پیامبران جدید سرمایه
نیکول اشاف، مدرس جامعهشناسی در دانشگاه بوستون، کتابی نوشته است با عنوان پیامبران جدید سرمایه. او در این کتابْ اسطورهسازیهای مدرن سرمایهداری را بررسی میکند. اشاف میگوید سرمایهداری همواره به داستانهایی نیاز داشته است تا «ما را صبحها از تخت بیرون بکشد»، قصههایی دربارۀ کاپیتالیسم خلاق و تفکر مثبت که پیامبران جدیدی مثل بیل گیتس و اپرا وینفری تعریف میکنند. این قصهها کمک میکنند مردم قانع شوند که کاپیتالیسمْ بهترین یا تنها راه ممکن برای سازماندهی جامعه است.
کد خبر :
۶۵۷۹۵
بازدید :
۱۵۹۵
دیسنت | گفتوگوی ریچل کوهن با نیکول اشاف، نیکول اشاف، مدرس جامعهشناسی در دانشگاه بوستون، کتابی نوشته است با عنوان پیامبران جدید سرمایه. این کتاب اسطورهسازی مدرنی را بررسی میکند که بخشی حیاتی از سرمایهداری قرن بیستویکم است. پیامبران جدید سرمایه کتابی کوتاه و محرک است که نگاهی نقادانه دارد به رتوریک موردحمایت «پیامبران جدید»، مثل اپرا وینفری، شریل سندبرگ مدیر عملیات فیسبوک، بیل و ملیندا گیتس، و جان مکی مدیرعامل هول فودز.
ریچل کوهن: کتاب شما ذکر میکند که سرمایهداری به قصههایی نیاز داشته است و خواهد داشت که به آنها چنگ بزنیم تا «ما را صبحها از تخت بیرون بکشند و به یادمان بیاورند کجا میرویم». چرا اینچنین است؟ آیا سوسیالیسم هم پیامبران خودش را دارد؟
نیکول اشاف: قصهها، بهعنوان حاملان هنجارها و ایدهها و درسهای اخلاقی، برای همۀ جوامع مهم هستند و جوامع کاپیتالیست از این امر مستثنی نیستند. در جوامع کاپیتالیست، همواره میان چیزهایی که ارزشمند میدانیم (خانواده، اجتماع، کامیابی، آموزش، فرهنگ) و معماری اقتصادمان (که به سود اولویت میدهد) نوعی گسستگی وجود دارد. قصههایی دربارۀ «کاپیتالیسم خلاق» و تفکر مثبت، که افرادی مثل بیل گیتس و اپرا وینفری تعریف میکنند، مهماند، زیرا اهمیت این گسستگی را کمتر جلوه میدهند. این قصهها کمک میکنند که مردم اقناع شوند که کاپیتالیسمْ بهترین، یا تنها راه ممکن سازماندهی جامعه است.
همانطور که همیشه افرادی بودهاند که قصههایشان کاپیتالیسم را تقویت کند، از بن فرانکلین تا جان مکی، همیشه هم صداهایی بودهاند که کاپیتالیسم و سلسلهمراتب موجود قدرت را به چالش بکشند. در ایالات متحده میشود از قصههای روایتشده از سوی امثال یوجین وی دبز، اما گلدمن، مارتین لوترکینگ، الا بیکر، و ریچل کارسون نام برد. اما اگر به تاریخ جنبشهای کارگری، حقوق مدنی، فمینیستی و محیطزیستی نگاه کنیم، اهمیت صداها و اقدامهای جمعی بهجای چند پیامبر قدرتمند و ساختارهای رهبری سلسلهمراتبی برجسته مینماید. جنبشهای اجتماعی موفق از افراد معمولی، منتقد و توانمندشده ساخته میشوند و فکر میکنم اینْ ارزشِ تلاش را دارد.
کوهن: شما به محبوبیت هول فودز۱ میپردازید و دربارۀ ظهور «سیاست سبک زندگی» بحث میکنید که بهموجبش افرادْ انتخابهای مصرفی را با سیاست و شهروندی مخلوط میکنند. شما میپذیرید که با فرض اینکه تحول اجتماعی غالباً سراب به نظر میرسد، برای بسیاری از افراد جنبهای از توانمندسازی هست که با اصلاح انتخابهای مصرفیِ شخص به دست میآید، مثلاً خرید محصولات ارگانیک یا گیاهخوارشدن. بهنظر شما کجای این ایده مشکل دارد و چه راه بهتری برای اندیشیدن به عمل مصرفکننده و تغییر اجتماعی وجود دارد؟
اشاف: بستگی دارد از سیاست سبک زندگی چه چیزی میخواهید. اگر هدفتان این است که سالمتر بخورید یا با کاهش اموالتان زندگیتان را ساده کنید، خرید چیزهای بهتر (درصورتیکه پولش را داشته باشید) میتواند بسیار توانمندکننده باشد. اما اگر هدفتان این است که روی رَویههای بزرگتری مثل تخریب محیطزیست یا فقر جهانی اثر بگذارید، سیاست سبک زندگیْ پاسخ موردنظر شما نیست. شرکتهایی که چیزهای خوبی مثل غذای ارگانیک یا اثاثیۀ بادوام تولید میکنند مثل همۀ شرکتهای دیگر هستند و باید بهشکل مداوم توسعه پیدا کنند و بیشتر تولید کنند تا به سود برسند.
این به این معنا نیست که دستزدن به انتخابهای بهتر فایدهای ندارد و ما نباید شیوۀ تولید چیزها را به چالش بکشیم، بلکه صرفاً دعوتی است به شکلهای متفاوتی از پروژهها. بحران زیستمحیطی درنهایت بحرانی سیاسی و اجتماعی است که تنها با اقدام جمعی ممکن است حل شود.
کوهن: یک بخش به ظهور «سرمایهداران خیرخواه» میپردازد، مثل خانوادههای گیتس، والتون، براد و بافت. در عصر منابع کمیاب و بودجههای روبهکاهشِ دولتها، چرا باید نگران نفوذ روبهرشد خیرخواهان باشیم؟
اشاف: دورههای فعالیت فزایندۀ بنیادهای خیریه، یا «سرمایهداران خیرخواهِ» این روزها، بهشکلی تاریخی علائمی هستند از بحران اجتماعی مرتبط با نابرابری روبهرشد. این شاید در ظاهر چیزی مثبت به نظر برسد، اما نمیتوانیم از بنیادهای بزرگ انتظار داشته باشیم که نابرابری، فقر یا دیگر مشکلات اجتماعی را حل کنند.
بنیادها اذهان را از چگونگی خلق ثروت منحرف میکنند و کاری میکنند که به نظر برسد «خیرخواهها» از سر خوبی ذاتیشان به مردم لطف میکنند. این امر این واقعیت را مخفی میکند که ثروتی که آنها انباشتهاند صرفاً نتیجۀ زیرکی یا قابلیت آنها نبوده است. دستیابی به این ثروت با همکاری همۀ افرادی ممکن شده است که برای آنها کار کردهاند؛ بگذریم از زیرساختهای عمومی ممکنشده بهدست مالیاتدهندهها. بنیادها، با جازدن خودشان بهعنوان خیرخواهانِ دوآتشه و مؤسسههای خیریه، آثار چهار دهۀ آخرِ لابیگری شدید برای مقرراتزدایی مالی و کاهش مالیات و همینطور حملات هماهنگشده به کارگران و اتحادیهها از سوی کسبوکارها و نخبگان را پاک میکنند.
وقتی بنیادها کمک مالی خیرخواهانه میکنند، برخلاف مالیات دادن، آنها هستند که انتخاب میکنند در چه پروژههایی سرمایهگذاری کنند. این پروژهها اغلب برخی نتایج مترقیانه دارند، مثلاً کودکان فقیر واکسینه میشوند، درحالیکه بدون این کمکها چنین امکانی نداشتند. اما این کمکها اغلب شامل اهداف محافظهکارانه هم هستند، مثلاً خانوادۀ گیتس درعوضِ حمایت از مراقبت بهداشتی عمومی، طرفدار کالاییکردن خدمات بهداشتی هستند و خیلی از بنیادها پشتیبان خصوصیسازیِ آموزش عمومی و کاهش نقش والدین و معلمها در نحوۀ ادارۀ مدارس هستند.
چندان فرقی نمیکند که طرحهای بنیادها را دوست داشته باشیم یا نه، زیرا افرادی مثل بیل و ملیندا گیتس بهشدت قدرتمندند و اساساً به جایی پاسخگو نیستند. ما هیچ سهمی در تعیین شیوۀ استفاده از پول بنیاد نداریم، حتی وقتی روی زندگی افراد اثری عمیق میگذارد.
کوهن: شما میگویید که این قصهها دربارۀ کاپیتالیسم «نیازمند بازاندیشی بنیادینی دربارۀ شیوۀ کنونی زندگی هستند: چشماندازی که ترس از خشونت و بینظمی را القا میکند، و دلهرهای عمیقتر که نکند در فرایند دگرگونی جامعهْ خودمان و ماهیت کیستیمان را از دست بدهیم». چگونه بر این ترسها غلبه میکنیم؟
اشاف: سرمایهداری سیستمی اضطرابآور است. افرادْ بیشتر انرژیشان را صرف بقا میکنند، پس اینکه به آنها بگوییم نوع دیگری از جامعه را تصور کنند احتمالاً احمقانه و ناخوشایند خواهد بود. اما وقتی به تاریخ آمریکا نگاه میکنیم (به بردهداری، کار کودکان، سرکوب زنان، جیم کرو۲، همجنسگراهراسی)، این چیزها خودبهخود بهتر نشدند.
ریچل کوهن: کتاب شما ذکر میکند که سرمایهداری به قصههایی نیاز داشته است و خواهد داشت که به آنها چنگ بزنیم تا «ما را صبحها از تخت بیرون بکشند و به یادمان بیاورند کجا میرویم». چرا اینچنین است؟ آیا سوسیالیسم هم پیامبران خودش را دارد؟
نیکول اشاف: قصهها، بهعنوان حاملان هنجارها و ایدهها و درسهای اخلاقی، برای همۀ جوامع مهم هستند و جوامع کاپیتالیست از این امر مستثنی نیستند. در جوامع کاپیتالیست، همواره میان چیزهایی که ارزشمند میدانیم (خانواده، اجتماع، کامیابی، آموزش، فرهنگ) و معماری اقتصادمان (که به سود اولویت میدهد) نوعی گسستگی وجود دارد. قصههایی دربارۀ «کاپیتالیسم خلاق» و تفکر مثبت، که افرادی مثل بیل گیتس و اپرا وینفری تعریف میکنند، مهماند، زیرا اهمیت این گسستگی را کمتر جلوه میدهند. این قصهها کمک میکنند که مردم اقناع شوند که کاپیتالیسمْ بهترین، یا تنها راه ممکن سازماندهی جامعه است.
همانطور که همیشه افرادی بودهاند که قصههایشان کاپیتالیسم را تقویت کند، از بن فرانکلین تا جان مکی، همیشه هم صداهایی بودهاند که کاپیتالیسم و سلسلهمراتب موجود قدرت را به چالش بکشند. در ایالات متحده میشود از قصههای روایتشده از سوی امثال یوجین وی دبز، اما گلدمن، مارتین لوترکینگ، الا بیکر، و ریچل کارسون نام برد. اما اگر به تاریخ جنبشهای کارگری، حقوق مدنی، فمینیستی و محیطزیستی نگاه کنیم، اهمیت صداها و اقدامهای جمعی بهجای چند پیامبر قدرتمند و ساختارهای رهبری سلسلهمراتبی برجسته مینماید. جنبشهای اجتماعی موفق از افراد معمولی، منتقد و توانمندشده ساخته میشوند و فکر میکنم اینْ ارزشِ تلاش را دارد.
کوهن: شما به محبوبیت هول فودز۱ میپردازید و دربارۀ ظهور «سیاست سبک زندگی» بحث میکنید که بهموجبش افرادْ انتخابهای مصرفی را با سیاست و شهروندی مخلوط میکنند. شما میپذیرید که با فرض اینکه تحول اجتماعی غالباً سراب به نظر میرسد، برای بسیاری از افراد جنبهای از توانمندسازی هست که با اصلاح انتخابهای مصرفیِ شخص به دست میآید، مثلاً خرید محصولات ارگانیک یا گیاهخوارشدن. بهنظر شما کجای این ایده مشکل دارد و چه راه بهتری برای اندیشیدن به عمل مصرفکننده و تغییر اجتماعی وجود دارد؟
اشاف: بستگی دارد از سیاست سبک زندگی چه چیزی میخواهید. اگر هدفتان این است که سالمتر بخورید یا با کاهش اموالتان زندگیتان را ساده کنید، خرید چیزهای بهتر (درصورتیکه پولش را داشته باشید) میتواند بسیار توانمندکننده باشد. اما اگر هدفتان این است که روی رَویههای بزرگتری مثل تخریب محیطزیست یا فقر جهانی اثر بگذارید، سیاست سبک زندگیْ پاسخ موردنظر شما نیست. شرکتهایی که چیزهای خوبی مثل غذای ارگانیک یا اثاثیۀ بادوام تولید میکنند مثل همۀ شرکتهای دیگر هستند و باید بهشکل مداوم توسعه پیدا کنند و بیشتر تولید کنند تا به سود برسند.
این به این معنا نیست که دستزدن به انتخابهای بهتر فایدهای ندارد و ما نباید شیوۀ تولید چیزها را به چالش بکشیم، بلکه صرفاً دعوتی است به شکلهای متفاوتی از پروژهها. بحران زیستمحیطی درنهایت بحرانی سیاسی و اجتماعی است که تنها با اقدام جمعی ممکن است حل شود.
کوهن: یک بخش به ظهور «سرمایهداران خیرخواه» میپردازد، مثل خانوادههای گیتس، والتون، براد و بافت. در عصر منابع کمیاب و بودجههای روبهکاهشِ دولتها، چرا باید نگران نفوذ روبهرشد خیرخواهان باشیم؟
اشاف: دورههای فعالیت فزایندۀ بنیادهای خیریه، یا «سرمایهداران خیرخواهِ» این روزها، بهشکلی تاریخی علائمی هستند از بحران اجتماعی مرتبط با نابرابری روبهرشد. این شاید در ظاهر چیزی مثبت به نظر برسد، اما نمیتوانیم از بنیادهای بزرگ انتظار داشته باشیم که نابرابری، فقر یا دیگر مشکلات اجتماعی را حل کنند.
بنیادها اذهان را از چگونگی خلق ثروت منحرف میکنند و کاری میکنند که به نظر برسد «خیرخواهها» از سر خوبی ذاتیشان به مردم لطف میکنند. این امر این واقعیت را مخفی میکند که ثروتی که آنها انباشتهاند صرفاً نتیجۀ زیرکی یا قابلیت آنها نبوده است. دستیابی به این ثروت با همکاری همۀ افرادی ممکن شده است که برای آنها کار کردهاند؛ بگذریم از زیرساختهای عمومی ممکنشده بهدست مالیاتدهندهها. بنیادها، با جازدن خودشان بهعنوان خیرخواهانِ دوآتشه و مؤسسههای خیریه، آثار چهار دهۀ آخرِ لابیگری شدید برای مقرراتزدایی مالی و کاهش مالیات و همینطور حملات هماهنگشده به کارگران و اتحادیهها از سوی کسبوکارها و نخبگان را پاک میکنند.
وقتی بنیادها کمک مالی خیرخواهانه میکنند، برخلاف مالیات دادن، آنها هستند که انتخاب میکنند در چه پروژههایی سرمایهگذاری کنند. این پروژهها اغلب برخی نتایج مترقیانه دارند، مثلاً کودکان فقیر واکسینه میشوند، درحالیکه بدون این کمکها چنین امکانی نداشتند. اما این کمکها اغلب شامل اهداف محافظهکارانه هم هستند، مثلاً خانوادۀ گیتس درعوضِ حمایت از مراقبت بهداشتی عمومی، طرفدار کالاییکردن خدمات بهداشتی هستند و خیلی از بنیادها پشتیبان خصوصیسازیِ آموزش عمومی و کاهش نقش والدین و معلمها در نحوۀ ادارۀ مدارس هستند.
چندان فرقی نمیکند که طرحهای بنیادها را دوست داشته باشیم یا نه، زیرا افرادی مثل بیل و ملیندا گیتس بهشدت قدرتمندند و اساساً به جایی پاسخگو نیستند. ما هیچ سهمی در تعیین شیوۀ استفاده از پول بنیاد نداریم، حتی وقتی روی زندگی افراد اثری عمیق میگذارد.
کوهن: شما میگویید که این قصهها دربارۀ کاپیتالیسم «نیازمند بازاندیشی بنیادینی دربارۀ شیوۀ کنونی زندگی هستند: چشماندازی که ترس از خشونت و بینظمی را القا میکند، و دلهرهای عمیقتر که نکند در فرایند دگرگونی جامعهْ خودمان و ماهیت کیستیمان را از دست بدهیم». چگونه بر این ترسها غلبه میکنیم؟
اشاف: سرمایهداری سیستمی اضطرابآور است. افرادْ بیشتر انرژیشان را صرف بقا میکنند، پس اینکه به آنها بگوییم نوع دیگری از جامعه را تصور کنند احتمالاً احمقانه و ناخوشایند خواهد بود. اما وقتی به تاریخ آمریکا نگاه میکنیم (به بردهداری، کار کودکان، سرکوب زنان، جیم کرو۲، همجنسگراهراسی)، این چیزها خودبهخود بهتر نشدند.
مردم جنگیدند و مردند تا وضعیت را بهتر کنند. امروز هم این مبارزه را ادامه میدهند. کاپیتالیسمْ تحولی تاریخی است و هیچچیزش «طبیعی» یا «اجتنابناپذیر» نیست. همانطور که اورسولا لو گوین، نویسندۀ مشهور، اخیراً گفته است، «ما در کاپیتالیسم زندگی میکنیم و قدرتش ناگزیر به نظر میرسد، اما حق الهی سلطنت۳ نیز همینطور بود». اگر میخواهیم بهشکلی جدی به خلق نوع دیگری از جامعه بیندیشیم، مهم است که به یاد بیاوریم که تغییر در گذشته چگونه انجام شده است.
کوهن: یک بخشِ کتابتان میپردازد بهشکل خاصِ فمینیسم شریل سندبرگ، مدیرعامل فیسبوک. دیدهام که نویسندگانی مثل سارا جف، الیزابت استوکر بروینگ، سارا لئونارد، و ترسی مکمیلان کاتم هم نظیر حرف شما را میزنند. شما میگویید که رویکرد سندبرگ به تشویق زنان به «پیشرفتن» ۴ شاید به بخش کوچکی از زنان نخبه کمک کند به قدرت برسند، اما درنهایت به زنان پایین نردبان اقتصاد کمکی نخواهد کرد. چرا باید این دو غیرقابلجمع باشند؟
اشاف: تقریباً همه برای پرداخت هزینۀ چیزهای لازم برای بقا به دستمزد وابسته هستند. اما این دستمزدها مستقیماً از سود کسبوکارهایی میآیند که آنها برایشان کار میکنند. شغل رئیس یک شرکت، مرد یا زن، بیشینهکردن سودهاست و یکی از روشهای این کارْ پرداخت کمترین میزانِ ممکنِ حقوق و مالیات است.
کوهن: یک بخشِ کتابتان میپردازد بهشکل خاصِ فمینیسم شریل سندبرگ، مدیرعامل فیسبوک. دیدهام که نویسندگانی مثل سارا جف، الیزابت استوکر بروینگ، سارا لئونارد، و ترسی مکمیلان کاتم هم نظیر حرف شما را میزنند. شما میگویید که رویکرد سندبرگ به تشویق زنان به «پیشرفتن» ۴ شاید به بخش کوچکی از زنان نخبه کمک کند به قدرت برسند، اما درنهایت به زنان پایین نردبان اقتصاد کمکی نخواهد کرد. چرا باید این دو غیرقابلجمع باشند؟
اشاف: تقریباً همه برای پرداخت هزینۀ چیزهای لازم برای بقا به دستمزد وابسته هستند. اما این دستمزدها مستقیماً از سود کسبوکارهایی میآیند که آنها برایشان کار میکنند. شغل رئیس یک شرکت، مرد یا زن، بیشینهکردن سودهاست و یکی از روشهای این کارْ پرداخت کمترین میزانِ ممکنِ حقوق و مالیات است.
این به این معنی است که هدفهای رهبرانِ زن اغلب در تضاد با نیازهای زنان طبقۀ کارگر است. داشتن زنانی در بالای هرم شاید به جنگ با تبعیض جنسیتی کمک کند و مسیر ورود زنان دیگر بهسمت جایگاه رهبری را هموار کند، اما این ایده که رهبران زن شرایط بهتری برای بخش بزرگتری از زنان پیاده میکنند پیشینیۀ تاریخی کمی دارد.
مانیفست سندبرگ، که زنان را تشویق میکند رؤیاهایشان را با مسیرهای رشد آمریکا تطبیق دهند، دقیقاً در راستای نیازهای «سرمایه» است. بله، دیدن زنان در جایگاههای رهبری میتواند امیدبخش باشد، اما تبدیل این به سازکاری برای دستیابی به فمینیسمْ موانعی ساختاری را مخفی میکند که جلوی دسترسی بیشترِ زنان به امنیت و موفقیت را میگیرند و درعینحال نمای شایستهسالارانۀ شرکتهای بزرگ را صیقل میدهد.
مانیفست سندبرگ، که زنان را تشویق میکند رؤیاهایشان را با مسیرهای رشد آمریکا تطبیق دهند، دقیقاً در راستای نیازهای «سرمایه» است. بله، دیدن زنان در جایگاههای رهبری میتواند امیدبخش باشد، اما تبدیل این به سازکاری برای دستیابی به فمینیسمْ موانعی ساختاری را مخفی میکند که جلوی دسترسی بیشترِ زنان به امنیت و موفقیت را میگیرند و درعینحال نمای شایستهسالارانۀ شرکتهای بزرگ را صیقل میدهد.
فمینیسم حقیقی یعنی این ایده که هرکسی، فارغ از جنسیت، باید از این موارد برخوردار باشد: حقوقی خوب و حق اظهار وجود در محل کار، کرامت، احترام، خدمات بهداشتیِ باکیفیت و مراقبت از کودکان، حق مسکن و تحصیلات عالی، و شبکۀ قوی حمایتی برای افرادی با سن بالا، بیماری یا معلولیت. این برداشت از فمینیسمْ با مقیاسِِ بازیهای میلهای۵ شرکتها ناسازگار است.
کوهن: وقتی میشنویم که شرکتهایی که در تضاد با اتحادیهها هستند اعلام میکند که حداقل حقوق را افزایش میدهد یا گزینههای منعطفتری برای رفتوآمد در نظر میگیرد یا مرخصی زایمان باحقوق را افزایش میدهد، چگونه باید دربارۀ این صاحبکارها و مدلهای کسبوکار فکر کنیم؟ در عصری که هرچیزی را میشود بد و روبهوخامت دید، چگونه باید به این تقلاهای «کاپیتالیسم هوشیار» در بازار فکر کنیم؟
اشاف: قدرت منکوبکنندۀ کاپیتالیسم، اغلب، حسی از درماندگی و نومیدی القا میکند. پس میتوان درک کرد که چرا باید احساس امیدواری کنیم وقتی بعضی کسبوکارها تصمیمات کوچکی میگیرند که زندگی مردم را بهبود میبخشند، مثل افزایش حقوقها و بهبود شرایط کار. درنهایت هدفِ هر جنبش سیاسی همیشه باید بهبود زندگی افراد باشد. اما بین سود اعطاشده از سوی شرکتهای «هوشیار» و سودهای کسبشده از طریق مبارزه تفاوتی هست.
مثلاً به «برای ۱۵ بجنگید» توجه کنید. کسب ۱۵ دلار بهازای هر ساعت این واقعیت را تغییر نمیدهد که فلسفه وجودی این شرکتها کسب سود است (آنها میتوانند هزینۀ ناشی از پرداخت حقوقِ بیشتر را بر خود هموار کنند و عملاً بدون تغییری به کسبوکارشان ادامه دهند)، اما این به این معنی نیست که ۱۵ دلارْ ارزشِ جنگیدن را ندارد. حقوق ۱۵ دلار برای هر ساعت نشاندهندۀ تغییری بزرگ برای افرادی است که در فقر زندگی میکنند. پیروزیهایی مثل مورد اخیر در نیویورک هیجانانگیز هستند و نهتنها نشان میدهند که کارگران میتوانند با جنگیدن در کنار هم پیروز شوند، بلکه توان بالقوۀ مبارزههایشان برای ایجاد همبستگی و اعتمادبهنفسی را نشان میدهد که میتواند بهسمت جنبش دموکراتیکی گستردهتر برای تغییر هدایت شود.
• پیش از این نوشتاری از نیکول ام. اَشاف با عنوان گوشی هوشمند کالای معرّف عصر ما است در سایت ترجمان منتشر شده بود.
کوهن: وقتی میشنویم که شرکتهایی که در تضاد با اتحادیهها هستند اعلام میکند که حداقل حقوق را افزایش میدهد یا گزینههای منعطفتری برای رفتوآمد در نظر میگیرد یا مرخصی زایمان باحقوق را افزایش میدهد، چگونه باید دربارۀ این صاحبکارها و مدلهای کسبوکار فکر کنیم؟ در عصری که هرچیزی را میشود بد و روبهوخامت دید، چگونه باید به این تقلاهای «کاپیتالیسم هوشیار» در بازار فکر کنیم؟
اشاف: قدرت منکوبکنندۀ کاپیتالیسم، اغلب، حسی از درماندگی و نومیدی القا میکند. پس میتوان درک کرد که چرا باید احساس امیدواری کنیم وقتی بعضی کسبوکارها تصمیمات کوچکی میگیرند که زندگی مردم را بهبود میبخشند، مثل افزایش حقوقها و بهبود شرایط کار. درنهایت هدفِ هر جنبش سیاسی همیشه باید بهبود زندگی افراد باشد. اما بین سود اعطاشده از سوی شرکتهای «هوشیار» و سودهای کسبشده از طریق مبارزه تفاوتی هست.
مثلاً به «برای ۱۵ بجنگید» توجه کنید. کسب ۱۵ دلار بهازای هر ساعت این واقعیت را تغییر نمیدهد که فلسفه وجودی این شرکتها کسب سود است (آنها میتوانند هزینۀ ناشی از پرداخت حقوقِ بیشتر را بر خود هموار کنند و عملاً بدون تغییری به کسبوکارشان ادامه دهند)، اما این به این معنی نیست که ۱۵ دلارْ ارزشِ جنگیدن را ندارد. حقوق ۱۵ دلار برای هر ساعت نشاندهندۀ تغییری بزرگ برای افرادی است که در فقر زندگی میکنند. پیروزیهایی مثل مورد اخیر در نیویورک هیجانانگیز هستند و نهتنها نشان میدهند که کارگران میتوانند با جنگیدن در کنار هم پیروز شوند، بلکه توان بالقوۀ مبارزههایشان برای ایجاد همبستگی و اعتمادبهنفسی را نشان میدهد که میتواند بهسمت جنبش دموکراتیکی گستردهتر برای تغییر هدایت شود.
• پیش از این نوشتاری از نیکول ام. اَشاف با عنوان گوشی هوشمند کالای معرّف عصر ما است در سایت ترجمان منتشر شده بود.
منبع: ترجمان
مترجم: سهیل جاننثاری
پینوشتها:
• این مطلب گفتوگویی با نیکول اشاف است و در تاریخ ۱۸ آگوست ۲۰۱۵ با عنوان «Oprah Is Not Your Friend: A. Q&A with Nicole Aschoff» در وبسایت دیسنت منتشر شده است. وبسایت ترجمان در تاریخ ۹ آذر ۱۳۹۵ این مطلب را با عنوان «پیامبران جدید سرمایه» و با ترجمۀ سهیل جاننثاری منتشر کرده است.
پینوشتها:
• این مطلب گفتوگویی با نیکول اشاف است و در تاریخ ۱۸ آگوست ۲۰۱۵ با عنوان «Oprah Is Not Your Friend: A. Q&A with Nicole Aschoff» در وبسایت دیسنت منتشر شده است. وبسایت ترجمان در تاریخ ۹ آذر ۱۳۹۵ این مطلب را با عنوان «پیامبران جدید سرمایه» و با ترجمۀ سهیل جاننثاری منتشر کرده است.
•• نیکول اشاف (Nicole Aschoff) یکی از سردبیران مجلۀ ژاکوبن، مدرس جامعهشناسی در دانشگاه بوستون، و نویسندۀ کتاب پیامبران جدید سرمایه (The New Prophets of Capital) است.
••• ریچل کوهن (Rachel Cohen) روزنامهنگار امریکن پراسپکت است و بر موضوعاتی، چون سیاست اجتماعی، آموزش و کار متمرکز است. او آخرین بار دربارۀ کارگران بیمارستانی در بالتیمور برای دیسنت نوشته بود.
[۱]هول فودز مارکت فروشگاه زنجیرهایخردهفروشی و عمدهفروشی مواد غذایی به مرکزیت آستین، تگزاس است، که بر محصولات طبیعی و ارگنیک تمرکز دارد. این شرکت در بین شرکتهای تجاری دارای مسئولیت اجتماعی رده بندی میشود؛ و در فهرست ۲۵ شریک انرژی سبز آژانس حفاظت از محیط زیست آمریکا در رده سوم قرار دارد [ویکیپدیا].
[۲]جیم کرو مجموعه قوانینی بودند که جدایی نژادی در جنوب آمریکا براساس آنها اعمال میشد.
[۳]حق الهی سلطنت این دکترین بود که شاهانْ مشروعیت خودشان را از خدا میگیرند و به هیچ مقام زمینی (غیرالهی) پاسخگو نیستند. متفکران مختلف اروپایی بعد از قرون وسطا این دکترین را زیر سؤال بردند.
[۴]اشاره به عنوان کتاب سندبرگ دارد که تحت عنوان زنان به پیش به فارسی ترجمه شده است.
[۵]Jungle Gym: اشاره به کتاب زنان به پیش سندبرگ دارد که در آن میگوید مشاغل نه بهشکل نردبان بلکه بهشکل بازیهای میلهای و مارپیچی موجود در پارکهای بچهها هستند.
۰