم كه همصدا با اميل زولا بگوييم: «رماننويساني را ميشناسيم كه پاكيزه مينويسند و، سرانجام با گذشت زمان، حُسن شهرت ادبي يافتهاند... اما طرز بياني از آنِ خود ندارند.»
آنان همان نويسندگان بدونسبكاند، نويسندگان حرفهاي، متخصصان ادبيات كه از كلماتشان چندان ضرباني بهگوش نميرسد.
۰