نگاهی به نمایش "کوررنگی "

نگاهی به نمایش "کوررنگی "

بیماری کوررنگی نتیجه اختلال در سلول‌های مخروطی تشخیص رنگ است. در نوعی کمیاب و نادر از این بیماری هر سه دسته از مخروط‌های رنگی خاموش هستند، فرد تنها جهانی خاکستری و روندی از سیاه تا سفید را تشخیص می‌دهد.

کد خبر : ۴۸۱۲۶
بازدید : ۱۵۲۲
هیچ وقت با جنگ نمی توان صلح برقرار کرد
سیاوش پاکراه یکی از نمایشنامه‌نویسان جوانی است که به گفته خود تنها به کارگردانی متن‌هایی می‌پردازد که آنها را با علاقه شخصی نوشته است. او تیرماه سال گذشته نمایش «تریو بدون هارمونی» را با بازی حمیدرضا نعیمی، ایوب آقاخانی و نگار عابدی روی صحنه برد و متن درخشان نمایش «صور اسرافیل» را برای عامر مسافرآستانه نوشت.
«کوررنگی» تازه‌ترین نمایش پاکراه است که با بازی بهار کاتوزی و عباس جمالی چندروزی است در سالن قشقایی مجموعه تئاترشهر اجرا می‌رود و با استقبال خوبی از سوی مخاطبان همراه شده است. در خلاصه داستان این نمایش آمده است:
«بیماری کوررنگی نتیجه اختلال در سلول‌های مخروطی تشخیص رنگ است. در نوعی کمیاب و نادر از این بیماری هر سه دسته از مخروط‌های رنگی خاموش هستند، فرد تنها جهانی خاکستری و روندی از سیاه تا سفید را تشخیص می‌دهد.
این نوع کوررنگی را تک رنگ بینی یا Monochormacy می‌گویند». زن، که نماد بخشی از جامعه است، برای رهایی از وضعیت نابسامانش سودای رسیدن به قدرت و اصلاح شرایط را در سر دارد اما نهایتاً برای رسیدن به قدرت همان مسیری را می‌رود که دشمنش رفته و کارهایی از او سر می‌زند که پیش از سودای قدرت با آنها زاویه و به انجامشان اعتراض داشته است. پاکراه در این اثر به پیش‌بینی آینده جهانی پرداخته که انسان در آن با چالش قدرت مواجه می‌شود. اجرای این اثر بهانه‌ای شد تا با کارگردان آن به گفت‌و‌گو بنشینیم:

ا گر اشتباه نکنم از نمایش قبلی که «تریو بدون هارمونی» بود، تقریباً 18 ماهی می‌گذرد؛ چه شد که بعد از آن اثر سراغ نمایشی با فضای متفاوت آمدید؟
بعد از تمام شدن نمایشنامه تریو، در حال انجام دادن کارهای صور اسرافیل بودم که ناخودآگاه ایده کوررنگی در ذهنم شکل گرفت. نمایشنامه صور اسرافیل درباره جنگ بود و من لحظه‌ای در هنگام نوشتن آن حس کردم دوست دارم درباره روانشناسی قدرت طلبی که یکی از خصوصیت‌های انسان هاست، صحبت کنم. از همان موقع زمان زیادی را به این موضوع اختصاص دادم و خیلی آرام متن آن را کامل کردم که البته در تمرینات تغییرات زیادی کرد.
چرا تا این اندازه در حوزه کارگردانی کم‌کارید؟
اصولاً دغدغه اصلی‌ام در نوشتن خلاصه می‌شود. هرسال دو تا سه نمایشنامه می‌نویسم که تعداد زیادی از آنها را کارگردانان دیگر به صحنه می‌برند. کارگردانی برای من در متن‌هایی اتفاق می‌افتد که خیلی به آنها علاقه دارم. چون تعداد این متن‌ها کم است؛ برای همین در کارگردانی کم کارترم.
یعنی علاقه‌مند به اجرای نمایش صوراسرافیل نبودید؟
منظورم این نیست که متن‌های دیگرم را دوست نداشته باشم. به‌طور کلی هر متن با علاقه شخصی نویسنده شکل می‌گیرد. اما خب نمایشنامه صور اسرافیل را با انگیزه شخصی ننوشتم و از ابتدا برای کس دیگری به نگارش درآمد. نمایشنامه کوررنگی یا تریو از جمله متن‌هایی بودند که از آغاز برای خودم نوشتم.
کوررنگی یک بیماری است و شما از آن به‌عنوان اسم این نمایش استفاده کردید و حتی در خلاصه داستان نمایش به نوع خاص آن اشاره شده است که فرد مبتلا همه چیز را سیاه و سفید می‌بیند. دلیل انتخاب این اسم چیست؟
این اسم در نمایش ما دو زیر ساخت دارد؛ اول اینکه در متن از آن استفاده می‌شود، ولی از آن جهت که قصه لو می‌رود، نمی‌توانم نحوه استفاده آن را بگویم. دومین دلیل نیز به یکی از اشخاص این نمایش مربوط می‌شود که به نوعی به این اسم و بیماری نزدیک است. علاوه بر اینها این واژه در واقع همان عدم تشخیص رنگ است که منظور ما عدم تشخیص واقعیت بینی است. در واقع پرسوناژهای این اثر نیز درگیر عدم دیدن واقعیت هستند.
اشاره شما فقط به پرسوناژهای نمایش است یا تماشاگران هم دچار این بیماری ندیدن هستند؟
قطعاً همین طور است. در واقع نمایش به این سمت می‌رود و به همین موضوع اشاره می‌کند. شاید بتوان هرکدام از شخصیت‌ها را نماینده‌ای از یک طیف معرفی کرد. زن نماینده‌ای از طیف علمی که با تخیل نویسنده به وجود آمده و مرد نماینده تمامیت خواهانی که امروز شاهد قدرت آنها در نقاط مختلف جهان هستیم.
آیا واقعاً به این موضوع اعتقاد دارید که روزی علم به چنین قدرتی دست یابد و واقعیتی همانند نمایش شما شکل گیرد؟
ابتدا باید بگویم که از نظرم این آینده خیلی دور نیست. علم با سرعت در حال پیشرفت است و این موضوع به همان اندازه‌ای که دارای حسن است، توانایی ایجاد خطرات زیادی را هم دارد. علم تنها یک وسیله بوده و ذاتاً نه خوب است و نه بد. موضوع «کوررنگی» نقد انسانی این قضیه است که علم در اختیار چه کسانی قرار می‌گیرد. شخصیت زن این اثر برای من از نیت‌های خوبی شکل گرفت که ما انسان‌ها در اکثر مواقع برای انجام کارهای مختلف در ذهن خود داریم.
به‌عنوان مثال چیزی را بیان می‌کنیم همانند آزادی یا هرچیز دیگری که در ظاهر کلمات زیبا است، ولی برای رسیدن به همین کلمات زیبا از راه‌های تاریکی می‌گذریم. حواسمان نیست که خیلی آرام آن چیزی را که به‌عنوان نیت انتخاب کردیم، صرفاً در حد کلمه باقی می‌ماند و رفتارمان، ما به ازای راه‌هایی می‌شود که برای رسیدن به نیت زیبایمان انتخاب کرده‌ایم. به همین دلیل ناگهان خودمان را به‌صورت دیگری می‌بینیم.
در «کوررنگی» تخیل تا اندازه‌ای جلو رفته که روزی علم دارای قدرتی می‌شود که بزرگ ترین قدرت‌ها را به زیر بکشد و از این حیث بعد امیدوار‌کننده‌ای دارد. اما وقتی به پایان نمایش می‌رسیم به ناگاه پیام ناامید‌کننده‌ای به مخاطبان داده می‌شود.
بیشتر ازینکه این موضوع را ناامیدی بدانم، آن را به‌عنوان یک واقعیت معرفی می‌کنم. البته این واقعیت به هیچ وجه مرتبط به علم نبوده و به خود انسان مربوط می‌شود. قدرت همیشه آفت‌هایی را با خود همراه خواهد داشت و در آینده نه چندان دور علم می‌تواند یکی از ابزار‌های قدرت باشد که در اختیار انسان قرار گرفته است.
در نتیجه هنوز آفت‌ها از سمت انسان وجود دارد و بین خنجر در زمان گذشته و سیستم رایانه‌ای خیلی بزرگ در آینده تفاوت چندانی نیست. موضوع بر سر استفاده ما از این ابزار است. در انتهای داستان کسی که همیشه از آزادی صحبت می‌کند، دست به کاری می‌زند که با اقدامات دشمنش هیچ فرقی ندارد.
به همین دلیل آرام آرام متوجه روان شناختی این قضیه می‌شویم که آفت قدرت طلبی خود به اندازه کافی خطرناک است. در این نمایش بیشتر از آنکه به علم اشاره داشته باشم، به قضیه روان شناسی علم و دو انسان موجود در اثر اشاره می‌کنم.
چطور می‌شود که در جهان نمایش شما که به نوعی پیش‌بینی جهان آینده ماست، زنی از دل مردم ناراضی به قدرت می‌رسد و بعد گذشته خود را فراموش می‌کند؟ به طور کلی به وجود قهرمان در نمایش اعتقاد ندارید؟
این نمایشنامه، یک متن قهرمان پرور نیست و در آن سعی نشده که به زندگی به صورتی نگاه شود که در آن آدم‌های اسطوره پرور رشد می‌کنند. به‌عنوان مثال شما روزی با نیتی پاک وارد سیاست می‌شوید. وقتی وارد شدید، در واقع خود را با آن درگیر کردید و برای رسیدن به بعضی اهداف مجبور به استفاده از حیله و خیلی چیز‌های دیگر می‌شوید. به همین ترتیب امکان اینکه روزی برسد که شما آن آدم سابق نباشید، خیلی زیاد است.
وقتی شما حتی در مسیر خیر دست به دروغ گفتن می‌زنید، روز دیگر یک دروغگو هستید. حرف من بیشتر این است که هیچ وقت صلح را نمی‌توان با جنگ برقرار کرد. شاید بتوان از جهاتی نمایش لامپ را که چند سال قبل به‌صحنه بردید به این اثر شبیه دانست.
نکته‌ای که در لامپ جلب توجه می‌کرد، پایان نمایش بود که شما آن را به اختیار مخاطب گذاشته بودید که پایانی امیدوار یا نا امید انتخاب کند ولی در اینجا خودتان پایان را رقم می‌زنید. چرا در این نمایش به آن صورت عمل نکردید؟
واقعیت این است که در نمایش لامپ تنهایی انسان مطرح است. به‌صورتی که ناگهان تمام جهان نابود می‌شود و دو نفر تنها می‌مانند. در آن نمایش خاص می‌توان این حق را به تماشاگر داد که پایان را انتخاب کند چراکه آنجا موضوع تنهایی دو انسان بود که می‌تواند میزان امیدواری یا ناامیدی خودش را نسبت به انسان بگوید، ولی در «کوررنگی» موضوع قدرت است.
نگاه من به مفهوم قدرت، نگاهی نقد‌کننده بوده و در آن هیچ امیدی نمی‌بینم. به همین دلیل چیزی را به انتخاب تماشاگر نمی‌گذارم. چراکه هیچ وقت نمی‌توان روشنی را از دل تاریکی بیرون کشید. این موضوع امکان‌ناپذیر بوده و جایی برای امیدواری ندارد.
انگار در طراحی صحنه اثر هم ما قصه را می‌بینیم. اینکه دو آدم با دو نگرش متفاوت در ابتدا در دو سلول جدا هستند ولی در پایان می‌بینیم که این دو سلول یکی می‌شوند و در یک راستا قرار می‌گیرند.
بله. طراحی صحنه در متن لحاظ نشده بود و جز همپوشانی و قسمت کارگاهی این کار است. در واقع این طراحی ماحصل سال‌های زیاد همکاری با امیرحسین دوانی است.
امیرحسین دوانی چیزی نزدیک به 11 متن مرا طراحی کرده و امروز زبان نمایشنامه هایم را می‌فهمد. به همین دلیل در کارهایم حتی قبل از آنکه وارد تمرین شوم، خیلی سریع با او به یک اتمسفر شکلی می‌رسیم و در طی تمرینات آن را کامل می‌کنیم. در این طراحی خاص چند پروسه را در نظر گرفتیم. اول ایجاد اتمسفری که بر اثر خفقان باشد؛ دوم وجود المان‌های مینی‌مالی که از آینده حرف بزنند و سوم اینکه بتوانیم در آن ارتباط جدا افتاده این دو نفر را با هم برقرار کنیم.
با گذشت چند روز از اجرا فکر می‌کنید بعد از دیدن این نمایش چه اتفاقی برای مخاطبان می‌افتد؟
اگر بخواهم صادق باشم، زمان زیادی از اجرای ما نگذشته و هنوز نمی‌توان درباره این موضوع صحبت کرد. ولی نظرات و بازخوردهایی که تا به حال گرفته‌ام، مثبت بوده و اکثراً با کار ارتباط برقرار کرده‌اند.
خودتان فکر می‌کنید با دیدن «کوررنگی» چه تأثیری در مخاطب ایجاد می‌شود؟
در این نمایش بیشتر دنبال این بودم که مخاطب تنها از خود یک سؤال بپرسد. اینکه ابزار در دست انسان به چه شکلی استفاده می‌شود؟ تمام چیز‌های دیگری که ما در این اثر می‌بینیم، از جمله علم همه در جهت همین مطلب بوده است.
یکی از دوستان بعد از دیدن این نمایش گفت: نمایش را دوست داشتم ولی علم را در آینده تلخ نمی‌بینم. بواقع باید بگویم که منظورم در این اثر این نبوده که بگویم علم تلخ است؛ در واقع این انسان است که می‌تواند تا این اندازه تلخ باشد. وگرنه علم که به ذاته ماحصلی ندارد؛ مهم استفاده‌ای است که ما از آن می‌کنیم.
شما می‌توانید از آن برای روشنی بخشیدن به خانه‌های مردم استفاده کنید یا اینکه آن را در جهت نابودی یک شهر به کار بندید. هر دوی اینها علم است. دلم می‌خواهد تماشاگر در انتهای نمایش از خود بپرسد که قدرت در حال بردن ما به کجاست و ما چقدر در انتخاب این قدرت سهیم هستیم؟
با توجه به شرایط کنونی جامعه پرداختن به این موضوعات چه ضرورتی دارد؟
سعی کردم حرفی را بزنم که نه تنها در جامعه خودمان بلکه در جهان خریدار داشته باشد. همه جوامع در قالب ساختار حکومتی خود نظم و هارمونی ایجاد می‌کنند و نظامی را تشکیل می‌دهند که بشر توانایی زندگی کردن در آن را داشته باشد. چیزی که نباید فراموش کنیم، این است که نظام یا نظم شکل گرفته در هر جامعه‌ای را همیشه باید نقد کرد. همگی ما نقد را تخریب می‌بینیم،
ولی درواقع این‌طور نیست. نقد واژه مثبتی است که می‌خواهد نظام شکل گرفته را بهبود بخشد. فکر می‌کنم «کوررنگی» جنسی از نقد و گفتمان برای آینده است که در واقع به تماشاگران هشدار می‌دهد. همیشه باید سعی کرد که حرف‌ها از راه‌های تاریک به نقطه زیبا اشاره نکنند. نقطه زیبا راه روشن می‌خواهد.
منبع : روزنامه ایران
۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید