دلربایی جهانی عاشقانه در "سرخپوست"
"سرخپوست"جهانی را به تصویر میکشد که بهسوی روشنی در حرکت است و سرانجامش به انساندوستی، شرافت و عشق منتهی میشود؛ آنچه همه ما خواستارش هستیم.
کد خبر :
۷۴۰۱۲
بازدید :
۲۲۲۷
معصومه کیانی | آشکارشدن درونمایه فیلمنامه «سرخپوست» از همان ابتدای فیلم، تکلیف مخاطب را روشن میکند؛ تماشای لایههای پنهان قصه و توجه به چگونگی روایت آن. «سرخپوست» در ساختاری ساده و بی پیرایه روایتگر زندانی قدیمی است که باید هرچه سریعتر زندانیهایش جابهجا شوند و زندان تخلیه و تخریب شود، اما یکی از زندانیها برای رهایی از سرنوشت محتومش، همراه با بقیه به زندان جدید نرفته و پنهان شده است.
پنهانماندن او از چشم زندانبانها و تلاشش برای رهایی، کشاکش عشق میان رئیس و مددکار زندان را شکل میدهد. عشقی که بینابین عقل و دل است؛ آنجا که ترانه عاشقانه رئیس زندان برای مددکار در کل محیط زندان خالی و کهنه پخش میشود و آنجا که او با روشدن دست مددکار در کمک رسانیاش به زندانی فراری، وادار میشود وسایل کیفش را خالی و زندان را ترک کند....
روایت موازی این کشاکش عاشقانه و جستوجوی زندانبانها و رئیس زندان برای پیداکردن زندانی فراری و نیز تلاش مددکار برای اثبات بیگناهیاش، درنهایت به کمال این عشق و رهایی او میانجامد. فیلم از ابتدا نشانههایی از انساندوستی دربر دارد؛ آنچه متعلق به هر تاریخ و جغرافیایی است. پیرمرد نجار حاضر نیست چوبه دار را بسازد، مددکار درپی احقاق حق زندانی فراری است و سرانجام رئیس زندان که رهایی او را موجب میشود.
وجدان بیدار مددکار و تلاشش برای رهایی زندانی بیگناه، وجدان بیدار شاهدی که به دروغ شهادت داده و نیز وجدان بیدار رئیس زندان موجب میشود «سرخپوست» را فیلمی سراسر عشق و صلح ببینیم؛ عشقی آرمانی، انساندوستی و صلحی آرمانی. فیلم با ازجاکندن چوبه طنابدار آغاز و با حمل آن چوبه پشت ماشین به پایان میرسد؛ درحالیکه زندانی به وسیله همان چوبه که میتواند موجب مرگش شود، به رهایی میرسد.
انگار همهچیز به سوی پاکشدن زندان و رهاشدن پیش میرود؛ زندانی از مرگی محتوم و ناحق و رئیس زندان از مسیری که با پاگذاشتن روی وجدانش هموار میشود. هنگامی که طناب دار از جا کنده میشود، باران میبارد و هنگامی که زندانبانها در جستوجوی زندانی فراریاند، بر بلندای زندان پرواز هواپیمایی را میبینیم...، خود زندان هم قرار است تخریب و به جای آن فرودگاه ساخته شود؛ نمادی از پرواز و رهایی. محیط بسته زندان بر کل فضای فیلم غلبه دارد؛ فضایی کهنه و تاریک که البته تصویربرداری و نورپردازیهایی دقیق، محصوربودن در چنین فضایی را بهخوبی ایجاد میکند. بیشترین زمان فیلم در این فضا میگذرد، اما سرانجام روشنی و نور است که بر تیرگی و کهنگی غلبه پیدا میکند. تضاد میان تاریکی فضای زندان و روشنی فضای بیرون بیانگر فضاهایی اساطیری است.
اگرچه نباید نادیده گرفت که کل فضای روایی فیلم آمیخته با نمادهای اساطیری است؛ نمادهایی که بیشترشان بیانگر روشنی و رهاییاند؛ از قورباغهای که قرار است نشانهای باشد برای پیداکردن زندانی فراری تا نشانه «رع» که گردنآویز مددکار است و نیز بارانی که بر زندان قدیمی و سرنوشت محتومش که تخریب است، میبارد.
قورباغه نمادی است که در بیشتر اقوام با باروری او و تولد دوباره همراه است و خصوصیت واضحی دارد که مهمترینش جهش به سمت جلو است، اما در «سرخپوست» بیشتر بیانگر رهایی زندانی فراری است تا بازگشاینده تاریکی تودرتو و مخروبه زندان برای پیداکردن او. این کارکرد زمانی بیشتر آشکار میشود که رئیس زندان به پیداکردن زندانی فراری اصرار دارد و یکی از روستاییان به او میگوید که به دروغ شهادت داده است و همان زمان قورباغه بیرمق و دمر روی زمین میافتد. اما این علامت آخر نیست.
از طرف دیگر، برخی اقوام بر این باورند که قورباغهها رعد و برق و باران را آوردهاند و چنین فضایی هم بر کل فیلم حاکم است. وقتی باران شدید میبارد، مددکاران از زندان بیرون میآیند و وقتی باران بند میآید، مددکار به زندان برمیگردد. از همان لحظه ورود او پیداست که با دیگران متفاوت است.
از همه مهمتر، او گردن آویزی با نشان «رع» به گردن دارد. «رع» نماد الله خورشید و طلوع و غروب است. در باور برخی اقوام، او ایزد دگرگونیهای زندگی است و همیشه از نو متولد میشود.
در «سرخپوست» هم مددکار تمثیلی از روشنی و خورشید است؛ در سراسر فیلم هر جا که او هست، باران نیست و هر جا که او نیست، باران میبارد. او با زندانی فراری همراه است و تمام تلاشش رهایی اوست. شاید به دلیل همراهی چنین نشانه اساطیری با زندانی فراری است که سرنوشت محتومش دگرگون میشود و در لحظات آخر فیلم، رأی رئیس زندان برمی گردد و برای زندانی فراری، دختر و همسرش گویی زندگی دوبارهای آغاز میشود.
اما جدال شخصیتهای فیلم از عوامل زندان گرفته تا رئیس و مددکار برای یافتن شخصیتی است که تا پایان فیلم پنهان و تنها در حد سایهای ناپیدا باقی میماند. حتی پس از پیداشدن و رهاییاش هم در حد نفسهای بریدهبریده برای مخاطب آشکار میشود.
شخصیت پردازی زندانی فراری توسط دیگر شخصیتها به اندازهای قدرتمند است که دیدهنشدنش نهتنها چیزی از فیلمنامه کم نمیکند، بلکه به ساختار آن قوت بیشتری میبخشد؛ چراکه درواقع شخصیت اصلی است و همه شخصیتها حول او شکل میگیرند. در بیان چنین مضمونی البته که تأثیرگذاری ریتم سریع فیلم را نمیتوان نادیده گرفت و همین رویکرد موجب میشود با وجود اینکه فیلمنامه قصه سادهای را روایت میکند، مخاطب ماجرا را لحظهبهلحظه دنبال کند.
«سرخپوست» بیان خلاقانه اثری کلاسیک است، با لوکیشن، نورپردازی، تصویربرداری و ریتمی جذاب که میتوان به تماشای آن نشست و دوستش داشت. اگرچه تأثیرپذیریاش در صحنهپردازی و فیلمنامه را از فیلم سینمایی «مسیر سبز» (The Green Mile) به کارگردانی «فرانک دارابونت» نمیتوان نادیده گرفت.
پایان فیلمنامه با استیلای نمادهای اساطیری همراه است که در سراسر فیلم وجود داشت؛ رسیدن به آغاز و تولد؛ همه بیرون فضای زندان اند، زندان تخریب میشود، زندانی فراری در ابتدای مسیر رهایی قرار میگیرد و رئیس و مددکار زندان در آغازی عاشقانه. «سرخپوست» جهانی را به تصویر میکشد که بهسوی روشنی در حرکت است و سرانجامش به انساندوستی، شرافت و عشق منتهی میشود؛ آنچه همه ما خواستارش هستیم.
۰