چیزی نیست منم
ظریف سوار بر یک ماشین مدلبالا رسید به چراغقرمز و گفت: « ایبابا اینکه همهش قرمزه که...» و زد روی ترمز. همینطوری با اعصاب خردوخاکشیر پشت فرمان نشسته بود و داشت فکر و خیال میکرد که با برجام چه کند که زارت یک ماشینی از پشت زد بهش و ماشین ظریف ششمترو ٣٠ سانت پرید جلو و نصفش جمع شد.
کد خبر :
۶۰۴۱
بازدید :
۹۴۷
پوریا عالمی در روزنامه شرق نوشت: ظریف سوار بر یک ماشین مدلبالا رسید به چراغقرمز و گفت: « ایبابا اینکه همهش قرمزه که...» و زد روی ترمز. همینطوری با اعصاب خردوخاکشیر پشت فرمان نشسته بود و داشت فکر و خیال میکرد که با برجام چه کند که زارت یک ماشینی از پشت زد بهش و ماشین ظریف ششمترو ٣٠ سانت پرید جلو و نصفش جمع شد.
عصبانی شد و گفت: « ایبابا» و از ماشین پیاده شد و دید یک نیسان بهش زده. رفت سمت راننده و گفت آقا این چه وضعش است؟ رانندهه گفت:« من دلواپسم و دلواپسی ضربان قلب را زیاد میکند و ضربان قلب که برود بالا فشار میرود بالا و فشار که بالا برود اختیار از دست آدم خارج میشود. اینطوری شد که من حواسم نبود و دلواپسی سبب شد بزنم به شما». ظریف گفت: «ایبابا حالا هرچی. خسارتی که زدی را جبران کن».
دلواپسه گفت: «چی را جبران کنم و چطوری؟ من کل نیسانم ششمیلیونو ٣٠٠ هزار تومان میارزد و کلش را هم بفروشم پول چراغ ترمز ماشین مدلبالای شما نمیشود. حالا کاری به رانتمانت نداشته باش ولی من خیلی گنجشکروزیام، از کجا بیاورم بدم؟ من فقط بلدم بزنم و بروم. الان هم چراغ قرمز بود مجبور شدم بزنم و بمانم. وگرنه همیشه خیلی یواشکی میمالم و در میروم...» و شروع کرد به گریهوزاری و غش کرد که بیایند بستریش کنند.
ظریف گفت: « ایبابا ولی مملکت قانون دارد و باید خسارت بدهی یا وایسی پلیس بیاید». دلواپسه غش و ضعف کرد و داد و هوار راه انداخت که «چطوری بگم ندارم؟». ظریف گفت: « ایبابا زدی نصف ماشین جمع شده و جلو پیشرفت ما را گرفتی و اینهمه هزینه واسه ما ایجاد کردی و باعث ترافیک هم شدی. ولی عیبی ندارد. دیگر شلوغ نکن و مراقب باش دیگر نزنی به کسی». دلواپسه تشکر کرد و سوار نیسانش شد.
آقای ظریف با اعصاب خردوخاکشیر رفت و ماشین را روشن کرد و رفت و رفت و رسید به چراغقرمز بعدی و زد روی ترمز و با خودش گفت « ایبابا چه شانس بدی و فکر این دلواپسه را نکرده بودم و زد ماشین را هم داغون کرد و رفت...».
توی همین فکر و خیالها بود که یکهو زااااارت یکی از پشت زد بهش و ماشین را تا کاپوت جلو کاملا جمع کرد و بدون استفاده شد. آقای ظریف عصبانی شد و خواست از ماشین پیاده شود که برود با راننده عقبیه سنگها را وا بکند، دید ماشین عقبیه همان نیسانه است و رانندهه هم کلهاش را از پنجره آورده بیرون و داد میزند: «چیزی نیست... منم... زحمت نکش از ماشین پیاده نشو... چیزی نیست... خودیه... منم...».
عصبانی شد و گفت: « ایبابا» و از ماشین پیاده شد و دید یک نیسان بهش زده. رفت سمت راننده و گفت آقا این چه وضعش است؟ رانندهه گفت:« من دلواپسم و دلواپسی ضربان قلب را زیاد میکند و ضربان قلب که برود بالا فشار میرود بالا و فشار که بالا برود اختیار از دست آدم خارج میشود. اینطوری شد که من حواسم نبود و دلواپسی سبب شد بزنم به شما». ظریف گفت: «ایبابا حالا هرچی. خسارتی که زدی را جبران کن».
دلواپسه گفت: «چی را جبران کنم و چطوری؟ من کل نیسانم ششمیلیونو ٣٠٠ هزار تومان میارزد و کلش را هم بفروشم پول چراغ ترمز ماشین مدلبالای شما نمیشود. حالا کاری به رانتمانت نداشته باش ولی من خیلی گنجشکروزیام، از کجا بیاورم بدم؟ من فقط بلدم بزنم و بروم. الان هم چراغ قرمز بود مجبور شدم بزنم و بمانم. وگرنه همیشه خیلی یواشکی میمالم و در میروم...» و شروع کرد به گریهوزاری و غش کرد که بیایند بستریش کنند.
ظریف گفت: « ایبابا ولی مملکت قانون دارد و باید خسارت بدهی یا وایسی پلیس بیاید». دلواپسه غش و ضعف کرد و داد و هوار راه انداخت که «چطوری بگم ندارم؟». ظریف گفت: « ایبابا زدی نصف ماشین جمع شده و جلو پیشرفت ما را گرفتی و اینهمه هزینه واسه ما ایجاد کردی و باعث ترافیک هم شدی. ولی عیبی ندارد. دیگر شلوغ نکن و مراقب باش دیگر نزنی به کسی». دلواپسه تشکر کرد و سوار نیسانش شد.
آقای ظریف با اعصاب خردوخاکشیر رفت و ماشین را روشن کرد و رفت و رفت و رسید به چراغقرمز بعدی و زد روی ترمز و با خودش گفت « ایبابا چه شانس بدی و فکر این دلواپسه را نکرده بودم و زد ماشین را هم داغون کرد و رفت...».
توی همین فکر و خیالها بود که یکهو زااااارت یکی از پشت زد بهش و ماشین را تا کاپوت جلو کاملا جمع کرد و بدون استفاده شد. آقای ظریف عصبانی شد و خواست از ماشین پیاده شود که برود با راننده عقبیه سنگها را وا بکند، دید ماشین عقبیه همان نیسانه است و رانندهه هم کلهاش را از پنجره آورده بیرون و داد میزند: «چیزی نیست... منم... زحمت نکش از ماشین پیاده نشو... چیزی نیست... خودیه... منم...».
۰