حریم خصوصی در زندگی مشترک چه معنایی دارد؟
یک سوال اساسی در روابط یک زوج این است که ما چقدر میتوانیم رازهای شخصی داشته باشیم؟ اصولا حریم خصوصی در زندگی مشترک چه معنایی دارد؟
کد خبر :
۲۵۶۵۸
بازدید :
۱۶۷۰
یک سوال اساسی در روابط یک زوج این است که ما چقدر میتوانیم رازهای شخصی داشته باشیم؟ اصولا حریم خصوصی در زندگی مشترک چه معنایی دارد؟
حریم من است، ایست!
وقتی دو نفر با هم ازدواج می کنند، طبیعی است که دوست دارند بیشتر از هم بدانند و همین مساله باعث میشود تلاش کنند دنیای هم را بیشتر کشف کنند و البته به آن وارد شوند. با این روند نزدیکی، مرزهای زیادی جابه جا میشود. اتفاقی که گاهی باعث میشود یکی از طرفین احساس خطر کنند؛ احساسی که ممکن است ناشی از حساسیت زیاد خود او یا زیاده روی طرف مقابلش باشد اما به خاطر پایبندی به قسم راستشان در مورد صداقت، سعی میکنند جا نزنند.
گاهی این جا نزدن و عقب نکشیدن باعث میشود تمامیت شخصی یکی از طرفین یا هر دو زیر سوال برود و بعد مدتی رابطه را به جایی ببرد که نباید. بحث در مورد تعریف حریم خصوصی در زندگی مشترک، حد و حدود آن و البته رابطه داشتن حریم خصوصی با صداقت، موضوع این شماره ماست.
حل شده در وضعیت «ما»
ازدواج ادغام دو فردیت است، مثل واکنش شیمیایی؛ مثلا مولکول کلر با هیدروژن ترکیب می شود و میشود هیدروکلراید. بعد از این واکنش شیمیایی، دیگر نه هیدروژن، هیدروژن باقی میماند و نه کلر، کلر؛ دیگر هیچکدام ماهیت قبلی خود را ندارند و ماهیت جدیدی پیدا کرده اند. شباهتی که این وضعیت به ازدواج دارد، این است که ازدواج یک وضعیت جدید درست میکند. بعد از ازدواج، آن پسر دیگر آن پسر سابق نیست و آن دختر هم همینطور. در واقع، مضاف الیهی به این دو نفر اضافه شده که بار و وزن دارد. البته این به معنی آن نیست که در وضعیت ازدواج، کلا هویت اولیه آدمها از بین برود.
به نظر میرسد باید به این قاعده تن بدهیم که این رابطه، رابطهای دارای سه فضاست؛ فضای «من»، فضای «تو» و فضای «ما». این فضای من با فضای من قبل از ازدواج کمی فرق میکند. خیلیها در این زمینه به اشتباه می افتند که جای توضیح و مثال دارد. من یکسری دوست دارم و ازدواج میکنم. باید ببینم خود من تا چه حد بعد از ازدواج میتوانم با این دوستانم مثل گذشته ارتباط داشته باشم؟ دنیای من بعد از ازدواج با دنیای من قبل از ازدواج چه تفاوت هایی پیدا کرده؟ جواب این سوالها میگوید که قطعا معاشرت هایم با دوستان تحت تاثیر قرار میگیرد و به طور طبیعی کمتر میشود. البته به همان میزان هم یکسری دوستان جدید به زندگی من اضافه می شوند که به تعبیری، با هم همدنیاتریم. این یعنی ما سنخیت جدیدی پیدا میکنیم که باعث میشود خودبهخود از یکسری آدمها جدا میشویم و به دسته جدیدی ملحق میشویم. یک وقت هایی هم هست که ما با آدمهای سابق هنوز هم دنیا هستیم و میتوانیم باز با هم مثل سابق معاشرت کنیم اما همسرمان از این وضعیت خوش اش نمی آید. این یعنی که این فضا در فضای «منِ» جدید هم می گنجد اما در فضای «ما» مشکل ساز شده. حالا شاید دلیل همسری که از این قضیه خوش اش نمی آید خیلی روشن و موجه نباشد. به نظر میرسد برای اینکه دچار چنین بیچارچوبی و بیقاعدگی نشویم. باید رابطه و انتظاراتمان را ببریم در چارچوبی که این موارد در آن رعایت بشود.
وقتی ازدواج میکنی، خودت فارغ از همسرت باید از یکسری آدمها فاصله بگیری و با یکسری آدمها ارتباط برقرار کنی.
یکسری آدمها هستند که همچنان میتوانند در دایره دوستی و رابطه شما بمانند، ولی به نظر میرسد رابطه شان با ازدواج شما مشکل دارد؛ یعنی ازدواج شما با رابطه آنها مشکل دارد. در مورد این دسته باید گفتگو کرد. اگر نتیجه موضوع بی منطقی باشد، باید بیخیال ماجرا شد، چون این داستان ته ندارد. آدمی که بی منطق یا سلطه گر است، در بقیه موارد زندگی هم همینطوری است. ولی اگر یک منطق و نگرانی سالمی وجود دارد، باید به نتیجه مسالمت آمیزی در مورد آن رسید.
نگیر، نمیتوانی پس بدهی
فضای شخصی«او»، فضای شخصی و خصوصی اوست. باید به سلیقه «او» احترام گذاشت و برای فردیتش حق و حقوق قائل شد. او موسیقی پاپ دوست دارد و من موسیقی سنتی. باید «ما»ی موجود در تفکر هر کدام از ما آنقدر غلیظ باشد که این«من»ها دردسر نشوند. ا
ین «ما» هم البته طول می کشد تا ساخته شود؛ یعنی اینطور نیست که ما با یکی ازدواج کنیم و این «ما» محقق بشود. «ما»ی سال اول ازدواج خیلی مای شکننده، ظریف و کلیشهای است. بد هم نیست. آدمها از همین کلیشه راه خودشان را پیدا میکنند. همیشه یک نسبت پویایی بین این سه فضا وجود دارد؛ بعد هم یک هوشمندی باید در این فضا وجود داشته باشد. هیچکس نباید فضای شخصی همسرش را از او بگیرد. به این خاطر که نمیتواند جای خالی آن فضای گرفته شده را پر کند؛ مثلا، مرد دوستانی دارد که در ارتباط با آنها جوک میگوید، تفریحات مردانه میکند و حالش خوب میشود. وقتی زنی بخواهد این فضای «منِ»مرد را حذف کند، خودش نمیتواند جایگزینی برای آن باشد. در مورد زنان هم همین بحث صادق است. زنان هم فضاهایی دارند که مختص به خودشان و فضای «من» خودشان است.
مثلا حرفهایی ظریف و ریز و جزئیای که در فضاهای مطلقا زنانه زده میشود، مثل اینکه: «امشب دامن آبیمو بپوشم بهتره یا قرمزه رو؟» مردها به این حرفها میگویند، حرفهای خاله زنکی اما واقعیتش این است که اینها از آن دسته حرفهایی است که در فضای مردانه نمیگنجد. مرد نباید این فضا را از همسرش بگیرد، چون خودش نمیتواند جایگزینی برای آن باشد؛ زنها در همین مدل حرفهایشان هم کلی انرژی عاطفی رد و بدل میکنند که مردها هیچ وقت نمیتوانند چنین کاری بکنند. مردها هر کجا نهاد اجتماعی ساخته اند که آنجا بین خودشان به تبادل احساسی بپردازند، عملا به نتیجه نرسیده اند اما زنها اغلب موفق بوده اند. آنها خیلی بی دردسر هر کجا که به هم میرسند و جمع میشوند، چه مهمانی باشد، چه آرایشگاه یا باشگاه، از پس این کار خوب بر می آیند. اصل نکته اینکه عقل سلیم میگوید اصلا سمت آن فضایی که متعلق به جنس تو نیست، نرو. مگر اینکه نسبت به آن فضا احساس خطر کنی و بخواهی کار ویژهای انجام بدهی.
تئوری دوری و دوستی
تجربه نشان داده که هیچکسی نه تنها نباید فضای شخصی طرف مقابلش را بگیرد، بلکه حتی نباید به خودش اجازه بدهد که به هر دلیل و استدلالی درون آن هم سرک بکشد. همزمان، هیچکدامشان هم نباید از دیگری بخواهد که اجازه بدهد وارد فضای شخصی او بشود؛ مسالهای که به اعتماد به نفس و شناخت هر کسی از خودش برمیگردد. مثلا تصور کنید مردی بیاید در جمع زنانه و همراه همسرش باشد، چه احساسی به این مرد باید دست بدهد؟ منظور این است که هر دو طرف عمدا و آگاهانه وارد فضای«من» همدیگر نشوند وگرنه در زندگی وقتهایی هست که ناخودآگاه یا به ناچار با این فضای «من» دچار اصطکاک میشوند. در این زمینه، یک نکته ظریف در فرهنگ ما وجود دارد. قدیمها وقتی مردی زیاد در خانه میماند، خود زن او را بیرون از خانه میفرستاد تا فضاهایشان زیادی با هم قاطی نشود. یک جور تلاش هوشمندانه برای چیزی که میشود به دوری و دوستی تعبیرش کرد.
به حد تحمل نزدیک شو
نباید به سمت فتح تمام فضاهای شخصی یک شریک پیشروی کرد. آدم باید بسنده کند به مقداری که میتواند تحمل کند. حواستان باشد، به میزانی که فتح میکنید، اجازه فتح شدن هم بدهید. اگر زنی قرار باشد شوهرش را نود درصد بفهمد، آن مرد دیگر شوهرش نیست، کسی است مثل پدرش یا برادرش. برعکس هم همینطور، اگر مردی قرار باشد همه دنیای زنش را بفهمد، رابطه آنها دیگر زن و شوهری نخواهد بود، کسی است مثل مادر و خواهر او. در زندگی مشترک باید مقداری رازآلودی هم وجود داشته باشد که باعث شود آدم همچنان برای تجربه این زندگی عطش داشته باشد. اصرار به فهمیدن تمام عرصههای یک نفر، باعث میشود آن رابطه از یک رابطه سالم زناشویی به یک رابطه مغشوش برسد. ضمن اینکه مجاورت و موأنست زیادی نوعی ندیدن همدیگر هم به دنبال میآورد. این اتفاقی است که ناگزیر پیش می آید. مقداری دوری برای راحتتر و بهتر دیدن همدیگر لازم است، چیزی که بسیار نزدیک باشد، راحت قابل رویت نیست. اگر هم دیده شود، همه جوانبش دیده نمیشود.
با همسرهایی که گیر میدهند چه کار باید کرد؟
کار از جای دیگری خراب است
دادگاه های خانواده پر از پروندههایی است که در آن، زن و شوهر بیشتر از اینکه مشکلی واقعی داشته باشند، درگیر سوءتفاهم های بسیاری شده اند. مشکلی که گاهی بی دلیل و فقط ناشی از تجسس های گاهی ناخواسته در زندگی شخصی همدیگر است. واقعیت این است که آدم وقتی پذیرفته که به شریک زندگی اش اعتماد کند و زندگی اش را با او به اشتراک بگذارد، باید پای این حرف و تعهد دو طرفه اش بماند و تا وقتی نشانه مشهودی از خلف وعده یا احتمالا خیانت ندیده، سعی نکند دست به کارآگاهی بزند.
بر همین اساس، گاهی اوقات دیده شده زن یا مرد دوست دارند در فضاهایی که اجازه ورود به آنها را ندارد سرک بکشند، فضاهایی که اگر از خودشان بپرسی، اجازه ورود به آنها را به کسی نمیدهند اما در مورد همسرشان این کار را حق مسلم خودشان میدانند؛ مثلا میخواهند پیامک های او را ببینند یا بخواهند پسورد ایمیل و حساب شبکه اجتماعی همسرشان را داشته باشند. به تعبیری میخواهند در همه جای زندگی شریک زندگیشان حضور داشته باشد. این کار نه به لحاظ اخلاقی و نه به لحاظ روانشناختی کار درستی نیست. یادمان باشد که داریم میگوییم شریک زندگی، یعنی او و ما، بخشی از زندگی شخصی مان را با هم به اشتراک گذاشته ایم و طبیعی است که در آن بخش باید همه چیز شفاف باشد و گفته شود. اما باید به استقلال بخشهای دیگر احترام گذاشت. توصیهای که دلایل دیگری هم دارد.
یک نکته ظریف دیگری هم هست که بحث را خیلی جدیتر میکند. اگر پای حرف آن کسانی بنشینیم که دارند در مورد این موضوع صحبت میکنند و گلایه دارند که حریم شخصیشان از طرف نزدیکترین آدم زندگیشان مورد احترام قرار نگرفته، خواهیم دید که سر رشته به جای دیگری وصل است و موضوع چیز دیگری است و فقط یک کنجکاوی ساده نیست. یعنی ممکن است لازم باشد مساله را با یک مشاور مطرح کنیم. مثلا اگر مردی شک بی جا به همسرش داشته باشد و مدام بخواهد پیامک های او را چک کند، این احتمال با درصد بالا وجود دارد که لابد خودش در زندگی شخصی و بدون اطلاع از همسرش آدم مشکل سازی است یا در جای دیگری گافی داده و ناخودآگاه این تصور را دارد که همسرش هم اینگونه باشد یا حتی بخواهد به تلافی حرکتی بکند. این است که گفته میشود وقتی کار به اینطور پا گذاشتن به حریم خصوصی طرف مقابل رسید، حتما کار از جای دیگری خراب است و مساله فقط کنجکاوی کردن در ایمیل و پیامک نیست. در حالت عادی کسی حق ندارد ایمیل کسی را چک کند، اگر اینطور شد، بیتعارف باید به ریشه کار دقت کرد.
منبع: سایت دکتر علیرضا شیری
حریم من است، ایست!
وقتی دو نفر با هم ازدواج می کنند، طبیعی است که دوست دارند بیشتر از هم بدانند و همین مساله باعث میشود تلاش کنند دنیای هم را بیشتر کشف کنند و البته به آن وارد شوند. با این روند نزدیکی، مرزهای زیادی جابه جا میشود. اتفاقی که گاهی باعث میشود یکی از طرفین احساس خطر کنند؛ احساسی که ممکن است ناشی از حساسیت زیاد خود او یا زیاده روی طرف مقابلش باشد اما به خاطر پایبندی به قسم راستشان در مورد صداقت، سعی میکنند جا نزنند.
گاهی این جا نزدن و عقب نکشیدن باعث میشود تمامیت شخصی یکی از طرفین یا هر دو زیر سوال برود و بعد مدتی رابطه را به جایی ببرد که نباید. بحث در مورد تعریف حریم خصوصی در زندگی مشترک، حد و حدود آن و البته رابطه داشتن حریم خصوصی با صداقت، موضوع این شماره ماست.
حل شده در وضعیت «ما»
ازدواج ادغام دو فردیت است، مثل واکنش شیمیایی؛ مثلا مولکول کلر با هیدروژن ترکیب می شود و میشود هیدروکلراید. بعد از این واکنش شیمیایی، دیگر نه هیدروژن، هیدروژن باقی میماند و نه کلر، کلر؛ دیگر هیچکدام ماهیت قبلی خود را ندارند و ماهیت جدیدی پیدا کرده اند. شباهتی که این وضعیت به ازدواج دارد، این است که ازدواج یک وضعیت جدید درست میکند. بعد از ازدواج، آن پسر دیگر آن پسر سابق نیست و آن دختر هم همینطور. در واقع، مضاف الیهی به این دو نفر اضافه شده که بار و وزن دارد. البته این به معنی آن نیست که در وضعیت ازدواج، کلا هویت اولیه آدمها از بین برود.
به نظر میرسد باید به این قاعده تن بدهیم که این رابطه، رابطهای دارای سه فضاست؛ فضای «من»، فضای «تو» و فضای «ما». این فضای من با فضای من قبل از ازدواج کمی فرق میکند. خیلیها در این زمینه به اشتباه می افتند که جای توضیح و مثال دارد. من یکسری دوست دارم و ازدواج میکنم. باید ببینم خود من تا چه حد بعد از ازدواج میتوانم با این دوستانم مثل گذشته ارتباط داشته باشم؟ دنیای من بعد از ازدواج با دنیای من قبل از ازدواج چه تفاوت هایی پیدا کرده؟ جواب این سوالها میگوید که قطعا معاشرت هایم با دوستان تحت تاثیر قرار میگیرد و به طور طبیعی کمتر میشود. البته به همان میزان هم یکسری دوستان جدید به زندگی من اضافه می شوند که به تعبیری، با هم همدنیاتریم. این یعنی ما سنخیت جدیدی پیدا میکنیم که باعث میشود خودبهخود از یکسری آدمها جدا میشویم و به دسته جدیدی ملحق میشویم. یک وقت هایی هم هست که ما با آدمهای سابق هنوز هم دنیا هستیم و میتوانیم باز با هم مثل سابق معاشرت کنیم اما همسرمان از این وضعیت خوش اش نمی آید. این یعنی که این فضا در فضای «منِ» جدید هم می گنجد اما در فضای «ما» مشکل ساز شده. حالا شاید دلیل همسری که از این قضیه خوش اش نمی آید خیلی روشن و موجه نباشد. به نظر میرسد برای اینکه دچار چنین بیچارچوبی و بیقاعدگی نشویم. باید رابطه و انتظاراتمان را ببریم در چارچوبی که این موارد در آن رعایت بشود.
وقتی ازدواج میکنی، خودت فارغ از همسرت باید از یکسری آدمها فاصله بگیری و با یکسری آدمها ارتباط برقرار کنی.
یکسری آدمها هستند که همچنان میتوانند در دایره دوستی و رابطه شما بمانند، ولی به نظر میرسد رابطه شان با ازدواج شما مشکل دارد؛ یعنی ازدواج شما با رابطه آنها مشکل دارد. در مورد این دسته باید گفتگو کرد. اگر نتیجه موضوع بی منطقی باشد، باید بیخیال ماجرا شد، چون این داستان ته ندارد. آدمی که بی منطق یا سلطه گر است، در بقیه موارد زندگی هم همینطوری است. ولی اگر یک منطق و نگرانی سالمی وجود دارد، باید به نتیجه مسالمت آمیزی در مورد آن رسید.
نگیر، نمیتوانی پس بدهی
فضای شخصی«او»، فضای شخصی و خصوصی اوست. باید به سلیقه «او» احترام گذاشت و برای فردیتش حق و حقوق قائل شد. او موسیقی پاپ دوست دارد و من موسیقی سنتی. باید «ما»ی موجود در تفکر هر کدام از ما آنقدر غلیظ باشد که این«من»ها دردسر نشوند. ا
ین «ما» هم البته طول می کشد تا ساخته شود؛ یعنی اینطور نیست که ما با یکی ازدواج کنیم و این «ما» محقق بشود. «ما»ی سال اول ازدواج خیلی مای شکننده، ظریف و کلیشهای است. بد هم نیست. آدمها از همین کلیشه راه خودشان را پیدا میکنند. همیشه یک نسبت پویایی بین این سه فضا وجود دارد؛ بعد هم یک هوشمندی باید در این فضا وجود داشته باشد. هیچکس نباید فضای شخصی همسرش را از او بگیرد. به این خاطر که نمیتواند جای خالی آن فضای گرفته شده را پر کند؛ مثلا، مرد دوستانی دارد که در ارتباط با آنها جوک میگوید، تفریحات مردانه میکند و حالش خوب میشود. وقتی زنی بخواهد این فضای «منِ»مرد را حذف کند، خودش نمیتواند جایگزینی برای آن باشد. در مورد زنان هم همین بحث صادق است. زنان هم فضاهایی دارند که مختص به خودشان و فضای «من» خودشان است.
مثلا حرفهایی ظریف و ریز و جزئیای که در فضاهای مطلقا زنانه زده میشود، مثل اینکه: «امشب دامن آبیمو بپوشم بهتره یا قرمزه رو؟» مردها به این حرفها میگویند، حرفهای خاله زنکی اما واقعیتش این است که اینها از آن دسته حرفهایی است که در فضای مردانه نمیگنجد. مرد نباید این فضا را از همسرش بگیرد، چون خودش نمیتواند جایگزینی برای آن باشد؛ زنها در همین مدل حرفهایشان هم کلی انرژی عاطفی رد و بدل میکنند که مردها هیچ وقت نمیتوانند چنین کاری بکنند. مردها هر کجا نهاد اجتماعی ساخته اند که آنجا بین خودشان به تبادل احساسی بپردازند، عملا به نتیجه نرسیده اند اما زنها اغلب موفق بوده اند. آنها خیلی بی دردسر هر کجا که به هم میرسند و جمع میشوند، چه مهمانی باشد، چه آرایشگاه یا باشگاه، از پس این کار خوب بر می آیند. اصل نکته اینکه عقل سلیم میگوید اصلا سمت آن فضایی که متعلق به جنس تو نیست، نرو. مگر اینکه نسبت به آن فضا احساس خطر کنی و بخواهی کار ویژهای انجام بدهی.
تئوری دوری و دوستی
تجربه نشان داده که هیچکسی نه تنها نباید فضای شخصی طرف مقابلش را بگیرد، بلکه حتی نباید به خودش اجازه بدهد که به هر دلیل و استدلالی درون آن هم سرک بکشد. همزمان، هیچکدامشان هم نباید از دیگری بخواهد که اجازه بدهد وارد فضای شخصی او بشود؛ مسالهای که به اعتماد به نفس و شناخت هر کسی از خودش برمیگردد. مثلا تصور کنید مردی بیاید در جمع زنانه و همراه همسرش باشد، چه احساسی به این مرد باید دست بدهد؟ منظور این است که هر دو طرف عمدا و آگاهانه وارد فضای«من» همدیگر نشوند وگرنه در زندگی وقتهایی هست که ناخودآگاه یا به ناچار با این فضای «من» دچار اصطکاک میشوند. در این زمینه، یک نکته ظریف در فرهنگ ما وجود دارد. قدیمها وقتی مردی زیاد در خانه میماند، خود زن او را بیرون از خانه میفرستاد تا فضاهایشان زیادی با هم قاطی نشود. یک جور تلاش هوشمندانه برای چیزی که میشود به دوری و دوستی تعبیرش کرد.
به حد تحمل نزدیک شو
نباید به سمت فتح تمام فضاهای شخصی یک شریک پیشروی کرد. آدم باید بسنده کند به مقداری که میتواند تحمل کند. حواستان باشد، به میزانی که فتح میکنید، اجازه فتح شدن هم بدهید. اگر زنی قرار باشد شوهرش را نود درصد بفهمد، آن مرد دیگر شوهرش نیست، کسی است مثل پدرش یا برادرش. برعکس هم همینطور، اگر مردی قرار باشد همه دنیای زنش را بفهمد، رابطه آنها دیگر زن و شوهری نخواهد بود، کسی است مثل مادر و خواهر او. در زندگی مشترک باید مقداری رازآلودی هم وجود داشته باشد که باعث شود آدم همچنان برای تجربه این زندگی عطش داشته باشد. اصرار به فهمیدن تمام عرصههای یک نفر، باعث میشود آن رابطه از یک رابطه سالم زناشویی به یک رابطه مغشوش برسد. ضمن اینکه مجاورت و موأنست زیادی نوعی ندیدن همدیگر هم به دنبال میآورد. این اتفاقی است که ناگزیر پیش می آید. مقداری دوری برای راحتتر و بهتر دیدن همدیگر لازم است، چیزی که بسیار نزدیک باشد، راحت قابل رویت نیست. اگر هم دیده شود، همه جوانبش دیده نمیشود.
با همسرهایی که گیر میدهند چه کار باید کرد؟
کار از جای دیگری خراب است
دادگاه های خانواده پر از پروندههایی است که در آن، زن و شوهر بیشتر از اینکه مشکلی واقعی داشته باشند، درگیر سوءتفاهم های بسیاری شده اند. مشکلی که گاهی بی دلیل و فقط ناشی از تجسس های گاهی ناخواسته در زندگی شخصی همدیگر است. واقعیت این است که آدم وقتی پذیرفته که به شریک زندگی اش اعتماد کند و زندگی اش را با او به اشتراک بگذارد، باید پای این حرف و تعهد دو طرفه اش بماند و تا وقتی نشانه مشهودی از خلف وعده یا احتمالا خیانت ندیده، سعی نکند دست به کارآگاهی بزند.
بر همین اساس، گاهی اوقات دیده شده زن یا مرد دوست دارند در فضاهایی که اجازه ورود به آنها را ندارد سرک بکشند، فضاهایی که اگر از خودشان بپرسی، اجازه ورود به آنها را به کسی نمیدهند اما در مورد همسرشان این کار را حق مسلم خودشان میدانند؛ مثلا میخواهند پیامک های او را ببینند یا بخواهند پسورد ایمیل و حساب شبکه اجتماعی همسرشان را داشته باشند. به تعبیری میخواهند در همه جای زندگی شریک زندگیشان حضور داشته باشد. این کار نه به لحاظ اخلاقی و نه به لحاظ روانشناختی کار درستی نیست. یادمان باشد که داریم میگوییم شریک زندگی، یعنی او و ما، بخشی از زندگی شخصی مان را با هم به اشتراک گذاشته ایم و طبیعی است که در آن بخش باید همه چیز شفاف باشد و گفته شود. اما باید به استقلال بخشهای دیگر احترام گذاشت. توصیهای که دلایل دیگری هم دارد.
یک نکته ظریف دیگری هم هست که بحث را خیلی جدیتر میکند. اگر پای حرف آن کسانی بنشینیم که دارند در مورد این موضوع صحبت میکنند و گلایه دارند که حریم شخصیشان از طرف نزدیکترین آدم زندگیشان مورد احترام قرار نگرفته، خواهیم دید که سر رشته به جای دیگری وصل است و موضوع چیز دیگری است و فقط یک کنجکاوی ساده نیست. یعنی ممکن است لازم باشد مساله را با یک مشاور مطرح کنیم. مثلا اگر مردی شک بی جا به همسرش داشته باشد و مدام بخواهد پیامک های او را چک کند، این احتمال با درصد بالا وجود دارد که لابد خودش در زندگی شخصی و بدون اطلاع از همسرش آدم مشکل سازی است یا در جای دیگری گافی داده و ناخودآگاه این تصور را دارد که همسرش هم اینگونه باشد یا حتی بخواهد به تلافی حرکتی بکند. این است که گفته میشود وقتی کار به اینطور پا گذاشتن به حریم خصوصی طرف مقابل رسید، حتما کار از جای دیگری خراب است و مساله فقط کنجکاوی کردن در ایمیل و پیامک نیست. در حالت عادی کسی حق ندارد ایمیل کسی را چک کند، اگر اینطور شد، بیتعارف باید به ریشه کار دقت کرد.
منبع: سایت دکتر علیرضا شیری
۰