زندگی زیر سایه

ولی حقیقتش را بخواهید این مطالب خیلی با آنچه ما مد نظر داشتیم، انطباقی ندارد. این اتفاق یعنی دست رد مطبوعات برای سینه‌ام، برایم پدیده جدیدی نیست، نه اولین‌بار است، نه اگر عمری باقی بماند آخرین‌بار خواهد بود.

کد خبر : ۷۹۰۳۶
بازدید : ۵۳۷۹
صادق زیباکلام | وقتی یکی از همکاران روزنامه تماس گرفت، تصورم آن بود که یادداشت می‌خواهند، اما درخواست دیگری داشت، نوشته سیاسی نمی‌خواست، تقاضا داشت از خاطرات، مطالب، مشاهدات و در یک کلام زندگی در قرنطینه زیر سایه کرونا بنویسم.
اولین واکنشم این بود که‌ای کاش به تلفنش جواب نمی‌دادم، چون آنانی که جوابشان را نمی‌دهم، در یکی، دو جمله می‌نویسند چه‌کار دارند و چه می‌خواهند؛ اما وقتی صحبت می‌کنم دیگر به‌راحتی نمی‌توانم آن‌ها را در نظر نگیرم.

به‌هرحال جوری که برخورنده نباشد، گفتم والا من چیزی به نظرم نمی‌رسد، حالا شما دو، سه روز دیگر تماس بگیرید من ببینم می‌توانم چیزی بنویسم.چون نمی‌توانستم نه بگویم و به فکر فرورفتم که چه بنویسم، اما هرچی بیشتر فکر کردم چیز کمتری به ذهنم رسید.

خان میرزا که متوجه به فکر فرورفتنم شده بود پرسید: «بابا، چیزی شده؟»

گفتم: «باید درباره قرنطینه و تأثیرات روحی و روانی شخصی یا اجتماعی آن یک یادداشت بنویسم».

گفت: «مگه خیلی سخته؟ حالا چی می‌خواین بنویسین؟».

گفتم: «مشکل همینه، نمی‌دونم. چیزی به فکرم نمی‌رسه».

میرزا پیشنهاد کرد یک‌سری از این دست‌نوشته‌ها را که در فضای مجازی نوشته شده، می‌توانم بخوانم و از آن‌ها ایده بگیرم.

گفتم اتفاقا برای خودم هم فراوان از آن‌ها فرستاده شده، اما کمتر در آن‌ها مطالبی دیدم که چنگی به دل بزند. بسیاری می‌گویند «جهان بعد از کرونا» و اینکه «این جهان، جهان دیگری خواهد بود». اما کمتر می‌نویسند «جهان بعد از کرونا» چگونه جهانی است و چه جنبه‌هایی از آن با جهان امروزی‌مان متفاوت خواهد بود؟

هرچه فکر می‌کردم کمتر چیزی به عقلم می‌رسید. به این نتیجه رسیدم که چاره‌ای ندارم، از روزنامه که تماس گرفتند، بدون رودربایستی می‌گویم که چیزی به ذهنم نمی‌رسد. به این تصمیم که رسیدم، نفس راحتی کشیدم و گفتم «برم سراغ رضاشاه».

اما یک‌باره اتفاقی افتاد!
نفس اینکه آن فشار روحی که باید یک چیزی بنویسم از ذهنم کنار رفت، یک‌باره موجی از مطالبی که می‌شد درباره‌شان ذیل عنوان «یادداشت کرونا» نوشت، به ذهنم آمد؛ از مسائل شخصی خودم تا حجم زیادی از مطالبی که در نزدیک به یک ماه گذشته شاهد آن‌ها بوده‌ام. چرا درباره آن‌ها ننویسم؟
طرفه آنکه بگویند آقای زیباکلام ممنون که درخواست ما را اجابت کردید، ولی حقیقتش را بخواهید این مطالب خیلی با آنچه ما مد نظر داشتیم، انطباقی ندارد. این اتفاق یعنی دست رد مطبوعات برای سینه‌ام، برایم پدیده جدیدی نیست، نه اولین‌بار است، نه اگر عمری باقی بماند آخرین‌بار خواهد بود.
هیچ‌وقت هم بعد از شنیدن جواب نه از تحریریه به فکر پایان‌دادن به زندگی‌ام نبوده‌ام، به‌ویژه از وقتی که می‌توانم حرف‌هایم را در صفحه اینستاگرامم بنویسم.

میرزا که متوجه هیجان و تغییر حالتم شده بود، گفت: «بابا، می‌خواهید برایشان چیزی بنویسید؟»

گفتم: «می‌دانی چی شده؟ الان آن‌قدر سوژه پیدا کرده‌ام که نمی‌دانم از کجا شروع کنم یا از کدام. از مسائل زندگی شخصی‌ام و کار‌هایی که در قرنطینه انجام می‌دهم یا نظریه‌پردازی‌های هم‌وطنانم درباره تأثیرات کرونا، جهان پس از کرونا، نظریه‌های دینی، اقتصادی، فلسفی، اخلاقی، اجتماعی و... که در این مدت مطرح شده‌اند تا برسیم به افزایش آمار جدایی‌ها در نتیجه اجبار زوج‌ها به ماندن در کنار هم به‌صورت متوالی؟
همچنین بالارفتن آمار خشونت‌های خانوادگی مردان علیه همسران و فرزندانشان و در نقطه مقابل افزایش مهربانی‌ها و پیداکردن همدیگر بعد از سال‌ها».

نه اینکه اولین‌بار در زندگی‌ام باشد که ندانم چه بنویسم و بعدتر دچار هجوم ایده‌ها و موضوعات شده باشم به‌طوری‌که ندانم از کدامشان و از کجا شروع کنم. فکر کردم حتما باید بعد از قرنطینه خودم را به یک روان‌شناس یا روان‌کاو یا مشاور یا... نشان دهم.
کسی چه می‌داند شاید به هیچ‌کدام نیاز ندارم و همان‌طورکه در جریان کرونا و قرنطینه مشخص شده است به یک رمال و دعانویس معتبر باید خودم را نشان دهم و از او کمک بگیرم؟
۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید