فیلم مردن در آب مطهر و دغدغه مهاجرت افغان‌ها

فیلم مردن در آب مطهر و دغدغه مهاجرت افغان‌ها

فیلم که هر از گاهی با دوربین خود به بیغوله‌هایی سرک کشیده و با نمایش دادن وضعیت زیست مهاجران افغان قصد این را دارد تا جنبه‌های منفی ترک موطن را عیان کند.

کد خبر : ۸۹۷۲۴
بازدید : ۱۶۲۳
فیلم مردن در آب مطهر
آریو راقب کیانی | در فیلم‌های برادران محمودی دغدغه مهاجرت افغان‌ها همیشه یک رکن بوده و فیلم «مردن در آب مطهر» از این قاعده مستثنا نیست. البته این فیلم سنگ بنای خود را صرفا روی مشکلات حادث شده در مهاجرت بنا نکرده و نیمچه نگاهی به تم عاشقانه نیز داشته است.

البته عاشقانه‌ای که نمی‌تواند در قیاس با فیلم اول برادران محمودی یعنی «چند متر مکعب عشق» فضای رمانتیک‌وار قابل توجهی ارایه کند و از طرفی دیگر نیز در پرسه‌زنی‌های کاراکترهایش در لوکیشن‌های مختلف، خود به خود محوریت مساله مهاجرت شخصیت اصلی داستان جای خود را به خرده‌داستان‌های شخصیت‌های فرعی از قبیل قتل ناموسی، عشق نافرجام و دو راهی تغییر دین اجباری و ناخواسته می‌دهد.

از جهت دیگر نسبت فاصله فیلمساز با شناخت و شناساندن کاراکترهایش مشخص نیست. این دور و نزدیک شدن‌های پیاپی روند فیلم به سوژه‌هایش یک آشفتگی لحظه‌ای به بار می‌آورد و سوالات فراوانی را به ذهن مخاطب متبادر می‌کند؛ رونا (با بازی صدف عسگری) به عنوان یک شخصیت غایب چه سهمی در زندگی حامد (با بازی متین حیدری‌نیا) دارد در حالی که مشخص نیست چرا آشنایی این دو نفر در صندوق اتوبوسی به شدت عمیق شده و در ادامه حامد برای بی‌خبری‌اش از رونا با یک تلفن دلیل‌تراشی می‌کند؟
مفهوم وجدان چه کارکردی برای کاراکتر سهراب (با بازی علی شادمان) دارد، در جایی که پول تقلبی به غلام و آدم پرون‌ها می‌دهد و عطر و ادکلن‌های تقلبی به مردم می‌فروشد و در عین حال مسوولانه احوالات حامد به عنوان برادر سهراب را دنبال می‌کند و راضی به فروش طلا‌های خواهرش برای رد کردن او از مرز را دارد؟
اصلا چرا شخصیتی مثل رونا که قرار است فرشته‌گون نمایان شود و در انتها آنگونه تطیهر می‌شود به حامد دروغ گفته است؟ چرا آدم‌های کلاش جهان فیلم در تقابل با رندانگی‌های سهراب به طرفه‌العینی قانع می‌شوند و از موضع خود کوتاه می‌آیند؟ چرا شخصی که جلای وطن کرده است و فلاکت‌های سفری سخت را حتی به قیمت از دست دادن جان به جان خریده نسبت به شنیدن دلایل پذیرش در سرزمین آلمان غریبه است؟
طرح سوال‌هایی از این دست نتیجه‌ای به جز دمدمی مزاج بودن کاراکتر‌ها در پی ندارد و به نظر می‌رسد که چنین شخصیت‌پردازی آنی و مقعطی، فیلم را دچار سکته‌های دقیقه‌ای با رفت و برگشت‌های نوسان‌آمیز کاراکترهایش کرده است.
فیلم که هر از گاهی با دوربین خود به بیغوله‌هایی سرک کشیده و با نمایش دادن وضعیت زیست مهاجران افغان قصد این را دارد تا جنبه‌های منفی ترک موطن را عیان کند نه تنها نمی‌تواند مخاطب خود را تحت‌تاثیر قرار دهد بلکه با ثبت لانگ‌شات‌های بسیار تکرار شده در سینما، خنثی بودن هر چه بیشتر شخصیت‌هایش را به خورد مخاطب می‌دهد. مشخص است که فیلمساز از بسیاری چیز‌ها دلخور است ولی نمی‌داند به ترتیب کدام را بیان و به چه میزان پررنگ کند.
مردن در آب مطهر
بنابراین موقعیت‌سازی در فیلم جای خود را به دیالوگ‌گویی و فاش‌سازی اطلاعات بر همین روال می‌دهد. با کلمه «امن» بین سهراب و لیلا خانم بازی کلامی روی می‌دهد که از جنس شعار می‌نماید و با کلمه «باور داشتن کاری» سعی در ایجاد اشتراکات عقیدتی بین ستاره (با بازی ندا جبرائیلی) و حامد که این نیز به ریشه‌های فرهنگی آن‌ها مرتبط دانسته می‌شود و باز دست کمی از شعارگویی ندارد.
آنچه مشخص است مهاجران مسافرنما صندوق اتوبوس هیچ گونه تداعی صحیحی از آرمانشهر شخصی‌شان ندارند و بنابراین فیلم سفر به هیچ مهاجر خود را به هیچ می‌انگارد.
شاید بتوان نقطه عطف فیلم را مواجهه صدای اذان و ناقوس کلیسا و دو راهی ذهنی پیش آمده برای حامد قلمداد کرد ولیکن هیچ نشانه‌ای در فیلم گنجانده نمی‌شود که آب صلیب شده قرار است که گناهان رونا را بخشوده کند؟ آیا می‌توان با استناد به کتاب انجیلی که درون کیف اوست و مقابل دیدگان حامد از آن پرده‌برداری می‌شود به یک موقعیت معکوس پارادوکسیکال رسید؟
نیروی محرکه فیلم به قدری در حال دست و پا زدن و سوخت‌گیری در چشمان معصومانه کاراکترهایش است که بالاخره معین نمی‌کند داستان فیلم، داستان یک شخص است یا یک گروه!
و با این ساختار روایت می‌توان شخصیت اصلی فیلم را به هر کسی متناسب با رنج و اندوهش مرتبط کرد؛ حامد، سهراب، ستاره و حتی رونا! فیلم در پایان‌بندی و ۱۰ دقیقه پایانی‌اش بسیار شتاب‌زده و دستپاچه عمل می‌کند. چون خود را در مقابل تلنباری از دانسته‌هایی می‌بیند که همچنان نادانسته باقی مانده است.
بنابراین طبق شیوه ۷۰ دقیقه قبلی خود روی به افکت‌های دیالوگی می‌کند و خروار خروار داده‌های مورد نیاز برای سر هم بند کردن قصه فیلم را از زبان افغان‌های به خط شده موقع بازجویی و پلیس عنوان می‌دارد.
حتی تماس تلفنی پلیس با سرهنگ که صدای راوی‌گونه به خود می‌گیرد، نمود مافوق حرافی‌های فیلم را در دادن اطلاعات به مخاطب و به فراخور خیال جمعی کارگردان ایفا می‌کند. از این رو کنش‌های صداگونه فیلم و شیوه استفاده مداخله‌جویانه و مستقیم مولف در روایت از دهان کاراکترهایش از طعن فیلم می‌کاهد بنابراین حضور تپه‌ای مولفه‌های شفاهی و یک‌باره، قدرت فیلم را از جریان‌سازی‌اش می‌گیرد و اعتبار فیلم را در مهاجرت‌های مرزی بین محتمل‌ها و ممکن‌های پیش‌آمده برای کاراکترهایش سر و پا خبر‌دار نگه می‌دارد.
به تبع آن تماشاگر فقط با سطحی از بدبختی مواجه می‌شود که بار‌ها با آن مصاف داشته و روبه‌رو شده و حتی به گونه‌های مختلف چشیده است و فیلم به دلیل عمیق نشدن، نمی‌توان تماشاگر را مانند رونا در سختی‌های جلوه‌گری شده غرق کند و تک‌تک تماشاگران را به آرزوی کاراکتر رونا می‌رساند؛ قهرمان شنا شدن در اقیانوس کم‌عمق نکبتی!
در انتها می‌توان گفت که چالش‌های فیلم و پرداخت به آن‌ها بسان خانه سهراب و ستاره می‌ماند. به بادی به خود می‌لرزد ولی هیچگاه ترس از فرو ریختن را در دل ایجاد نمی‌کند و پا بر جا باقی می‌ماند.
۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید