روایتی جذاب از سرآغازهای رنسانس
قهرمان این کتاب یکی از همین «شکارچیان کتاب» است. راهبی ایتالیایی به نام بوچّو براچّولینی که ستاره اقبالش رو به افول رفته و از منصب کتابت بارگاه پاپ به جایگاه راهبی دورهگرد تنزل یافته است. بوچّو یک اومانیست است و مانند اکثر اومانیستها به دنبال آثار گمشده کلاسیک.
کد خبر :
۷۰۵۹۰
بازدید :
۲۷۵۰
امیررضا گلابی | مدرنیته و عصر روشنگری پیوندی دیرینه با هم دارند. افسونزدایی از جهان و مشروعیتزدایی از اقتدار کلیسا این دو دستاورد اساسی عصر روشنگری نویدبخش دوره جدیدی از تاریخ بشر بود که امروزه آن را «عصر مدرن» مینامیم. عصاره رساله «روشنگری چیست» کانت به عنوان اثری دورانساز نیز مؤید همین دیدگاه است، رهایی از اقتدار خرافه، کلیسا و هر آنچه بر فردیت انسان سلطه گسترانده و تأکید بر اهمیت فرد و خودآیینی. اما عصر روشنگری، پیوند آن با جهان مدرن، مدرنیته و گسست از قرون وسطی به یکباره اتفاق نیفتاد.
استیون گرینبلت در کتاب «جهان چگونه مدرن شد؟» در جستوجوی ریشههای مدرنیته در دوران رنسانس است. دورانی که آنچنان که باید در تاریخ اندیشهها به آن پرداخته نشده، گویی به یکباره فلسفه با جهشی جادویی از قرون وسطی و فیلسوفانش (آکوئیناس، آگوستین و ...) به عصر مدرن گام گذاشت.
گفتن اینکه دوران رنسانس یا عصر نوزایی حلقه واسط بین قرون وسطی و مدرنیته است امر تازهای نیست. اما بیتردید روایت گرینبلت از این گذار روایتی منحصر به فرد است. داستانی که علاوه بر بهتصویرکشیدن عبور از عصر اقتدار کلیسا به عصر روشنگری، جزئیات بدیعی از این گذار پیشِروی ما میگذارد، جزئیاتی که شاید تا پیش از این کمتر به آن توجه شده بود، از سنت کتابخواندن اجباری در صومعههای قدیمی گرفته تا فرایند نسخهبرداری از نسخههای قدیمی، هنر کتابت در قرون وسطی و ساخت ابزار برای کتابت، از دلبستگی راهبان دیر به کتابهای خطی گرفته تا روشهای غریب «شکارچیان کتاب» برای دلبردن از این راهبان و دستیافتن به نسخههای کمیاب و گرینبلت این همه را از خلال داستانی گیرا از سرنوشت یکی از این شکارچیان کتاب به ما میگوید.
قهرمان این کتاب یکی از همین «شکارچیان کتاب» است. راهبی ایتالیایی به نام بوچّو براچّولینی که ستاره اقبالش رو به افول رفته و از منصب کتابت بارگاه پاپ به جایگاه راهبی دورهگرد تنزل یافته است. بوچّو یک اومانیست است و مانند اکثر اومانیستها به دنبال آثار گمشده کلاسیک.
کتاب گرینبلت روایت جستوجوی بوچّو و کشفی است که به گفته گرینبلت تأثیری عمیق در دنیای مدرن ما داشت. یعنی کشف کتاب «در باب طبیعت چیزها» (در طبیعت اشیاء) سروده لوکرتیوس، شاعر رومی قرن اول پیش از میلاد.
از اینرو، سرگذشت بوچّو و جستوجوی وی در صومعهها و دیرهای اروپایی برای گرینبلت بهانهای است برای بررسی سروده لوکرتیوس و تأثیر آن در شکلگیری جهان مدرن از یکسو و از سوی دیگر بهانهای برای مرور بر عصری فراموششده که در آن «شکار کتاب» یک حرفه بود و راهبان با نوشتن طلسم در ابتدای کتابهای دستنویس ربایندگان احتمالی کتاب یا کسانی را که فراموش میکنند کتاب امانت دادهشده را بازگردانند لعنت میکنند. کتاب فوق جستوجویی است در تاریخ قرون وسطی، اما جستوجویی نه چندان معمول.
بوچو یک نسل پیش از پترارک به دنیا آمده بود و از جمله پیروان سنت این اومانیست نامدار بود؛ پترارکی که به جایگاهی افسانهای در سنت اومانیسم دست یافته است، جایگاهی که به گفته گرینبلت خالی از غلو و اغراق نیست. با این همه، نمیتوان تلاش پترارک را برای احیای سنت یونان و روم باستان نادیده گرفت. تعلق خاطر به سنتهای گذشتگان مختص اومانیستها نبود، اما به عقیده پترارک، این مدعیان زنده نگهداشتن سنتهای باستانی دروغگویانی بیش نبودند.
چه گواهی بهتر برای این مدعا که در آخِن محل تاجگذاری حاکمی که خود را «امپراتور روم مقدس» میخواند حقیقتا هیچ امپراتور رومی وجود نداشت. از اینرو، سنت پترارک بر ارجنهادن به زبان یونانی و لاتین، یعنی همان زبان امپراتوری روم مقدس، بنا شده بود؛ سنتی که بوچو خود را از پیروان آن میدانست و به همین دلیل در این زبانها استاد شده بود.
البته این امر برای بوچو عواید مادی نیز داشت. بوچو علاوه بر کتابت در بارگاه پاپ توانسته بود جای خود را در دل خانوادههای اشرافی و سرشناس روم نیز باز کند؛ خانوادههایی که همواره به دنبال معلمی برای آموختن این زبانهای باستانی بودند.
با این حال، یادگیری این زبانها بدون دسترسی به منابع اصلی به چه کار میآمد؟ احیای سنت گذشتگان بدون دانستن آن سنتها امری غیرممکن بود و چه منبعی بهتر از کتابهای قدیمی برای آگاهی از این سنتها؟ اما دسترسی به آثار نویسندگان عصر کلاسیک برای اومانیستها ساده نبود.
علاوه بر نابودی عظیم این آثار در فرایند تخریب کتابخانه اسکندریه، باقیمانده آنها نیز تحت عنوان آثاری شرکآمیز توسط ارباب از بین رفته بودند، به علاوه دلایل دیگر و گاه پیشپاافتادهای نظیر سختی راه رسیدن به صومعه محل این رسالههای مهجور، راهبی که حریصانه از دادن نسخه خطی خود به دیگران امتناع میکند یا صرفا بیاطلاعی اعضای صومعه از کتابهای گاه باارزشی که در کتابخانه دارند از جمله موانع سر راه اومانیستها بود که گرینبلت در روایت خود به ظرافت بدانها میپردازد.
به گفته گرینبلت، متون اصلی چندانی از یونان و روم باستان به دست ما نرسیده. غالب متون موجود کنونی نسخههای دستدومی است که به مدد همین اومانیستها و شکارچیان کتاب کشف شده. شاید عجیب به نظر برسد، اما متون کلاسیک یونان و روم تنها بخش کوچکی از آثار تعداد انگشتشماری از نویسندگان آن دوران است.
به گفته گرینبلت، از هشتاد یا نود نمایشنامه آیسخولوس و حدود صدوبیست نمایشنامه سوفوکل تنها هفت نمایشنامه از هر یک به جا مانده و از از نودودو نمایشنامه اوریپید هجده عدد و از چهلوسه نمایشنامه آریستوفان تنها یازده نمایشنامه به جا مانده.
بیسبب نیست که کشف بوچو از دید گرینبلت کشفی دورانساز و مهم بود. از سوی دیگر، کتابت و نسخهبرداری به خودی خود امری بیهوده مینمود اگر حمایت ثروتمندان و حاکمان وجود نداشت. حیات یک نسخهبردار به کرم حامی مالیاش که اغلب پادشاهی ثروتمند یا تاجری بخشنده بود بستگی داشت.
بیسبب نیست که دوران شکوفایی چنین حرفهای مستقیما به شکوفایی حکومتی بستگی داشت که کاتب و نسخهبردار در آن میزیستند. بخشی از کتاب گرینبلت به بررسی شرایط حاکم بر فرایند حمایت حاکمان از نسخهبرداری و شکوفایی فرهنگی بهوجودآمده زیر سایه دولتهای قدرتمند میپردازد.
ظاهرا بوچّو راهبی خوشاقبال بوده، نه تنها به سبب اینکه بعد از دورهای کوتاه از حرمان و سختی در نهایت و در میانسالی به ملاکی ثروتمند تبدیل میشود، بلکه به سبب یافتن یکی از گنجهای کلاسیک در گوشه تاریکی از کتابخانه صومعهای مهجور آنهم به نحوی کاملا تصادفی. روایت گرینبلت از این کشف روایتی خواندنی است، او با تسلطی که بر ادبیات و روایت دارد (فراموش نکنیم گرینبلت شکسپیرشناسی معروف است) سرتاسر این مکاشفه را به نحوی خواندنی بازسازی میکند.
از لحظه جدایی بوچو از دوست نه چندان خوشاقبالش بارتولومئو تا لحظه ورودش به صومعه، برخوردش با کتابدار صومعه، جستوجویش در میان نسخ خطی و در نهایت کشف کتاب لوکرتیوس. از سوی دیگر، سفر بوچو و کشفش نقبی است به زندگی مردم و علیالخصوص اهل کتاب در قرون وسطی.
روایتی خواندنی از فرایند نگهداری از نسخ پاپیروسی یونانی و رومی، نسخهبرداری از آنها، حفاظت از آنها و گاه نابودیشان. روایتی که گاه از خط داستان اصلی فاصله گرفته و به ذکر جزئیاتی درباب قرون وسطی میپردازد که شاید در کمتر کتاب تاریخی به چنین شیرینی بیان شده باشد.
لوکرتیوس برای اومانیستها حکم افسانه داشت. چیزی از آثار او را نخوانده بودند، اما به سبب اشاره به نام او در کار سایرین اهمیتش را میدانستند و بزرگیاش را پاس میداشتند. برخلاف بسیاری از بزرگان، زندگی لوکرتیوس نیز در هالهای از ابهام بود، به سبب گوشهگیریاش هیچ رد و نشانی از زندگینامه وی وجود نداشت.
همین امر آتش اشتیاق شکارچیان کتاب را برای یافتن آثار وی تیزتر میکرد. البته قرعه به نام بوچو افتاد و وی کاشف شعر مهم لوکرتیوس «درباب طبیعت چیزها» شد.
کتاب لوکرتیوس، به گفته گرینبلت، نوشته یک شاگرد است. شاگردی که تنها ناقل آرا و افکار فیلسوف معروف یونانی اپیکور است. اپیکور برخلاف بسیاری از فلاسفه یونانی مانند افلاطون و ارسطو از تبار اشراف نبود و با درآمد ناچیز معلمی روزگار میگذراند. با اینحال، واضع نظریهای بود که تا دو هزار سال بعد گواهی تجربی بر صحت آن وجود نداشت و از قضای روزگار دو هزار سال بعد شواهد تجربی بر صحت نظریه او مهر تأیید زدند.
اپیکور معتقد بود جهان از ذرات کوچکی به نام اتم تشکیل شده، ذراتی که خصیصهای ندارند مگر اندازه، شکل و وزن. از منظر او اتمها یک دم از حرکت نمیایستند و پیوسته در حال برخورد با یکدیگر و ساختن اجرامی بزرگترند. فهم این جهان لاجرم بدون فهم ذرات سازنده آن یعنی اتمها میسر نیست.
پیروان اپیکور نگاهی پیامبرگونه به او داشتند، از نظر ایشان آموزههای اپیکور حکم کتاب مقدسی داشت که باید سرمشق زندگی قرار گیرد. فلسفه اپیکور پیوندی ناگسستی با نظریهاش درباب اتمها داشت، همانگونه که جهان اتم جهان کون و فساد، زایش و مرگ و وجود و عدم دائمی است، حیات انسان نیز چیزی بیش از آن نیست.
لاجرم باید به گونهای زندگی کرد که در این جهان فانی از حداکثر لذایذ بهره برد، چون چیزی پس از مرگ در انتظار ما نیست. از سوی دیگر دیدگاه اپیکور در باب تصادفیبودن برخورد اتمها و در نتیجه تصادفیبودن فرایند کون و فساد، بیتردید در نقطه مقابل دیدگاه غایتمحور و علیتگرای اغلب فلاسفه و از همه مهمتر فلاسفه مسیحی است. شاید از اینرو بتوان اپیکور را اولین فیلسوف امر حادث یا تصادفی دانست. امری که خارق اجماع است و نظم موجود و از پیش برنامهریزیشده را در هم میشکند، امری که خصلتی «رخداد» گونه دارد.
هر چند، به گفته گرینبلت برداشت رایج از فلسفه اپیکور در دام سادهخوانیها و بدفهمیهایی افتاده که بهسختی میتوان دیدگاه امروزی در باب اپیکور را با آنچه از او و شاگردانش به جای مانده است، یکی دانست. به گفته اپیکور، در یکی از معدود نامههای بهجامانده از او: «این چنین، وقتی میگوییم لذت هدف و غایت است منظورمان لذتهای مطلوب مسرفان یا لذتهای شهوانی نیست».
با اینهمه، شاید دلیل اقبال اومانیستها به اپیکور را بتوان در همین ایده یافت؛ ایدهای که مستقیما قلب اخلاق زاهدانه مسیحی را نشانه رفته است؛ اخلاقی مبتنی بر پارسایی و کف نفس. آموزههای اپیکور یکسره با آموزههای کلیسا در تضاد بود و به همین سبب کلیسا در هر فرصتی که به دست آورد در سرکوب چنین تفکری کوتاهی نکرد.
اما کشف تصادفی بوچو که به گفته گرینبلت جهان مدرن به آن وامدار است، چه بود؟ «در باب طبیعت چیزها» اثری دشوار است. کتاب شعری حاوی ۷۴۰۰ سطر شعر که در قالب استانده شش وزنی سروده شده است. چیزی شبیه سبک شعرهای حماسی هومر که شاعران لاتینزبان دیگری نظیر ویرژیل و اوید نیز پیشتر از آن تقلید کرده بودند. اما برای بوچوی زباندان خواندن چنین کتابی به لاتین ابدا دشوار نبود.
علاوه بر تبحر در زبان لاتین، بوچو واجد خصلتی بود که همه شکارچیان کتاب در آن مشترک بودند: علاقه به حلکردن معماهای دشوار متنی و زبانی. از همینرو چند صفحه اول چنین کتاب دشواری بوچو را متقاعد کرد که شکاری ناب به دامش افتاده است.
اما کتاب بوچو فقط یک اثر ادبی نبود و اندیشههای لوکرتیوس در این کتاب آن چنان بدیع و خارقالعاده بود که تا قرنها بر متفکران بعد از او تأثیر گذاشت. اما نکته عجیب ماجرا این است که به گفته گرینبلت هرچند آرای لوکرتیوس در آن زمان غریب به نظر میرسید امروزه بعد از هزاران سال برای ما عمیقا آشناست.
گرینبلت فهرست کوتاهی از این کتاب پیشِروی ما میگذارد؛ فهرستی که هر چند به گفته او دعوی جامعیت ندارد، اما به خواننده کمک میکند با مهمترین دعاوی لوکرتیوس آشنا شود. از نظر لوکرتیوس، همه چیز از ذرات مشاهدهناپذیر یا همان اتمها ساخته شده است؛ اتمهایی که ابدی و ازلیاند و دائم در میان کون و فساد در نوسانند.
این ذرات از حیث شمار بینهایتاند، اما از حیث شکل و اندازه محدود؛ درست مانند حروف الفبا که به رغم محدودیت عددی قابلیت خلق بینهایت ترکیب دارند. اتمها در خلئی نامرئی در حرکتند و از همینرو فضا نامحدود است و هیچ نقطه آغاز، میانه و پایانی ندارد.
لازم به گفتن نیست دعاوی فوق و مخصوصا ادعای اخیر با ایده منحصربهفردبودن بشر در الاهیات مسیحی در تضاد مستقیم قرار دارد؛ بشری که به گفته لوکرتیوس، دارای هیچ جایگاه ممتازی در عالم هستی نیست. خلقت هستی حاصل یک «پیچ» است. اصطلاحی که عنوان اصلی این کتاب به انگلیسی است.
به گفته لوکرتیوس، همه چیز در نتیجه یک پیچ، یک انحراف به وجود آمده است. ذرات اتمی که در خلأ و در اثر وزنشان همچون قطرههای باران در حال باریدنند بهناگاه از مسیر خود خارج شده و زنجیرهای بیوقفه از برخوردها به راه میاندازند؛ برخوردهایی که سبب پیدایش عالم هستی شده و هر آنچه در آن است.
به سبب چنین هستیشناسیای شاید بتوان لوکرتیوس را از جمله پیشروان مادهگرایی یا ماتریالیسم دانست؛ دیدگاهی که بعدها متفکرانی نظیر گالیله، برونو، ماکیاولی و بسیاری دیگر را شیفته خود کرد. اما چنین هستیشناسیای عمیقا مادهگرایی متضمن فلسفه اخلاق خاص خود نیز هست و تعجبی ندارد که این هستیشناسی غریب با هستیشناسی مسیحی مولد فلسفه اخلاقی ضداخلاق مسیحی شود.
از نظر لوکرتیوس و به پیروی از اپیکور، بالاترین هدف حیات انسان در چنین جهانی را میتوان در افزایش لذت و کاهش درد و رنج خلاصه کرد. اما لذتی که حاصل کنارهگیری از زیادهخواهی و سیطرهطلبی است. بزرگترین مانع در راه لذت از منظر لوکرتیوس نه درد، بلکه وهم است. وهم در کنار زیادهخواهی و میل بیحد و حصر به چیزها دو دشمن اصلی خوشبختی است.
بیسبب نیست که افکار لوکرتیوس خوشایند کلیسا نبود. لوکرتیوس نه تنها با هستیشناسی خود تیشه به ریشه جهان قرون وسطی میزد، بلکه با اخلاقی کاملا متضاد با ارزشهای مسیحی پایههای این ستون استوار جهان قرون وسطی را سست میکرد. گرینبلت در کتاب خود بهخوبی راوی چنین چالشی است که در نهایت به فروریختن پایههای اقتدار کلیسا و زایش عصری نو منجر شده.
شاید گرینبلت، مانند بسیاری از نویسندهها، در روایت خود از نقش لوکرتیوس در شکلگیری جهان مدرن اغراق کرده باشد، شاید سادهانگارانه باشد که مانند گرینبلت جهان مدرن را، از گالیله گرفته تا نیوتون و انقلاب آمریکا، تا این حد وامدار لوکرتیوس بدانیم. با این همه، ابدا اغراقآمیز و اصلا سادهانگارانه نیست که بگوییم کتاب گرینبلت روایتی گیرا و خواندنی از دورانها، انسانها و اثرهایی است که عمدتا یا به فراموشی سپرده شدهاند یا آنچنان که باید قدرشان شناخته نشده است.
۰