نصرالله رادش؛ شاد زیستن با کمدی رفتار
دیدار با نصرالله رادش در محوطه زیبا، سرسبز و پر درخت فرهنگسرای نیاوران فرصتی فراهم آورد تا زیر سایه روشن درختان کهنسال و صدای چلچلهها به بهانه نمایش زیبا، شاد و مفرح او که مدت هاست بچهها را سرگرم و راضی راهی خانههای شان میکند.
کد خبر :
۵۸۲۳۶
بازدید :
۲۲۹۷
دیدار با نصرالله رادش در محوطه زیبا، سرسبز و پر درخت فرهنگسرای نیاوران فرصتی فراهم آورد تا زیر سایه روشن درختان کهنسال و صدای چلچلهها به بهانه نمایش زیبا، شاد و مفرح او که مدت هاست بچهها را سرگرم و راضی راهی خانههای شان میکند. با او از زندگی، از شادی و علاقهها و دلبستگی اش به صحنه بگوییم و بشنویم.
رادش از خاطرات سالهای دور و همچنین از محبوبیت خود در میان بچهها گفت. این گفتگو فرصت خوبی شد تا با هم مروری کنیم بر تازهترین حرفهای این هنرمند دوست داشتنی کشورمان. این گفتگوی صمیمی را از دست ندهید.
نمایش حسنی و عمو رادش نمایش شاد و مفرحی است. چطور ایدهها و زمینههایی را برای شاد بودن انتخاب میکنید؟
نوع نگاه هر کسی فرق میکند. من دوست دارم شلیک خنده پی در پی و بی وقفه باشد و در سالن واکنشها را بشنوم و ببینم. یا این که بچهها پراکنده در گوشه و کنار بخندند مخالفم. دوست دارم دسته جمعی بخندند و خنده شان بند نیاید. این نمایش با همه جذابیت هایش و با تمام علاقهای که به همه چیز آن دارم برایم کم است، چون ملاک من خنده است.
حتما خنده گرفتن هم دغدغه تان است؟
بدون شک! برای بچهها حتما بایتد کمدی رفتار داشت. کمدی موقعیت، در جای خود درست است، اما برای بچهها کمدی رفتار اهمیت زیادی دارد؛ مثلا در همین نمایش جایی که جاخالی میدهم و دوتا تکان بیشتر به خودم میدهم به حسنی میگویم: «تیرهات تموم شد یا باز هم جاخالی بدم.» به اینجا که میرسم، میبینم بچهها میخندند. این نشان میدهد که کنش بدنی خیلی جوابگوست. خود من خیلی اهل کمدی رفتارم و آن را دوست دارم. جالب است که این جنس کمدی برای بزرگترها هم جواب میدهد.
نمایش حسنی و عمو رادش نمایش شاد و مفرحی است. چطور ایدهها و زمینههایی را برای شاد بودن انتخاب میکنید؟
نوع نگاه هر کسی فرق میکند. من دوست دارم شلیک خنده پی در پی و بی وقفه باشد و در سالن واکنشها را بشنوم و ببینم. یا این که بچهها پراکنده در گوشه و کنار بخندند مخالفم. دوست دارم دسته جمعی بخندند و خنده شان بند نیاید. این نمایش با همه جذابیت هایش و با تمام علاقهای که به همه چیز آن دارم برایم کم است، چون ملاک من خنده است.
حتما خنده گرفتن هم دغدغه تان است؟
بدون شک! برای بچهها حتما بایتد کمدی رفتار داشت. کمدی موقعیت، در جای خود درست است، اما برای بچهها کمدی رفتار اهمیت زیادی دارد؛ مثلا در همین نمایش جایی که جاخالی میدهم و دوتا تکان بیشتر به خودم میدهم به حسنی میگویم: «تیرهات تموم شد یا باز هم جاخالی بدم.» به اینجا که میرسم، میبینم بچهها میخندند. این نشان میدهد که کنش بدنی خیلی جوابگوست. خود من خیلی اهل کمدی رفتارم و آن را دوست دارم. جالب است که این جنس کمدی برای بزرگترها هم جواب میدهد.
با بچهها از گذشته کار کرده اید؟
در گذشته در مهد کو دک هم اجرا میکردم. لازم نیست برای شناخت بچهها حتما نمایش اجرا کرد. دورو بر همه ما بچهها هستند. در جمع و در مهمانیها حوصله آدم بزرگها را نداشتم. به همین دلیل بچهها را دور خودم جمع میکردم به اتاق دیگری میبردم و با آنها بازی میکردم؛ چون از خندههای آنها کیف میکنم؛ درست مثل کودکی خودمان که سرشار از خنده بود. بچهها رهاتر از آدم بزرگها هستند.
بزرگترها چگونه اند؟
آدم بزرگها وقتی جایی مینشینند، فکر میکنند اگر بخندند از شأن و منزلت شان کم میشود و سبک میشوند، اما بچهها از ما بزرگترها جلوتر هستند؛ چون به این فکر نمیکنند که حالا که دارم میخندم، مثلا ممکن است همکارم مرا ببیند و به پرستیژم لطمه بخورد.
شادی چقدر در زندگی تان تاثیر دارد؟
شادی لازمه انسان است؛ لازمه زندگی است. یک اصل بدیهی زنگی است.
خاطرهای از تاثیر شادی دارید؟
بچه که بودیم، مدرسه که تعطیل میشد بچهها خوشحال میشدند. الان هم همین طور است و این به نظرم یک مصیبت بزرگ برای مملکت ماست. دوستی داشتم که همسر و بچه اش به یکی از کشورها رفته بودند و قرار بود خودش هم به آنها ملحق شود. همسرش بچه شان را در مدرسهای ثبت نام کرده بو د. دوستم تعریف میکرد روز سوم بچه ما با این که در کشور غریبی بود و پدرش هم حضور نداشت، گفته بود؛ خانه نمیآیم و میخواهم در مدرسه بمانم. نمیخواهم شعار بدهم، اما ایمان دارم که در فضای مفرح و شاد، استرس که ضد شادی و آرامش است از بین میرود.
در گذشته در مهد کو دک هم اجرا میکردم. لازم نیست برای شناخت بچهها حتما نمایش اجرا کرد. دورو بر همه ما بچهها هستند. در جمع و در مهمانیها حوصله آدم بزرگها را نداشتم. به همین دلیل بچهها را دور خودم جمع میکردم به اتاق دیگری میبردم و با آنها بازی میکردم؛ چون از خندههای آنها کیف میکنم؛ درست مثل کودکی خودمان که سرشار از خنده بود. بچهها رهاتر از آدم بزرگها هستند.
بزرگترها چگونه اند؟
آدم بزرگها وقتی جایی مینشینند، فکر میکنند اگر بخندند از شأن و منزلت شان کم میشود و سبک میشوند، اما بچهها از ما بزرگترها جلوتر هستند؛ چون به این فکر نمیکنند که حالا که دارم میخندم، مثلا ممکن است همکارم مرا ببیند و به پرستیژم لطمه بخورد.
شادی چقدر در زندگی تان تاثیر دارد؟
شادی لازمه انسان است؛ لازمه زندگی است. یک اصل بدیهی زنگی است.
خاطرهای از تاثیر شادی دارید؟
بچه که بودیم، مدرسه که تعطیل میشد بچهها خوشحال میشدند. الان هم همین طور است و این به نظرم یک مصیبت بزرگ برای مملکت ماست. دوستی داشتم که همسر و بچه اش به یکی از کشورها رفته بودند و قرار بود خودش هم به آنها ملحق شود. همسرش بچه شان را در مدرسهای ثبت نام کرده بو د. دوستم تعریف میکرد روز سوم بچه ما با این که در کشور غریبی بود و پدرش هم حضور نداشت، گفته بود؛ خانه نمیآیم و میخواهم در مدرسه بمانم. نمیخواهم شعار بدهم، اما ایمان دارم که در فضای مفرح و شاد، استرس که ضد شادی و آرامش است از بین میرود.
خود شما چطور خودتان را شاد نگه میدارید؟
سعی میکنم از «مدیتیشن» کمک بگیرم؛ چون به نظرم شادی، نبودن افکار منفی است. هر چه میزان افکار منفی کم شود مقدار شادی ما بیشتر میشود.
یعنی فکرهای منفی این قدر بر میزان ناشاد بودن ما تاثیر میگذارند؟!
تعبیر من مانند این بیت معروف حافظ شیرازی است که میگوید «دیو چو بیرون رود، فرشته در آید» یعنی عامل بدبختی ما فکرهای منفی ماست. البته خودم را از این قاعده مستثنا نمیدانم. گاه فکر میکنم این افکار منفی هجوم بیشتری میآورند.
راه حل چیست؟
نوعی مبارزه کردن است. سعی میکنم بیشتر به سمت سکوت و خلوت با خودم بروم و از آلودگیهای صوتی و ازدحام و به قول برخی افراد معنوی؛ از آن لشکریان منفی که افکار منفی ایجاد میکنند کناره گیری کنم. خلاصه باید از این فضا کناره گیری کرد تا از نابودی رها شویم.
حال تان که خوب است جوک میگویید و بلند بلند با دوستان میخندید؟
نه! اتفاقا بیشتر علاقهمند به خاموشی ذهن هستم. خیلیها به شادی به همین شیوهای که شما میگویید میپردازند؛ یعنی با خندیدنهای بلند و قهقهه زدنها و جوک گفتن ها، اما نه اهل شلوغ کاری، نه جوک گویی و نه قهقهه زدن هستم. لحظهای که خاموشم، حالم خیلی خوب است.
سعی میکنم از «مدیتیشن» کمک بگیرم؛ چون به نظرم شادی، نبودن افکار منفی است. هر چه میزان افکار منفی کم شود مقدار شادی ما بیشتر میشود.
یعنی فکرهای منفی این قدر بر میزان ناشاد بودن ما تاثیر میگذارند؟!
تعبیر من مانند این بیت معروف حافظ شیرازی است که میگوید «دیو چو بیرون رود، فرشته در آید» یعنی عامل بدبختی ما فکرهای منفی ماست. البته خودم را از این قاعده مستثنا نمیدانم. گاه فکر میکنم این افکار منفی هجوم بیشتری میآورند.
راه حل چیست؟
نوعی مبارزه کردن است. سعی میکنم بیشتر به سمت سکوت و خلوت با خودم بروم و از آلودگیهای صوتی و ازدحام و به قول برخی افراد معنوی؛ از آن لشکریان منفی که افکار منفی ایجاد میکنند کناره گیری کنم. خلاصه باید از این فضا کناره گیری کرد تا از نابودی رها شویم.
حال تان که خوب است جوک میگویید و بلند بلند با دوستان میخندید؟
نه! اتفاقا بیشتر علاقهمند به خاموشی ذهن هستم. خیلیها به شادی به همین شیوهای که شما میگویید میپردازند؛ یعنی با خندیدنهای بلند و قهقهه زدنها و جوک گفتن ها، اما نه اهل شلوغ کاری، نه جوک گویی و نه قهقهه زدن هستم. لحظهای که خاموشم، حالم خیلی خوب است.
خندیدن را میوه شادی میدانید؟
جالب است که ما آدمها فکر میکنیم هر که دارد میخندد شاد است، اما به نظرم الزاما خنده نشانه شاد بودن نیست. خیلی از خندهها عادت است؛ یعنی طرف مثل یک ربات میماند. خود من سالها کارم این بود در مدرسه، پیش دوستا، اطرافیان و دورهمیها بگو بخند داشتم. جوک میگفتم، ادا و اصول در میآوردم و همه را میخنداندم، اما در دلم خیلی کمتر از حالا شاد بودم.
خب با مشکلات میشود کنار آمد یا آنها را زدود؟
اینها البته نیاز به بحثهای عمیق و ریشهای دارد، من هم که فیلسوف نیستم. (خنده)
شما یکی از اعضای خاص ساعت خوش بودید که همان زمان هم مشهور شدید و بین جوانان آن موقع محبوبیت داشتید. بازیهای تان هم با شور و حرارت بود. در آیتمها هم ادا و هم فیزیک خاصی را به کار میبردید. اینها ویژگیهای رفتاری شما هم بود که در بازی تان نمایان بود؟
خب! در مدرسه که چیزی را تعریف میکردم، بچهها به من مینگفتند. برو در جشنهای مدرسه نمایش اجرا کن. میگفتند تو یک چیز ساده را خیلی گرم تعریف میکنی ما میخندیم. اینها به نظرم ذاتی است و من هم به غریزه و ذات خیلی اعتقاد دارم. مخالف تحصیلات آکادمیک نیستم، اما خیلی از کارهای موفق، از غریزه میآید.
در سریال «باغ مظفر» هم یک گریم متفاوت در نقش حیف نون داشتید. حیف نون شخصیت عجیب و غریبی بود که بازی شما به آن هویت و جان داد. چطور به روحیات و اخلاقیات آن شخصیت جان دادید؟
به الهام خیلی اعتقاد دارم. درست است که دور و برمان آدمهایی یا تصویرها و نشانههایی را میبینیم، اما این که به بازیگر در حین بازی الهامی برسد، دیگر دست من و تو نیست. فکر میکنم هشتاد نود درصد لطف الهی است که به بازیگر داده میشود. به مجسمه ساز بزرگی میگویند چطور این مجسمه را ساختی؟ میگوید این مجسمه در سنگ هست، من فقط اضافاتش را بر میدارم. یا شاعر بزرگی بود که وقتی از خواب بیدار شد، همسرش به او گفت، دیشب چه شعر زیبایی نوشتی!
شاعر گفت، اما من شعری ننوشتم، اصلا وقتی هوشیارم نمیتوانم شعری بگویم. بله! ما سعی خودمان را میکنیم، اما میزان تاثیر تلاش مان به نسبت میزان الهامی که ممکن است به ما بشود، خیلی اندک است. همان طور که میدانید صورتک سازی هم میکنم، اما هیچ وقت نمیتوانم یک صورتک رئالیستی بسازم. حداقل تا الان صد چهره دفرمه درست کرده ام. مبنای ماجرا این است که میگویند باید بتوانی رئال کار کنی تا بعد بتوانی دفرمه کار کنی، اما من اصلا رئال بلد نیستم!
منبع: هفته نامه همشهری شش و هفت
۰