خانه‌ای که سوزاندیم و خاکستر کردیم

خانه‌ای که سوزاندیم و خاکستر کردیم

اما در برابر وحشتناک‌ترین سناریوی پیش روی تمدن انسانی، بعید است پیروزی به این آسانی‌ها باشد: تغییرات اقلیمی دارند جهنمی را به پا می‌کنند که خاموش نخواهد شد. ناامید نباشید، اما بهتر است بترسید.

کد خبر : ۷۲۶۲۷
بازدید : ۱۰۷۳
زمین؛ خانه‌ای که سوزاندیم و خاکستر کردیم
یکی از درون‌مایه‌های رایج در فیلم‌های علمی-تخیلی سناریو‌هایی است که در آن فضایی‌ها، زامبی‌ها یا ربات‌ها می‌کوشند تا گونۀ بشر را نابود کنند. معمولاً در طول این فیلم‌ها میلیون‌ها نفر از انسان‌ها کشته می‌شوند، اما نهایتاً بشر پیروز می‌شود و جان به در می‌برد.
اما در برابر وحشتناک‌ترین سناریوی پیش روی تمدن انسانی، بعید است پیروزی به این آسانی‌ها باشد: تغییرات اقلیمی دارند جهنمی را به پا می‌کنند که خاموش نخواهد شد. ناامید نباشید، اما بهتر است بترسید.
شتاب غیرمترقبۀ رویداد‌ها مُهر «باطل شد» بر وخیم‌ترین سناریو‌هایی زده است که دانشمندان اقلیم‌شناس در سال ۲۰۰۷ مطرح می‌کردند، یعنی همان سالی که برای اولین‌بار می‌شد بدون یخ‌شکن از گذرگاه شمال‌غربی رد شد. (امروز البته می‌توانید با قایق تفریحی از آنجا عبور کنید).
در مخیلۀ هیچ‌کس نمی‌گنجید که دوازده سال بعد، سازمان ملل متحد گزارش بدهد فقط دوازده سال فرصت داریم تا جلوی فاجعۀ جهانی را بگیریم، و بگوید که از جمله باید مصرف سوخت‌های فسیلی را به نصف کاهش بدهیم. ملل متحد می‌گوید که از سال ۲۰۰۷ به این سو، هرچه کرده‌ایم خطا بوده است.
نیروگاه‌های ذغال‌سنگ که پس از تصویب توافق‌نامۀ اقلیمی پاریس در سال ۲۰۱۵ ساخته شدند، تا همین‌جای کار تولید برق ذغال‌سنگی روسیه و ژاپن را دو برابر کرده‌اند و ۲۶۰ نیروگاه دیگر در دست ساخت هستند.

آن روزنامه‌نگارانی که امروز دربارۀ محیط‌زیست می‌نویسند با مسأله‌ای مواجهند که دو جنبه دارد. اول، چطور بر مقاومت خوانندگان در برابر حقایقی که روزبه‌روز وخیم‌تر می‌شوند فائق آیند، به‌ویژه در زمانه‌ای که انکار تغییر اقلیم به یک کیش سیاسی و صنعتی بسیار سودآور تبدیل شده است که حتی شبکۀ تلویزیونی خودش را هم دارد.
(حداقل در ایالات متحده که چنین است؛ شبکه‌های دولتی در حکومت‌های خودکامۀ نقاط دیگر نیز دست‌کمی از این ندارند). دوم، عطف به سرعت نفس‌گیر کشفیات جدید، روزنامه‌نگاران نمی‌توانند پابه‌پای علم پیش بروند. الگو‌های اصلاح‌شده دائماً پیش‌بینی‌های سابق را تصحیح می‌کنند: یخ‌ها با چه سرعتی ذوب می‌شوند، میزان دی‌اکسیدکربن و سطح دریا‌ها با چه شتابی و تا چه سطحی بالا می‌رود، از سرزمین‌های منجمدی که به تدریج ذوب می‌شوند چقدر متان ساطع می‌شود، شدت وزیدن طوفان‌ها و آتش‌سوزی‌ها چقدر خواهد بود، آن گونه‌های حیات که در معرض خطرند چقدر طاقت خواهند آورد، و در عین تلاش برای پیش‌بینی سیلاب‌های ناشی از باران‌های سیل‌آسا، چقدر مانده تا منابع آب تازه تمام شود. اگر کتابی دربارۀ محیط‌زیست نوشته شود، واقعاً بعید نیست که تا زمان انتشارش محتوایش منسوخ شده باشد.

آیا کتاب‌ها هنوز رسانۀ مناسبی برای بیان سرعت مهیب آشوب زیست‌محیطی‌اند؟ این سؤال فقط برای من مطرح نیست. اما محیط‌زیست بی‌نهایت پیچیده است؛ لذا نیوزفید فیسبوک یا استریم توییتر که هیچ، حتی با مقاله‌نویسی هم نمی‌شود از طرح سطحی مسائل زیست‌محیطی جلوتر رفت و عمیق‌تر شد، چه رسد به آنکه دامنۀ پیامدهایشان واکاوی شود. بالاخره اقلیم‌شناسی یعنی روایت پیوند همه‌چیز با هر چیز. برای تبیین پدیده‌ای چنین پیچیده و حیاتی، باید کتاب نوشت.

کتاب زمین سکونت‌ناپذیر به قلم دیوید والاس-ولز، شرح و بسط مقاله‌ای است که با همین عنوان در سال ۲۰۱۷ در مجلۀ نیویورک نوشت. والاس-ولز آن زمان جانشین سردبیر این مجله بود. آن نوشته به سرعت پربیننده‌ترین مقالۀ مجله شد. برخی او را متهم به سانتی‌مانتالیسم کردند، چون بر وخیم‌ترین احتمالاتی تمرکز کرده که اگر همچنان ترکیبات کربن را به آسمان بفرستیم، رُخ خواهند داد. (البته عنوان مقاله و جملۀ شوم آغازینش می‌گفت که پاسخ او، چنین چیزی خواهد بود: «قول می‌دهم بدتر از آنی باشد که فکر می‌کنید»).
فارغ از جاذبۀ هولناک آن مقاله، در زمان انتشارش احساس می‌کردم انگ‌زنندگان با بدنام‌کردن پیغام‌آور می‌خواهند از شنیدن پیغام طفره بروند.

دو سال بعد، یک سلسله وقایع آن منتقدان را مقهور کرد: آتش‌های جهنمی‌ای که نواحی گسترده‌ای از کالیفرنیا را خاکستر کردند؛ طوفان‌های دریایی غول‌آسا و مکرّر (هاروی، ایرما، و ماریا) که تگزاس، فلوریدا و پورتوریکو را در ۲۰۱۷ نابود کردند؛ گردباد‌های سریالی که در قلب آمریکا همه‌چیز را به هم دوختند؛ سیلاب‌های به‌اصطلاح هزارساله که هر دو سال یک‌بار رُخ می‌دهند؛ ترک خوردن طبقات یخ‌های قطبی؛ و سیل آوارگان از مناطق خشکی‌زدۀ شمال و شرق آفریقا و خاورمیانه که دمایشان به ۵۴ درجۀ سانتیگراد رسیده است، و از آمریکای مرکزی که دوره‌های متناوب خشکسالی و سیلاب جای بارش طبیعی باران را گرفته است.

زمین سکونت‌ناپذیر که کتابی پرفروش شده است، روی رایج‌ترین هیجان زمانۀ ما دست می‌گذارد: ترس. این کتاب می‌خواهد ما را زهره‌ترک کند، چون زنگ‌خطری که جیمز هنسن (کارمند ناسا) با شهادت شوکه‌کننده‌اش در کنگره در سال ۱۹۹۸ به صدا درآورد و گفت: اتمسفر را زباله‌دانی کرده‌ایم، هنوز چنان که باید و شاید شنیده نشده است. والاس-ولز می‌نویسد: «بیش از نصف کربنی که با سوزاندن سوخت‌های فسیلی وارد اتمسفر شده است، ظرف سه دهۀ اخیر ساطع شده است، یعنی از وقتی که ال گور اولین کتابش را دربارۀ اقلیم منتشر کرد».

والاس-ولز معترف است که طرفدار پروپاقرص محیط‌زیست نیست، یا حتی کششی به سوی طبیعت ندارد: «من متأسفانه گویا قرار است ظرف چند دهۀ آینده فاصلۀ افزایش ۱.۵ تا ۲ درجه‌ای را طی کنیم و از آن هم جلوتر برویم هرگز، حداقل به میل و ارادۀ خودم، در طبیعت چادر نزده‌ام».
اما اکنون طبیعت بی‌تردید توجهش را جلب کرده است. او با نگاه تأسف‌بار به گذشته توضیح می‌دهد که چطور متقاعد شدیم افزایش دو درجه‌ای در متوسط دمای جهانی به نسبت دورۀ پیشاصنعتی بقای ما را به خطر نمی‌اندازد. این رقم را اولین بار ویلیام نوردهاوس، اقتصاددان برندۀ جایزۀ نوبل، در سال ۱۹۷۵ به‌عنوان حد بالای ایمن معرفی کرد. چون فهم رقم «دو درجه» ساده بود، آن‌قدر تکرار شد که مذاکره‌کنندگان بر سر سیاست‌گذاری در نشست اقلیمی ملل متحد در سال ۲۰۰۹ در کپنهاگ آن را تأیید کردند.
اکنون می‌دانیم که دو درجه، فاجعه‌بار است: «زندگی در شهر‌های بزرگ نواحی استوایی سیاره، دیگر ممکن نخواهد بود». در توافق‌نامۀ سال ۲۰۱۵ پاریس، ۱.۵ درجه را حدِ ایمن‌تر شمردند. بنا به برآورد‌های یک مطالعه، اگر زمین به‌جای ۱.۵ درجه به اندازۀ ۲ درجه گرم‌تر شود، تعداد کسانی که فقط به‌خاطر آلودگی هوا جان می‌دهند ۱۵۰ میلیون نفر بیشتر می‌شود. (اگر سایر عوامل ناشی از اقلیم را هم در نظر بگیریم، به گفتۀ پانل بین‌المللی تغییر اقلیم، آن نیم‌درجۀ اضافه به مرگ صد‌ها میلیون نفر منجر می‌شود).
اما حالا که غرق شدن هیوستون، سوختن کالیفرنیا و از بین رفتن مناطقی از قطب جنوب را تماشا کرده‌ایم، به نظر می‌رسد که «ایمن» تعبیری نسبی است. (در حال حاضر دمای ما یک درجه گرم‌تر از دورۀ پیشاصنعتی است).

میزان دی‌اکسیدکربن اتمسفر در دورۀ پیشاصنعتی، ۲۸۰ ذره در میلیون بود. اکنون این رقم به ۴۱۰ رسیده است. آخرین‌بار که وضع این‌طور شد، حدود سه میلیون سال پیش، ارتفاع آب دریا‌ها ۸۰ فوت (۲۴ متر) بالاتر بود. افزایش دو درجه‌ای دما یعنی این رقم به ۴۵۰ می‌رسد، ولی به گفتۀ والاس-ولز مسیری که ما می‌رویم از ۵۰۰ هم بیشتر خواهد شد.
او می‌نویسد آخرین باری که وضع زمین آن‌طور شد، ارتفاع آب دریا‌ها ۱۳۰ فوت (۳۹ متر) بالاتر بود. یعنی اینکه خط ساحلی شرقی چندین مایل عقب می‌رود؛ و باید بی‌خیال لانگ‌آیلند در شهر نیویورک شوید، و همین‌طور نیمی از نیوجرسی. معلوم نیست چقدر طول می‌کشد تا سطح آب اقیانوس‌ها به تناسب غلظت دی‌اکسیدکربن بالا برود، ولی قطعاً دلتان نمی‌خواهد جوابش را به مصیبت‌بارترین روش پیدا کنید.

متأسفانه گویا قرار است ظرف چند دهۀ آینده فاصلۀ افزایش ۱.۵ تا ۲ درجه‌ای را طی کنیم و از آن هم جلوتر برویم. مسیری که هم‌اکنون می‌رویم به افزایش ۳ تا ۴ درجه‌ای یا احتمالاً بیشتر می‌انجامد. سازمان ملل متحد هشدار می‌دهد که روند فعلی می‌تواند تا پایان همین قرن حتی به ۸ درجه هم برسد. والاس می‌نویسد که وقتی به آن حد برسیم، هر کس ساکن نواحی گرمسیری باشد «اگر پایش را از خانه بیرون بگذارد می‌میرد».

می‌شود هر بار یک فصل از زمین سکونت‌ناپذیر را خواند. در حقیقت، این کتاب دردناک‌تر از آن است که به طریق دیگری بتوان محتوایش را هضم کرد. ولی استراتژی منتخب والاس-ولز چشاندن درد به خواننده است، چنانکه بار‌ها به شکل رنج‌آوری تکرار می‌کند که این تغییرات چقدر بی‌سابقه و مرگ‌بارند. او مثال‌های بیشتری روی هم تل‌انبار می‌کند و می‌گوید: «حقایق مو به تن سیخ می‌کنند».

دقیقاً پیش از انتخابات ریاست‌جمهوری سال ۲۰۱۶، یک زیست‌شناس محترم و معتبر در یک سازمان مردم‌نهاد زیست‌محیطی به من گفت: واقعاً در فکر این است که به ترامپ رأی بدهد. او گفت: «از نگاه من، یا چهار سال دیگر با هیلاری باید زورکی جان به در ببریم، یا این دیوانه می‌آید و خانه را از بیخ و بُن خراب می‌کند. شاید آن‌وقت بتوانیم تکه‌هایش را برداریم و بالاخره بازسازی را شروع کنیم».
مثل بسیاری دیگر از دانشمندانی که والاس-ولز از آن‌ها نقل‌قول می‌آورد، این خانم دانشمند هم از چند دهۀ قبل می‌دانست که اوضاع چقدر بد است، و دید که دولت‌های کلینتون-گور و اوباما-بایدن چقدر کم‌کاری کردند. مخصوصاً اینکه با مشاور علمی آینده‌دانِ اوباما، جان هلدرنِ پزشک هم مشورت داشتند، همان کسی که ابتدا در سال ۱۹۶۹ دربارۀ افزایش میزان دی‌اکسیدکربن در اتمسفر نوشت. مسألۀ سیاست‌مداران همواره بیش و پیش از هر چیز، اقتصاد بوده است.

متأسفانه، به تعبیر والاس-ولز، «کل تاریخ رشد پرشتاب اقتصادی، که ناگهان در حوالی قرن هجدهم آغاز شد، ثمرۀ نوآوری یا تجارت یا پویایی‌های تجارت آزاد نیست، بلکه ساده و سرراست نتیجۀ کشف سوخت‌های فسیلی و قدرت بی‌مهار آن بوده است».

این حقیقت را که هر روز انکار کرده‌ایم، اکنون به شکل باد‌های طوفانی توی صورتمان می‌وزد، یا به صورت خاکستر داغ برآمده از جنگل‌ها و خانه‌های سوخته بر سرمان می‌بارد. ما سلامت اقتصاد را با رشد می‌سنجیم، و موتور رشد به معنای دقیق کلمه نیازمند سوخت است.
فارغ از انرژی هسته‌ای که آن هم مشکلات خاص خودش را دارد، هیچ شکل دیگری از انرژی به اندازۀ کربن متراکم، ارزان یا قابل حمل نیست. ما ذخیرۀ چند صد میلیون سالۀ مواد ارگانیک مدفون را نبش قبر کردیم و ظرف چند قرن سوزاندیم. با این کار بود که تمدن پرزرق‌وبرق خود را ساختیم، بی‌آنکه توجه کنیم زباله‌هایش بالای سرمان جمع می‌شود. الآن بالاخره داریم متوجه می‌شویم، چون از آسمان جهنم می‌بارد.

من از مردم می‌خواهم این کتاب را بخوانند. والاس-ولز دیوانه‌وار انبوهی از جزئیات را هضم و جذب کرده و تمام مقالاتی را کاویده است که اکثر خوانندگان نتوانسته‌اند تا آخر بخوانند یا سعی کرده‌اند فراموشش کنند یا کنار گذاشته‌اند، چون طاقت یک ضدحال دیگر را نداشته‌اند. می‌گویند والاس-ولز مقصر است، چون راه‌حلی ارائه نمی‌دهد. ولی واقعاً چه می‌تواند بکند؟
الان ۸۰ درصد بیشتر از سال ۲۰۰۰ ذغال‌سنگ می‌سوزانیم، با اینکه هزینۀ انرژی خورشیدی در همین مدت ۸۰ درصد کاهش یافته است. او نتیجه‌ای نگران‌کننده می‌گیرد: «انرژی خورشیدی موجب کاهش مصرف سوخت فسیلی نمی‌شود... بلکه تقویتش می‌کند. این از نظر بازار یعنی رُشد؛ ولی از نظر تمدن بشری، دست کمی از خودکشی ندارد».

او می‌پذیرد که از طریق جذب کربن یا مهندسی زمین «یا سایر نوآوری‌هایی که اکنون در تصورمان نمی‌گنجند، شاید بتوانیم به راه‌حل‌های جدیدی برسیم». ولی به گفتۀ او، این‌ها هم در بهترین حالت خود «سیاره‌مان را به وضعی نزدیک می‌کنند که امروزه می‌گوییم ترسناک است، اما آخرالزمانی نیست».
من سال‌هاست دربارۀ طرح‌های مهندسی زمین خوانده‌ام که می‌خواهند هواپیما‌هایی به پرواز درآورند تا ترکیبات سولفات در استراتوسفر بریزند تا نور خورشید به فضا بازتابانده شود، و با نمک‌پاشی در ابر‌ها برای درخشان‌تر کردن‌شان توان بازتابش آن‌ها را تقویت کنند، و ماشین‌هایی که می‌توانند دی‌اکسیدکربن را از اتمسفر بمکند.
می‌دانم که، چون وچرا‌هایی دربارۀ این پروژه‌ها وجود دارد، اما هیچ‌یک از این ایده‌ها هنوز به سطح آزمایشی هم نرسیده‌اند، چه رسد به آنکه تجاری شوند.

نمونه‌های فعلی جاذب کربن، دی‌اکسیدکربن را از دودکش یک دستگاه آلاینده جدا می‌کنند تا بتواند به سوخت کربن‌پایۀ بیشتر تبدیل شود. ولی این روش مستلزم ساختن تعداد کافی از ماشین‌هایی است که کل اتمسفر را از آلاینده‌های منتشرشده توسط همۀ کوره‌های آتشین کوچک و بزرگ پاک کند، و سپس همۀ دی‌اکسیدکربن جذب‌شده دفن شود تا امکان فرار نیابد. این هم پروژه‌ای عظیم است که نمی‌شود روی آن شرط‌بندی کرد.
به همین ترتیب، پروژۀ پاشیدن ذرات مختلف برای انعکاس تابش خورشیدی (مثل همان اتفاقی که با فوران کوه پیناتوبو در سال ۱۹۹۱ افتاد که اقلیم را به مدت دو سال کمی خنک‌تر کرد تا آنکه غبار بالاخره روی زمین نشست) باید تا ابد ادامه پیدا کند تا شاید جواب دهد.
چنین برنامه‌ای، تغییراتی غیرقابل‌پیش‌بینی در روند بارش‌های سیاره ایجاد می‌کند و سودی هم به حال اسیدی شدن اقیانوس‌ها ندارد. تصور کنید دستکاری در اتمسفر دنیا، حتی اگر به قیمت خشک‌تر شدن برخی سرزمین‌ها تمام شود، مورد پذیرش همۀ کشور‌های دنیا واقع شود.
چندین سازمان زیست‌محیطی مهم که زمانی مخالف چنین طرح‌هایی بودند، اکنون حاضرند درباره‌شان بحث کنند. (تحقق اهداف توافق پاریس هم مستلزم فناوری‌های کلان‌مقیاس برای حذف کربن اتمسفر است که هنوز اختراع نشده‌اند). همۀ این‌ها تأکیدی بر آن هشدار والاس-ولز هستند که وضعیتمان به‌واقع تیره‌وتار است.

او در کتابش مثال‌های دیگری می‌زند تا نشان دهد چرا فناوری نمی‌تواند ما را از شر آشفته‌بازاری که خودش درست کرده است، نجات دهد. از جمله یکی از بزرگ‌ترین نوآوری‌های قرن بیستم: انقلاب سبز که با پیوند‌زدن گزینشی گونه‌های گندم، ذرت و برنج با هدف افزایش میزان دانه در خوشه، برداشت غلّات را از دهۀ ۱۹۶۰ بدین سو دو برابر کرد. والاس-ولز می‌نویسد که نورمان بورلاگ، همان برزشناسی که عامل این پیشرفت‌ها بود، توانست جان یک میلیارد نفر را نجات دهد: این پیشرفت‌ها جلوی قحطی‌هایی را گرفت که بنا به پیش‌بینی‌های توماس مالتوس و پُل الریخ، دو اقتصاددان و جمعیت‌شناس قرن هجدهم و مؤلفان بُمب جمعیت۱، لاجرم در نتیجۀ رشد جمعیت رُخ می‌دادند. ولی بورلاگ هرگز مدعی نشد که امکان وقوع قحطی‌های بیشتر را از بین بُرده است. او هنگام پذیرفتن جایزۀ صلح نوبل در سال ۱۹۷۰ هشدار داد که اگر کنترل جمعیت در کار نباشد، تولید کاراتر غذا به طرز معماگونه‌ای به گرسنگی بیشتر می‌انجامد، چون کسانی که از شر قحطی در امان مانده‌اند بچه‌های بیشتری به دنیا می‌آورند که دائماً به غذای بیشتر نیاز دارند.

بورلاگ در مابقی عمر خود درگیر کارزاری بی‌ثمر در دفاع از یک برنامۀ جهانی تنظیم خانواده بود. در سال ۱۹۸۴، رونالد ریگان در کنفرانس بین‌المللی جمعیت در مکزیکوسیتی، تیشه به ریشۀ تلاش‌های او زد: او «قاعدۀ منع جهانی» را بنا نهاد که نمی‌گذاشت ایالات متحده به هیچ‌گونه برنامۀ کمک‌رسانی و امداد (خواه آمریکایی یا خارجی) کمک مالی کند که سقط‌جنین را یکی از گزینه‌های تنظیم خانواده می‌شمرد.
تمام رؤسای‌جمهور جمهوری‌خواه از آن زمان حامی این قاعده بوده‌اند. همان اتفاقی افتاد که بورلاگ می‌ترسید: غلات پرثمر او، با ابداع کود مصنوعی نیتروژن چند دهه پس از تحقیقات او، جمعیت جهان را در قرن بیستم چهار برابر کرد. در کل تاریخ زیست‌شناسی، هیچ گونۀ جانوری بزرگی چنین رشدی را به خود ندیده بود. در نتیجه، نیمی از زمین‌های یخ‌نزدۀ زمین به کاشت و برداشت غذا برای انسان‌ها اختصاص یافت. در همین حال، سایر گونه‌ها کمتر شدند یا به کل از میان رفتند.
والاس-ولز می‌گوید تولید غذا مسبب حداقل یک‌سوم انتشار گاز‌های آلاینده است. (بنا به برخی برآوردها، اگر همۀ جنبه‌های مصرف غذا از جمله هزینه‌های حمل‌ونقل، منجمدسازی و کِشت‌شیمی۲ را در نظر بگیریم. به سهم یک‌دوم می‌رسیم).

والاس-ولز با اشاره به آفریقا، جایی که انتظار می‌رود جمعیتش طی قرن جاری چهار برابر شود، می‌نویسد: «می‌شود امید داشت که با این انفجار جمعیت، بورلاگ‌های دیگری به دنیا بیایند؛ و چه بهتر که تعدادشان زیاد باشد». او می‌گوید جمعیت زیاده از حد، شانس آماری‌مان در پیدایش یک منجی را بهبود می‌دهد که ما را از مصائب ناشی از جمعیت بیش از حد برهاند. به نظر من، این حرف والاس-ولز اگر کنایه نباشد، نشانۀ نومیدی‌اش از ضربۀ مهیب دیگری است که بشریت می‌خواهد به سیاره‌مان بزند.

زمین سکونت‌ناپذیر اشاراتی گذرا به قتل‌عامی دارد که تغییر اقلیم در حق تنوع زیستی مرتکب شده است. (بنا به گزارش اخیر پانل میان‌حکومتی علم-سیاست‌گذاری در زمینۀ تنوع زیستی و خدمات اکوسیستمی، یک میلیون گونه هم‌اکنون در معرض انقراض‌اند).
ولی کانون توجه والاس-ولز، خطری است که در رویداد‌های آتی خود ما را تهدید می‌کند. این هم موجه به نظر می‌رسد: چنان آینده‌ای حقیقت دارد، و گریبان‌گیر ماست. نومیدانه می‌خواهیم بفهمیم که باید چه کنیم، ولی هدف او روشن‌گری ذهن ما نیست. او می‌خواهد توجه‌مان را جلب کند.

این کتاب شاید راه‌حلی ارائه نکند، اما والاس-ولز توجیه‌مان می‌کند که دنبال یافتنش برویم. هنگامی که او مشغول نگارش کتاب بود، نوزاد دختری به زندگی او و همسرش اضافه شد. اخیراً این سؤال که آیا باید در این دنیای گرمازده بچه‌ای آورد یا نه، ذهن بسیاری از زوج‌ها را عذاب می‌دهد... تا اینکه، وقتی خبردار می‌شوند نوزادی در راه دارند، به پاسخ می‌رسند. نوزاد فقط فرزند محبوب آن‌ها نیست؛ بلکه تجسّم امید به آینده است، و والدین هرچه از دستشان برآید می‌کنند تا مطمئن شوند که آینده‌ای مطلوب در انتظار فرزندشان است.

•••

خُب، در ادامه چه کنیم؟ همین سؤال دغدغۀ دائمی بیل مک‌کیبن از زمان انتشار پایان طبیعت۳ در سال ۱۹۸۹ بوده است. این کتاب چنان مشهور است که حتی کسانی که آن را نخوانده‌اند، مرتب به آن ارجاع می‌دهند.۴ پیش‌فرض این کتاب آن است که، چون انسان‌ها کل اتمسفر را تغییر داده‌اند، و اتمسفر نیز بر همۀ چیز‌های روی زمین اثر می‌گذارد، دیگر چیزی از طبیعت بِکر نمانده است.
آخرین کتاب مک‌کیبن با عنوان لغزش۵، مثل کتاب سال ۲۰۱۰ او زمیین۶ با ارزیابی‌هایی شفاف و تفصیلی از آنچه هم‌اکنون پیش روی ماست آغاز می‌شود، با این تفاوت که این ارزیابی‌ها تقریباً به قدر یک دهه عمیق‌تر شده‌اند. مک‌کیبن توضیح می‌دهد که چقدر در باتلاق مشکلات فرو رفته‌ایم، ولی لحنش چنان آرام و مثال‌هایش چنان تازه و غیرمنتظره‌اند که به راحتی در وادی تعمق شفاف و گیرای او دربارۀ پایان بالقوۀ تمدن بشری می‌لغزید.
(بین همۀ چیز‌هایی که می‌توانست انتخاب کند، کتابش را با تأمل دربارۀ سقف‌سازی شروع می‌کند). در ادامۀ لغزش، وقتی که با همان روایت می‌گوید برای جلوگیری از وقوع این اتفاق باید چه کنیم، می‌پذیرید که راه‌حلش ارزش امتحان‌کردن دارد.

من از قدیم وضوح نوشته‌های روزنامه‌نگارانۀ مک‌کیبن را ستوده‌ام. ولی یک‌جای کار گویا به این نتیجه رسید که وقتی یک تهدید جهانی علیه موجودیتمان در شرف وقوع است، روزنامه‌نگاری دیگر چندان به کار نمی‌آید، و به فعالی اجتماعی تبدیل شد. او با دانشجویانش در دانشگاه میدلبری سازمان ۳۵۰org را تأسیس کرد. این گروه آرمان‌خواه مردمی به یک جنبش جهان‌گستر تبدیل شده است، و نامش از میزان امن تراکم دی‌اکسیدکربن در اتمسفر (بر حسب ذره در میلیون) می‌آید.
آخرین‌بار سی‌سال پیش بود که تراکم دی‌اکسیدکربن در حد ۳۵۰ ذره در میلیون بود، یعنی همان وقت که پایان طبیعت منتشر شد. او در لغزش صراحتاً اعتراف می‌کند که نگران است این «بازی حقیقتاً به سمت اخراج ما از میدان مسابقه پیش برود». مک‌کیبن که تمام عمرش مسیحی بوده است، پیش از آنکه درگیر سفر برای ۳۵۰org شود، در یک مدرسه یک‌شنبه‌ها درس می‌داد.
عطف به آن همه چیز‌هایی که می‌داند، لابد ایمان اوست که ثابت‌قدمش می‌کند. این نکته هم هرازگاه در نوشته‌هایش خودنمایی می‌کند، مثل گردباد تسلی‌بخشی۷ (۲۰۰۵) که می‌گوید سِفر ایوب۸ در عهد عتیق همچنان به درد بشر می‌خورد. او با آنکه مؤمن و فعال اجتماعی است، وعظ نمی‌کند و کماکان از ابزار‌های روزنامه‌نگارانه برای پژوهش، تشریح و راستی‌آزمایی بهره می‌گیرد.

در فصلی که با جملۀ «اوه، ماجرا ممکن است خیلی بد شود» آغاز می‌گردد، مک‌کیبن دربارۀ مطالعه‌ای بحث می‌کند که در بولتن زیست‌شناسی ریاضیات منتشر شده است و نتیجه می‌گیرد تا سال ۲۱۰۰ شاید اقیانوس‌ها گرم‌تر از آن شده باشند که فیتوپلانکتون‌ها بتوانند فوتوسنتز کنند. (مطالعۀ دیگری که در ژورنال نیچر دیده‌ام می‌گوید از سال ۱۹۵۰ جمعیت فیتوپلانکتون‌ها در سراسر دنیا شاید تا ۴۰ درصد کاهش یافته باشد که این کاهش با افزایش دمای سطح دریا همبسته است).
ما نمی‌توانیم بدانیم چقدر دی‌اکسیدکربن اضافه در هواست، چون نامرئی است؛ به همین منوال، سخت می‌شود فهمید که این خبر چقدر مهیب (و چه فاجعۀ مهیبی) است. فیتوپلانکتون‌های ریزه‌میزه که در اقیانوس شناورند عملاً به چشم نمی‌آیند، اما نیمی از مادۀ ارگانیک روی زمین را تشکیل می‌دهند و به گفتۀ مک‌کیبن «دو سوم از اکسیژن زمین» را تأمین می‌کنند.
او به نقل از مؤلف آن مطالعه می‌گوید که فقدان آن‌ها «احتمالاً به مرگ‌ومیر انبوه حیوانات و انسان‌ها منجر می‌شود»؛ و همۀ این‌ها فقط نتایج گرمایش‌اند. جذب دی‌اکسیدکربن تا همین‌جای کار اقیانوس‌ها را بیست درصد اسیدی‌تر کرده است؛ و او با ارجاع به یک مقالۀ دیگر می‌نویسد که انتظار می‌رود تا پایان این قرن وضع اسیدی آب‌های آزاد آن‌قدر زیاد شود که «دیگر ماهی‌ها و سایر ارگانیسم‌های دریایی تاب تحملش را نداشته باشند». بنا به گزارش پانل میان‌حکومتی تغییر اقلیم، نرخ اسیدی‌شدن فعلی دریا‌ها و دریاچه‌ها احتمالاً بالاترین رکورد در ۳۰۰ میلیون سال گذشته است.

مک‌کیبن مثال‌های دلهره‌آور دیگری هم از جانورانِ در معرض خطر، از حشرات تا شیرها، می‌آورد. صدالبته از ایام طوفان نوح می‌دانسته‌ایم که نیازمند سایر گونه‌ها هستیم، ولی خوانندگان بیشتر با گونۀ خودشان ارتباط می‌گیرند؛ لذا مثل والاس-ولز، مک‌کیبن هم سریعاً به بحث انسان‌ها برمی‌گردد. شهر‌های بزرگی مثل کیپ‌تاون و سائوپائولو (و چندین شهر در هند و چین) به جایی رسیده‌اند که فقط چند روز با تمام شدن آبشان فاصله دارند. بالاخره هم روزی می‌رسد که آب یکی از آن‌ها تمام می‌شود.
به موازات آن‌که دماسنج‌های شهری از رقم ۴۸ درجۀ سانتیگراد می‌گذرند، کارِ بیرون از خانه و نگه‌داری محیط بیرونی هم متوقف می‌شود. با افزایش دما، برداشت غلات هم کاهش می‌یابد. با تخریب هزاران میلیارد دلار از دارایی‌های مردم به دست طوفان‌های افسانه‌ای متوالی، شرکت‌های بیمه ورشکست خواهند شد. آوارگان به همه سو هجوم می‌آورند. پایانی هم متصور نیست.

حتی مک‌کیبن هم به سختی می‌تواند واژۀ مناسبی بیابد تا همدستی شرکت‌های نفتی را توصیف کند: «باید واژه‌ای باشد برای کسی که مرتکب خیانت علیه کل سیاره می‌شود». حتی از همان ۱۹۷۷ هم یکی از دانشمندان شرکت اکسون به مدیران شرکت توضیح داد که محصولاتشان اثر گلخانه‌ای ایجاد می‌کند، و فقط «پنج تا ده سال مانده تا نیاز به تصمیم‌گیری‌هایی دشوار دربارۀ تغییر در استراتژی‌های انرژی به مسئله‌ای حیاتی تبدیل شود».
مک‌کیبن می‌نویسد که وقتی کار به سال ۱۹۸۲ رسید، «دانشمندان آن شرکت نتیجه گرفتند مقابله با گرمایش جهانی مستلزم کاهش شدید در سوزاندن سوخت‌های فسیلی است» وگرنه خطر «رویداد‌های بالقوه فاجعه‌بار» وجود دارد. اکسون از آمار و ارقام پیش‌بینی‌شده برای عقب رفتن یخ‌ها استفاده کرد تا فصل حفاری‌اش در قطب شمال را طولانی‌تر کند، و ارتفاع سکو‌های حفاری را بلندتر کرد تا با افزایش سطح آب دریا تطبیق داشته باشند.
مک‌کیبن تعریف می‌کند که استراتژی عامدانۀ مدیران نفتی و سیاست‌مدارانِ بازیچۀ دستِ آن‌ها این بود که، به تعبیر یکی از مسئولان اکسون، بر «عدم‌قطعیت» علم اقلیم‌شناسی «تأکید کنند». مک‌کیبن می‌بیند «سی سال است در این دروغ زیسته‌ام» یعنی «درگیر بحث بی‌پایان بر سر این بوده‌ام که آیا گرمایش جهانی واقعی است یا نه... بحثی که هر دو طرف از ابتدا پاسخش را می‌دانسته‌اند».


او موجزترین روایتی را که تا به حال خوانده‌ام از جریان پیروزی برادران کُخ و ایل و تبارشان ارائه می‌دهد. شخصیت دیگری که در این بخش به صحنه می‌آید و بر مابقی کتاب سایه می‌اندازد، آین رَند است. روایت مک‌کیبن از داستان پشت‌پردۀ او و دامنۀ مهیب نفوذش بر بسیاری از سیاست‌مداران امروزی لابد بعضی از خوانندگان را چنان شوکه می‌کند که نسخه‌های سرچشمه۹ را تکه‌پاره کرده و به نزدیک‌ترین سطل زباله‌های سمی بیاندازند.

او تفحص دیگری هم می‌کند که به همین اندازه متقاعدکننده و البته وحشت‌انگیز است: مسابقه‌ای در جریان است تا با استادی و تسلط فناورانه بر محدودیت‌های طبیعی‌مان (از جمله مرگ) غلبه کنیم. در این مسابقه، بچه‌های آدمیزاد با استفاده از فناوری اصلاح ژن مهندسی می‌شوند، ذهن‌هایمان با هوش مصنوعی و با سخت‌افزار‌هایی که تاب‌آورتر از تنهای ناتوانمان است، قالب‌ریزی می‌شوند، یا اینکه کار‌های سخت و دشوار را برعهدۀ ربات‌ها می‌گذاریم.
برای آنکه حواسمان از فاجعۀ اقلیمی پرت شود، هر روز یک ابزارک تازه مُد می‌شود یا پیشرفت گول‌زنندۀ دیگری پیش می‌آید تا وعدۀ آسان‌تر کردن زندگی‌مان را بدهد در حالی که آینده‌مان کوتاه و کوتاه‌تر می‌شود.

عنوان آخرین بخش کتاب مک‌کیبن «شانسی بعید» است. او اعتراف می‌کند مطمئن نیست چنین شانسی داشته باشیم. از نظر او، هوش مصنوعی یا مهندسی ژنتیک نمی‌توانند شانس بقای ما را بیشتر کنند، و سپس سراغ نکتۀ آخر و اصلی لغزش می‌رود: «بگذارید فرض کنیم با اقدام دسته‌جمعی می‌توانیم کار‌های چشم‌گیری بکنیم».

همین‌جاست که معنویت مک‌کیبن در قوای فکری روشنش رخنه می‌کند تا نشانمان دهد که چگونه می‌توانیم کاری کنیم، و چرا باید بکنیم. او مفصل و مستند علیه «درصد خارق‌العاده کمی از افراد در رأس تشکیلات انرژی» که ویرانی به بار آورده‌اند شوریده است، اما او (به نظر خودش در کنار اکثر آدمیان) هنوز به انسانیت معتقد است. سپس به شرح دو «فناوری» می‌پردازد که می‌توان به کار گرفت تا روند معکوس کردن آسیب‌ها را آغاز کرد.

فناوری اول، همان پنل‌های خورشیدی سادۀ فوتوولتائیک است. والاس-ولز مدعی است که آویزان‌کردن پنل‌های خورشیدی در خانه‌هایمان شاید حس بهتری به ما بدهد.

از منحنی رشد قد و طول‌عمرمان که دارد صاف می‌شود تا رکورد‌های ورزشی که سال‌هاست شکسته نشده‌اند، همگی نشان می‌دهند که شاید ظرفیت بشر به ته خط خود رسیده باشد.

اما اگر خیال می‌کنیم تأثیر معناداری بر رشد مداوم صنعت سوخت فسیلی می‌گذارد، خودمان را گول زده‌ایم. ولی مک‌کیبن استدلال می‌آورد که انرژی خورشیدی فی‌الحال تیشه به ریشۀ طرح‌های توسعۀ آن صنعت در آفریقا و نقاط دیگری از کشور‌های درحال‌توسعه زده است. نیروگاه‌های ذغال‌سنگ و گاز طبیعی محتاج دو چیزند: شبکه‌ای پیچیده و پرهزینه برای رساندن برق، و مشتریانی که از پس قیمتش برآیند.
مک‌کیبن سراغ نقاط رنگارنگ و بعیدی می‌رود، از مناطق روستایی غنا تا ساحل عاج، که در آن‌ها مردم با سلول‌های خورشیدی ارزان‌قیمت به روستاهایشان نور می‌آورند، بیمارستان‌ها را اداره می‌کنند، کسب‌وکار راه می‌اندازند، و مشغول بازاریابی و ساخت محصولات می‌شوند، و این‌همه بدون حفّاری یا ساختن شبکه‌هایی است که تیر‌های بزرگ برق و کیلومتر‌ها سیم‌کشی مِسی لازم دارند.
به همین ترتیب، چون موبایل همه‌جا هست، نیاز به کشیدن خطوط گران‌قیمت تلفن از بین رفته است. مک‌کیبن تشویقمان می‌کند که دفعۀ بعد که پا از خانه بیرون گذاشتیم، به آن‌همه سیم‌هایی نگاه کنیم که ما را به صنعت انرژی‌ای وصل می‌کنند که مشغول کُشتن ماست. اگر آفریقا می‌تواند آن‌ها را کنار بگذارد، چرا ما نتوانیم؟
بنا به داده‌هایی که او نقل می‌کند، تا سال ۲۰۵۰ انرژی خورشیدی به‌تن‌هایی می‌تواند دو سوم از انرژی مصرفی ایالات متحده را تأمین کند (مابقی آن را هم توربین‌های بادی و سد‌های هیدروالکتریک می‌سازند) و ۳۶ میلیون فرصت شغلی بیافریند.

مک‌کیبن می‌گوید دومین فناوری مد نظرش «یکی از ابداعات برجستۀ زمانۀ ما» است: اعتراض و مقاومت غیرخشونت‌آمیز. او می‌گوید که استراتژی دون‌کیشوتی و رؤیاپردازانۀ ۳۵۰org برای «سامان‌دهی دنیا» در اولین حرکت خود چطور توانست جرقۀ راهپیمایی‌ها را در ۱۸۱ کشور دنیا در سال ۲۰۰۹ بزند.
او با الهام‌گرفتن از گاندی (مک‌کیبن برندۀ جایزۀ صلح گاندی است) و خطابۀ سر کوه۱۰، در دفاعیه‌ای جانانه و گیرا می‌گوید که چرا جنبش توقف استفاده از سوخت‌های کربُن‌پایه بالاخره پیروز خواهد شد.

ولی آیا به‌وقت پیروز می‌شود؟ مک‌کیبن قبول دارد که پاسخ این سؤال شاید منفی باشد. چنانکه نیم‌قرن پس از مارتین لوتر کینگ همچنان شاهد کشمکش‌های نژادی در آمریکا هستیم، استراتژی عدم‌خشونت یک‌شبه تغییر ایجاد نمی‌کند.
آیا چیزی هست که بتواند مسیر تمدن، همین مسیری را که به سوی خودکشی می‌رود، سریع‌تر معکوس کند؟ یک‌بار که با همکارانم تأسف می‌خوردیم چه اوضاع عصبانی‌کننده و رو به وخامتی را پوشش می‌دهیم، روزنامه‌نگار مشهوری که اسمش را نمی‌برم گفت: «می‌دانی، بالاخره روزی می‌رسد که این کار روزنامه‌نگاری را وِل می‌کنی و تروریست می‌شوی». احساسش را می‌فهمم، ولی اگر قرار به انتخاب باشد، سراغ کنش‌گری غیرخشونت‌آمیز مک‌کیبن می‌روم.

او نتیجه می‌گیرد که نه‌تن‌ها سیارۀ ما، بلکه خودمان هم گرفتار شده‌ایم و محتاج نجاتیم. از منحنی رشد قد و طول‌عمرمان که دارد صاف می‌شود تا رکورد‌های ورزشی که سال‌هاست شکسته نشده‌اند، همگی نشان می‌دهند که شاید ظرفیت بشر به ته خط خود رسیده و حقیقتاً در حال افول باشد.
بنا به داده‌های جدیدی که او نقل می‌کند، ضریب‌هوشی آدمیان که به مدت یک قرن در حال افزایش بود، الآن در حال اُفت است. مک‌کیبن حرف مؤلفان آن مقاله را چنین تأویل می‌کند: «وظیفۀ کنونی ما، به نوعی حفظ دستاورد‌های گذشته است».

مک‌کیبن می‌گوید که در زندگی‌های ما و در دنیایمان، «رشد جا و زمان خاصی دارد، و جا و زمان دیگری هم باید در فکر بلوغ و توازن و تعادل بود؛ و خطراتی که هم‌اکنون پیش روی ماست ... می‌گویند که الآن وقتش رسیده است... باید هدف‌هایمان اساساً تغییر کنند: باید به سمت ترمیم، به سمت امنیت، به سمت محافظت برویم». او اضافه می‌کند که هدف کلی و اصلی، تضمین بقای گونۀ ماست.
«شاید وظیفۀ ما در این بُرهۀ خاص زمانی آن باشد که از شتاب بکاهیم، مثل تیم بسکتبالی که در امتیاز جلو افتاده است. اگر به بازیِ انسان بودن گند نزنیم، این بازی می‌تواند تا مدت‌های مدید ادامه پیدا کند. در مقایسه با سایر گونه‌ها، ما هنوز در آغاز راهیم».

با این نگاه، چه بد می‌شود اگر زودهنگام منقرض شویم. او در کتاب لغزش طرحی برای بازی به ما می‌دهد.
اطلاعات کتاب‌شناختی:

Wallace-Wells, David. The uninhabitable earth: Life after warming. Tim Duggan Books, ۲۰۱۹

McKibben, Bill. Falter: Has the Human Game Begun to Play Itself Out?. Black Inc. ۲۰۱۹

پی‌نوشت‌ها:
• این مطلب را آلن وایزمن نوشته است و اولین بار در شمارۀ ۱۵ آگوست ۲۰۱۹ مجلۀ نیویورک ریویو آو بوکس منتشر شده و سپس با عنوان «Burning Down the House» در وب‌سایت این مجله نیز بارگزاری شده است. وب‌سایت ترجمان آن را در تاریخ ۱۶ شهریور ۱۳۹۸ با عنوان «زمین: خانه‌ای که سوزاندیم و خاکستر کردیم» و ترجمۀ محمد معماریان منتشر کرده است.
•• آلن وایزمن (Alan H. Weisman) روزنامه‌نگار و نویسنده آمریکایی و یکی از چهره‌های شناخته‌شده در عرصۀ تحقیقات مربوط به تغییرات اقلیمی است. دنیا بدون ما (The World Without Us) مشهورترین کتاب اوست که به سناریوی انقراض گونۀ انسان در اثر تخریب محیط‌زیست می‌پردازد و برندۀ چندین جایزۀ بین‌المللی از جمله جایزۀ کتاب اوریون و جایزۀ کتاب سالون در سال ۲۰۰۷ شده است.

[۱]The Population Bomb
[۲]Agrochemical
[۳]The End of Nature
[۴]مطالعۀ کتاب چگونه دربارۀ کتاب‌هایی که نخوانده‌ایم حرف بزنیم؟ می‌تواند در این زمینه مفید باشد [مترجم].
[۵]Falter
[۶]Eaarth
[۷]The Comforting Whirlwind
[۸]Book of Job
[۹]رمانی به قلم آین رَند، نویسندۀ آمریکایی روسی‌تبار [مترجم].
[۱۰]Sermon on the Mount: مجموعه‌ای از خطابه‌های عیسی مسیح.
۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید