مردی که به خاطر عشق از هند تا اروپا را رکاب زد!
او میگوید که مردم افغانستان هندی متوجه میشدند، اما وقتی که به ایران آمد در ارتباط برقرار کردن دچار مشکل شد. او میگوید: "باز هم هنر به کمکم آمد. فکر میکنم که عشق زبانی جهانشمول است و مردم همه آن را میفهمند."
کد خبر :
۹۰۰۱
بازدید :
۱۲۶۹۶
شارلوت و پی کی اولین بار در سال 1975 در دهلی با هم آشنا شدند
فرادید | پیکِی ماهاناندیا، هنرمند هندی، در یک عصر زمستانی سال 1975 در دهلی با شارلوت وون شِدوین آشنا شد. شدوین از او خواسته بود که پرترهاش را بکشد.
به گزارش فرادید به نقل از بیبیسی، آنچه که پس از آن اتفاق افتاد، سفری حماسی با دوچرخه، از هند به اروپا بود که تنها به انگیزۀ عشق صورت گرفت.
خانم وون شدوین برای گردشگری به هند آمده بود که در یکی از محلات دهلی آقای ماهاناندیا را دید.
او طراح سیاه قلم مشهوری بود و در رسانههای محلی نامی به هم زده بود.
توجه شارلوت به تبلیغ پی کی که ادعا میکرد ظرف 10 دقیقه پرتره میکشد جلب شد و کنجکاو شد.
اما نتیجۀ کار باب دلش نبود و تصمیم گرفت تا فردا برای پرترهای دیگر نزد پی کی بازگردد.
آقای ماهاناندیا طراحی مشهور بود
متاسفانه، پرترۀ روز بعد هم چندان خوب از کار در نیامد.
آقای ماهاناندیا در دفاع از خود میگوید که هنگام کشیدن پرترۀ شارلوت، به خاطر پیشبینیای که مادرش چندین سال قبل انجام داده بود، حواسش پرت بوده است.
زمانی که پی کی در روستایی که در ایالت اوریسا، در شرق هند، یک بچه مدرسهای بود، اغلب به خاطر دالیت بودنش، مورد تمسخر و تبعیض از سوی دانشآموزان مدرسه قرار میگرفت. در نظام اجتماعی طبقاتی هند، دالیتها پایینترین طبقه محسوب میشوند.
چندین روزنامه در مورد پی کی گزارش چاپ کرده بودند
هر وقت که احساس ناراحتی میکرد، مادرش به او میگفت که طبق طالعش، روزی با زنی ازدواج خواهد کرد که "برج فلکیاش تاروس است و از سرزمینی دوردست خواهد آمد، اهل موسیقی است و صاحب یک جنگل است."
وقتی که پی کی خانم وون شدین را دید، بلافاصله پیشبینیهای مادرش را به خاطر آورد و از او پرسید که آیا جنگل دارد؟
خانم وون شدین که خانوادهاش از اشراف زادگان سوئدی هستند، جواب داد که صاحب یک جنگل است و همچنین گفت که نه تنها "اهل موسیقی است" (او به نواختن پیانو علاقه داشت)، که برج فلکیاش نیز تاروس است.
ماهاناندیا میگوید: "صدایی درونی به من میگفت که خودش است. در اولین ملاقاتمان مثل آهنربا جذب یکدیگر شدیم. عشق در نگاه نخست بود. هنوز هم نمیدانم که چه چیز باعث شد آن سوالها را از او بپرسم و برای چای دعوتش کنم. فکر میکردم که به پلیس شکایت خواهد کرد."
اما واکنش شارلوت کاملاً برخلاف انتظار ماهاناندیا بود.
شارلوت عاشق نواحی روستایی هند بود
خانم وون شدین میگیود: "به نظرم مردی صادق میرسید و دوست داشتم بدانم که چرا آن سوالها را از من پرسیده."
بعد از چند گفتگو، شارلوت پذیرفت که به همراه او به دیدن اوریسا بروند.
اولین بنایی که شارلوت در آنجا دید، معبد مشهور کنارک بود.
او میگوید: "وقتی که پیکی کنارک را به من نشان داد احساساتی شدم. من عکسی از این معبد را به صورت قاب شده در اتاق خوابگاهم در لندن داشتم، اما به هیچ وجه نمیدانستم که آن عکس مربوط به چه جایی است. و حالا در مقابل آن ایستاده بود."
آن دو عاشق یکدیگر شدند و پس از چند روز از روستای پیکی به دهلی برگشتند.
پیکی حتی پرترۀ سیاستمدارانی نظیر بی دی جاتی رییس جمهور وقت را هم کشیده بود
پیکی میگوید: "او وقتی که برای اولین بار با پدرم ملاقات کرد ساری پوشیده بود. با تایید پدر و خانواده، طبق رسوم قبیله ازدواج کردیم."
خانم وون شدین به همراه دوستانش، از سوئد با گذر از مسیر مشهور هیپیها - که از اروپا، ترکیه، ایران، افغانستان و پاکستان میگذشت- در مدت 22 روز به هند رسیده بود.
او به هنگام بازگشت از پیکی خداحافظی کرد، اما از او قول گرفت که خود را به شهرش در سوئد برساند. محل زندگی شارلوت در سوئد، شهر بوراس بود.
بیش از یک سال گذشت و آن دو از طریق نامه همچنان با هم ارتباط داشتند.
با این وجود، ماهاناندیا پول لازم برای خرید بلیت هواپیما را نداشت.
در نتیچه، هر چه را که داشت فروخت، یک دوچرخه خرید و از مسیر هیپیها رهسپار سوئد شد.
افغانستان آرام و زیبا
سفر او از 22 ژانویۀ 1977 آغاز شد و هر روز حدود 70 کیلومتر رکاب میزد.
پیکی میگوید: "هنر به نجاتم آمد. من پرترۀ مردم را میکشیدم و بعضیها به من پول میدادند و بعضی دیگر غذا و جای خواب."
آقای ماهاناندیا به یاد دارد که جهان در دهۀ 1970 بسیار متفاوت با امروز بوده است. برای مثال، او برای ورود به اغلب کشورهای مسیر نیازی به ویزا نداشته است.
او با کشیدن پرترۀ مردم در افغانستان خرج سفرش را درمیآورد
او میگوید: "افغانستان بسیار متفاوت بود. آرام و زیبا بود. مردم عاشق هنر بودند. و بخشهای بزرگی از کشور خالی از سکنه بود."
او میگوید که مردم افغانستان هندی متوجه میشدند، اما وقتی که به ایران آمد در ارتباط برقرار کردن دچار مشکل شد.
او میگوید: "باز هم هنر به کمکم آمد. فکر میکنم که عشق زبانی جهانشمول است و مردم همه آن را میفهمند."
در آن زمان در افغانستان در مسیر هیپیها اقامتگاههایی وجود داشت
"آن دوران، دوران متفاوتی بود. فکر میکنم که آن موقعها مردم وقت آزاد بیشتری داشتند که ماجراجویی مثل من را سرگرم کنند."
اما آیا زمانی بود که احساس خستگی کند؟
پاسخ میدهد: "بله، خیلی وقتها. پاهایم درد میگرفت. اما با هیجان دیدن شارلوت و دیدن جاهای جدید به راهم ادامه میدادم."
او بالاخره در 28 می، از طریق استانبول و وین به اروپا رسید و از آنجا به وسیلۀ قطار به گوتنبرگ رفت.
بعد از چند شوک فرهنگی و فائق آمدن بر دشواریهای راضی کردن پدر و مادر خانم وون شدین، پی کی و شارلوت سرانجام رسماً در سوئد ازدواج کردند.
پی کی میگوید: "من هیچ تصوری از فرهنگ اروپایی نداشتم. همه چیز برایم جدید بود، اما او قدم به قدم مرا حمایت کرد. فقط میتوانم بگویم که او شخصیتی خاص است. من هنوز هم به اندازۀ سال 1975 عاشقش هستم."
پی کی امروز 64 ساله است و با شارلوت و دو فرزندشان در سوئد زندگی میکنند. او هنوز هم به هنر اشتغال دارد.
پی کی و شارلوت
اما میگوید که هنوز نمیفهمد که چرا مردم فکر میکنند که با دوچرخه به اروپا رفتن کار بزرگی است.
او میگوید: "من کاری را کردم که باید میکردم. من پولی نداشتم اما باید او را میدیدم. برای عشقم رکاب زدم، اما هیچ وقت عاشق رکاب زدن نبودم، به همین راحتی."
به گزارش فرادید به نقل از بیبیسی، آنچه که پس از آن اتفاق افتاد، سفری حماسی با دوچرخه، از هند به اروپا بود که تنها به انگیزۀ عشق صورت گرفت.
خانم وون شدوین برای گردشگری به هند آمده بود که در یکی از محلات دهلی آقای ماهاناندیا را دید.
او طراح سیاه قلم مشهوری بود و در رسانههای محلی نامی به هم زده بود.
توجه شارلوت به تبلیغ پی کی که ادعا میکرد ظرف 10 دقیقه پرتره میکشد جلب شد و کنجکاو شد.
اما نتیجۀ کار باب دلش نبود و تصمیم گرفت تا فردا برای پرترهای دیگر نزد پی کی بازگردد.
آقای ماهاناندیا طراحی مشهور بود
متاسفانه، پرترۀ روز بعد هم چندان خوب از کار در نیامد.
آقای ماهاناندیا در دفاع از خود میگوید که هنگام کشیدن پرترۀ شارلوت، به خاطر پیشبینیای که مادرش چندین سال قبل انجام داده بود، حواسش پرت بوده است.
زمانی که پی کی در روستایی که در ایالت اوریسا، در شرق هند، یک بچه مدرسهای بود، اغلب به خاطر دالیت بودنش، مورد تمسخر و تبعیض از سوی دانشآموزان مدرسه قرار میگرفت. در نظام اجتماعی طبقاتی هند، دالیتها پایینترین طبقه محسوب میشوند.
چندین روزنامه در مورد پی کی گزارش چاپ کرده بودند
هر وقت که احساس ناراحتی میکرد، مادرش به او میگفت که طبق طالعش، روزی با زنی ازدواج خواهد کرد که "برج فلکیاش تاروس است و از سرزمینی دوردست خواهد آمد، اهل موسیقی است و صاحب یک جنگل است."
وقتی که پی کی خانم وون شدین را دید، بلافاصله پیشبینیهای مادرش را به خاطر آورد و از او پرسید که آیا جنگل دارد؟
خانم وون شدین که خانوادهاش از اشراف زادگان سوئدی هستند، جواب داد که صاحب یک جنگل است و همچنین گفت که نه تنها "اهل موسیقی است" (او به نواختن پیانو علاقه داشت)، که برج فلکیاش نیز تاروس است.
ماهاناندیا میگوید: "صدایی درونی به من میگفت که خودش است. در اولین ملاقاتمان مثل آهنربا جذب یکدیگر شدیم. عشق در نگاه نخست بود. هنوز هم نمیدانم که چه چیز باعث شد آن سوالها را از او بپرسم و برای چای دعوتش کنم. فکر میکردم که به پلیس شکایت خواهد کرد."
اما واکنش شارلوت کاملاً برخلاف انتظار ماهاناندیا بود.
شارلوت عاشق نواحی روستایی هند بود
خانم وون شدین میگیود: "به نظرم مردی صادق میرسید و دوست داشتم بدانم که چرا آن سوالها را از من پرسیده."
بعد از چند گفتگو، شارلوت پذیرفت که به همراه او به دیدن اوریسا بروند.
اولین بنایی که شارلوت در آنجا دید، معبد مشهور کنارک بود.
او میگوید: "وقتی که پیکی کنارک را به من نشان داد احساساتی شدم. من عکسی از این معبد را به صورت قاب شده در اتاق خوابگاهم در لندن داشتم، اما به هیچ وجه نمیدانستم که آن عکس مربوط به چه جایی است. و حالا در مقابل آن ایستاده بود."
آن دو عاشق یکدیگر شدند و پس از چند روز از روستای پیکی به دهلی برگشتند.
پیکی حتی پرترۀ سیاستمدارانی نظیر بی دی جاتی رییس جمهور وقت را هم کشیده بود
پیکی میگوید: "او وقتی که برای اولین بار با پدرم ملاقات کرد ساری پوشیده بود. با تایید پدر و خانواده، طبق رسوم قبیله ازدواج کردیم."
خانم وون شدین به همراه دوستانش، از سوئد با گذر از مسیر مشهور هیپیها - که از اروپا، ترکیه، ایران، افغانستان و پاکستان میگذشت- در مدت 22 روز به هند رسیده بود.
او به هنگام بازگشت از پیکی خداحافظی کرد، اما از او قول گرفت که خود را به شهرش در سوئد برساند. محل زندگی شارلوت در سوئد، شهر بوراس بود.
بیش از یک سال گذشت و آن دو از طریق نامه همچنان با هم ارتباط داشتند.
با این وجود، ماهاناندیا پول لازم برای خرید بلیت هواپیما را نداشت.
در نتیچه، هر چه را که داشت فروخت، یک دوچرخه خرید و از مسیر هیپیها رهسپار سوئد شد.
افغانستان آرام و زیبا
سفر او از 22 ژانویۀ 1977 آغاز شد و هر روز حدود 70 کیلومتر رکاب میزد.
پیکی میگوید: "هنر به نجاتم آمد. من پرترۀ مردم را میکشیدم و بعضیها به من پول میدادند و بعضی دیگر غذا و جای خواب."
آقای ماهاناندیا به یاد دارد که جهان در دهۀ 1970 بسیار متفاوت با امروز بوده است. برای مثال، او برای ورود به اغلب کشورهای مسیر نیازی به ویزا نداشته است.
او با کشیدن پرترۀ مردم در افغانستان خرج سفرش را درمیآورد
او میگوید: "افغانستان بسیار متفاوت بود. آرام و زیبا بود. مردم عاشق هنر بودند. و بخشهای بزرگی از کشور خالی از سکنه بود."
او میگوید که مردم افغانستان هندی متوجه میشدند، اما وقتی که به ایران آمد در ارتباط برقرار کردن دچار مشکل شد.
او میگوید: "باز هم هنر به کمکم آمد. فکر میکنم که عشق زبانی جهانشمول است و مردم همه آن را میفهمند."
در آن زمان در افغانستان در مسیر هیپیها اقامتگاههایی وجود داشت
"آن دوران، دوران متفاوتی بود. فکر میکنم که آن موقعها مردم وقت آزاد بیشتری داشتند که ماجراجویی مثل من را سرگرم کنند."
اما آیا زمانی بود که احساس خستگی کند؟
پاسخ میدهد: "بله، خیلی وقتها. پاهایم درد میگرفت. اما با هیجان دیدن شارلوت و دیدن جاهای جدید به راهم ادامه میدادم."
او بالاخره در 28 می، از طریق استانبول و وین به اروپا رسید و از آنجا به وسیلۀ قطار به گوتنبرگ رفت.
بعد از چند شوک فرهنگی و فائق آمدن بر دشواریهای راضی کردن پدر و مادر خانم وون شدین، پی کی و شارلوت سرانجام رسماً در سوئد ازدواج کردند.
پی کی میگوید: "من هیچ تصوری از فرهنگ اروپایی نداشتم. همه چیز برایم جدید بود، اما او قدم به قدم مرا حمایت کرد. فقط میتوانم بگویم که او شخصیتی خاص است. من هنوز هم به اندازۀ سال 1975 عاشقش هستم."
پی کی امروز 64 ساله است و با شارلوت و دو فرزندشان در سوئد زندگی میکنند. او هنوز هم به هنر اشتغال دارد.
پی کی و شارلوت
اما میگوید که هنوز نمیفهمد که چرا مردم فکر میکنند که با دوچرخه به اروپا رفتن کار بزرگی است.
او میگوید: "من کاری را کردم که باید میکردم. من پولی نداشتم اما باید او را میدیدم. برای عشقم رکاب زدم، اما هیچ وقت عاشق رکاب زدن نبودم، به همین راحتی."
۳