موسیقی و شعر؛ آخرین سنگر مغز
در مراحل پیشرفته زوال عقل (آلزایمر) وقتی اغلب ارتباطات بیننورونی مغز شخص از هم گسیخته میشود، رفتار این افراد، شبیه کودکان شیرخوار یا انسانهای اولیه میشود و اگر شاعر یا موزیسین بوده باشند، هنوز میتوانند با نوعی شعر و موسیقی با اطرافیان خود ارتباط برقرار کنند، چون موسیقی و شعر آخرین راه ارتباطی آنها خواهد بود.
کد خبر :
۵۲۴۸۲
بازدید :
۱۵۰۰
عبدالرحمن نجلرحیم، مغزپژوه | این نظریه وجود دارد که انسان اولیه قبل از اینکه به زبان مکالمه و منطق عقلی برسد، از طریق انگیزشهای هیجانی و عاطفی و رسیدن به نوعی آگاهی احساسی از طریق پیشبینی و خیال توانسته به نوعی درک و خلق رفتار موسیقایی و شعری برای ارتباط بینافردی برسد.
در سپیدهدم پیدایش انسان، در مغز اولیه انسان سامانهای شروع به کار کرده که فرایندهای ازیکدیگرگسیخته زمانی و مکانی را یکپارچه و منسجم میکند و از آن آگاهی و معنا میسازد.
پژوهشگران، یکی از جلوههای این یکپارچگی را در فرایند ارتباط سازمان شنوایی با سامانه گویایی مغز در تولید نوعی آوای موسیقایی و شعر قبل از زبان گفتاری میدانند که نشانههایی از وجود آن در تنظیم رفتار گروههای انسانی اولیه به دست آمده است. از طرف دیگر، در طول رشد جنینی و سالهای اولیه زندگی، مغز کودک قبل از اینکه به ابزاری مانند زبان و مکانیسمهای عقل و منطق دست پیدا کند، چون مغز انسانهای اولیه با کمک هیجان و احساس و با استفاده از دستگاه آماده پیشبینی و ادراک در شنوایی، توانایی استنتاجات صوتی خود را متصل به مدارهای جنبشی تولید صوت و حرکت اعضا میکند و در سامانه تالامو کورتیکال مغز خود بین آن دو هماهنگی و یکپارچگی و انسجام ایجاد میکند.
از این ارتباطات انسجامبخش در اتصالات نورونی مغز کودک، نوعی موسیقی و شعر اولیه آفریده میشود که شاید اولین نشانههای معنادار آگاهی و شعور اجتماعی در انسان باشد. در این زمان است که کودک با استفاده از تارهای صوتی خود اولین معجزههای زندگی را میآفریند و اولین شعر آمیخته با موسیقی خود را میسراید.
بدیهی است شعری که در این دوران تولید میشود، شعر با اصواتی است که هنوز معنای روشن و دقیقی را حمل نمیکنند؛ اصواتی که بین شعر و موسیقی در نوساناند، ولی فراموش نکنیم که همین اصوات بین شعر و موسیقی وسیله رابطه نوزاد با والدین، بهویژه مادر میشود.
در مراحل پیشرفته زوال عقل (آلزایمر) وقتی اغلب ارتباطات بیننورونی مغز شخص از هم گسیخته میشود، رفتار این افراد، شبیه کودکان شیرخوار یا انسانهای اولیه میشود و اگر شاعر یا موزیسین بوده باشند، هنوز میتوانند با نوعی شعر و موسیقی با اطرافیان خود ارتباط برقرار کنند، چون موسیقی و شعر آخرین راه ارتباطی آنها خواهد بود.
چند شب پیش به همت دوست جوانم، محمدرضا فرزاد، در سینماتک موزه هنرهای معاصر به تماشای فیلم مستند «پسردایی مادرم»، ساخته آلن برلینر نشستیم و فرصتی شد تا در انتهای فیلم گپی بسیار صمیمانه و پرنکته با مخاطبان فیلم داشته باشم.
این فیلم مستند درباره یکی از اعضای خانواده فیلمساز، شاعر معروف آمریکایی، ادوین هاینگ، در دوران ابتلای به آلزایمر بود. فیلمساز بهخوبی لایههای ازیادرفته زندگی او را در مغز شاعر، یعنی در فیلم مستند خود به ما نشان میدهد. ما میبینیم که تا واپسین لحظات زندگی با وجود اینکه آلزایمر بخش عظیمی از حافظه، قدرت عقل و منطق او را زایل کرده، اما همچنان تلاش دارد تا رابطه شاعرانه خود را با پیرامون خود حفظ کند.
خویشتن او با خاطرات فعالیت ادبی شعری و ترجمهای انباشته نشده بود و او دیگر نمیتوانست بسیاری از خاطرات تلخ و شیرین گذشته را به یاد آورد. آن دسته از خاطرات گذشتهای که بر او اثر عاطفی عمیقی بهجا گذاشته بودند، به صورت جزایری تکافتاده، گاه مایه رنج و بیزاری او میشدند.
شاید به همین خاطر، او بهعنوان آخرین توصیه به میلیونها نفر بیننده فیلم زندگی خود میگوید: «یادتان باشد که چطور فراموش کنید، همین و بس». خویشتن جدید او در میان لحظاتی در زمان حال شناور بود و گاه جرقهای از اتصالات ناگهانی در مغزش، حال او را متحول و جهشی نو را در کلام او متجلی میکرد. شعر، استعاره معناداری از کارکرد تخیلی احساسی و عاطفی پیوندهای بهجامانده مغزش بود.
وجود او در فیلم شاهد دیگری است که کارکرد موسیقایی و شاعرانه مغز ما که با احساس، عواطف، خیالپردازی و نوآفرینی همراه است، بدون حافظه آگاه و عقل منطقی نیز میتواند حضور داشته باشد؛ یعنی موسیقی و شعر وابسته به آن، خیلی زودتر در مغز ما شکل میگیرد و به عبارتی اولین تواناییهایی است که به دست میآوریم و آخرین آثار مغزی است که تا واپسین لحظههای خاموشی ذهن با ماست و میتواند انسجام شکننده خویشتنِ در حال متلاشیشدن ما را حفظ کند.
۰