فلسفه چیست و فیلسوف کیست؟
فیلوسوفیا واژهای است که ظاهرا فیثاغورس، فیلسوف و ریاضیدان یونانی، آن را ابداع کرده است. فیثاغورس در قرن ششم قبل از میلاد میزیست. او در سال 570 قبل از میلاد مسیح به دنیا آمد و در سال 495 ق.م از دنیا رفت. بنابراین واژۀ فلسفه تقریبا عمری بیش از 2500 سال دارد.
فلسفه (Philosophy) در لغت به معنای "دوستداریِ دانش" است. "فیلو" یعنی دوستداری، "سوفیا" نیز یعنی دانش. با این حال سوفیا را "خرد" نیز ترجمه کردهاند و بر این اساس، فلسفه را "خرددوستی" نیز معنا کردهاند.
فیلوسوفیا واژهای است که ظاهرا فیثاغورس*، فیلسوف و ریاضیدان یونانی، آن را ابداع کرده است. فیثاغورس در قرن ششم قبل از میلاد میزیست. او در سال 570 قبل از میلاد مسیح به دنیا آمد و در سال 495 ق.م از دنیا رفت. بنابراین واژۀ فلسفه تقریبا عمری بیش از 2500 سال دارد.
فلسفه ممکن است دانش و معرفتی نظری و پیچیده و حتی دور از نیازهای عملی و مسائل روزانۀ زندگی تلقی شود. بسیاری از مردم آن را خارج از علائق معمولی و در زمرۀ دشوارترین موضوعات میپندارند.
اما همۀ ما آگاهانه یا ناآگاهانه آراء و افکار فلسفی داریم زیرا انسان صاحب قدرت تعقل است و نمیتواند با فلسفه سر و کار نداشته باشد. هر کسی کم و بیش به عقاید و طرز تفکر و ارزشهایی نیازمند است.
فارغ از اینکه او این عقاید را از محیطش گرفته یا خودش به آنها رسیده، نظام فکریِ پشتوانۀ اعمال هر فردی، کم و بیش برآمده از فلسفه است. او با تکیه بر نظام فکریاش دربارۀ خوب و بد امور تصمیم میگیرد.
البته میان مردم دربارۀ تفکر و عقاید و رفتارها اختلاف هست. بعضی افراد، به هر دلیل و علتی، عمدتا به مرجعیت نقلی اعتقاد دارند. یعنی آنچه را که از بزرگان پیشین نقل شده به عنوان مرجع میپذیرند و در سخنان و عقاید گذشتگان چندان چون و چرا نمیکنند.
برخی نیز اهل چون و چرا در آرای پیشینیان هستند و در اتخاذ عقایدشان تعقل بیشتری به خرج میدهند. این دستۀ دوم، معمولا اقلیتی از مردماند اما هر چه جامعه پیشرفتهتر و سطح مطالعه در جامعه بالاتر باشد، تعداد و درصد بیشتری از مردم را تشکیل میدهند. چنین افرادی، آمادگی بیشتری برای تعقل و فلسفیدن و فاصله گرفتن از تقلید عقیدتی دارند.
در میان عامۀ مردم و نیز در بین خواص، برخی یا بسیاری معتقدند فلسفه مایۀ اتلاف وقت است. چنین تفکری، خودش به نوعی فلسفی است. ارسطو گفته است: «اگر باید فیلسوفی کرد، باید فیلسوفی کرد و اگر نباید فیلسوفی کرد، باید فیلسوفی کرد.»
منظور او این بوده که اگر کسانی معتقدند فلسفه میتواند مشکلات فکری و رفتاری آنها را حل کند پس باید به آن بپردازند، و اگر کسانی هم معتقدند فلسفه نمیتواند این مشکلات را حل کند، باز هم باید به مطالعۀ فلسفه بپردازند تا دریابند چرا از فلسفه کاری ساخته نیست.
گاهی منظور از فلسفه "نوعی طرز تفکر" است. مثلا گاهی ما به کسی میگوییم «من فلسفۀ شما را دربارۀ کار یا زندگی نمیپسندم.» گاهی نیز فلسفه در اشاره به موضوعات کلی یا موضوعاتی به کار میرود که نیازمند تفکر طولانی و دشوارند. مثلا وقتی میگوییم «این یک موضوع فلسفی است»، معمولا منظورمان این است که پرداختن به آن کار هر کسی نیست.
فیلسوف دربارۀ مسائل و مشکلاتی میاندیشد که مستقیم یا غیر مستقیم برای مردم عادی اهمیت دارند. او با مطالعۀ انتقادی دقیق، میکوشد تا آگاهی و عقاید ما را دربارۀ جهان به طور کلی، و امور انسانی به طور خاص، ارزشیابی کند. او همچنین سعی میکند تصویری کلی و منظم و منطقی دربارۀ آنچه میدانیم و میاندیشیم، پیدا و طرح کند.
شخص غیرفیلسوف در پرتو پژوهش فیلسوف و با نظر به طرح و تصویر جامعی که او فراهم آورده و با درک و فهم اندیشههای او، میتواند تصور خود را دربارۀ جهان و امور انسانی اصلاح کند و نیز اعمال و رفتار خود را بسنجد.
مطالعۀ آرای فیلسوفان ممکن است به ما نشان دهد چرا پارهای عقاید و مشیها را پذیرفتهایم و آیا باید آنها را میپذیرفتیم یا خیر؟ از همان آغاز پیدایش فلسفه، فیلسوفان معتقد بودند نظریاتی را که دربارۀ جهان و انسان و جامعه و خودمان قبول میکنیم باید مورد رسیدگی دقیق قرار دهیم تا ببینیم آیا عقلا پذیرفتنیاند یا نه.
همۀ ما عقاید و به اصطلاح معلوماتی دربارۀ جهان و انسان حاصل کردهایم ولی فقط معدودی از ما تأمل کردهایم که آیا این عقاید و معلومات قابل اعتماد و معتبرند یا نه.
ما معمولا مایلیم بدون بحث و چون و چرا گزارههای دینی و ایدئولوژیک و حتی علمی و یا عقاید مبتنی بر تجارب شخصی خودمان را بپذیریم، اما فلیسوف اصرار دارد که این همه را در معرض مطالعه و بررسی انتقادی دقیق قرار دهد تا دریابد که آیا این نظرات و عقاید مبتنی بر دلیل و مدرک است، و آیا یک شخص فهیم و منصف میتواند با دلیل و منطق آنها را موجه بداند و تصدیق کند یا نه.
سقراط در محاکمۀ خود در 399 ق.م گفت که دلیل پرداختنش به فلسفه این بوده که «زندگی نیازموده ارزش زیستن ندارد.» منظور او این بود که زندگی بدون تحقیق و مطالعه ارزشی ندارد و ما با اهل آزمودن اعمال و باورهایمان باشیم.
وی دریافت که تقریبا همۀ معاصرانش زندگی خود را برای رسیدن به لذت و ثروت و شهرت صرف میکنند بدون آنکه هرگز از خود بپرسند که آیا این امور مهم و قابل اعتنا هستند یا خیر. و چون چنین سؤالی مطرح نمیکردند، نمیتوانستند بدانند که درست عمل میکنند یا نه. و لاجرم زندگی آنها نیازموده و گاه مضر از آب درمیآمد.
فرد غیرفیلسوف معمولا در پی این نیست که بداند آیا دلایل کافی و قابل قبول برای عقاید و اعمالش دارد؟ و آیا مجموع نظرات و نظریاتش سازگار و منطقیاند؟
اغلب افراد، که عقایدشان را مقلدانه از پیشینیان به ارث بردهاند، به یک معنا نوعی "فلسفه" دارند ولی تفکر و تحقیق فلسفی نمیکنند که بدانند آیا آن فلسفۀ موروثیشان درست است یا خیر.
فیلسوف هر پاسخی را به صرف اینکه درست به نظر میرسد، نمیپذیرد. او میخواهد به پاسخهایی برسد که در درستی آنها خللی نباشد. بنابراین فیلسوف هیچ عقیده یا مجموعهای از عقاید را به صرف اینکه مقبول گذشتگان بوده یا "فی بادی النظر" درست به نظر میرسند، نمیپذیرد.
به همین دلیل، فیلسوفان معمولا اهل عمل نیستند و عمرشان عمدتا صرف نظرورزی میشود. سیاستمداران، بویژه اگر انقلابی باشند، فاصلۀ زیادی با فیلسوفان دارند چراکه بنا به طبیعت کارشان اهل عملاند. انقلابیون اگر بخواهند مثل فیلسوفان مدتهای مدید در درستی یا نادرستی اعمال مداقه کنند، عملا باید دست از سیاستورزی و انقلابیگری بشویند.
انقلابیون و دولتمردان برجستۀ تاریخ، یعنی کسانی مثل لنین و هیتلر، از حیث نسبتشان با عمل و عملگرایی، فرسنگها متفاوت از فیلسوفان بودند. اقدامات بزرگی نظیر تلاش برای ساختن جامعۀ کمونیستی و یا برپایی جنگ جهانی دوم، حاوی انبوهی از اعمالی بودند که بررسی دقیق درستی یا نادرستی آنها بسیار ضروری بود؛ ولی اگر لنین و هیتلر و پیروانشان میخواستند مدتها دربارۀ صحت و سقم عقاید و اعمالشان تأمل کنند، نه انقلاب روسیه رقم میخورد نه نازیسم بر آلمان و اروپا مسلط میشد.
مارکس معتقد بود فیلسوفان اساسا اهل عمل نیستند و کارشان صرفا تفسیر جهان است؛ در حالی که باید در پی تغییر جهان بود. به همین دلیل به نظر میرسد که "فیلسوفی" با "انقلابیگری" منافات دارد.
بسیاری از دینداران و غیردینداران نیز گفتهاند که فلسفه با دین نیز منافات دارد چراکه اهل فلسفه، هیچ گزاره و عقیدهای را بدون دلیل نمیپذیرند ولی دینداران باورهایی مبتنی بر "ایمان" دارند و ایمان وقتی به میان میآید که از "یقین" خبری نباشد.
اگر همۀ باورهای دینی "یقینی" بودند، دیگر ایمان فاقد ارزش بود و همۀ مردم دنیا دیندار میشدند. از نظر دینداران مخالف فلسفه، ایمانآوردن با یقینطلبیِ فیلسوفان منافات دارد و اگر کسی بخواهد همۀ عقایدش مبتنی بر یقین فلسفی باشد، بسیاری از باورهای دینی را نمیپذیرد و به همین دلیل دیندار نیست.
با این حال دینداران موافق فلسفه، دینداری فیلسوفانه را دینداری خردمندانه میدانستند و از امکان جمع دین و فلسفه دفاع میکردند. اگرچه به نظر میرسد "جامعۀ مومنان" مزاج فلسفی ندارد. یعنی فلسفیدن و چون و چرا کردن در باورهای دینی را خوش ندارد و آن را دست کم مایۀ "تشویش" و دوری از "عمل دینی" میداند.
------------------------
* : هر چند شکل نوشتاری فیثاغورث برای ما آشناتر است ولی به تازگی طهمورث هم به صورت تهمورس نوشته می شود تا یادگیری برای نوآموزان آسانتر شود خاصه این که هم خانواده عربی ندارند و نام مشکل ایجاد نمیکند. تغییر حرف «ث» به «س» در برخی نامها در مانند تغییر «ط» به «ت» است که در گذشته انجام شد. ضمن این که همان گونه ارشمیدس و اقلیدس را با «ث» نمی نویسیم فیثاغورث را هم می توان با «س» نوشت و لابد می نویسید ث اول پس چه؟! آن هم شاید روزی به س بدل شود.
منبع: عصر ایران