طنز/ منشور حقوق بشر محمود

طنز/ منشور حقوق بشر محمود

شنبه و یک‌شنبه‌ای که گذشت، متعلق به دو مرد بزرگ تاریخ کشورمان بود!

کد خبر : ۴۵۰۲۹
بازدید : ۳۸۱۸
شنبه و یک‌شنبه‌ای که گذشت، متعلق به دو مرد بزرگ تاریخ کشورمان بود. از آنجا که نمی‌خواستیم تبعیض تاریخی قايل شویم، برای اینکه درباره کدامیک بنویسیم، شیر یا خط انداختيم و قرعه به نام اولی افتاد.
طنز/ منشور حقوق بشر محمود
با دبه کردنی ریز، مجددا پالام پولوم پیلیچ کردیم و باز به نام اولی افتاد. بیخ دیواری، سنگ-کاغذ-قیچی، گرگم به هوا و انواع و اقسام بازی‌ها را انجام دادیم و به نام اولی افتاد. نهایتا گفتیم اگر اولین تاکسی عبوری بنفش بود و راننده‌اش جورابی با طرح باب اسفنجی به پا داشت، درباره اولی می‌نویسیم.
بلافاصله یک تاکسی بنفش که راننده‌اش پایش را لب پنجره گذاشته بود و جوراب باب اسفنجی‌اش در چشم فرو می‌رفت از جلوی‌مان رد شد. به هرحال در زندگی شانس‌هایی هست که مثل خوره روح را در انزوا می‌خورد. البته قسمت امیدبخش داستان این بود که این دو نفر شباهت‌های زیادی به هم داشتند.
مثلا اگر با یاد دومی، پاسارگاد در ذهن‌مان تداعی می‌شود، اولی نیز برای‌مان تداعی‌کننده «اُ مای گاد» است. یا مثلا اینکه هر جفت‌شان منشور حقوق بشر به یادگار گذاشته‌اند. در ادامه ترجمه چند خط از منشور حقوق بشر محمود را آورده‌ایم:

- خط اول: منم محمود، پاکدستِ پاکدستان و خادم ایران. من خدمتگزاری‌ام را در خزر و سرخس و خرمشهر و خلیج همیشگی فارس، فریاد خواهم زد، فریاااد خواهم زد. جان؟! بله چشم.

- خط دوم: فرمان داده‌ام بدنم را بدون تابوت و زنبیل و مومیایی و فقط با کاپشن عزیزم در خاک بگذارند تا ذرات بدنم خاک این سرزمین را تشکیل دهند (فقط حواستون باشه جیب‌های کاپشنم رو چک کنید که چیز دیگه‌ای خاک این سرزمین رو تشکیل نده، همین بدن کفایت ميکنه).

- خط سوم: منم محمود، رفیق گرمابه و گلستان مشایی و رفیق جینگ بقایی! قافیه رو حال کردید؟ عرض می‌کردم؛ در زمان مدیریت بنده از شرق تا غرب دور (خیلی دور)، زیر نظر ما بود. تا جایی‌که برای‌مان از اقصی نقاط جهان تخم‌مرغ و ماست محلی و بامبو می‌فرستادند.

- خط چهارم: از افتخارات من این بود که اگر مثلا در هنگام شروع به کارم، قیمت یک قوطی کبریت 100تومان بود، در پایان دوره مدیریتم نیز آن قوطی کبریت را می‌شد با 100 تومان تهیه کرد. البته مسلما اینکه داخل قوطی کبریت، چوب کبریتی باقی نمانده بود اهمیت چندانی نداشت.

- خط پنجم: پس پرت‌ترین نقاط دنیا را خریدیم و دستور ساخت آلونک‌هایی را در آن دادیم. دروازه‌های بزرگ آلونک‌ها را با چوب‌های نیم سوخته و حلبی استوار نمودیم.

- خط ششم: یعنی وجدانا الان این منشور رو گذاشتید توی موزه دارید میخونید؟ چه باحال :) سلااام، یوهو!

- خط پایانی: منم محمود؛ بالا غیرتا هی اصرار نکنید آسوده بخوابم! من بیدارم. اصلا بی‌خوابی زده به سرم، خودتان آسوده بخوابید، والا.
منبع: روزنامه قانون

۰
نظرات بینندگان
اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    سایر رسانه ها
    تازه‌‌ترین عناوین
    پربازدید