«۱۵:۱۷ دقیقه به مقصدِ پاریس»؛ قمار کارگردان کهنهکار
جاهطلبانهترین فیلم سالهای اخیر «کلینت ایستوود» عملاً یک مستند است. قمارِ «ایستوود» در مخلوط کردن شخصیتهای واقعی با داستانی تعلیقآمیز اگرچه زیاد جواب نداده است، اما همچنان حرفهایی برای گفتن دارد.فیلم یک قمار بسیار بزرگ و جذاب است.
کد خبر :
۵۳۸۱۱
بازدید :
۸۹۵
ایندیوایر | اریک کوهن، جاهطلبانهترین فیلم سالهای اخیر «کلینت ایستوود» عملاً یک مستند است. قمارِ «ایستوود» در مخلوط کردن شخصیتهای واقعی با داستانی تعلیقآمیز اگرچه زیاد جواب نداده است، اما همچنان حرفهایی برای گفتن دارد.
«۱۵:۱۷ دقیقه به مقصدِ پاریس» (The ۱۵:۱۷ to Pais) با یکی از بدترین کارگردانیهای «ایستوود» در سالهای اخیر آغاز میشود و با یکی از بهترین کارگردانیهای او پایان مییابد.
«۱۵:۱۷ دقیقه به مقصدِ پاریس» (The ۱۵:۱۷ to Pais) با یکی از بدترین کارگردانیهای «ایستوود» در سالهای اخیر آغاز میشود و با یکی از بهترین کارگردانیهای او پایان مییابد.
در نگاه جالب «ایستوود» به مسئله قهرمان بودن و وظایفِ شهروندی، او داستان معروف سال ۲۰۱۵ را که در آن ۳ شهروند جوان آمریکایی یک تروریست مسلح را در قطاری از «بروکسل» متوقف کردند را با انتخاب همان ۳ مرد به عنوان بازیگران فیلم بازگو میکند.
قسمت پیشزمینه درام داستان تا زمانی که قصه به بخش اوج و محوری خود وارد شود کیفیت بالایی ندارد و عموماً با مونولوگهای نه چندان جالب درباره دغدغههای هویت محور دوران ابتدایی بلوغ پر شده است.
اگرچه «ایستوود» با ۸۹ سال سن همچنان یک کارگردان بسیار دغدغهمحور و هدفمند باقی مانده است و «۱۵:۱۷ دقیقه به مقصدِ پاریس» یک هدف مشخص دارد؛ ساخته شده تا رویدادی را بازگو کند که به وسیله قدرتِ بالای طراحی و ساخت خود جواب نیز میدهد. قمار بسیار بزرگ و جذابی است حتی زمانی که شروع به فروپاشی میکند.
به غیر از بخش اوج فیلم، داستان «اسپنسر استون»، «آنتونی سدلر» و «آلِک اسکارلاتوس» روایت کندی دارد و آنقدر جذاب نیست. آنها که تحت تعلیمات شدید و سختگیر مسیحیت در ایالت ساکرامنتو بزرگ شده اند، تفریح خود را به بازی کردن با اسلحههای بادی پس از مدرسه محدود کردهاند و هر وقت که معلم آنها را به دلیل اقدامات ضد سیستم به دفتر مدیر میفرستد به وی میخندند.
به غیر از بخش اوج فیلم، داستان «اسپنسر استون»، «آنتونی سدلر» و «آلِک اسکارلاتوس» روایت کندی دارد و آنقدر جذاب نیست. آنها که تحت تعلیمات شدید و سختگیر مسیحیت در ایالت ساکرامنتو بزرگ شده اند، تفریح خود را به بازی کردن با اسلحههای بادی پس از مدرسه محدود کردهاند و هر وقت که معلم آنها را به دلیل اقدامات ضد سیستم به دفتر مدیر میفرستد به وی میخندند.
دوران کودکی آنها که در سال ۲۰۰۵ واقع شده است شبیه به سریال «بچه شرها و بچه مثبتها» (Freaks and Geeks) میماند. فلشبکهایی که به گذشته زده میشود معمولاً با یک نریشنِ آماتورگونه همراه شده است که هیچ وقت شکل تازهای به خود نمیگیرد و با توجه به استعدادی که پشت دوربین قرار دارد انتظارات شما را تا حد بسیار زیادی کاهش میدهد. در صنعتی که با بالارفتن سن شاهدِ پختهتر شدن کارگردانها هستیم، «ایستوود» ۸۹ ساله به ما نشان داد که ممکن است او بالاخره شَمِ کارگردانی خود را از دست داده باشد.
اگرچه، پس از یک فلش فورواردِ سریع به صحنه قطار و حوادث آن، کارگردان ما را به سرعت وارد زمان حال حاضر میکند و از آن صحنه به بعد فیلم شبیه به یک مستند به نظر میرسد که شخصیتهای اصلی آن یعنی «استون»، «سدلر» و «اسکارلاتوس» شخصیتهای چند سال پیش خود را دوباره بازآفرینی کردهاند. هیچ کدام از آثار مدرن «ایستوود» به این سبک ساخته نشدهاند و این اثر نیز بهتر از چیزی که انتظار داریم عمل میکرد.
حتی وقتی که «۱۵:۱۷ دقیقه به مقصدِ پاریس» دچار لغزش شده و از مسیر اصلی خود خارج میشود هم همچنان به عنوان قماری جذاب باقی میماند؛ ترکیب کردن سنت اجراهای غیر داستانی با عناصری از روایتهای قدیمی. مردانِ فیلم نیز به خوبی در فیلمی که شبیه به آثاری با محوریت رفاقت بین دوستان میماند قرار میگیرند؛ «استون» عضو اضافی گروه است که امیدوار است با این قضیه بتواند شفافیت را به زندگی خود بیاورد، «اسکارلاتوس» سرباز تازهکاری است که مشکلات کمتری دارد و «سدلر» هم رفیقی است که ترجیح میدهد به استراحت و مِی خواری مشغول شود تا هر کار دیگری.
اتمسفری که بین شخصیتها جریان دارد، در صحنههای ابتدایی به نوعی شوکهکننده است، علیالخصوص هنگامی که «استون» درباره بیهدف بودن زندگی خود صحبت میکند و بقیه سعی در آرام کردن او دارند. آنها بازیگرانِ خیلی خوبی نیستند، اما در بازی کردن نقش خود مشکلی ندارند و صحنههایی که با یکدیگر بازی کردهاند (که شامل صحنههایی آرشیو شده نیز در انتها میشود)، گمنامی آنها قبل از این حادثه که به سر خط خبرها تبدیل شد را به خوبی برجسته میکند. اگراین فیلم در فستیوال فیلم True/False شرکت داده میشد، هیچکس نمیتوانست به حضور آن ایراد بگیرد.
متاسفانه، هر زمانی که «۱۵:۱۷ دقیقه به مقصدِ پاریس» از حربهها و حقههای رایج استفاده میکند تجربه فیلم ضربه میخورد.
اگرچه، پس از یک فلش فورواردِ سریع به صحنه قطار و حوادث آن، کارگردان ما را به سرعت وارد زمان حال حاضر میکند و از آن صحنه به بعد فیلم شبیه به یک مستند به نظر میرسد که شخصیتهای اصلی آن یعنی «استون»، «سدلر» و «اسکارلاتوس» شخصیتهای چند سال پیش خود را دوباره بازآفرینی کردهاند. هیچ کدام از آثار مدرن «ایستوود» به این سبک ساخته نشدهاند و این اثر نیز بهتر از چیزی که انتظار داریم عمل میکرد.
حتی وقتی که «۱۵:۱۷ دقیقه به مقصدِ پاریس» دچار لغزش شده و از مسیر اصلی خود خارج میشود هم همچنان به عنوان قماری جذاب باقی میماند؛ ترکیب کردن سنت اجراهای غیر داستانی با عناصری از روایتهای قدیمی. مردانِ فیلم نیز به خوبی در فیلمی که شبیه به آثاری با محوریت رفاقت بین دوستان میماند قرار میگیرند؛ «استون» عضو اضافی گروه است که امیدوار است با این قضیه بتواند شفافیت را به زندگی خود بیاورد، «اسکارلاتوس» سرباز تازهکاری است که مشکلات کمتری دارد و «سدلر» هم رفیقی است که ترجیح میدهد به استراحت و مِی خواری مشغول شود تا هر کار دیگری.
اتمسفری که بین شخصیتها جریان دارد، در صحنههای ابتدایی به نوعی شوکهکننده است، علیالخصوص هنگامی که «استون» درباره بیهدف بودن زندگی خود صحبت میکند و بقیه سعی در آرام کردن او دارند. آنها بازیگرانِ خیلی خوبی نیستند، اما در بازی کردن نقش خود مشکلی ندارند و صحنههایی که با یکدیگر بازی کردهاند (که شامل صحنههایی آرشیو شده نیز در انتها میشود)، گمنامی آنها قبل از این حادثه که به سر خط خبرها تبدیل شد را به خوبی برجسته میکند. اگراین فیلم در فستیوال فیلم True/False شرکت داده میشد، هیچکس نمیتوانست به حضور آن ایراد بگیرد.
متاسفانه، هر زمانی که «۱۵:۱۷ دقیقه به مقصدِ پاریس» از حربهها و حقههای رایج استفاده میکند تجربه فیلم ضربه میخورد.
بدبختی و مخصمهای که مادر «اسکارلاتوس» و مادر «استون» درگیر آن هستند، یعنی سر و کله زدن با مسئولین مدرسه به خاطر رفتار فرزندانشان در آن محیط بسیار ضعیف و ابتر است و حتی بدتر از آن، فیلمنامهای که «دوروثی بلیسکال» (بر طبق کتاب) نوشته است دچار سر نخ دادنهای بسیار عقبمانده و مسخرهای همچون «زندگی ما را به سوی چیزی بزرگ فرا میخواند) میشود و یا اینکه یکی از شخصیتها به فرزندش میگوید که خدا به او گفته که: «اتفاق خارقالعادهای در زندگی تو روی خواهد داد».
در نهایت، این فلسفهبازیها به کنار میروند هنگامی که «استون» تمرینات نظامی خود را که با نتایج نامشخصی همراه است ادامه میدهد و در نهایت به رفقای خود در تور اروپایی آنها میپیوندد. مسافرتهای آنها گویی که به داستانهای شجاعانه و خندهدار نزدیک میشود، اما اینگونه نیست؛ در عوض، در عین پرسهزدن در خیابانهای «رم» و «بروکسل»، آنها تبدیل به وسیلهای برای نگاه کردن به نوعی از زندگی که رگههایی از دوران ابتدایی بلوغ را در خود دارد میشوند که سعی میکند مثل «پسربچگی» (Boyhood) ارزش نهادن به لحظات عادی و قدر آنها را دانستن را ارج بنهد.
در نهایت، این فلسفهبازیها به کنار میروند هنگامی که «استون» تمرینات نظامی خود را که با نتایج نامشخصی همراه است ادامه میدهد و در نهایت به رفقای خود در تور اروپایی آنها میپیوندد. مسافرتهای آنها گویی که به داستانهای شجاعانه و خندهدار نزدیک میشود، اما اینگونه نیست؛ در عوض، در عین پرسهزدن در خیابانهای «رم» و «بروکسل»، آنها تبدیل به وسیلهای برای نگاه کردن به نوعی از زندگی که رگههایی از دوران ابتدایی بلوغ را در خود دارد میشوند که سعی میکند مثل «پسربچگی» (Boyhood) ارزش نهادن به لحظات عادی و قدر آنها را دانستن را ارج بنهد.
اگرچه که این اثر هیچ وقت به سطح داستانگویی و روایت قویِ آثاری همچون «پسربچگی» نمیرسد، اما در کارنامه «ایستوود» جایگاه خاصی خواهد داشت. در حالی که عنوان «پرچمهای پدرانِ ما» (Flags of Our Fathers) پیشآمدهای زندگی افرادی که زمانی به عنوان قهرمانان جنگ تقدیر شده اند را تصویر میکرد، «۱۵:۱۷ دقیقه به مقصدِ پاریس» دورانی که منتج به آن لحظه زندگیعوضکن شده است را به تصویر میکشد.
با این حال، هیچ کدام از این لحظات ارزشی نداشتند اگرکه نتیجه نهایی چیز جالبی نمیشد و صحنههای داخل قطار باعث میشوند که این بخش نیز تکمیل باشد. جدا از نامگذاری جنونآمیز تروریستی که در قطار است، صحنههایی که بین شخصیتها و تروریست داستان بخشی از بهترین لحظات کارگردانی «ایستوود» در کل کارنامهی کاری او است؛ نبردهای فیزیکی با حجم زیادی از خشونت و درد. این بخش از فیلم، سفر پر از دست انداز ما را در طول داستان ارزشمند میکند یا حداقل آن را از تلاش برای پیدا کردن لب مطلب حفظ میکند.
در تضاد با دو فیلم «ایوو جیما» که دو سوی مختلف از یک جنگ را نمایش میدادند، «۱۵:۱۷ دقیقه به مقصدِ پاریس» به آن دستهای از فیلمها تعلق دارد که «سالی» (Sully) و «تکتیرانداز آمریکایی» (American Sniper) نیز جزو آنها هستند؛ نشان دادن قهرمانهای معروف زندگی عادی و زندگی سادهی آنها.
با این حال، هیچ کدام از این لحظات ارزشی نداشتند اگرکه نتیجه نهایی چیز جالبی نمیشد و صحنههای داخل قطار باعث میشوند که این بخش نیز تکمیل باشد. جدا از نامگذاری جنونآمیز تروریستی که در قطار است، صحنههایی که بین شخصیتها و تروریست داستان بخشی از بهترین لحظات کارگردانی «ایستوود» در کل کارنامهی کاری او است؛ نبردهای فیزیکی با حجم زیادی از خشونت و درد. این بخش از فیلم، سفر پر از دست انداز ما را در طول داستان ارزشمند میکند یا حداقل آن را از تلاش برای پیدا کردن لب مطلب حفظ میکند.
در تضاد با دو فیلم «ایوو جیما» که دو سوی مختلف از یک جنگ را نمایش میدادند، «۱۵:۱۷ دقیقه به مقصدِ پاریس» به آن دستهای از فیلمها تعلق دارد که «سالی» (Sully) و «تکتیرانداز آمریکایی» (American Sniper) نیز جزو آنها هستند؛ نشان دادن قهرمانهای معروف زندگی عادی و زندگی سادهی آنها.
در تمام این سه فیلم، شخصیتهای مرد با حسی از وظیفه روبهرو هستند که با پیشرفتهای غیرمنتظرهای همراه شده است. در فیلمهایی قبلی اگرچه، آنها با سیستمی روبهرو بودند که نمیتوانست پاداش دستاوردهایشان را به خوبی بدهد و قدردانیهایی که بعدها ازشان شد آنها را به حاشیه راند. «۱۵:۱۷ دقیقه به مقصدِ پاریس» روشی سادهتر و کمتر پیچیده دارد. فیلم با مدالِ افتخار گرفتنهای شخصیتهای اصلی به پایان میرسد.
چیزی درباره دعوایی که «استون» یک ماه بعد در یک کلوپ متحمل شد یا تاثیری که این شهرت بینالمللی در زندگی آنها داشت در فیلم مشاهده نمیشود. اما تمام اینها رویدادهای اخیر هستند و با بازی کردن در فیلمی تنها ۳ سال پس از رویداد اصلی، «کلینت ایستوود» بخش جدیدی به زندگی آنها اضافه کرده است. در نتیجه، «۱۵:۱۷ دقیقه به مقصدِ پاریس» با موجهای مثبتی پایان مییابد که شما نمیتوانید به آنها اعتماد کنید و البته این حس که ماجراجویی آنها تازه آغاز شده است.
منبع: سایت نقدفارسی
مترجم: امید بصیری
چیزی درباره دعوایی که «استون» یک ماه بعد در یک کلوپ متحمل شد یا تاثیری که این شهرت بینالمللی در زندگی آنها داشت در فیلم مشاهده نمیشود. اما تمام اینها رویدادهای اخیر هستند و با بازی کردن در فیلمی تنها ۳ سال پس از رویداد اصلی، «کلینت ایستوود» بخش جدیدی به زندگی آنها اضافه کرده است. در نتیجه، «۱۵:۱۷ دقیقه به مقصدِ پاریس» با موجهای مثبتی پایان مییابد که شما نمیتوانید به آنها اعتماد کنید و البته این حس که ماجراجویی آنها تازه آغاز شده است.
منبع: سایت نقدفارسی
مترجم: امید بصیری
۰