در رقابت با ویروسها و باکتریها، هیچ تضمینی نیست که «انسان» بقا پیدا کند
«رفقا، این، فقط یک تمرین بود. نمایشِ واقعی، طاعونی که نیمی از ما را از بین خواهد برد، هنوز نیامده است؛ و اگر مسیرمان را تغییر ندهیم، خیلی زود گریبانمان را میگیرد». «ما به صورتِ غیرطبیعی ویروسهایی با قابلیتِ همه گیر شدن را تا درِ خانههای خود آوردهایم و به آنها فرصت دادهایم که نه تنها تعدادِ زیادی از پرندگان را از بین ببرند بلکه به راحتی از انسانی به انسانِ دیگر منتقل شوند».
کد خبر :
۸۰۹۷۷
بازدید :
۱۰۸۹۶
فرادید | درست زمانی که گمان میکنیم بحران به سر آمده است؛ درست وقتیکه آمارِ مرگومیر و بستری در بیمارستان به دلیلِ ویروسِ کرونا به سمتِ صفر میل میکند و درست وقتیکه به خودمان اجازه میدهیم بعد از مدتی نفسِ راحتی بکشیم؛ یک کتابِ جدید بیرون میآید که در آن یک پزشکِ آمریکایی به ما میگوید:
«رفقا، این، فقط یک تمرین بود. نمایشِ واقعی، طاعونی که نیمی از ما را از بین خواهد برد، هنوز نیامده است؛ و اگر مسیرمان را تغییر ندهیم، خیلی زود گریبانمان را میگیرد. آنچیزی که اکنون در حالِ تجربهاش هستیم خیلی بد است، اما در مقابلِ چیزی که در آینده به سراغمان خواهد آمد، هیچ است. اگر شدتِ همهگیریها را با «مقایسِ طوفان» بسنجیم، کووید ۱۹ با میزانِ مرگِ نیمدرصد، یک طوفانِ درجه ۲ یا درجه ۳ است؛ که باد شدید محسوب میشود، اما با فاجعه فاصله دارد.
طوفانِ بزرگ، طوفانی که به تمامِ طوفانهای دیگر خاتمه میدهد، وقتی از راه برسد، ۱۰۰برابر از طوفانهای پیشازخود مرگبارتر است. این طوفان درجه۵ است و با پیمودن سیاره زمین با نزدیک به ۸میلیارد جمعیت، جان ۱نفر از هر ۲نفر را خواهد گرفت. تمدن به معنی امروزی آن از بین خواهد رفت.»
این نویسنده همچنین میافزاید، «این همهگیری حتماً رخ خواهد داد فقط مسئله زمانِ وقوعِ آن است.»
این هشدارهای آخرالزمانی را دکتر مایکل گرِگِر، یک دانشمند و فعالِ تغذیه که سالهاست به نفعِ رژیمِ غذاییِ گیاهخواری تلاش میکند، مطرح کرده است. گوشت در هیچشکلی از آن در رژیمِ غذایی او جایی ندارد و بهجایش سیبزمینیِ شیرین، عدس و کدو مصرف میکند.
این پزشک تحقیقاتِ گستردهای در زمینه بیماریهای عفونی انجام داده که وجودِ ۳۶۰۰ پانوشت و ارجاعات به نوشتههای مختلف در کتابِ قطورِ ۵۰۰صفحهای او شاهدی بر ادعاهای اوست.
نتیجهگیریِ او در این کتاب این است که نزدیکیِ ما به حیوانات - نگهداری آنها، کشتنِ آنها و خوردنِ آنها - ما را در برابرِ همهگیریها آسیبپذیر میکند. با خوردنِ هر قطعه گوشت ما مرگِ خود را فرامیخوانیم. علتِ اصلیِ همه این پریشانیهایی که انتظارمان را میکشند یک چیز است: بیماریهایی که از حیوان به انسان منتقل میشوند. این بیماریها از گونههای حیوانی عبور کرده و به ما انسانها منتقل میشوند و سیستمِ ایمنیِ بدنِ ما را از کار میاندازند. این بیماریها پیامدهای بالقوه مرگباری دارند که میزانِ کشندگیِ آن را نمیتوان تصور کرد.
این ویروسها عموماً در بدنِ میزبانِ خود خوشخیم هستند، اما جهش پیدا میکنند و خودشان را در گونههای دیگر تطبیق میدهند و مرگبار میشوند. درست مثلِ بیماریِ سل که هزار سال پیش از بزها به انسان، بیماریِ سرخک که از گوسفندها و بزها به انسان، آبله که از شترها به انسان، جذام که از بوفالوی آبی به انسان، سیاهسرفه که از خوکها به انسان، تب تیفوئید که از مرغها به انسان و ویروسهای سرماخوردگی که از گلهها و اسبها به انسان منتقل شدند.
این بیماریها بهندرت مستقیم به انسان منتقل میشوند، اغلب یک پلِ واسط بین انسان و گونه انتقالدهنده وجود دارد. گربههای زبادی (سیوت) مسیرِ انتقالِ سارس از خفاشها به انسان بودند؛ در موردِ مرس حیوانِ واسط شتر بود. خاستگاهِ بیماریِ کووید ۱۹، خفاشها هستند، اما احتمالاً این بیماری از طریقِ مورچهخوارِ نادر و در معرضِ خطری به نام پانگولین به انسان منتقل شده است. برخی از اعضای بدنِ این حیوان به عنوان درمانِ سنتی مصرف میشود و برخی آن را میخورند.
بیشتر بخوانید:
بهلطفِ جهانیشدن، کووید ۱۹ با سرعتِ زیادی در بینِ انسانها شیوع یافت و به وضعیتِ خطرناکی انجامید که اکنون در آن قرار داریم. گرگر اشاره میکند: «فقط یک غذا یا دارو ممکن است تریلیونها دلار خسارت مادی برای بشریت به همراه بیاورد و جانِ میلیونها انسان را بگیرد؛ که این مقدار در مقایسه با میزان خسارتی که ممکن است در آینده از طریقِ جهشِ ویروس از یکی از معمولیترین مخلوقاتِ روی زمین، یعنی مرغها، به انسان وارد شود، ناچیز است.»
۲۴میلیارد مرغ در سراسر جهان وجود دارد. تعداد مرغها نسبت به ۲۰سال گذشته دو برابر شده است. ما این حیوانات را به دلیلِ ارزان بودنِ گوشت و تخمهایشان مصرف میکنیم؛ و چشمانِ خود را به روی وضعیتی که این مرغها در کارخانهها رشد پیدا میکنند، غذایی که به اجبار به آنها خورانده میشود و نحوهای که آنها ذبح میشوند، میبندیم.
ما در غرب با نسبت دادنِ ویروسهای کشنده به بیگانگان خودمان را فریب میدهیم و با سرزنش کردنِ فرهنگهایی که سوپ خفاش یا ترشیِ پانگولین میخورند، احساسِ رضایتِ خود را از اینکه هیچ تقصیری به گردنِ ما نیست، تأمین میکنیم.
پس شوکِ بسیار بزرگی است اگر به ما بگویند که بزرگترین خطری که همه ما را تهدید میکند، درست در حیاط پشتیِ خانههای ما وجود دارد. زیرا اگر پیشبینیِ دکترِ گرگر حتی نزدیک به حقیقت هم باشد، بیماریهایی که در ماکیان پرورش پیدا میکند، مانند آنفولانزا، میتواند تقریباً به محو شدنِ ما از روی کره زمین بیانجامد.
از نظر دانشمندان این آنفولانزاست که همچون طاعونِ کشنده بعدی انسانها را نابود خواهد کرد. این بیماری در بینِ سالهای ۱۹۱۸ تا ۱۹۲۰ نیز بسیار کشنده شد و حداقل ۵۰۰میلیون نفر -یکسوم از جمعیتِ کره زمین - را آلوده کرد که از این میان ۱۰درصد یا حتی بیشتر کشته شدند.
سازمانِ جهانیِ بهداشت از این بیماری به عنوانِ «مرگبارترین بیماریای که تاکنون بشر در تاریخ خود تجربه کرده است»، یاد میکند. تعداد نفراتی که در اثر آنفولانزا در عرضِ یکسال کشته شدند برابری میکند با تعداد نفراتی که در اثرِ مرگِ سیاه - طاعونِ خیارکی در قرون وسطا- در طی یک قرن جانِ خود را از دست دادند. همچنین تعداد نفراتی که در اثر آنفولانزا در عرضِ ۲۵هفته کشته شدند معادلِ تعدادِ نفراتی است که بیماریِ ایدز در عرضِ ۲۵سال از بین برده است.
آنچه که به غلط «آنفولانزای اسپانیایی» نامگذاری شد و از آن زمان به این نام شناخته میشود، اول با سرفه و دردهای عضلانی ظاهراً بیخطر شروع میشد و بعد بیمار تب میکرد و قبل از آنکه بیماری او را از پای دربیاورد از بینی، گوش و چشم خونریزی داشت.
تاولهای خونیِ بنفش روی پوستِ بیماران ظاهر میشد. از ریههای آنها کف بیرون میریخت و خیلیها قبل از مرگ کبود میشدند. یکی از متخصصانِ پاتولوژی که مردگان را معاینه میکرد گفته است ریههای این افراد ۶برابر از وزنِ طبیعی سنگینتر و پر از خون بود.
آنفولانزای معمولی - نوعی از آنفولانزا که هر سال آن را میبینیم- افراد مسن و ضعیف را هدف قرار میدهد، اما در سال ۱۹۱۸ افراد بین سنین ۲۰ تا ۳۴ سال در میانِ قربانیان بودند. این بیماری بعد از ۲سال، با مردن یا ایمن شدنِ افرادی که این بیماری را گرفته بودند، دست از سر مردم برداشت. درواقع وقتی از بین رفت که دیگر فردی برای آلوده شدن باقی نمانده بود.
دههها نقطه شروعِ بزرگترین قاتلِ انسانها یک معمایِ حلنشده باقی ماند؛ هرچند خوکها مظنونینِ اصلی بودند. تازه در سالِ ۲۰۰۵ بود که دانشمندان با قطعیت اعلام کردند آنچه با عنوانِ «آنفولانزای اسپانیایی» شناخته شده بود، آنفولانزای پرندگان بود و منشأ آن پرندگان بودند. آنفولانزای پرندگان از زمانِ شیوعِ گسترده که در ابتدای قرن ۲۰ رخ داد، تا حدِ زیادی به میزبانِ اصلیِ خود محدود مانده است. نگرانی از آن است که ویروس برای همیشه در میزبانِ خود محدود نماند؛ ویروس دائماً در حالِ جهشیافتن است و در سال ۱۹۹۷ نوعِ جدیدی از آنفولانزای پرندگان به نام اچفایواِنوان ظهور کرد که توانست به بدنِ انسانها راه پیدا کند.
برطبقِ گفتههای کارشناسِ بیماریهای عفونی، پروفسور مایکل اُستِرهولم، این ویروس همان پسرعمومیِ ویروسِ سال ۱۹۱۸ است و اتفاقی که در سال ۱۹۱۸ افتاد میتوانست تکرار شود؛ و حتی چهبسا رویدادی مرگبارتر از آن میتوانست رخ دهد. شیوعِ سال ۱۹۹۷ از یک پسربچه ۳ساله در هنگکنگ آغاز شد که گلودرد و دردِ شکمی او تبدیل به بیماریای مرگبار شد و او را در عرضِ یکهفته به دلیلِ ازکارافتادگیِ اندامهای حیاتی و مشکلاتِ حاد تنفسی از بین برد.
اگر این بیماری گسترش پیدا میکرد، لَم هوی-کا به بیمارِ صفرِ همهگیریِ جهانی تبدیل میشد. خوشبختانه، این بیماری محدود شد. فقط ۱۸نفر آن را گرفتند که یکسوم از آنها مردند. این آمار هم میزانِ کشندگیِ بالای ویروس را نشان میدهد و هم به ما میگوید خوشبختانه سرعتِ انتشارِ ویروس پایین بوده است. آنچیزی که دانشمندان را نگران کرد این بود که ویروس فقط چند جهش با تبدیل شدن به ویروسی که بتواند به سرعت خودش را به بافتهای انسانی برساند، فاصله داشته است.
اگر این اتفاق میافتاد، سرعتِ بالایِ انتقال و مرگباریِ بالای آن یک سناریوی کابوسوار را رقم میزند. اِچفایواِنوان دقیقاً از کجای هنگکنگ سر بر آورد؟ گرگر ادعا میکند که بر اساسِ تحقیقاتی که به دنبالِ مشاهده این بیماری صورت گرفته، مشخص شده است که این بیماری تا حدِ زیادی به صورت مستقیم یا غیرمستقیم به تماس با مرغهای خانگی مرتبط است. پرندگانی که در مهدِ کودکِ لَم هوی-کا نگهداری میشدند نیز از مظنونین بودند. گرگر میگوید: «خداروشکر، اِچفایواِنوان از آن زمان هنوز ویروسی است که عمدتاً مرغها را درگیر میکند و نه انسانها را.»
اما تا چه مدت این ویروس به مرغها محدود خواهد ماند؟ گرگر میگوید: «این ویروس و سایرِ ویروسهای مرگبارِ حیوانی هنوز آن بیرون وجود دارند، آنها هنوز در حالِ جهشیافتن هستند و به ۸میلیارد میزبانِ انسانیِ بالقوه چشم دوختهاند.»
و اگر زمانی این ویروس به انسان منتقل شود میزانِ مرگومیر بسیار بدتر از چیزی است که تاکنون رخ داده است. مانند نسخه ویروس که در سال ۱۹۱۸ منتشر شد، اِچفایواِنوان نیز به ریهها تمایل دارد، اما در آن منطقه محدود نمیماند. این ویروس میتواند به جریانِ خون حمله کند و به سایرِ اندامهای داخلی صدمه بزند و این تا آنجایی پیش میرود که دیگر هیچ اندامِ غیرآلودهای در بدن باقی نمیماند.
برای همین است که باید ترسید. این بیماری میتواند ۱۰برابرِ سال ۱۹۱۸ کشنده باشد. اگر ویروسی هم از طریقِ هوا و هم از طریقِ لمس سطوح قابلِ انتقال باشد به گفته ژورنالِ پزشکیِ لنست فاجعهای جهانی و «بهطرز چشمگیری ترسناک» رخ خواهد داد.
باایناوصاف چه کارهای میتوانیم برای ایمن نگه داشتنِ خودمان در برابر این سرنوشتِ فاجعهبار انجام دهیم؟
گرگر معتقد است که ارتباطِ ناسالمِ انسان با طبیعت باعث میشود این ویروس در مسیرِ زندگیِ انسانها قرار بگیرد. او میگوید ما باید مسیر خودمان را تغییر دهیم.
حدودِ ۲۰سال پیش، تخریبِ جنگلها در مالزی که به منظور توسعه زمینهای کشاورزی صورت گرفت باعث شد که زیستگاهِ خفاشهای میوهخوار تخریب شود و آنها در درختهای عنبه که در نزدیکیِ مزارع نگهداری خوکها بود، لانه کنند. خفاشهای میوهخوار فضولات و ادرار و آبِ دهان خود را بروی خوکها پرتاب میکردند که همین باعث شد ویروسِ نیپا به خوکها منتقل شود.
خوکهایی که آلوده شده بودند، سرفههای سخت و خشک داشتند، بدنشان دچار گرفتگیِ عضلانی میشد و میمردند. در این فرایند، ویروس به سایر حیوانات و به انسانها نیز منتقل شد. این ویروس بسیار بدخیم بود. بیش از نیمی از انسانهایی که ویروس را گرفتند، مردند. این ویروس به قدری مرگبار بود که آمریکا آن را در فهرستِ عواملِ ترورِ بیولوژیکی قرار داد.
ویروسِ نیپا درونمایه فیلمِ سینماییِ «سرایت» در سالِ ۲۰۱۱ را شکل داد. این فیلم در دورانِ همهگیریِ جهانیِ کووید ۱۹ به یکی از پربینندهترین فیلمهای نتفیلیکس تبدیل شد. کشتارِ دستههای بزرگی از جمعیتِ خوکها در مالزی بود که باعث شد ویروسِ نیپا بعد از ۷ماه متوقف شود.
در موردِ ویروسِ اِچفایواِنوان هم همین راهحل در هنگکنگ پیش گرفته شد و هزاران پرنده در این کشور از بین رفتند تا این ویروس ریشهکن شود. این همواره روشی بوده که در سراسر جهان برای مقابله با ویروسهای آنفولانزای خوکی و پرندگان در پیش گرفته شده است.
اما دوباره بعد از آن گلههای خوک و دستههای پرندگان به تولیدمثل در مزارع ادامه دادهاند و دوباره به میدان بازگشتهاند. پروفسور استرهلم میگوید با عقل جور در نمیآید که هر بار بعد از نابود کردن و معدوم کردنِ این حیوانات دوباره «مرغهای جدیدی متولد شوند و تخم بگذارند و به محلی برای رشدِ ویروسهای جدید تبدیل شوند.»
اِچفایواِنوان قابلیتِ انتقال به انسان و از انسان به انسان را دارد و با هر بار ایجادِ مزارعِ پرورش مرغ ما یک تفنگ را مجدداً گولهگذاری میکنیم تا جانِ خودمان را بگیریم. گرگر به صورتِ نظری با این ایده موافق است. اینکه تنها راهِ پیشگیری از همهگیریهای بعدی کشتنِ تمامِ مرغهای جهان است.
اما آیا این کار عملی هم هست؟ مرغ و تخممرغ غذاهای اصلی در بسیاری از کشورهای جهان هستند؛ بنابراین تنها راهِ عملی آن است که روشِ پرورشِ مرغها تغییر پیدا کند. اهلیکردنِ حیوانات از زمانهای بسیار دور شروع شده و به همراهِ خود مشکلِ انتقالِ ویروس از گونهای به گونهای دیگر را نیز آورده است. اما زمانیکه فقط چند عدد مرغ و پرنده آزادانه در مزارع میچرخیدند، خطر بسیار محدود بود.
همه اینها با فشردنِ کلیدِ مدرنیته و شکلگیری مزارعِ صنعتی برای تولید انبوه تغییر کرد. در بسیاری از مناطقِ جهان، بهخصوص چین و آمریکا، محلِ نگهداری مرغهای گوشتی بسیار تنگ و فشرده است؛ بهطوری که تعداد زیادی مرغ در فضایی بسیار کوچک جمع شدهاند و هر مرغ فقط به اندازه یک کاغذِ A۴ جا دارد.
این مرغها وقتی به نهایتِ رشدِ خود میرسند شبیه یک تکه فرش میشوند که از پر بافته شده است. جای مرغها آنقدر تنگ است که بهسختی بتوان دست را بین آنها فرو برد و آنقدر فشار از همه طرف زیاد است که اگر یکی از مرغها تصادفی روی زمین بیفتد باید خیلی خوششانس باشد که دوباره بتواند روی پاهایش بایستد.
مرغهای تخمگذار نیز در قفسهای تنگ نگهداری میشوند؛ طوریکه نمیتوانند پرهای خود را بازوبسته کنند. به همه اینها تهویه نامطبوع، بهداشتِ ضعیف، انباشتِ زباله و سطحِ بالای بخارِ آمونیاکِ ناشی از فضولاتِ آنها را اضافه کنید؛ پس تعجبی نیست که بیماری در چنین وضعیتی پدیدار شود.
گرگر میگوید، هر چه حیوانات بههم فشردهتر باشند، احتمالِ انتقالِ ویروسی که در غیراینصورت برای همیشه در ریههای مرغها باقی میماند، بیشتر میشود و این قماری است که انسانها در موردِ سلامتی خود میکنند.
اِچفایواِنوان در شکلِ اولیه خود ویروسی بود که فقط در مرغابیهای مهاجر پیدا میشد؛ اگر ویروس میزبان خود را از بین میبرد، خودش هم با آن از بین میرفت. اما اگر نوکِ میزبانِ بعدی فقط چند سانتیمتر با میزبانِ قبلی فاصله داشته باشد، ویروس میتواند تکامل پیدا کند و میزبانان خود را بکشد و خودش زنده بماند.
وقتی دهها هزار، اگر نگوییم صدها هزار، از میزبانانِ مشکوک در یک فضای کوچک، نوک به نوکِ همدیگر نگهداری شوند، مشخص است که ویروس با سرعتِ زیادی از یک پرنده به پرنده دیگر منتقل میشود و جهشهای زیادی را برای تطبیق و زنده ماندن تجربه میکند.
یک پروفسورِ استرالیایی در حوزه میکروبیولوژی میگوید: «ما به صورتِ غیرطبیعی ویروسهایی با قابلیتِ همهگیریِ جهان را تا درِ خانههای خود آوردهایم و به آنها فرصت دادهایم که نهتنها تعدادِ زیادی از پرندگان را از بین ببرند بلکه به راحتی از انسانی به انسانِ دیگر منتقل شوند.»
گرگر میگوید برای تغییر این روند، حداقل کاری که نیاز داریم انجام دهیم این است که تولیدِ انبوهِ مرغها را متوقف کرده و تعدادِ کمتری از آنها را در فضاهای بازتر؛ با فشارِ جمعیتِ کمتر و نظافتِ بیشتر پرورش دهیم. امکانِ دانهچیدنِ آنها در فضای آزاد را فراهم کنیم، ضدویروسهای انسانی را به آنها تزریق نکنیم و دست برداریم از استفاده از موادی که رشدِ آنها را تسریع میکند و آنها را به شکلِ غیرطبیعی برای تولیدِ تخممرغ و گوشتی شدن، آماده میسازد.
البته گرگر معتقد است که بهترین کاری که میتواند انجام داد شکستنِ زنجیره ویروسی بینِ مرغابیها، مرغها و انسانهاست و برای این کار بشر باید مرغهای فعلی را مصرف و از تولیدِ مرغهای جدید خودداری کند.
او هشدار میدهد: «تا زمانیکه مرغداریها وجود دارند، همهگیریها هم وجود خواهند داشت و در انتها یا ما میمانیم یا مرغها.»
وقتش رسیده که به کلماتِ برنده جایزه نوبل، جوزف لِدِربِرگ که زمانی نوشت: «ما در رقابتِ تکاملی با باکتریها و ویروسها زندگی میکنیم. هیچ تضمینی نیست که ما بقا پیدا کنیم»، بیشتر بیندیشیم.
۰