گرسنگی یک احساس روانی است!

کد خبر : ۲۴۲۰۲
بازدید : ۱۶۴۵
اضافه وزن بالا و چاقی از جمله مواردی است که افراد زیادی را آزار می‌دهد. از طرفی رژیم‌های غذایی و راهکارهای کاهش وزن گاهی چنان سخت و طاقت‌فرسا هستند که اشخاص را نسبت به ادامه‌ی مسیر کاهش وزن خود دلسرد می‌کنند. مایکل گرازیانو متخصص علوم اعصاب دانشگاه پرینستون آمریکا از تجربه‌ی چند ماهه‌ی خود در ارتباط با کاهش وزن می‌گوید و روش‌های مرسوم در این خصوص را نقد می‌کند.

یکی از مشکلات بشر امروز این است که چگونه بدون انجام هیچ گونه تلاشی وزن خود را کاهش دهد! "مایکل گرازیانو" متخصص علوم اعصاب (نوروساینس) دانشگاه پرینستون در این خصوص تجربه‌ی کاهش وزن خود را به اشتراک می‌گذارد. وی در این خصوص می‌گوید: من این تجربه را در رابطه با خودم امتحان کردم و نتیجه‌ی آن ۵۰ پاوند (معادل ۲۲.۶ کیلوگرم) کاهش وزن در طول ۸ ماه بود. از این رو می‌توان ادعا کرد که راهکار من کارآمد بوده است. نگاه من به اضافه وزن متفاوت با رویکردهای معمول جامعه بود. چرا که من روانشناس هستم، نه یک پزشک. از همان ابتدا مسئله‌ی تنظیم وزن برای من به جای این که در حوزه‌ی فیزیولوژی قرار بگیرد، جنبه‌ی روانشناسانه داشت.

اگر وزن ما تنها ناشی از تعادل میزان کالری ورودی و خروجی بود، همه‌ی ما در وزن انتخابی خود قرار داشتیم. همه‌‌ی افراد قانون "کم‌تر غذا خوردن" را به منظور برقراری وزن متعادل می‌دانند. پس در این صورت کاهش وزن باید کار ساده‌ای به راحتی انتخاب رنگ لباس می‌بود. در حالی که چنین نیست و با روند رو به رشد اضافه وزن در سراسر جوامع مواجه هستیم. حالا زمان آن رسیده است که به این مشکل از منظری دیگر نگاه کنیم.

گرسنگی بیش از هر چیز دیگری، یک حالت برانگیختگی ذهنی است. روانشناسان در خصوص این موضوع حداقل مطالعاتی به مدت یک قرن داشته‌اند. اکثر ما قبل از شام احساس گرسنگی و بعد از مهمانی احساس سیری داریم. اما این‌ها تنها ظاهر ماجرا است. گرسنگی فرآیندی است که همیشه حی و حاضر وجود دارد و در پس‌زمینه‌ی ذهن ما فعال است. فقط گهگاهی به صورت یک نیاز آگاهانه خود را نشان می‌دهد. به بیانی دیگر گرسنگی بیشتر شبیه به "حالت" یا "خلق و خو" است. حالتی که به عنوان یک زیرلایه عمل کرده و حتی می‌تواند خیلی از تصمیم گیری‌های ما را تغییر دهد. ضمن این که این قدرت را دارد اولویت‌های ما را مشخص کند و ما را ‌ترغیب به سرمایه گذاری‌های عاطفی برای اهداف بلند مدت کند و همچنین می‌تواند ادراکات حسی ما را به شکل عمیقی تغییر دهد.

مرز بین احساس و واقعیت
فرض کنید پشت میز شام می‌نشینید و چشم‌تان به همبرگر داخل بشقاب می‌افتد. با خود می‌گویید: "چه همبرگر کوچکی! چرا آنقدر کوچک آن را درست کرده‌اند؟ حداقل باید سه عدد از این همبرگر بخورم تا سیر شوم." شما همبرگر را کوچک می‌بینید چون گرسنه هستید. به عبارتی دیگر حالت گرسنگی آن لحظه، همبرگر را کوچک‌تر از اندازه‌ی واقعی نشان می‌دهد. در صورتی که اگر سیر باشید، همان همبرگر خیلی هم بزرگ به نظر می‌آید. با افزایش احساس گرسنگی، حس می‌کنید کمی‌لاغرتر از گذشته شده‌اید و رژیم غذایی شما یک ریاضت افراط‌آمیز است. در حالی که در زمان سیری ممکن است خود را مثل یک نهنگ چاق و حجیم حس کنید.

حتی حافظه را هم می‌توان در این رابطه فریب داد. فرض کنید فهرستی از تمام چیزهای را که می‌خورید در ذهن خود ثبت کرده‌اید. آیا به محفوظات ذهنی خود اعتماد دارید؟ نه تنها حجم غذایی که می‌خورید ر فراموش می‌کنید بلکه گاهی موارد موجود را هم از یاد می‌برید. در حالت گرسنگی ممکن است سه تکه نان بخورید و بعد از صرف غذا به یاد بیاورید که تنها یک نان مد نظر بوده است.

یکی از مطالعات اخیر نشان داده است که بیشترین میزان کالری افراد از طریق تنقلاتی که در بین وعده‌های غذایی می‌خورند، تامین می‌شود. با این حال اکثر مردم این واقعیت را انکار می‌کنند و قطعا برای آن‌ها هم جای تعجب خواهد بود که حجم میان وعده و ریزه خوری‌ها آن‌ها چقدر بالا است.

از آنجا که گرسنگی خارج از محدوده‌ی خودآگاه ما عمل می‌کند کنترل آن کار سختی است. شاید همین مسئله چاقی را به یک مشکل لاینحل تبدیل کرده باشد.

گرسنگی و رفتار مغز
گرسنگی توسط ساقه‌ی مغز کنترل می‌شود. هیپوتالاموس که در قسمت پایین مغز قرار دارد، مسئولیت تنظیم گرسنگی و دیگر انگیزه‌های اصلی را به عهده گرفته است. هیپوتالاموس سنسورهایی دارد که به معنی واقعی کلمه طعم خون را حس می‌کنند! این سنسورها می‌توانند سطح چربی، پروتئین، قند و حتی فشار و دمای خون را تشخیص دهند. هیپوتالاموس با جمع‌آوری این داده‌ها و ‌ترکیب آن‌ها با دیگر سیگنال‌های حسی که از سیستم‌های دیگر مغز گرفته است، مواردی مانند پر بودن روده، طعم و مزه و بوی غذا، ظاهر غذا و حتی زمان روز را و دیگر شرایط محیطی را تشخیص می‌دهد.

این اطلاعات، عادات غذایی ما را به مدارهای عصبی آموزش می‌دهد. از این رو گرسنگی ما در ساعات خاصی از روز نه صرفا به دلیل خالی بودن معده بلکه به علت عملکرد پیچیده‌ی این پردازنده‌های عصبی است که بیشتر بر اساس پیش‌بینی کار می‌کنند تا این که نیاز واقعی را در نظر بگیرند. برای مثال چنانچه یک وعده‌ی غذایی خود را در زمان مربوطه‌اش حذف کنید، در دفعات ابتدایی احساس گرسنگی شدید می‌کنید. اما به مرور که بگذرد در آن ساعت از از روز احساس گرسنگی شما هم کم‌تر می‌شود و عادت غذا خوردن در آن ساعت را از دست می‌دهید. به همین دلیل در پایان هر وعده‌ی غذایی احساس سیری می‌کنیم و این ربطی به پر شدن معده‌ی ما ندارد.

به نظر می‌رسد که مرز باریکی بین احساس سیری و پر شدن کامل معده وجود دارد. سیر شدن واقعی و روانی محاسبات پیچیده‌ای را درگیر خود می‌کند. هیپوتالاموس مغز این طور تشخیص می‌دهد: "تو فقط یک عدد همبرگر خوردی. تجربه‌ی گذشته ثابت کرده است که این همبرگرها در مدت زمان دو ساعت میزان پروتئین و چربی خون را افزایش می‌دهد. بنابراین طبق پیش‌بینی من دیگر نباید احساس گرسنگی کنی." و این گونه است که سیستم بدن یاد می‌گیرد که چطور گرسنگی را تنظیم و پیش‌بینی کند.

دریافت کالری کم‌تر کمک می‌کند تا وزن خود را کاهش دهید. اما نکته‌ای که در این میان وجود دارد این است که، همچنان که سعی در کاهش کالری ورودی به بدن خود دارید نتیجه‌ای عکس دریافت می‌کنید.

در اینجا هیپوتالاموس وارد مداخله می‌شود و درست در نقطه‌ای قرار می‌گیریم که توصیه‌های پزشکی و روانشناسی دست به گریبان یکدیگر می‌شوند. شما تصمیم به کاهش کالری دریافتی گرفته‌اید. پس مدتی را غذا کم‌تر می‌خورید. نتیجه شبیه جنگیدن با یک ببر با یک تکه چوب کوچک است! چرا که در روزهای بعد حس گرسنگی شما شدت می‌گیرد و برای سیر کردن خود به تنقلات و ریزه خوری روی می‌آورید. اکثر افراد، بیشتر تمایل دارند که به مقدار غذای خود توجه کنند تا این که احساس سیری را در نظر بگیرند. اما چون احساس سیری تا حدودی جنبه‌ی روانی دارد، با افزایش حس گرسنگی ممکن است بیشتر از حد معمول غذا بخورید و کم‌تر از قبل احساس سیری کنید و جالب این که حس پیشرفت هم به شما دست دهد! و آخر از همه این که دایم در حالتی مراقب و گوش به زنگ قرار دارید.

شاید در بین راه چند باری رژیم خود را بشکنید اما خود را بابت این قانون‌شکنی تبرئه می‌کنید و دوباره در مسیر قرار می‌گیرید. در کل تا مدت‌ها احساس خوبی دارید تا این که متوجه می‌شوید وزن شما تغییری نسبت به گذشته پیدا نکرده است و همین موضوع باعث دلسردی‌تان شده و پس از آن رژیم را به حالت تعلیق و سپس تعطیل در می‌آورید! چرا که گرسنگی در زیرلایه‌های آگاهی موفق شده است تا انتخاب‌های شما را به بی‌راهه بکشاند.

روش‌های مرسوم در کاهش وزن
البته قرار نیست نقش فیزیک را در این بین انکار کنیم. طبیعتا کالری کم‌تر وزن شما را کاهش خواهد داد. اما وقتی صریحا دست به کاستن کالری روزانه‌ی خود می‌زنید پاسخ عکس خواهید گرفت. تقریبا همه سعی بر این دارند تا با رژیم غذایی به نبرد برجستگی شکم بروند! در حالی که رژیم‌های غذایی فقط نوعی درگیری روانی هستند که بیشتر باعث افزایش وزن می‌شوند.

حالا گزینه‌ی "ورزش کردن" را در نظر بگیرید که یکی دیگر از راهکارهای مرسوم کاهش وزن است. طبیعتا با از دست دادن کالری در باشگاه ورزشی، از وزن شما کاسته می‌شود. اما تمام ماجرا، فیزیک نیست. وقتی مقداری از کالری خود را در باشگاه می‌سوزانید، در باقی مدت زمان روز خود کالری کم‌تری نسبت به یک روز معمولی مصرف خواهید کرد. ضمن این که به علت ورزشی که کرده‌اید، احساس کم‌کاری و کوتاهی هم نمی‌کنید. علاوه بر آن به علت گرسنگی حاصل از ورزش، وعده‌های غذایی شما حجم بیشتری پیدا می‌کند.

فرض کنید که به تمام توصیه‌های استاندارد عمل کردید و هر رژیم غذایی پیشنهادی را هم انجام دادید. بعضی از آن‌ها ممکن ست در کوتاه مدت موثر باشند و تا قبل از این که اراده تان سست شود نتایج قابل قبولی برای شما فراهم کند. پس اگر قرار است تنها مشکل اضافه وزن شما ناشی از کنترل کالری باشد، ایراد وارده باید به شخصیت و اراده‌ی شما منتهی شود. اراده مفهومی ‌است که در حوزه‌ی روانشناسی تعریف دارد و کمک می‌کند تا منافع طولانی مدت را به لذت‌های کوتاه‌مدت ترجیح دهید. گاهی اوقات پیچیدگی روان انسان سعی در تخریب تلاش‌ها و ممارست‌های وی در طول مسیر یک هدف دارند.

به طوری که در پایان یک روند به ظاهر در حال پیشرفت با موانعی چون افسردگی یا تضعیف روحیه مواجه می‌شویم. کاهش وزن از جمله مسائلی است که زمام آن به سادگی در دست ذهن قرار نمی‌گیرد. نتایج یک بررسی اخیر نشان داده است که اگر بیش از حد چاق هستید، شانس برگشت شما به حالت نرمال کم‌تر از یک درصد است.

بیشتر پزشکان، مربیان و متخصصان فعال در عرصه‌ی سلامتی و بهداشت به اضافه وزن از زاویه‌ی شیمی نگاه می‌کنند و راهکارهای مرسومی چون ایجاد تعادل بین کالری ورودی و خروجی، غذا خوردن کم‌تر و ورزش بیشتر پیشنهاد می‌دهند. گاهی تمام کالری‌ها معادل هم در نظر گرفته می‌شود و گاهی بعضی از آن‌ها در دسته بندی‌هایی چون کالری‌های بد و کالری‌های کربوهیدرات قرار می‌گیرند که باید از هر دو اجتناب کرد. تمام این رویکردها بر هضم و استقرار کالری در داخل بدن تمرکز دارند و اکثر آنها روانشناسی را نادیده می‌گیرند. از طرفی دیگر همچنان شاهد شکست راهکارها و مشاوره‌های پزشکی در عرصه‌ی رژیم غذایی هستیم. نتیجه‌ی فعلی هم این است که بیش از دو سوم جمعیت ایالات متحده دارای اضافه وزن هستند که از این میزان بیش از یک سوم آن‌ها به چاقی مفرط مبتلا هستند.

این آمار رو به افزایش در ایالات متحده و سراسر جهان و همچنین تنگ‌تر شده فاصله‌ی بین شکم با صفحه نمایش دسکتاپ نشان می‌دهند که برای رفع مشکل وزن، روی نکات غلطی پافشاری می‌کنیم. اپیدمی چاقی ارتباطی به کالری یا حتی اراده ندارد. اولین گمان من این بود که مشکل چاقی برآیند نوعی مسمویت در سیستم نظارتی طبیعی است. سیستم بدنی ما در عین پیچیدگی‌هایی که دارد به زیبایی کالیبره شده است و در طول میلیون‌ها سال تکامل به درستی عمل کرده است. اگر قرار بود این سیستم بدون هیچ گونه تلاش آگاهانه‌ای درست کار کند، بیش از دو سوم افراد با مشکل اضافه وزن مواجه نمی‌شدند. پس چگونه می‌توانیم صورت مسئله‌ی گرسنگی و سیری خود را حل کنیم؟

شروع یک تجربه
حدود یک سال، به شخصه این تجربه را شروع کردم. از این رو برنامه‌ای طراحی کردم که به شدت خسته کننده و کسالت‌بار بود. به بیانی ساده‌تر، دقیقا تا مدت‌ها همان چیزی را می‌خوردم که روزهای قبل به عنوان غذا مصرف می‌کردم تا شرایط بدنی ام در یک حالت پایدار قرار داشته باشد. پس از آن، مواردی مثل وزن، دور کمر را یادداشت می‌کردم. هر از گاهی بخش کوچکی از وعده‌ی غذایی خود را تغییر می‌دادم و اثر این تغییر را در چند روز آینده مورد بررسی قرار می‌دادم. وقتی اندازه گیری‌ها به یک مقدار پایا می‌رسید، تغییر جدید دیگری ایجاد می‌کردم.

نتایج حاصل هم مانند این تغییرات کوچک بودند اما پس از مدتی نوعی الگو ارایه دادند. البته نمی‌توانم ادعا کنم که چیز جدیدی در این بررسی‌ها کشف کردم. چرا که رسما یک کار علمی انجام نمی‌دادم. کار من بیشتر شبیه نوعی نمونه‌گیری بود. نکته اینجا بود که تمام مشاوره‌ها و توصیه‌هایی که در خصوص روش‌های کاهش وزن می‌دانستم با یافته‌های فعلی من در تضاد بود. حالا مانده بودم که چه چیز را باید باور کنم؟

به طور معمول، قسمت آموزنده‌ی بسیاری از آزمایشات در یک مشاهده‌ی اتفاقی خود را نشان می‌دهد. کم و زیاد کردن حجم خوراک من تاثیر چندانی در نتیجه نهایی نداشت. به جای آن تصمیم گرفتم که سطح گرسنگی خود را تغییر دهم. برای مثال من می‌دانستم که بعضی مواقع که اشتهایم به غذا می‌کشید، بدون این که احساس گرسنگی کنم به اغذیه فروشی می‌روم تا ناهارم را زودهنگام خورده باشم. در این مواقع پس از خوردن ناهار متوجه می‌شدم که به اندازه‌ی معمول روزهای قبل غذا نخوردم.

در مواقعی که میل کم‌تری به غذا داشتم، خودم را سرگرم کارهای دیگر می‌کردم. به نحوی که زمان ناهارم یک ساعت به تعویق می‌افتاد. تصمیم گیری‌های من لحظه به لحظه عوض می‌شد. هر نتیجه‌ای می‌توانست به دلایل دیگری بستگی داشته باشد ضمن این که نمی‌توانستم الگوهای ثبت شده در دفترچه یادداشتم را نادیده بگیرم.

عادت‌های غلط غذایی
سه عادت بد غذایی باعث می‌شد که احساس گرسنگی بیشتر شود. این سه عادت شامل مصرف غذاهایی با کربوهیدرات بالا، مصرف غذاهای کم چرب و اندازه‌گیری دقیق میزان کالری دریافتی است.

رژیم غذایی کربوهیدراتی، رژیم غذایی معمول آمریکایی‌ها است. در این رژیم غذایی، صبحانه شامل کروسانت، پنکیک با شربت، یا کلوچه است.. ضمن این که غله و شیر هم در آن وجود دارد. طبیعتا غلات تماما کربوهیدرات است. ناهار این نوع رژیم را هم در نظر بگیرید: چنانچه اهل خوردن غذاهای ناسالم و فست فود باشیم مک دونالد یکی از گزینه‌های بارز است. سیب زمینی‌های سرخ شده تماما کربوهیدرات هستند. نوشیدنی‌های گازدار قند زیادی در خود دارند. چربی تنها بخش کوچکی از این نوع مواد غذایی است.

میان وعده بعد از ظهر مربوط به این نوع رژیم هم شامل نوشیدنی‌های شیرین به همراه بیسکوییت است. چنانچه اهل رعایت نکات سلامتی باشید ممکن است موز را به عنوان میان وعده انتخاب کنید که پر کربوهیدرات‌ترین میوه‌ی موجود در جهان است. در مورد وعده‌ی شام هم می‌توان به غذاهای درست شده از سیب زمینی، خوراک پاستا، برنج و نان اشاره کرد. حتی سوشی که غذای سالمی ‌به نظر می‌رسد عمدتا برنج است.

شاید با این اوصاف امیدتان به سوپ باشد. در حالی که سوپ هم حاوی رشته فرنگی و گاهی مواقع سیب زمینی است. تمام نوشیدنی‌های شیرین، دسرها و تنقلات قبل از خواب در خانواده‌ی کربوهیدرات‌ها جای می‌گیرند. فراوانی این دسته به حدی است که محال است که وارد یک سوپرمارکت شوید و خود را در هجوم مواد غذایی کربوهیدرات دار نبینید. این نوع غذاها توانسته است ذائقه‌ی ما را تحت سلطه‌ی خود قرار دهد و حساسیتی نسبت به مصرف زیاد آن‌ها از خود نشان ندهیم.

"رابرت اتکینز" متخصص قلب و عروق آمریکایی اولین کسی بود که رژیم غذایی با کربوهیدرات پایین را پیشنهاد داد. در این تئوری، چنانچه شما مصرف کربوهیدرات را قطع کنید، بدن شما به جای قند گلوکز از کتون برای انتقال انرژی بین مولکول‌های موجود در خون استفاده می‌کند. با مصرف کتون‌ها، بدن شروع به استفاده‌ی مفید از ذخایر چربی می‌کند. از طرفی، با کاهش قند خون میزان ترشح انسولین هم کاهش می‌یابد. انسولین هورمونی است که به ذخیره‌ی چربی در بدن کمک می‌کند. بنابراین مصرف کربوهیدرات کم‌تر به تولید چربی کم‌تر منتج می‌شود. با وجود این که این تئوری دارای اعتبار و ارزش علمی و پژوهشی است اما هنوز هم اثرات کربوهیدرات بر چاقی مفرط جای بحث و بررسی بیشتر دارد. البته مطالعه‌ی جدیدی در این مورد به تازگی صورت گرفته است.

در این بررسی جدید دو گروه از افراد تحت نظارت قرار گرفته‌اند. یک گروه از افراد به مدت شش روز از یک رژیم غذایی با کربوهیدرات کم و گروه دیگر از رژیم غذایی با چربی کم پیروی می‌کنند. هر دو گروه به شکل سخت‌گیرانه‌ای ملزم هستند تا یک میزان کالری خاص را استفاده کنند. در پایان، این‌طور نتیجه‌گیری شد که در وزن افراد گروهی که رژیم غذایی کم کربوهیدرات داشتند تغییر خاصی مشاهده نشد. ضمن این که در گروه دیگر هم که رژیم غذاهای کم چرب داشتند کاهش وزنی اتفاق نیفتاد. هر چند میزان انسولین افراد گروهی که از غذاهای کم کربوهیدرات استفاده کردند، کاهش یافته بود اما خبری از کاهش وزن در میان نبود. با این حساب، کاهش کربوهیدرات کم چه فایده‌ای برای افراد می‌تواند داشته باشد؟

هر چند که فرضیه‌ها و آزمایش‌های صورت گرفته روال درستی را طی کرده‌اند، اما از اهمیت یک نکته غافل شده‌اند. تمام توجه آن‌ها به جای بررسی انگیزه‌ی گرسنگی بر روی کالری ورودی به بدن متمرکز شده بود. در حال حاضر این نکته به خوبی جا افتاده است که رژیم غذایی غنی از کربوهیدرات باعث افزایش سطح گرسنگی می‌شود. در حالی که یک رژیم غذایی کم کربوهیدرات چنین عامل محرکی را ایجاد نمی‌کند. جمع بندی نتایج و شواهد نشان می‌دهد که یک رژیم غذایی کم کربوهیدرات به خودی خود تاثیری در کاهش وزن ندارد بلکه چون احساس گرسنگی را در شما تضعیف می‌کند از وزن شما کاسته می‌شود. بر خلاف رژیم غذایی با کربوهیدرات بالا که سطح گرسنگی را افزایش داده و روند خوردن شما را خارج از کنترل می‌سازد.

از آنجا که حالت گرسنگی یک حالت غیرآگاهانه است چنین نتایج غیر مرتبطی هم از تحقیقات استنتاج می‌شود. ضمن این که چون رژیم غذایی پر کربوهیدرات در این تحقیقات لحاظ نشده است، پس نمی‌توان اثر کربوهیدرات را بر میزان اشتهای افراد بررسی کرد.افراد بسیار چاق به مرحله‌ای می‌رسند که همیشه گرسنه هستند و هیچ گاه حس سیری را کامل تجربه نمی‌کنند. آن‌ها می‌توانند به اندازه شش وعده‌ی غذایی شام بخورند و معده‌ی خود را تا مرز منفجر شدن برسانند اما مغز آن‌ها هنوز احساس رضایت و سیری نمی‌کند.

غذاهای کم‌چرب هم به همین شکل عمل می‌کنند. من در زمانی بزرگ شدم که آگهی‌های بازرگانی تلویزیون مدام در مورد خطرات چربی هشدار می‌داد. داده‌های ضعیف و نتیجه گیری‌های شتاب زده باعث شدند که پزشکان توصیه‌های اشتباهی را ارایه دهند. "کره نخورید. تخم مرغ نخورید. شیر پرچرب ننوشید. پوست مرغ را جدا کنید. ماست کم چرب بخورید. (هر چند که آن هم مملو از قند است). " رژیم‌های غذایی پیشنهادی مربوط به کاهش چربی روندی نزولی در دنیای پزشکی طی می‌کنند. هر چند که اطلاعات در این زمینه چندان دقیق و واضح نیست اما حذف چربی از برنامه‌ی غذایی به یک فاجعه منجر خواهد شد.

مطالعات صورت گرفته‌ی زیادی نشان داده‌اند که چربی احساس گرسنگی را کاهش می‌دهد. با کنار گذاشتن چربی احساس گرسنگی اوج خواهد گرفت. البته در اینجا با یک اثر تدریجی روبرو هستیم. به خاطر بسپارید که فرآیند درک داده‌ها توسط هیپوتالاموس پیچیده و زمان‌بر است. پس از این که چند ماه از کاهش چربی غذا گذشت احساس گرسنگی تقویت پیدا خواهد کرد.

با این حال، اشتباه‌ترین روش مبارزه با احساس گرسنگی استفاده از رژیم‌های غذایی سخت و طولانی است. مخصوصا آن دسته از رژیم‌هایی که کالری هر روز خود را در آن‌ها شمارش می‌کنید و سعی دارید که احساس گرسنگی را تحت سلطه‌ی خود درآورید. نخوردن صبحانه، کاهش کالری در ناهار، خوردن یک شام کم حجم، آگاهی لحظه به لحظه‌ی شما از میزان کالری همان داستان جنگ توسط یک تکه چوب کوچک با یک ببر است و شما را وارد یک دور باطل می‌کند.

این در حالی است که اثرات هر سه عامل کربوهیدرات بالا، چربی پایین و آگاهی نسبت به میزان کالری مورد استفاده به طور فزاینده‌ای در رژیم‌های غذایی علمی‌ خودنمایی می‌کنند.

نتیجه‌ی یک نبرد ساده!
در پایان مشاهدات و تاملات شخصی، سعی کردم نظریه‌ام را به عنوان پیشنهاداتی ساده ارائه دهم. نخست این که نسبتا از مواد غذایی با کربوهیدرات کم استفاده کنید. به شخصه توانستم ۹۰% از کربوهیدرات موجود در رژیم غذایی خود را کاهش دهم بدون این که سراغ رژیم‌های غذایی کربوهیدرات کم بروم. در وهله‌ی دوم میزان چربی غذای خود را کمی افزایش دهید و از رژیم‌های غذایی فاقد چربی دوری کنید. سوم این که در هنگام غذا خوردن چرتکه نیاندازید و هر میزان که دوست دارید بخورید. این مرحله سخت‌ترین بخش کار است. چرا که وقتی در مسیر کاهش وزن قرار می‌گیرید ذهن‌تان با این رفتار شما گیج و سردرگم می‌شود! من که مجبور شدم به یک بیانیه‌ی عجیب و غریب روانشناسانه اعتماد و اکتفا کنم: "هر چه تلاش کنم کم‌تر غذا بخورم، در نهایت بیشتر خواهم خورد!"

در طول برنامه‌ی خود توانستم فهرستی شامل از غذاهایی چون ماهی قزل آلا، کره بادام زمینی، سیب، گوجه فرنگی، مرغ و غیره تهیه کنم. رژیم غذایی من هیچ ارتباطی با توصیه‌های رایج پزشکی نداشت. ضمن این که ربطی هم به غذاهایی که از نظر ساز و کار شیمیایی تاثیر خاصی بر رو بدنم ایجاد می‌کنند نداشت. من به دنبال مسائلی مثل عروق و کبد و انسولین نبودم. تلاش من رسیدن به یک مکانیزم برای کنترل گرسنگی ناخودآگاه بود و این که بتوانم با هدایت این احساس، خود را به کم‌تر خوردن تشویق کنم. کاهش وزن من با یک روند قطره‌ای شروع شد. به طوری که در ابتدای کار تنها ۲ پاوند (معادل ۹۰۷ گرم) در هفته کم کردم و در ادامه این روند کاهشی آسان‌تر شد. در نهایت ۵۰ پاوند (معادل ۲۲.۶ کیلوگرم) اضافه وزن در طی چند ماه از بین رفت.

در رژیم غذایی من که حاوی چربی متوسط بود زحمت و تلاش خاصی وجود نداشت. چرا که خودم در کناری نشسته بودم و اجازه دادم بخش ساقه‌ی مغز کار خودش را بکند. در واقع یکی از تله‌های روانی که آن را شناختم این بود که برای کاهش وزن نیاز به هیچ گونه خودآزاری وجود ندارد.

البته ادعا نمی‌کنم که روش من تنها روش عملی در کاهش وزن باشد. شاید روش‌های مشابه دیگری هم وجود داشته باشند که نتیجه‌ای مطلوب عرضه کنند. هدف من دفاع از یک روش یا رژیم غذایی خاص نیست. بلکه پیام من این است: مقدار وزن شما تا اندازه‌ی زیادی از شرایط روانی شما نشات گرفته است.

به بیانی دیگر سیستم گرسنگی مانند سیستم تنفسی عمل می‌کند. مغز دارای یک مکانیزم ناخودآگاه است که دستگاه تنفسی را تنظیم می‌کند. فرض کنید کنترل این سیستم از حالت ناخودآگاه خارج شود و به دست خودتان بیفتد. به طوری بتوانید سرعت و عمق تنفس خود را بر اساس عواملی چون اکسیژن خون، سطح دی اکسید کربن، فعالیت بدنی و دیگر موارد تنظیم کنید. چه اتفاقی خواهد افتاد؟ بدون شک در عرض ۱۰ دقیقه خواهید مرد! ذهن خودآگاه برای مدیریت این گونه امور اصلا کارآیی جالبی ندارد.

پس بهتر است که این طور کارها را به همان بخش ناخودآگاه سپرد. در عوض بخش خودآگاه را قانع کنید که اجازه ندهد کیسه پلاستیکی بر روی سر بکشید، ضمن این که مانع مصرف غذاهای پر کربوهیدرات و کم چربی شود و به عملکرد ساقه‌ی مغز در شمارش کالری‌ها کاری نداشته باشد. سلامتی حاصل از این رویکرد شما را شگفت‌زده خواهد کرد.

منبع:AEON
۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید