صدای ساز از «اوبه»های کُرمانج
برادر دیگر سعید، لیسانس حسابداری دارد. او یاد روزهایی میافتد که سمیه میخواست کار را شروع کند و از او خواسته بود ساختن کمانچه را یادش بدهد. سعید فقط کمانچه میسازد و کار را از حمید یاد گرفته، اما هرکدام بهصورت جدا کارگاه اختصاصی دارند
کد خبر :
۷۱۹۶۸
بازدید :
۸۳۳۱
محمد معصومیان | صدای دوتار و ترانه کرمانجی میپیچد در دل روستا، میرود لای برگهای سبز گردو، نفوذ میکند در عمق آب رودخانهای که پایین پای امید جاری است: «من همیشه جوان نیستم که در خانهتان عشقت را گدایی کنم.»
کرمانجی میخواند، چهار زانو نشسته و انگشتانش بر ساز زخمه میزند: «بدان که هر دختری ارزش عشق مرا ندارد،ای دخترعمو اوبههای (چادر) شما کجاست؟» هرچه انگشتانش ریتم تندتری میگیرند غمی شیداییتر موج میزند در ترانهاش.
«ای پسرعمو اوبههای ما در کوهستانند، درکنار راههای مالرو، هر وقت آمدی اوبههای ما را در میان سرسبزی کوهستان خواهی دید.» چشمانم را که میگشایم خودم را در قوچان مییابم و امید صابری را میبینم که با موهای جوگندمی و دوتاری در دست روبهرویم نشسته. حالا او را میبینم که از پس زمینه کاشیهای پشت سرش با نقشی از روستا و رودخانهای پیچان و درختان سبز گردو، جدا شده است.
چند ساعتی میهمان خانواده صابری در قوچان هستم؛ پنج برادر و خواهر کرمانج که به ساختن سازهایی مثل تار و دوتار و کمانچه در قوچان و استان خراسان شمالی شهرت دارند. شاید تنها خانوادهای در ایران که همگی سازنده و نوازنده ساز هستند.
با آنها در خانه خواهر کوچکشان سمیه ملاقات میکنم. خانهای ساده که یکی از دیوارهایش با آخرین دوتار و کمانچه ساخته دست همسر مرحومش تزیین شده تا یادگاری برای فرزند خردسالش کیانوش باشد.
شاید ردپای عشق به موسیقی در خانواده صابری را باید در کرمانج بودن آنها جستوجو کرد. کردهایی که شاهعباس صفوی آنها را از دامنههای آرارات به این نواحی کوچ داد تا از مرزهای شمال شرقی ایران مراقبت کنند و از میان آنها پادشاهی مثل نادرشاه برخاست، اما این قوم تنها بقچههای مختصر اسباب منزل را بار اسب و قاطر نکردند بلکه با خود هنر و فرهنگ منحصر بفرد کردها را به سرزمین خراسان آوردند و حالا بعد از صدها سال با اینکه دیگر بومی منطقه هستند زبان و فرهنگ غنی خود را همچنان حفظ کردهاند.
امید، حمید، مجید، صمد، سعید و سمیه همگی با دستانی که نشانههایی از زخم مغار و سمباده را میتوان روی چینهای عمیقشان دید، دور تا دور، پشت به مخدههای بافته دست مادرشان با نقش و نگاری کرمانجی نشستهاند. خانوادهای که هنوز میشود ردپای ژن کردی و درهم تنیدگی زندگی روزمره و موسیقی را در آن پیدا کرد. امید میگوید: «وقتی اولین بار صدای دوتار را شنیدم، انگار ندایی هزاران ساله مرا به خود میخواند.»
امید که سازنده و نوازنده حرفهای دوتار است و در کنارش کمانچه محلی هم مینوازد متولد سال ۵۴ است و لیسانس زبان خارجی. او که اولین نوازنده خانواده است، میگوید: «چندتا شغل عوض کردم تا الان که ۱۰ سال است ساز میسازم و معیشتم از همین طریق تأمین میشود مثل ۵ برادر و ۲ خواهر دیگرم.»
با تعجب میپرسم مگر فقط سمیه نیست که ساز میسازد؟ سمیه میخندد و میگوید: «آن یکی خواهرم هم بچهاش که رفت دانشگاه و کمی سرش خلوت شد از شیروان میآید کارگاه برادرم تا ساخت ساز را یاد بگیرد.» این پایان کار نیست و امید با خنده میگوید: «پسرخالهام هم چند وقتی است میآید پیش حمید و درست کردن ساز را یاد میگیرد، همسر من هم پایه کمانچه میسازد.»
امید از پدرش که در جوانی ساز «قوشمه» مینواخته شروع میکند. از هفت سالگی که عاشق نوارهای دوتار نوازی بوده تا روزی که بالاخره نقطه عطفی برای زندگیاش شده: «دوستم به من زنگ زد تا به پیرایشگاهی که درآن کار میکرد، بروم.
من نمیدانستم استاد او مرحوم قربان محمد آذری در پیرایشگاه، نوازنده چیره دست دوتار است و در قوچان همه او را به استادی میشناسند. وقتی آنجا رسیدم دیدم استاد گوشهای روی صندلی نشسته و مشغول دوتار نوازی است.»
حالا امید بود و صدای دوتاری که همه خاطرات کودکیاش را در ذهنش زنده کرده بود: «انگار تمام نوارهایی که در کودکی گوش داده بودم و بعد در سیل قوچان از بین رفته بود، برایم زنده شد. با اینکه قرار بود بعد از دیپلم برایم ارگ بخرند تصمیم گرفتم دوتار بنوازم.»
پارکینگ کوچک خانه سمیه حالا تبدیل به کارگاه ساخت ساز شده. به آنجا میرویم تا از نزدیک روند کار را ببینم. سمیه تعریف میکند بعد از مرگ همسرش تصمیم گرفت کار او را دنبال کند. حمید مینشیند روی چهارپایه و مشغول نواختن آهنگی غمناک با دوتار میشود و سمیه داستان زندگیاش را تعریف میکند: «سال ۸۴ بعد از قبولی در دانشگاه بهخاطر بیماری لوپوس بارها در بیمارستان بستری شدم.
کمکم کلیههایم را از دست دادم و مجبور شدم پیوند بزنم. شش ماه بعد از پشت سر گذاشتن بیماری با پسرعمویم که او هم ساز میساخت و نوازنده خوبی هم بود ازدواج کردم. باورت نمیشود حتی یکبار هم به خاطر بیماری داخل کارگاهش نرفته بودم و سعی میکردم از فضای گرد و خاک و کار بدنی دوری کنم.».
اما سرنوشت روی روزهای پر نور زندگی عاشقانه او و همسرش پردهای ضخیم کشید. هاشم صابری در عرض ۴۰ روز با بیماری نارسایی کبد درگذشت. حالا سمیه بود و کیانوش و کارگاهی که حتی یکبار هم در آن پا نگذاشته بود.
سوز آهنگی که حمید مینوازد روی حرفها مینشیند و سمیه ادامه میدهد: «بهخاطر بیماری نمیتوانستم به ملاقاتش بروم تا آن روز که به شیراز رسیدم و دو ساعت بعد از ملاقات به کما رفت و دیگر رفت.» شوکه شده بود، اما پتانسیل غریب غم، او را به راه تازهای کشاند.
بعد از مراسم چهلم هاشم، تصمیم میگیرد راه او را ادامه بدهد و از برادرش میخواهد ساختن ساز را به او بیاموزد هرچند برادرها اوایل بهخاطر شرایط بدنیاش احتیاط میکردند و میگفتند نمیتواند این کار سنگین را انجام دهد: «حالا یک سال و نیم است کار میکنم. همه این ابزار و حتی این کمد قدیمی یادگار هاشم است.
جالب این است در این مدت اصلاً مریضی اذیتم نکرده حتی بهترم هم شدهام. الان فکر میکنم وقتی مرا میبیند خوشحال میشود. چند بار که خوابش را دیدم خوشحال بود. وقتی اولین کمانچه را درست کردم خوابش را دیدم. میگفت: دیدی موفق شدی؟ دیدی بهت گفتم کمانچه درست کن؟ حالا ببین چطور پیش میروی و استاد میشوی.»
سازنده ساز در قوچان کم نیست. صابریها میگویند حدود ۱۷ یا ۱۸ نفر در قوچان دوتار میسازند و این شهر جزو شهرهایی است که بیشترین سازنده ساز را دارد. اما شرایط اقتصادی کشور و تنگ شدن معیشت مردم باعث کم رونقی این شغل هم شده است.
حمید سازش را روی میز گذاشته و از بالا رفتن قیمتهای مواد اولیه میگوید و درجا ماندن قیمت ساز. حمید اولین سازنده ساز خانواده است و این هنر را او به برادرانش یاد داده است. با صدای گرفته ناشی از گرد و خاک کارگاه و کار با چوب میگوید: «ساز جزو اولویت اصلی مردم نیست.
یک جورهایی کالای لوکس محسوب میشود؛ بنابراین اگر مردم اوضاع مالی خوبی داشته باشند بیشتر به سمت خرید آلات موسیقی میروند در غیر این صورت نه. قیمت ابزار چهار برابر شده، اما ما نمیتوانیم قیمت ساز را چند برابر کنیم. دوتاری که پارسال یک میلیون و ۵۰۰ هزار تومان بود حالا شده دو میلیون تومان، اما فروش پارسال را ندارد.
سمباده متری هشت هزار تومان بود حالا شده متری ۳۰ هزار تومان... البته ما، چون شناخته شده هستیم کارهایمان در فروشگاههای بزرگ تهران، کرج و مشهد فروش میرود و خود من هم از استادهای مختلف، سفارش کار میگیرم. بهصورت مجازی هم فروش داریم.» امضای آنها پای کار حالا آنقدر معتبر است که ساختههایشان را در فروشگاههای بزرگ موسیقی میتوان دید.
حمید میگوید کار ساخت سه تار و تار را از سال ۸۳ و بهصورت خودآموز شروع کرده: «کارگاههای مختلفی میرفتم و نکته یاد میگرفتم. البته از بچگی با چوب سروکار داشتم و از همان بچگی مدیر و معلمها کاردستیهای مرا میپسندیدند و برای یادگاری برمیداشتند.
ساز زدن را از امید که از سال ۷۴ شروع به یادگیری کرد، آموختم. قبل از اینکه با ساز آشنا باشم توی کار معرق و منبت بودم. ۱۷ سالم بود که یک کنده چوب سپیدار را با زحمت از روستا آوردم، ولی نمیدانستم جهت چوب چطوری است و چطور باید خالی بشود. یک میلگرد گرفتم و آنقدر سر چوب زدم که یکم تیز شد. داخل کاسه را هم له کردم» حالا، اما استاد تمام است و آن روزهای نوجوانی برایش خاطرهای شیرین.
برادر دیگر سعید، لیسانس حسابداری دارد. او یاد روزهایی میافتد که سمیه میخواست کار را شروع کند و از او خواسته بود ساختن کمانچه را یادش بدهد. سعید فقط کمانچه میسازد و کار را از حمید یاد گرفته، اما هرکدام بهصورت جدا کارگاه اختصاصی دارند: «ساختن ساز لذتبخش است. در واقع با نجاری کاملاً فرق میکند. نجاری تنها ۲۰ درصد کار است و بخش اصلی صداگیری از چوب است. ما اثر هنری خلق میکنیم و این آثار شاید ۱۰۰ سال هم بیشتر عمر کنند.
گاهی به این مسأله فکر میکنم و میبینم ارزش این همه سختی را دارد.» سختیهایی که به آرتروز گردن، تنگی نفس و آسم منجر میشود. صابریها از قدیمیترین سازهای ایرانی و خارجی حرف میزنند، از کمانچه کیهان کلهر و ویولن ویوالدی که هر کدام قدمتی تاریخی دارند.
صمد صابری کوچکترین عضو خانواده با ریش بلند مشکی سازنده تار است. او لیسانس برق قدرت دارد و انتخاب این کار را به معنی آزادی بیشتر در زندگی میداند؛ نداشتن کارفرما و آزاد بودن در ساعت کار. صمد ۹ سال است این کار را از حمید یاد گرفته و حالا برای خودش کار میکند: «شغل خوبی است، چون ساعت کار دست خودت است. راستش را بخواهی شاید روحیه ما طوری است که دوست داریم برای خودمان کار کنیم.»
مجید هم سه سال است در کار ساخت آرشه فعالیت دارد. او لیسانس حسابداری دارد و سالها در کارخانه کاشی طوس قوچان کار میکرده، اما نتواسته آن نظم اداری را تحمل کند و حالا مشغول به کاری است که احساس بهتری از انجامش دارد: «شاید مهمترین دلیل بیزاری ما از کار اداری و کارمندی برمیگردد به همان روحیه کردها؛ مثبت و منفیاش را نمیدانم، اما ما آدمهای تابع ساعت کار و کارفرما نیستیم.» او به برادرش امید اشاره میکند که پنج ماه معلم بوده، اما نتوانسته در سیستم دوام بیاورد. امید میگوید: «شاید نمیخواهیم جوابگوی کسی باشیم. از طرفی هم موسیقی در وجود کردهاست.»
امید سه خشتی (قالبی برای شعر به زبان عامیانه با تاریخچهای چند هزار ساله در بین کردهای کرمانج) عاشقانه را تمام میکند و یکدفعه صدای جوجههای کیانوش پسر سمیه که از در حیاط خلوت وارد شدهاند در خانه میپیچد و همه میزنند زیر خنده.
امید با احترامی خاص ساز را به دیوار تکیه میدهد و از نقش موسیقی مقامی در این روزها میگوید: «بین نسل ما و نسل پیشین شکافی عمیق افتاد. ممنوعیتها باعث شد بسیاری از بزرگان ما خانهنشین شوند. ما حتی نتوانستیم از محضر اساتید برجسته هم استفاده کنیم. حالا شما ببینید مردم ایران چقدر از فرهنگ غنی موسیقی ایرانی بیاطلاع هستند.»
از او میپرسم بعد از مرگ حاج قربان، آخرین «بخشیخوان» ایران، چه به روز بخشیها آمد؟ میگوید: «حالا هم پسر حاج قربان علیرضا یا بعضی استادان دیگر خصوصیات یک بخشی را دارد، اما مناسبات اجتماعی تغییر کرده. در واقع این مناسبات اجتماعی بود که باعث میشد یک بخشی کار کند.
یکی از کارهای بخشی، خواندن داستانهای عاشقانه و عارفانه در مراسم عروسی برای ریشسفیدها بود، اما حالا مردم دیگر نه مثل سابق مراسم میگیرند و نه حوصله گوش دادن به موسیقی که بیش از پنج دقیقه طول بکشد دارند چه برسد به اینکه پنج ساعت بنشینند پای داستانهای بخشی. این را در فرهنگ ما هم میبینید حالا همه چیز فست فودی شده.»
زمان خداحافظی هر شش نفر روبهروی دیوار آجری و قدیمی در کوچه میایستند تا از آنها عکس بگیرم. باد گرمی در کوچه میپیچد. نگاهی به ترجمه امید از ترانه سه خشتی که خواند میاندازم و از خودم میپرسم دیگر چه کسی برای دیدار محبوبش راه سخت کوهستان را در پیش میگیرد؟ اگر این طور است، پس چرا هنوز این ترانهها و شعرها اشک به چشم آدم میآورند؟
منبع: روزنامه ایران
۰