نقد فیلم فردا عجله کن (Hurry Up Tomorrow)؛ من سقوط کردهام!

این فیلم که براساس تجربهای واقعی از زندگی ایبل تسفی ساخته شده است، روایتی از یک زیست شخصی است که درجا میزند. با نقد این فیلم همراه ما باشید.
Hurry Up Tomorrow یا فردا عجله کن فیلمی است تضمینمحور که بهعنوان مکملی برای آلبوم ایبل تسفی اکران شد. این فیلم که براساس فیلمنامهای از خود تسفی ساخته شده، درامی است روانشناسانه با ایدههایی مهیج که به دل زندگی یک فرد مشهور میرود. فیلمهای زیادی در رابطه با آدمهای هنرمند و خاص ساخته شدهاند که همهشان بهنحوی جنبهای از زندگی این افراد را زیر نظر میگیرند. اما فیلم فردا عجله کن اصلا معلوم نیست که روی چه جنبهای از زندگی تسفی فوکوس کرده و میخواهد چه چیزی را بهتصویر بکشد.
ایبل تسفی که در نقش تخیلی خود در این فیلم ظاهر میشود نگارش فیلمنامهی آن را از چند سال پیش آغاز کرد. فیلمی که در مرحلهی تولید و پیش تولید اختلافات زیادی را ایجاد کرد و سبب جدا شدن، همکار قبلی تسفی از گروه شد. نگارش این فیلم زمانی آغاز شد که ایبل تسفی در کنسرت سپتامبر ۲۰۲۲اش بخاطر تنشهای عصبی صدایش را از دست داد. Hurry Up Tomorrow، میتوانست فیلم خوبی از آب درآید اگر نویسنده که همان ایبل تسفی است، تجربهی بیشتری به خرج میداد و تجربهی واقعی زندگیاش را به حسی سینمایی نزدیکتر میکرد. از آنجائیکه فردا عجله کن از تجربهی یک زیست شخصی ارزشمند میآید، نیازمند پرداخت عمیقی بود که این تجربهی تکاندهنده را برای مخاطب تماشایی میکرد.
در ادامه داستان فیلم لو میرود

این فیلم هم یکی دیگر از فیلمهای درهمی است که در این چند وقت اخیر منتشر شده است. همهی اینها ایدههای خوبی دارند اما در مرحلهی پرداخت درجا میزنند. مخاطب حین تماشای این فیلمها آرزو میکند که ای کاش فیلمساز همانند ایدهی اولیهاش پیش میرفت و وقت بیشتری را صرف اثرش میکرد. مشکل فیلمهای جدید این است که سازندگان حوصلهی کافی برای بسط ایدههایشان را ندارند و فکر میکنند که میتوانند بوسیلهی عناصر سبک بصری روی مشکلات فیلمنامهای قصه سرپوش قرار دهند. این فیلم ایدهی خوبی دارد که خیلی دستکم گرفته شده است. قطعا فیلمساز نمیدانسته که ایدهاش تا چه اندازه پتانسیل بسط را دارد وگرنه اینگونه هدرش نمیداد.
روایت این فیلم با استفاده از داستانهای موازی دو شخصیت اصلی اثر پیش میرود تا جائی که این داستانها در جائی به یکدیگر میرسند
خب حالا بهسراغ Hurry Up Tomorrow میرویم، فیلم با یک سکانس تنشزا شروع میشود و یکی از شخصیتهای اصلی را به ما میشناساند. پلانهایی که مخاطب را درگیر خودشان میکنند، لحظاتی تنشزا و پر استرس. دختری مشغول به آتش کشیدن خانهای چوبی در دل زمینی پوشیده از برف است. او بعد از این اتفاق به پمپ بنزین میرود و دوباره گالناش را پر میکند. حالا میفهمیم که او یا روانی است و یا نقشهای برای به آتش کشیدن دوبارهی چیزی را دارد. همزمان داستان موازی دیگری را داریم که در آن خوانندهی مشهوری بخاطر روابط شخصیاش دچار فروپاشی روانی شده است.
روایت این فیلم با استفاده از داستانهای موازی دو شخصیت اصلی اثر پیش میرود تا جائی که این داستانها در جائی به یکدیگر میرسند. آنیما بعد از اینکه خانهاش را به آتش میکشد سوار بر ماشین میشود و به کنسرت ویکند میرسد. دو آدمی که از نظر روانی بهم ریخته و نابود شدهاند حالا بهم رسیده و ادامهی مسیر را با یکدیگر میروند. از اینجا به بعد همه چیز در کشمکشهای درونی خلاصه میشود. دو آدم با زندگیهای نابودشده حالا وجود هم را به چالش میکشند.

ایبل تسفی که به تنش عضلانی مبتلا شده حین اجرای کنسرت، صدایش را از دست میدهد و از صحنه خارج میشود، آنیما بهطور مخفیانه به پشت صحنه میرود و ایبل را ملاقات میکند، جائی که پردهی دوم شروع میشود و قصهی اصلی شکل میگیرد. ایبل و آنیما بعد از این دیدار به گشتوگذار در شهر میپردازند و به یک هتل میروند. آنیما ایبل را به یک سفر درونی میبرد، جائی که ایدههای روانشناختی فیلم خودشان را رو میکنند و اثر ریتم سریعتری به خود میگیرد. از اینجا به بعد فیلم وارد ماجرای اصلی خودش میشود و روایت سروشکل بهتری به خود میگیرد.
در این فیلم از همان ابتدا کهنالگوی مادر وارد روایت داستان میشود و همانند زیرمتنی خودش را نشان میدهد اما این ایدهی مهم خیلی زود رنگ میبازد
درست است که با ملاقات ایبل و آنیما پیرنگ شکل بهتری به خود میگیرد اما چیزی در این میان همچنان برای مخاطب نامانوس است و آن احساساتی است که ایبل دارد. هیچ ایدهی مشخصی دربارهی شخصیت اصلی قصه وجود ندارد و مشخص نیست که او از چه چیزی رنج میبرد. ایدههای درهمی که در این بین وجود دارند نمیتواند بهعنوان پرداخت درستی برای شخصیتپردازی این کارکتر عمل کنند. ایبل مخدر مصرف میکند و دچار بیماری روانی شده است. او در مرحلهی سوگواری قرار دارد، چراکه به تازگی از یک رابطه بیرون آمده است.
حالا آنیما ایبل را به یک سفر درونی میبرد. اما مشخص نیست که این سفر دقیقا برای چه چیزی رخ میدهد. اصلا ایبل از چه چیزی رنج میکشد؟ مشکلاش با کسی که ترکاش کرده چه بوده؟ این حس رهاشدگی و اضطراب دقیقا از کجا میآید؟ ایبل از نظر دراماتیکی چه سفری را باید طی کند و به چه چیزی باید برسد؟ از همه مهمتر اینکه «مادر» چه نقشی را در این میان برعهده دارد؟ میدانیم که مادر در میان ایدههای روانشناسانه نقش مهمی را در ناخودآگاه آدمی بازی میکند. در این فیلم از همان ابتدا کهنالگوی مادر وارد روایت داستان میشود و همانند زیرمتنی خودش را نشان میدهد اما این ایدهی مهم خیلی زود رنگ میبازد و هیچ اثری از خود نشان نمیدهد، تا جائی که مخاطب حس میکند این عنصر روانشناختی بدون هیچ مصرف خاصی خودش را وارد داستان کرده است.

مادر چه نقشی در زندگی این دو نفر داشته است؟ ایبل و آنیما چه جور گذشتهای را از سر رد کردهاند که حالا در حال زندگی یک ترومای پر چالش هستند. آیا زندگی باری به هر جهت ایبل او را به این روز کشانده است یا ترومایی از سمت مادرش؟ هیچ چیز در اینجا مشخص نیست. اوضاع زمانی بدتر میشود که آنیما ایبل را بیهوش میکند. بعد از درگیری میان دو شخصیت اصلی این روایت، فیلم وارد پردهی سوم خود میشود و فیلمساز به خیال خودش مخاطب را به سفری رواشناسانه میبرد. ایبل به محض بیهوش شدن وارد راهروهای هتل میشود، در آنجا زنی را میبیند و بعد از آن با کودکیاش روبهرو میشود.
بعد از درگیری میان دو شخصیت اصلی این روایت، فیلم وارد پردهی سوم خود میشود و فیلمساز به خیال خودش مخاطب را به سفری رواشناسانه میبرد
مخاطب به خیال خودش فکر میکند که قرار است ماجرایی عمیق و روانشناسانه شروع شود اما چنین چیزی اتفاق نمیافتد و همینجا همه چیز تمام میشود. اصلا مشخص نیست که چرا آنیما ایبل را با خودش روبهرو میکند، چه مسئلهای در این میان وجود دارد که نیاز به چنین کاری برای فیلمساز احساس شده است؟ حالا هم که ایبل با خودش روبهرو شده (که نشده) چه اتفاقی میافتد؟ درواقع آب هم از آب تکان نمیخورد. اصلا چه لزومی دارد که این دو نفر با یکدیگر درگیر شوند و آنیما آهنگهای ایبل را بخواند؟ چیزی که در ذهن فیلمساز بوده خوب از آب درنیامده است. او میخواسته شرایط فعلی کارکتر ایبل را به تروماها و رنجهای گذشتهاش گره بزند و او را با سایههایش روبهرو کند. سایههایی که هیچ خاصیت دراماتیکی ندارند و اطلاعات زیادی در رابطه با کارکتر ایبل به ما نمیدهند.
اصلا شاید آنیما توهم ایبل است، شاید ایبل او را در خیال خودش دیده است. هیچ چیز در اینجا مشخص نیست، تنها چیزی که میدانیم این است که ایبل تنسی بخاطر یکسری تنشهای روانی در زندگی واقعیاش صدای خود را در برههای از دست میدهد و حالا میخواهد آن تجربه را بهتصویر بکشد. بیخود نیست که در ابتدا هیچ کمپانی زیر بار ساخت این فیلم نرفته است.
منبع: زومجی